درود بر دوستای شهوانی من … این تاپیک عینه حقیقت هست . البته با مقداری تغییرات در اسم و آدرس و … 💕 من فرزاد هستم الان ۴۰ سالمه ساکن شهر زیبای کرج هستم و تو این تاپیک قصد دارم قسمتهای مهمی از زندگیمو براتون روایت کنم . امیدوارم خوشتون بیاد و تجربه و درس بگیرید به زعم نظر خودتون ابتدا اجازه میخوام . یک مقدار از خودم بگم تا شخصیت فرزاد و بشناسید .
من در یک خانواده نسبتا مذهبی . دررسطح اقتصادی متوسط و کاملا سنتی بزرگ شده بودم . طوری که در دوران نوجوانی و دانشگاه به خاطر رعایت شئونات خانواده . طرف جنس مونث نمی رفتم . حداقل همه این و میدونستن و خودم هم خجالتی و ماخوذ به حیا بودم . اهل ورزش رزمی بودم در حد نزدیکهای تیم ملی که به خاطر بیماری واریکوسل بیضه مادرم اجازه نداد ادامه بدم . …مادره دیگه …دلش می سوزه … تو دبیرستان از رشته فنی خوشم می آمد و اونم به دلیل اینکه پدرم دوست داشت دکتر بشم بی خیال شدم و رفتم رشته علوم تجربی … دیپلم علوم تجربی گرفتم و … تو کنکور پزشکی رد شدم .نتیجتا رفتم سربازی … در دوران مقدس سربازی دو بار مهندسی داروهای گیاهی قبول شدم ولی نرفتم …چون پدر و مادر دوست نداشتن …بعد از سربازی شروع کردم به درس خوندن و هر طور بود رشته مورد علاقمو و خوندم و خلاف نظرردلسوران و کاسه های داغتر از آش اولین موفقیت کاملا غیر ارادی خودمو کسب کردم …چرا غیر ارادی ؟ چون فقط میخواستم برم دانشگاه و از شر خیلی بکن نکن ها راحت بشم …
در دوران دانشجویی با دختر خالم نامزد شدم ولی خواست قلبیم نبود و اصرار خواهرم و مادرم مجبور شدم قبول کنم . خدا کمکم کرد و خانواده خالم به عمق وابستگی من به خانوادم پی بردن و نامزدبمونو بهم زدن …امیدوارم این تاپیک براتون جذاب باشه و داستان قسمتی از زتدگی مشترکم با سیما جون که توقسمت دوم معرفیش میکنم و دنبال کنید … بدرود