تازه آروم شده بودمو نشسته بودم روی مبل که همون لحظه صدای تیک بازشدن درب لباسشویی اومد؛رفتم سمت کمد تا پانچی روی تاب و شورت کوتاهم بپوشم و لباسارو پهن کنم روی رخت آویزه بالکن که زیر چشمی دیدم حرکاتمو با پوزخندگوشه لبش دنبال میکرد.
وقتی مشغول بودم طبق معمول مرد همسایه روبه رو پرده رو کنار زد و ظاهر شد.پوف کلافه ای کشیدم و مشغول پهن کردن لباسا شدم.
صدای دربالکن اومد اما بخاطر دلخوری عمیقی که داشتم سمتش برنگشتم ،گیلاس شرابش رو لبهی بالکن گذاشت و با لحنی که توش حرص موج میزد گفت چرا خودتو پوشوندی مثلا؟!گوشه پانچو گرفت و به طرز مسخره ای بالا آوردش وهمزمان با سرش بسمت خونه همسایه اشاره کرد و گفت اون حتی از روی اینم اون قوس کوفتیه کمرتو تشخیص میده!
لباسمو از دستش کشیدم و بسمت پنجره ای که ازونجا بادقت نگاهمون میکرد خیره شدم و"اون" انگار فهمیده بود چیزی درست نیست چون تکون نمیخورد!و همچنان خیره من بود…
با اندام و باسنی که داری، یوسف هم اگه بود نمیتونست جلوی خودشو بگیره