من و پسر همسایمون ۱۲ سالم بیشتر نبود

1396/08/05

١٢ سالم بود
غروب ساعت ٥:٣٠
زمستون بود
اولاي بهمن
تازه امتحانا تموم شده بود

تمريناى رياضيم و نوشتم
پرگارم نوكش تموم شده بود
رفتم لوازم تحريري گرفتم
برگشتنى، با پسر همسايمون تو آسانسور بودم
بعد تو دستش چوب دستى هرى پاتر بود
گفتم ااااا توام پاتر هدي گفت اره
اون اون موقع ميخواست واسه كنكور ازمون بده
يه سال پشت كنكور مونده بود
گفتم فيلم و كتاباش رو داري گفت اره، اگه ميخوايش بدم بهت
گفتم برم خونه به مامانم بگم بيام ازت بگيرم

بعد رفتم خونه ادامه تمرينان رو نوشتم
يه كمش مونده بود

بعد به مامانم گفتم من ميرم خونه شايانينا فيلم و كتاب بگيرم ازش

رفتم
ديدم تنهاست
خونشون هم كلي ريخت و پاش
من با داداش كوچيكش كه اسمش شادمهره دوستم و هم كلاسي
بعد اول ميخواستم تو نرم
چون شادمهر نبود
بعد اصرار كرد رفتم
بهش گفتم ميخواي كمكت كنم جم و جور كني
گفت نه لازم نيست
گفت بيا اتاقم كتابا و فيلما رو بدم
يه فلش داد كه فيلماش توش بود
هفت تا هم كتاب بايد ميداد
اين ور و اونور و گشت ٥ تاش رو پيدا كرد
٧ و ٣ نبود
٧ اسمش يادگاران مرگ هست
٣ زنداني ازكابان
بعد گفت بمون برات خوراكي بيارم

گفتم پس بزار اينا رو بزارم خونه
به مامانم بگم بيام
رفتم كتابا رو گذاشتم
يه جاي تمرينا رو هم بلد نبودم
اوردم كه بهم توضيح بده و حلش كنيم
بعد رفتم باز خونشون
تو پذيرايي نشستيم برام حلش كرد و توضيح داد و ياد گرفتم
بعد گفت بيا بريم اتاقم هم خواركي بخوريم هم فيلم ببينيم
من به خاطر الرژيم
مامانم نميزاره پفك و كاكائو بخورم
رفتم اوتاقشو خوراكي اورد خورديم و هري پاترم گذاشت كه ببينيم
بعد
هري پاتر چون من بچه بودم
يكم برام ترسناك بود
يكم از فيلم كه گذشت گفت بمون تو اتاق من برم دشويي بيام

بعد منم پشت سرش رفتم
بعد اومديم
گفت ببين ترس نداره
اصلا بيا
در اتاقم كليد ميكنم كسي نتونه بياد خيالت راحت
بعد ادامه فيلمو ديديم
من بعضي صحنه ها از ترس بقلش ميكردم
بعد يه دفع
گرفتتم
با يه دستش دهنمو گرفته بود
من اول فكر كردم داره شوخي ميكنه يا كشتي ميخواد بگيره بعد كه منو خوابند رو تخت و خودشم روم بود هرچي دست و پا هم ميزدم ولم نميكرد به پشت خوابنده بودتم و خودشم رو شكمم نشسته بود دهنم رو هم گرفته بود بعد پيرنم دكمه داشت ٢ تا رو شونم بازشون كرد بعد پيرنم و كشيد بالا و در اورد

بعد من كم كم داشت گريم ميگرفت
از زيرش نميتونستم دربيام
بعد دستشو از رو دهنم برداشت گفت منم مثل هرى پاتر ميتونم كار هاي جادويي بكنم داد بزني يا گريه كني يه كار ميكنم تا اخر عمرت كور بشي بعد لباسامو در اورد
يكم بوسم كرد
لبامو گاز گرفت
چند تا هم با كف دستش زد تو صورتم كه گريه نكنم
بعد شرتمم در اورد
خودشم لباساشو در اورد
خيلي زشت بود
روناي پاش مو داشت
پكيج اتاقش روشن بود
دره اتاقشم قفل
هوا گرم گرم
بدنشم عرقي
دستمو گذاشت رو ك - - ش
گفت براش بمالم
خب من بلد نبودم
اونم داد ميزد سرم

بعد

گفت زبونتو درار
ك – ش رو ميخواست بزاره رو زبونم
قبول نكردم
چندتا زد تو صورتم ولي فايده اي نداشت واسش
بعد از روم بلند شد برگردوندتم رو به شكم يه متكا گذاشت زيرم ك–ش رو ميماليد بهم به –ر من دست ميزد

