ما ظلم و ستم در پس این کیش نخواهیم
ما مردم پر وحشت و تشویش نخواهیم
ما خنجر خونین به رگ خویش نخواهیم
شلاق و چماق از ید این کیش نخواهیم
از مکتب هر حجت الاسلام بریدیم
ما رهبر بد کیش و بد اندیش نخواهیم
بی پرده بگوئیم که زاسلام بریدیم
ما مسجد و ما منبرو ما ریش نخواهیم
از پنجه پیغمبر زنباره بریدیم
نه ساله عروس در بغل خویش نخواهیم
از مهر اهورائیم و از خانه کورش
ما تازی خون ریز و بلا کیش نخواهیم
ما اهل شراریم و همه شادی و شوریم
ما سینه زن تازی و دل ریش نخواهیم
ارزانی تو تازی و آئین و امامش
ما دست ولایت به سر خویش نخواهیم
از هرچه امام است و امام زاده گریزیم
ما از لب این مار دگر نیش نخواهیم
ما عدل علی را سر شمشیر بدیدیم
ما را بس از این عدل دگر بیش نخواهیم
بر خاک وطن نامی زاسلام نخواهیم
ما پنجه گرگ بر تن این میش نخواهیم
فرزند بهاریم و همه عاشق مهریم
ما جامه تازی به تن خویش نخواهیم