نقاش بهشت
این تاپیک رو تقدیم میکنم به خواهر خوبم خانم سالومه 28 بخاطر اینکه تمام لحظاتی که در حضورشون بودم برای من قدم زدن در بهشت بود…
استاد حسین محجوبی در سال ۱۳۰۹ در لاهیجان به دنیا آمد و از نوجوانی به نقاشی روی آورد. در سال ۱۳۲۹ بر اثر یک اتفاق، به کمک دکتر محمدعلی مجتهدی برای ادامه تحصیلات متوسطه به دبیرستان البرز تهران رفت و سپس در سال ۱۳۳۸ در رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا فارغالتحصیل شد. وی همزمان دروس معماری را هم گذراند.محجوبی در سال ۱۳۳۵ و قبل از فارغ التحصیلی،جایزه اول نمایشگاه جمعی انجمن ایران و آمریکا را از آن خود کرد.
در اردیبهشت سال یک هزار و چهارصد هم زمان با نود و یکمین سالروز تولد ایشان سالن اختصاصی با سیزده اثر ایشان به صورت وقف دانشگاه تهران در باغ موزه نگا محجوبی و آثار نقاشی او در ایران و جهان شناخته شده هستند. از جمله کارهای ماندگار او در زمینه رشته معماری، طراحی و ساخت پارک ساعی تهران در سال ۱۳۴۲ و نظارت بر اجرای ساخت پارکهای ملت و نیاوران لاله و جمشیدیه و شفق و خزانه و همچنین اولین پارکهای کویری ایران در سالهای بعد است. در سال ۱۳۵۳ خانه محجوبی را تاسیس کرد. وی با بیش از نود نمایشگاه اختصاصی و شرکت در صدها نمایشگاه گروهی در ایران و سایر کشورها از پرکارترین هنرمندان برجسته و صاحب سبک می باشد.
ایشان به نقاش بهشت مشهور هستند.
در سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت برای تصویر سازی کتاب افسانه باران کاندید جایزه بین المللی هانس کریستین اندرسون گردید.
در تاریخ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷ در مراسم پایانی ششمین «جشنواره بینالمللی هنر برای صلح» ، نشان عالی «هنر برای صلح» به حسین محجوبی و ۳ هنرمند دیگر اهداء شد.
در اردیبهشت سال یک هزار و چهارصد هم زمان با نود و یکمین سالروز تولد ایشان سالن اختصاصی با سیزده اثر ایشان به صورت وقف دانشگاه تهران در باغ موزه نگارستان افتتاح شد.
در مهر ماه یکهزار و چهار صد، خیابان منتهی به خانه محجوبی در منطقه شش شهرداری تهران به نام استاد حسین محجوبی نامگذاری شد.
بخشی از اندیشه والا و خاطرات زیبای ایشان:
محیط زیستی ترین هنرمند زنده ایران…
طراح و معمار پارک های معروف تهران که از نقاشان معاصر کشورمان هم هست، مدتی است که برای طراحی پارک های جدید به بن بست خورده است. می گوید، تهران آب ندارد. او خلاقیت را جایگزین ماندن در این شرایط کرده است و پارک هایی که طراحی کرده و قرار بوده زمانی عملیاتی شود را در تابلوهایش به تصویر می کشد.
یک شب مانده بود به شب چله. هوا بارانی و تهران ترافیک. ساعتها در انتظار رسیدن به منزل «نقاش بهشت» بودیم. اما پس از رسیدن به مقصد و وارد شدن به منزل حسین محجوبی، فضای دل انگیزی پیش رویمان قرار گرفت که از همان بدو ورود، خستگی را فراموش کردیم و درگیر تابلوها و آثار هنری شدیم؛ مثال بازدیدکنندهای که به تماشای یک موزه رفته باشد!
ورود به منزل محجوبی تنها فرصتی گذرا را برای تماشای فضا در اختیارمان گذاشت. پس باید دندان بر جگر می گذاشتیم، کنجکاوی مان را کنترل می کردیم تا در فرصتی مقتضی از آثار هنری فراوانی که از پشت یک ورودی روی دیوار نصب شده و هر لحظه ما را فرا میخواندند، بازدید کنیم.
هنرمندی که سالیان دراز است قلمو و بومش طرحی جز طبیعت را نمیشناسد و اکنون با محاسن سفید با مهمانان خود به گپ و گفت نشسته است.
محجوبی پس از مدتی از تخریب فضای طبیعی ایران صحبت می کند و میگوید که «امروز حتی مازندران را هم نابود کردهاند و نمیدانند که چه میکنند. دیگر چای طبیعی هم پیدا نمیشود و همه چیز ماشینی شده است، در گذشته با چایای که میخوردیم واقعا مست میشدیم. آن چای واقعا عطر و رنگ خوبی داشت.»
منزل حسین محجوبی به یک موزه میماند. خود او نیز با شوخ طبعی از بیتوجهی شهرداری و بدقولیهایش درباره تبدیل آن به یک موزه می گوید و در گفتوگویی با ایسنا ادامه میدهد: تنها آرزویی که در سینه دارم راهاندازی موزهام است و اصلا وصیت کردهام که پس از فوتم فرزندانم اینجا را به یک موزه تبدیل کنند. من از سال ۱۳۵۳ در این خانه هستم و میزبان چهرههای فرهنگی مهمی مثل احمد شاملو، بهبهانی، مشیری و … بودهام. بارها مسئولان شهرداری به خانه ما آمدند و حتی در بار آخر صورت جلسه هم کردند ولی همچنان هیچ اتفاقی در این زمینه نیفتاده است. آخرین بار قرار شد ملک را به قیمت روز بخرند که ملک در اختیار شهرداری باشد و حدود ۶ اثر مرا نیز که مربوط به دورههای مختلف است خریداری کنند که به همراه بخشی از وسایل شخصی من در محل موزه به نمایش بگذارند. ولی گویی برایشان اهمیتی ندارد.