بعد

كرم زد به ك–ش
و بقيش رو ماليد باسن من
بعد
گفت كه اگه دردت اومد داد نميزنياااا فقط اروم بهم بگو “يواش تر” بعد انگشتشو كرد تو باسنم خيلي درد داشت
يه اي محكم گفتم
عصباني شد
از پشت گردنم رو فشار ميداد
و با انگشتش همون كارو تكرار ميكرد
اشكم در اومده بود
بعد ديد نميشه
و من نميتونم تحمل كنم و داد ميزنم
به پشت خوابندم
رون هام رو چسبند به شكمم
بعد يه بالش گذاشت رو صورتم
نفسم بند ميومد بهش گفتم دارم خفه ميشم
بالشو اورد پايين تر
كه فقط رو دهنم رو بگيره
بعد ك–ش رو اروم اروم فشار داد تو باسنم
خيلي خياي درد داشت
بالشو گاز گرفتم
اونم
با پاهام بيشتر فشار مياورد و ك–ش فرو ميكرد تو باسنم و در مياورد روناي پاهام چسبيده بود به شكمم و اونم مدام جولو عقب ميكرد …
بعد از يكم يه فشار محكم داد دستمو
بعد انگار يه اب داغ
ريختن تو باسنم
بعد نفس نفس ميزد
حالمو ازم ميپرسيد
و رفت برام اب اورد و بدنم و تميز كرد با دستمال
بعدشم لباسام رو با كمك هم پوشيديم
گفت به كسي چيزي نگم
و عكس ازم داره و…
اگه بگم ابرويه خودم ميره
گفت كه به مامانم چيزي نگم
و سوتي ندم
اگه پرسيد بگم
داشتيم فيلم ميديديم و برام توضيح ميداد
بعد هم لباسامو صاف كردو جورابامو يادم رفته بود
تا پيش در رفتم
گفت جورابات جامونده
اونا رم پوشيدم رفتم

الان هم هنوز اونا همسايمون هستن و ما طبق ٣ واحد ١٠ ميشينيم اونا هم طبقه ٢ واحد ٩

1528 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2017-10-26 21:05:13 +0330 +0330

خیلی خوب بود خوشم اومد

0 ❤️

2017-10-26 21:57:20 +0330 +0330

این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی…حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان… ? ?

1 ❤️

2017-10-26 22:06:34 +0330 +0330
نقل از: Deadlover4 این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی...حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان... ? ?

فکر کردم تایید نشده چطوری میتونم اون داستان رو ببینم؟

0 ❤️

2017-10-26 22:15:18 +0330 +0330
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4 این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی...حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان... ? ?

فکر کردم تایید نشده چطوری میتونم اون داستان رو ببینم؟

منو رو بکشین پایین،اخرین بخش (داستان های سکسی)،صفحه سوم…

0 ❤️

2017-10-26 22:26:00 +0330 +0330
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4 این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی...حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان... ? ?

فکر کردم تایید نشده چطوری میتونم اون داستان رو ببینم؟

منو رو بکشین پایین،اخرین بخش (داستان های سکسی)،صفحه سوم…

مرسی دیدمش ولی من یه تاپیک دیگه گذاشته بودم اون با یه تاپیک دیگه منتشر شده

0 ❤️

2017-10-26 22:28:11 +0330 +0330
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4 این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی...حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان... ? ?

فکر کردم تایید نشده چطوری میتونم اون داستان رو ببینم؟

منو رو بکشین پایین،اخرین بخش (داستان های سکسی)،صفحه سوم…

مرسی دیدمش ولی من یه تاپیک دیگه گذاشته بودم اون با یه تاپیک دیگه منتشر شده

گه گاهی عنوان داستان هارو عوض میکنن تا بیشتر به داستان بیاد…به هر حال،واقعا متاسفم که همچین چیزی رو تجربه کردین…امیدوارم زندگی خوب و شادی داشته باشین… ? ?

0 ❤️

2017-10-26 22:33:13 +0330 +0330
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4 این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی...حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان... ? ?

فکر کردم تایید نشده چطوری میتونم اون داستان رو ببینم؟

منو رو بکشین پایین،اخرین بخش (داستان های سکسی)،صفحه سوم…

مرسی دیدمش ولی من یه تاپیک دیگه گذاشته بودم اون با یه تاپیک دیگه منتشر شده

گه گاهی عنوان داستان هارو عوض میکنن تا بیشتر به داستان بیاد…به هر حال،واقعا متاسفم که همچین چیزی رو تجربه کردین…امیدوارم زندگی خوب و شادی داشته باشین… ? ?

ممنون ارزو میکنم واسه کسی اتفاق نیوفته انقدر این حرفا رو پیش خودم نگه داشته بودم که داشتم دیوونه میشدم، ??? الان سبک تر شدم

1 ❤️

2017-10-26 22:37:03 +0330 +0330
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4 این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی...حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان... ? ?

فکر کردم تایید نشده چطوری میتونم اون داستان رو ببینم؟

منو رو بکشین پایین،اخرین بخش (داستان های سکسی)،صفحه سوم…

مرسی دیدمش ولی من یه تاپیک دیگه گذاشته بودم اون با یه تاپیک دیگه منتشر شده

گه گاهی عنوان داستان هارو عوض میکنن تا بیشتر به داستان بیاد…به هر حال،واقعا متاسفم که همچین چیزی رو تجربه کردین…امیدوارم زندگی خوب و شادی داشته باشین… ? ?

