+روشنک!
-جانم؟
+بیداری؟
-مگه تو میذاری بخوابم؟
+میخوام ساز بزنم!
-این وقت شب؟
+بله! واسه همین پرسیدم بیداری یا خواب!
-خُب بیدارم برو بزن
+نه دیگه گفتم اگر خوابی ساز بزنم!
-آهان یعنی نمیخوای صدای سازت رو بشنوم؟
+نه! وقتی که من ساز میزنم تو هوس نسکافه میکنی و میری آشپزخونه و در کابینتها رو میکوبی به هم. تقتق! انگار به صدای تقتق عادت کردی!
-کدوم تقتق!
+صدای تقتق کفشهای پوینت! یادته اولین روزی که دیدمت چطوری دلربا میرقصیدی باهاشون.
همیشه خیالبافی میکردم که سپری کردن لحظههام با تو میشه یا نه!
-حالا که هستم.
+من و تو وقتی خودمونیم که من انگشتهام روی کلاویههای سیاه و سفید و تو کفشهای پوینت پات باشه! اون لحظه میشیم ما.
از روی تخت بلند شدم و به سمت پیانو رفتم.
پشت ساز نشستم، فرکانسهای زیر و بم پیانو رو با هم ترکیب میکردم و ملودیها رو میساختم.
همیشه عادت داشتم زمان نواختن، چشمهام رو ببندم و با تمرکز به صدا گوش بدم.
صدای پیانو، تنها صدایی بود که میشنیدم.
در تصورم روشنک بود که با پوینتها و دامن توتو سفید پشت سرم وسط سالن چرخ میزد و باله میرقصید . بعد آهسته به سمت من اومد و از پشت انگشتهای کشیده و ظریفش رو روی گردنم کشید.
همین تماس کافی بود تا تمام تمرکزم از ملودی به سمت نوازش آهنگین روشنک بره.
انگشتهام سرعتشون کمتر شد و این من بودم که حالا مخاطب نوازش روشنک شده بودم.
میدونست با چه حرکتی من رو کیش و مات کنه. آهسته از پشت من رو در آغوش کشید و سرم رو به سینهش تکیه داد و شروع به نوازش موهام کرد.
انگشتهام از حرکت ایستاده بود و کلاویه ها رو زیر انگشت هام فقط لمس میکردم.
همینطور که لبهی صندلی پیانو نشسته بودم، به سمت روشنک برگشتتم و به چشماش زُل زدم.
مثل همون نگاه عمیقی که اولین بار بوسیدمش.
دستش رو گرفتم و آروم لبهی زانوهام نشوندمش.
همزمان با هممرز شدن لبهام با لبهای روشنک، بازدم نفسهای گرمش اشتیاق من رو برای بوسیدن با چشم بسته بیشتر میکرد.
چشم که باز کردم سرم به سمت پیانو خم بود و آخرین نت رو نواخته بودم.
به پشت سرم نگاه کردم. روشنک نبود.
صدای قُلقُل کتری از روی اجاق به گوشم خورد.
شاید نوشیدن نسکافه با طعم دلتنگی، نبودن روشنک رو جبران کنه.
شب زنده داری و نواختن، چارهی هر دردی هست.
آقای تنها
↩ ماه تابانم
ممنونم صدف جان.
لطف داری و مرسی از وقتی که گذاشتی.
🙏🌹❤
↩ __سووریسم
باخ همیشه فوق العاده هست.
اما از شوپن نمیشه هیچوقت دست کشید. در همه حال!
↩ ماه تابانم
❤❤❤
ممنون صدف جان. خیلی چند وقت گرفتار شدم. حتما یه داستان سعی میکنم آماده کنم. مرسی از انگیزهت
دلنوشته ای زیبا و پر از احساس، از مردی عاشق.
بمانی رفیق عزیز…
هر شب که می خواهم بخوابم، به این فکر می کنم که صبح با صدای ضربان قلب تو بیدار می شوم و آرامش می گیرم…
صبح می شود،
صدای ضربان قلبت را در گوش هایم، نه، در سرم، نه، صدای ضربان قلبت را در تمام تنم حس می کنم.
سرم را روی سینه ات گذاشته ام و خوابیدم.
با هر دم و بازدمت، سرم بالا و پایین می رود و
امتداد موهای بلندم، شانه هایت را نوازش می کند.
با یک لبخند شیرین و آرامشی عمیق از خواب بیدار می شوم و مثل هر روز صبح،
عطر جای خالی ات را نفس می کشم…
خیلی زیبا و پراحساس بود علیرضا جان😇😇
یکی از کسانی هستی که نوشته هات سرشار از احساسه
و ادم لذت میبره از خوندن و لمس این احساس🥰🥰🌸💖
↩ Esn~nzr
ممنونم رفیق از لطف و صفای حضور همیشگی
مرسی از این متن زیبا که به نظر میرسه دلنوشتهی احسان خان باشه و من کلی کیف کردم
برقرار باشی رفیق جان
❤❤❤
↩ __سووریسم
ممنونم. گاهی آدم به قلم پناه میاره تا همین احساسات خفهش نکنن.
همین نوشتن خودش کمک بزرگی میکنه
❤❤🌹🌹🙏
↩ Lilak lime
ممنون لیلاک جان.
مرسی از انرژی خوب همیشگیت
😍😍🙏❤
↩ Saraaajooon
ممنونم سارا جان. شما بیش از اندازه لطف داری.
مرسی از وقتی که گذاشتی و انرژی خوبت
🙏🙏😍😍❤🌹
↩ Reza.sd77
ممنون رضا جان. واقعا حیف.
مرسی ازت رضا جان.
😍😍❤🌹🍃🙏
↩ __سووریسم
عالین. مرسی از پیشنهاد خوبت
من خودم take 5 رو خیلی دوست دارم
❤❤❤
↩ mahshid t
خوش به حال من با که با خیال روشنک خوشم.
ممنونم از لطفتون
🙏😍🌹❤
↩ .Nazanin.
ممنونم نازنین جان.🥺🌹❤
مرسی از وقتی که گذاشتی.
🙏❤🌹😍
↩ om1d00
ممنونم امید خان از لطفتون.
خوشحالم دوست داشتین
🙏😍❤🌹
↩ آقای تنها
همچو
یک پیانو
کنارت آرمیده ام و انگشتانت
نقطه
نقطه ی
تنـم را بـه صـدا در مـی آورد…
متن احساسیای بود داداشییییییی🥰🥰🥰🌹