نسیمی گرم و ملایم وزید و( او )برای جلوگیری از افتادنه کلاه حصیری بزرگش دستش رو بند لبه ی کلاه کرد، آفتاب به پابند زیبایی که دور مچ پای ظریفش بسته بود میخورد و بازتابش توجه هر آدمی رو جلب میکرد
قطره های درشت آب روی لیوان آب پرتقالش یکی پس از دیگری پایین میومدن …
دمپایی های شصتیش رو دراورد و کمی دامن نخی خنکه سفیدش رو بالا گرفت و آروم آروم انگشتای پاشو تو شن های ساحل فرو برد و همزمان دستشو دور لیوان پراز یخش پیچید
گرمی و سردی دلچسبی بود با لذت چشماشو بست و نوشیدنیش رو سرکشید…
صدای پایی آشنا به گوشش رسید حتی بدون چرخیدن هم میتونست تشخیص بده که این طور راه رفتن مخصوص کیه…
یک قدم کمی صدای کشیده شدن قدم بعدی …
او هنوز نرسیده به صندلی سفیدی که تنها پناهگاهش بود دراین بلبشوی ذهنی که بدون پوشیدن صندل هاش به سمت دریا قدم برداشت و پوست برنزه شدش رو بیشتر در معرض آفتابی که با شدت میتابید گذاشت..
از گوشه چشم متوجه مکث کوتاهش میشه
چشماش رو میبنده و عمیق نفس میکشه …یکبار دوبار سه بار
کنارش میرسه و حس میکنه لمس کمر لختش رو و چشماشو آروم باز میکنه و خیره به دریا سلامی زیرلب زمزمه میکنه.…
بیشتر اونو به خودش نزدیک میکنه… فشاری به پهلوش میاره و غافل ازینکه چه دردی رو متحمل میشه سر توی گردنش فرو میبره و عمیق بو میکشه و نفسش رو آروم آروم روی پوست لُختِ ترقوش خالی میکنه …
گلی منو بردی به خاطرات چند سال پیش همچین حسیو با کسی تجربه کردم که الان ندارمش.آروم و بی دغدغه به خواب ابدی رفته😭😭😭💔💔💔
↩ Thourgutbey
متاسفم که غمو اندو رو به قلبت یاداور شدم و ممنونم که حست رو برام نوشتی
↩ Mahi goli
والا من که نمیدونم اینا از چی استقبال میکنن
کوتاه مینویسم میگن این چیه!
رمانتیک مینویسم میگن سکسی!
بلند مینویسم میگن کوتاه…
حالا شما فهمیدی اینا از چی استقبال میکنن به منم یه ندا بده