ممنون ارزو میکنم واسه کسی اتفاق نیوفته انقدر این حرفا رو پیش خودم نگه داشته بودم که داشتم دیوونه میشدم، ??? الان سبک تر شدم

خواهش میکنم…

اره نوشتن خیلی به تخلیه کمک میکنه،منم وقتی داستان مینویسم سبک میشم،انگار یه بار سنگینی رو از دوشت برمیدارن…

0 ❤️

2017-10-26 22:39:05 +0330 +0330
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4 این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی...حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان... ? ?

فکر کردم تایید نشده چطوری میتونم اون داستان رو ببینم؟

منو رو بکشین پایین،اخرین بخش (داستان های سکسی)،صفحه سوم…

مرسی دیدمش ولی من یه تاپیک دیگه گذاشته بودم اون با یه تاپیک دیگه منتشر شده

گه گاهی عنوان داستان هارو عوض میکنن تا بیشتر به داستان بیاد…به هر حال،واقعا متاسفم که همچین چیزی رو تجربه کردین…امیدوارم زندگی خوب و شادی داشته باشین… ? ?

ممنون ارزو میکنم واسه کسی اتفاق نیوفته انقدر این حرفا رو پیش خودم نگه داشته بودم که داشتم دیوونه میشدم، ??? الان سبک تر شدم

خواهش میکنم…

اره نوشتن خیلی به تخلیه کمک میکنه،منم وقتی داستان مینویسم سبک میشم،انگار یه بار سنگینی رو از دوشت برمیدارن…

بله

0 ❤️

2017-10-26 22:42:09 +0330 +0330
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4 این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی...حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان... ? ?

فکر کردم تایید نشده چطوری میتونم اون داستان رو ببینم؟

منو رو بکشین پایین،اخرین بخش (داستان های سکسی)،صفحه سوم…

مرسی دیدمش ولی من یه تاپیک دیگه گذاشته بودم اون با یه تاپیک دیگه منتشر شده

گه گاهی عنوان داستان هارو عوض میکنن تا بیشتر به داستان بیاد…به هر حال،واقعا متاسفم که همچین چیزی رو تجربه کردین…امیدوارم زندگی خوب و شادی داشته باشین… ? ?

ممنون ارزو میکنم واسه کسی اتفاق نیوفته انقدر این حرفا رو پیش خودم نگه داشته بودم که داشتم دیوونه میشدم، ??? الان سبک تر شدم

خواهش میکنم…

اره نوشتن خیلی به تخلیه کمک میکنه،منم وقتی داستان مینویسم سبک میشم،انگار یه بار سنگینی رو از دوشت برمیدارن…

بله

امیدوارم دیگه هیچوقت همچین چیزی رو تجربه نکنی ایلیا جان،امیدوارم بتونی اینده خوبی برای خودت بسازی،شب خوش اقا ایلیا…

0 ❤️

2017-10-26 22:53:08 +0330 +0330
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4
نقل از: Hajhrtg0412
نقل از: Deadlover4 این داستان مال شما بود؟چند روز پیش (حدودا یه هفته پیش) که خوندمش خیلی حالمو گرفت،واقعا متاسفم که مجبوری قیافه نحس اون حیوونو تحمل کنی...حرفای اونجارو اینجا هم میزنم،امیدوارم بتونی روی پای خودت وایسی عزیزجان... ? ?

فکر کردم تایید نشده چطوری میتونم اون داستان رو ببینم؟

منو رو بکشین پایین،اخرین بخش (داستان های سکسی)،صفحه سوم…

مرسی دیدمش ولی من یه تاپیک دیگه گذاشته بودم اون با یه تاپیک دیگه منتشر شده

گه گاهی عنوان داستان هارو عوض میکنن تا بیشتر به داستان بیاد…به هر حال،واقعا متاسفم که همچین چیزی رو تجربه کردین…امیدوارم زندگی خوب و شادی داشته باشین… ? ?

ممنون ارزو میکنم واسه کسی اتفاق نیوفته انقدر این حرفا رو پیش خودم نگه داشته بودم که داشتم دیوونه میشدم، ??? الان سبک تر شدم

خواهش میکنم…

اره نوشتن خیلی به تخلیه کمک میکنه،منم وقتی داستان مینویسم سبک میشم،انگار یه بار سنگینی رو از دوشت برمیدارن…

بله

امیدوارم دیگه هیچوقت همچین چیزی رو تجربه نکنی ایلیا جان،امیدوارم بتونی اینده خوبی برای خودت بسازی،شب خوش اقا ایلیا…

ممنون خیلی مهربون هستین

0 ❤️

2017-10-26 23:10:44 +0330 +0330

ایلیای عزیز:مرسی عزیزجان!لطف دارین بهم!

اقا پوریا…برو بخواب مرد مومن!من شب زنده دارم!^-^…اسمشونو تو داستانشون دیدم…

0 ❤️



تاپیک‌های داغ





‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «