وقتی دو نفری منو کردن

1401/10/14

تو خانواده ای بزرگ شدم که تحصیلات بالایی داشتن.
مادرم که کمترین تحصلیلاتو داشت لیسانس بود.
پدرم دائم سرکار بود یا سفرکاری.
درصورتی که هیچ نیازی نداشت.
شیطون خونه من بودم.دنیام با اینا فرق داشت.پر سروصدا و بدوبدو و اذیت.
مثلا پدرم یا نبود یا وقتی بود سرش تو کتاب بود.
یه اخلاقهای خاصی داشت.
بهم محبت میکرد ولی یه قوانینی برای خودش داشت.
برای همین وقتی سفرکاری میرفت من خوشحال تر بودم.
مادرم حریف من نمیشد.گاهی از بس شیطونی و سروصدا میکردم کلافه میشد و داد و بیداد بعدش من توجه نمیکردم میشست و میخندید.
من به واسطه اخلاق و رفتار هادی ، رابطه ای که باهاش داشتم خیلی دلبستش شده بودم.اینو به مادرم گفته بودم اما مامان گفتش به پدرت نگو چون قبول نمیکنه.
یروز که پدرم خونه بود.رفتم روبه روش نشستم گفتم بابا میشه کتابو بزاری کنار چند دقیقه با من حرف بزنی.
مامان از دور با اشاره فهموند نگو ولی من توجه نکردم.
بابا: جانم دخترگلم
تینا: بابا جان من خیلی دوست دارم و تا الان تنها مرد زندگیم بودی که دوسش داشتم.اما راستش با یکی اشنا شدم که خیلی خوبه.دوست دارم باهاش اشنا شین.

بابا:‌
خب تینا جان اول که سنت کمه.دوم اینکه میدونی پسرعموت تورو خیلی دوست داره و من فقط بخاطر سنت اجازه ندادم بیان خاستگاری.

تینا: بابایی من یه دخترم و بنا به شرایط خانوادگی و ظاهری که دارم خاستگار زیاد برام میاد و اول نظر شما مهمه ولی منم صاحب نظرم.

بابا:
قربون دختر زبون درازم بشم من.خب از این اقای خوشبخت بگو.کیه؟چکارس؟مدرک تحصیلیش؟خانوادش کین؟
کارش چیه؟اوضاع مالیش چطوره؟

تینا:تحصیلات کامپیوتر خونده.ولی فوق دیپلم ادامه نداد و رفت تو بازار کار و صنعت.
خانواده خوب و ابرو دار داره.وضع مالش خیلی خوبه همشم خودش بدست اورده.
ظاهر موجه داره.اگه اجازه بدی بگم بیاد باهاش اشنا بشی.

بابا:
چند سالشه؟
تینا: ۳۳سالشه

بابا: سنش زیاده.همه اینا که گفتی پسر عموت داره میشناسیمش و ۲۵ سالشه.

تینا: ولی من دوسش ندارم.و هرچی داره از باباش داره نه خودش.
این صحبت ما خیلی طول کشید و به ناراحتی ختم شد و من عصبانی از خونه زدم بیرون.

اشکام امونم بریده بود.
پیاده رفتم و رفتم رسیدم به پارک.
توی مسیر شاید ۱۰تا ماشین بیشتر برام بوق زدن.
حالم خیلی بد بود روی صندلی پارک نشستم و زنگ زدم به یکی از دوستام.
با گریه بهش گفتم نیاز دارم باهات صحبت کنم.
گفت بشین الان با دوست پسرمم میایم دنبالت.
نیم ساعت نشستم که دیدم با ۲تا پسر اومد.
گفت بریم.
منم باهاشون رفتم.
توی مسیر اصلا حرف نزدم.
رسیدیم به خونه دوست پسرش.
رفتیم بالا.
همه چیو توضیح دادم.مینا(دوستم)کلی حرف زد و گفت مهم نیست.مشروب اوردن بخوریم که مثلا کمی‌ اروم شم.
اسم دوست پسر مینا امیر بود و دوستشون حامد.
چند پیک خوردم سرم گیج رفت بلند شدم نشستم رو مبل.
امیرو مینا رفتن شام بگیرن.
حامد اومد کنارم نشست.
من چشمام بسته بود که صداش اومد گفت: عجب بدنی داری.چه خوشگلی.دست کشید رو پام.
منم مست بودم.اصلا حواسم نبود فکر کردم هادیه.
لبشو گذاشت رو لبم باهاش همکاری کردم.
چشمام که باز کردم یهو فهمیدم چه اشتباهی کردم.
ولی دیگه مستی و شهوت مقاومت رو از من گرفته بود.
دستم گذاشتم پشتش و به خودم فشارش دادم که منو خوابوند رو مبل و شروع کرد به خوردن لب و گردن و گوشم.
از رو لباس کیرشو میمالید به کصم.
خیلی داغ کرده بودم.
لباسمو از تنم در اورد.
سوتینم باز کرد و سینه هامو میمالید و میخورد.
من کصم خیس خیس شده بود.
بلند شد تمام لباساش در اورد.شلوار و شرت منم دراورد.
کیر سیخ و بلندش گرفت جلو صورتم و من شروع کردم به ساک زدن.پسره داشت از لذت دیوانه میشد.
یهو کیرشو کشید بیرون از دهنم گفت بسه الان آبم میاد.
نشست کنارم یکم بهم ور رفت منم کیرشو گرفتم دستم میمالیدم که یهو آبش اومد.☹
من هنوز حشری بودم و اعصابم بهم ریخت.
تینا: اه تو چقدر کمرت شل بود.اصلا اینکاره نیستی.

