این تازه نیست
قدیمی است
دو نفر
همه نیستند
همیشه نیستند
خویش اند
و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
حدس دور دارند
برادر نیستند
که من بودم
تو نبودی
یا نمی دانم
شاید جوان بودم
شما جوان بودید
تو پیر بودی
کبوتران را دانه ندادم
یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
که وقتی تو نبودی
بتوانیم از حفظ بخوانیم
این برای آن روزها کافی بود.
بسیار زیبا.هم متن و هم عکس
👏👏🌹🌹
حضوری مشکوک در درون و
حضوری مشکوک در برون
مرزی مشکوک میانِ برون و درون
عشق را چگونه بازشناختی؟
کجا پنهان بود حضورِ چنین آگاهت
بر آن تودهی بیادراک
در آن رُستاقِ کوتاهنوز؟
شاملو
خوب میدانم مقصر دلتنڪَی های من
هیچ روزی از روزهای هفته نیست
اما جمعه ها را نمیشود
به تنهایی سپری ڪرد
باید ڪسی را داشته باشی
تا ساعت های تنهایی ملال آور را
به انتها برسانی
باید ڪسی باشد از جنس خودت
نڪَاهت را بخواند،
بغض صدایت را بفهمد
جمعه ها باید ڪسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بڪَذاری
و تمام شهر را قدم بزنی
ڪسی که در ڪنارش زمان و مکان را از یاد ببری
جمعه ها به تنهایی تورا تمام میکنند
اما تمامی ندارند…
به تو قول می دهم روزی
از تمام آدینه های
پراز دلتنڪَی ڪَذر خواهیم کرد …
من بسیار گریستهام
هنگامی که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیستهام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفههای گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم
احمدرضا احمدی