همین الان اینجا را ۵۰ میلیارد میخرند ولی اگر بفروشیم پس فرهنگ این مملکت را چه کسی میخواهد نگه دارد؟ این وظیفه شهرداری است که این کار را برای اهالی مطرح فرهنگ و هنر کشور انجام دهد. این اتفاق برای چهرههای هنری کشورهای مختلف افتاده است و دولتها از همین موزهها، درآمدهای توریستی کسب میکنند.
وقتی از لاهیجان به تهران آمدم ۱۰ ـ ۲۰ سال تنها زندگی میکردم. آن زمان شغلی پیدا کرده بودم که ۸۰۰ تومان حقوقم بود و بخشی از آن را پس انداز میکردم تا اینکه در آریاشهر منزلی خریدم و در سال ۵۳ اینجا را با دو میلیون تومان خریدم.»
پس از این صحبتها، محجوبی کتابی از آثارش را می آورد و در هر صفحه که یکی از آثارش ثبت شده است، درباره آن و چگونگی خلقش توضیح میداد.
مدتی بعد تصمیم گرفتیم درباره وضعیت نا به سامان معماری شهر تهران صحبت کنیم و نظر طراح و معمار پارک ساعی تهران را جویا شویم. محجوبی علاوه بر پارک ساعی، مسوولیت نظارت بر اجرای ساخت پارکهای ملت، نیاوران، لاله، جمشیدیه و … را هم عهده دار بوده است. او می گوید: «من ۷۱ سال است در این شهرم. تهران زشت شده است و این را قبلا به آقای قالیباف هم گفتهام. تمام آب تهران در سه مسیر جریان دارد ولی آنقدر اکنون جمعیتش زیاد شده که با مقایسه جمعیت و ظرفیت آب آن، به یک جنایت میرسیم. کاری نمیشود برای تهران کرد.»
می پرسیم «دوست داشتید که پارکهای دیگری برای تهران طراحی کنید؟»
پاسخ می دهد: قرار بود از چیتگر تا لواسان درخت کاری شود؛ تحت عنوان کمربند سبز ولی وقتی کار را شروع کردیم دیدیم که آب نداریم و تنها لویزان درست شد.»
محجوبی حرفهایش را اینگونه پایان می دهد: چون در تهران آب نداریم نمیشود کار خاصی کرد و خودمان با دست خودمان زمینهایمان را خفه کردهایم. ولی با اینکه نشد این ایدهها را در حقیقت پیاده کنم، در آثارم مثلا «هفت باغ ایرانی» آنها را به تصویر کشیدم.
😓😓😓😓
متاسفانه در این شهر و کشور از بی آبی و بی هوایی اندک اندک همه از بین میرویم،،،،
مازندران، گیلان، زاگرس، خوزستان، اصفهان،،،،، ،
هر جا که نگاه میکنیم،،،،، هامون، ارومیه،
هیچ نمیتونم بگم،،،،، فقط متاسفم،،،،
↩ Power M
برار غصه نخور ما ایرانیان هم چند هزار ساله با چالش بی آبی داریم زندگی میکنیم از پس این هم برمیایم کافی متحد باشیم و به دانش و علمی که از قدیم داریم عمل کنیم…
↩ وحید_لاهیجی
تی فدا،،،،،
هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی، هیچ قوم غالبی این بلا که آخوند سر این مملکت آورده رو آوار نکرده بود تو سرمون،،،
آب، هوا، فرهنگ، خانواده،،،،، ،،،،،
↩ Power M
یکم تاریخ رو ورق بزنی خواهی دید دشواری های بدتر و شدیدتری رو هم تونستیم پشت سر بگذاریم…
مشکل اصلی دوره ما اینه که از خودی داریم ضربه میخوریم…
این دود سیه فام که از بام وطن خاست
از ماست که بر ماست
وین شعله سوزان که برآمد ز چپ و راست
از ماست که بر ماست
جان گر به لب ما رسد، از غیر ننالیم
با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست
از ماست که بر ماست
یک تن چو موافق شد یک دشت سپاه است
با تاج و کلاهست
ملکی چو نفاق آورد او یکه و تنها
از ماست که بر ماست
ما کهنه چناریم که از باد ننالیم
بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست
از ماست که بر ماست
اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است
زین قوم شریفست
نه جرم ز عیسی نه تعدی ز کلیساست
از ماست که بر ماست
ده سال به یک مدرسه گفتیم و شنفتیم
تا روز نخفتیم
وامروز بدیدیم که آن جمله معماست
از ماست که بر ماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالست؟
بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج به لالاست
از ماست که بر ماست
از شیمی و جغرافی و تاریخ، نفوریم
از فلسفه دوریم
وز قال وان قلت، بهر مدرسه غوغاست
از ماست که بر ماست
گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست
یا کافر حربی است
ما بحث نرانیم در آن نکته که پیداست
از ماست که بر ماست
ملک الشعرا
↩ Esn~nzr
وقتی کامنتت رو تو تاپیکهام میبینم خیلی به خودم افتخار میکنم…
احسان جان همیشه اثرت رو بگذار تو تاپیکهام ممنون…
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پروبال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماست
بر اوج فلک چون بپرم از نظر تیز
می بینم اگر ذره ای اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست
بربال عقاب آمد آن تیر جگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز اهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
ناصرخسرو