حامد: تو خودتو توی اینه دیدی؟لامصب هرکی دیگه بود تورو لخت میدید ابش میومد من که یکم مقاومت کردم.

یهو در خونه باز شد امیر و مینا اومدن و مارو تو اون وضعیت دیدن.
من که از قبل عصبی بودم و حامد بدترش کرده بود.
مست بودم.
دیگه اصلا چیزی حالیم نبود.
فقط داشتم نگاشون میکردم.
حامد هاج و واج داشت نگاه میکرد.

امیر: تاکی میخوای مارو نگاه کنی.حداقل دستت بگیر جلو کیرت و زد زیر خنده.
مینا:
میخواد بگه کیرم درازه😂

حامد:
حداقل یه سری صدایی میکردین.

مینا: والا ما نمیدونستیم تا پامون بزاریم بیرون شما  دوتا مشغول میشین.

تینا:
چقدم مشغول.کمرش شله بابا.

جالب بود که ما لخت اصلا انگار نه انگار.
و اون دوتام جلو در ایستاده و دارن با ما کلکل میکنن.

مینا:
اااااا.حامد شل کمر😂به همه میگم😂

حامد: امیر به دوست دخترت یه چی بگو.

امیر: والا این بدن کمر سفتم باشی شل میشی.

مینا: چی شد نکنه دلت خواست.تعارف نکنیا.

امیر: کیه که دلش نخواد.

انقدر این حرفها ادامه داشت که یهو من گفتم اگه اورزه دارین بیاین جلو.سکس گروهی کنیم.

امیر به مینا نگاه کرد.چند لحظه به هم دیگه نگاه کردن.
که مینا اوکی داد.

ادامه دارد…

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-01-04 17:25:56 +0330 +0330

عالی بود
لطفا ادامشم بزار

1 ❤️

2023-01-04 17:32:39 +0330 +0330

یه پستی گذاشتی که مامانم نباید منو ببره اینجور جاها ! وفامیلت کرده بودنت ! من فک میکردم ترنس باشی 😂 😂

1 ❤️

2023-01-04 17:37:02 +0330 +0330

↩ Soroush_kermanshahi
🙄یعنی چی؟

0 ❤️

2023-01-04 19:47:18 +0330 +0330
0 ❤️

2023-01-04 23:35:52 +0330 +0330

💦

1 ❤️

2023-01-08 01:45:25 +0330 +0330

واقعی بود ؟

1 ❤️

2023-01-08 05:28:02 +0330 +0330

↩ Mr.traider79
اوهوم

0 ❤️

2023-01-08 14:35:17 +0330 +0330

↩ Tina78
پس اون که دوستش داشتی چی شد این وسط ؟

1 ❤️

2023-01-08 15:09:14 +0330 +0330

↩ Mr.traider79
هنوزم دوسش دارم.جواب سوالت تو قسمت های بعدیش که میزارم میرسی

1 ❤️

2023-01-09 00:15:07 +0330 +0330

عالی بود ادامشم رو بذار خیلی پیگیرت شدم همشهری

1 ❤️

2023-01-09 01:33:09 +0330 +0330

↩ Tina78
من دوست داشتم به کسی که میخوای برسی و با همون سکس کنی 🥺

2 ❤️

2023-01-09 01:48:25 +0330 +0330

↩ Bokon.mashh
نحتما میزارم

2 ❤️

2023-01-11 20:55:09 +0330 +0330

↩ Tina78
دمت گرم

1 ❤️

2023-01-11 23:32:40 +0330 +0330
0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «