«دختر خراب»

1400/07/26

سلام و درود🤠

نام:دختر خراب
نویسنده:فاطمه.ج

خلاصه:روایت زندگی یک دختر….

5130 👀
2 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-10-18 22:42:42 +0330 +0330

(قسمت اول)

نمیدونم باید چی بگم و از کجا شروع کنم اما بھترین کلمھ برای شروع بدبختی و بدشانسی
دو تا بچھ بودیم و البتھ تنی ھم نبودیم من و برادرم کیوان…پدرم عرق خور و معتادو …ھراشغالی
کھ نباید باشھ بود و مادر ھم از اون بد تر يه زنیکھ خیانت کار تمام عیار کھ وقتی بابام یه ماه يه ماه میرفت و پیداشت نمیشد خرج ما رو از طریق خود فروشی میداد.بابام کھ معتاد بود و مواد فروش مادرم ھم خود فروش و سبزی پاک کن…تو یھ خونھ اشغالی و ۷۰ متری تو جنوب تھران زندگی میکردیم شرایطم
زود منو با دنیا و زندگی اشنا کرد و تو ۱۵ سالگی عاشق این بودم کھ یھ دوست پسر داشتھ باشم اما نمیشد…از کیوان میترسیدم کیوان ۴ ۵ سال از من بزرگ تر بود و خودش ھم اخره کثافت و دخختر باز اما با این حال رو من خیلی غیرت داشت…
تا دبیرستانی شدم حواسش رو بیشتر جمع کرد و گیر دادناش بیشتر شد…
بابا افتاد زندان و دیگھ ما تا دوسال نمیدیدیمش مامانم ھم فحش میداد بھ بابام و میگفت بھتر کھ دیگھ سرخر تو این خونھ نیست کیوان بچھ این بابا نبود و بچھ اون شوھر قبلیھ مامانم بود کھ مرد خوبی بود اما بدبخت اخرشم میفتھ و میمیره…
کیوان از مامان فحش نمیخورد.اما من بدبخت تا بھ کارای مامان اعتراض میکردم باید فحش میشنیدم …
-تو ھم از تخم ھمون مرتیکھ نسناسی
داشتم میگفتم…مامان ھر شب دیر میومد خونھ ارزوی یھ روز خوب بودنش رو بھ گور میبردم کاش بابا داشتم کاش مامان خوب داشتم کاش و کاش و کاش پیکان میددیدم دلم ضعف ميرفت چھ برسھ بھ یھ بچھ ای کھ یھ دستش تو دست ننش باشھ و یکیش تو دست باباش…گیر دادنای کیوان شروع شده بود…یھ ربع دیر از مدرسھ برمیگشتم داد بیداد میکرد و فحشم میداد اما کتکم نمیزد فقط تھدید میکرد تھدیدایی کھ ترس رو تو وجودم مینداخت…
-ھوی کیمیا با تو ام یک بار دیگھ فقط یک بار دیگھ دیر بیای خونھ میگیرمت بھ باد کتک فھمیدی؟
اولا باھاش لج بازی میکردم اما وقتی برای اولین بار نوازش دستشو تو صورتم احساس کردم فھمیدم این تو بمیری از اون تو بمیری ھا نیست.
امتحانای ترم اول رو با معدل 13 تموم کردم مامان کاریم نداشت ھمین کھ تجدیدی نیاورده بودم براش کافی بود اما کیوان کھ بچھ درس خونی بود حسابی اذیتم کرد….
-خوب گوشاتو باز کن ببین چی بت میگم واسھ ترم دوم اگھ بخوای از این نمره ھا بیاری میدونی چیکار میکنم؟دستات و پاھاتو میبندم یھ دست خوش مزه بھت کمربند میزنم بعدم واسھ ھمیشھ میندازمت گوشھ اون اتاقت عین عتیقھ خاک بخوری و ترش بشی
-خب من سعیمو کردم
-برو گم شو سعیمو کردم سعیمو کردم فکرت کجاست کھ درس نمیخونی ھان؟ اون جلوجلو میومد و من از ترس این کھ کتک نخورم عقب عقب میرفتم
-ھیج جا بھ خدا داداش من کھ کاری نکردم…
-برو تو اتاقت و تا شب بیرون نیا بیرون بیای کتک خوردی
از ترسم گوشھ اتاق کز کردم و شروع کردم بھ اشک ریختن دلم واسھ خود بدبختم میسوخت مامان تو حال نشستھ بود و صدامونو میشنید اما ھیچ چیزی نمیگفت و ھیچ کاری ھم نمیکرد گاھی ھم از حرف ھای کیوان خندش میگرفت و بھ جای طرفداری از من بدبخت خاک برسر عین این زنای ھرزه بلندبلند میخندید…
روز بعد وقتی رفتم مدرسھ حرفای بچھ ھا در باره دوستاشون دوباره منو بھ وجد اورد بچھ اروم و سر بھ زیری بودم خیلی دلم میخواست یھ دوست داشتھ باشم اما از کیوان میترسیدم…کیوان با چند تا پسر بزرگ تر از خودش دوست شده بود و وقتایی کھ مامان شبا بیرون نمیرفت و خونھ بود کیوان میزد بیرون و بعد مست و خراب برمیگشت یھ شب کھ من اتفاقی بیدار بودم و مامان ھم نبود نزدیک
بود بھ من تجاوز کنھ ولی من خودمو تو اتاق حبس کردم و درو بستم از ترس خودمو خیس کرده بودم و روم نمیشدم بیرون بیام تا برم حموم و خودمو اب بکشم و شلوارمو عوض کنم من و کیوان ھر دو صورت ھای خوبی داشتیم منتھا بر عکس کیوان مشکی بود و من چشم ابی)من دیدمش خیلی ناز بود( یھ روز کھ رفتم مدرسھ یھ دختره کھ صبح چند تا شماره گرفتھ بود شماره ھاشو بین بچھ ھا پخش میکرد منم اگھ بھ سر و وعضم میرسیدم و از این حالت گدایی درش میاوردم میتونستم عین اب خوردن شماره جمع کنم این اولین فکری بود کھ بھ ذھنم رسید سراغ مامان رفتم
-گم شو نکبت من پولم کجا بود
بھ کیوان گفتم کھ تازگی مشغول کار شده بود
-اولا من ھنوز حقوق نگرفتم دویما واسھ چی پول میخوای میخوای بری دنبال جندگی؟ -داداش این حرفا چیھ لباس میخوام لباسام کھنھ شدن تنگ شدن
-برو بابا
حسرت ھمھ چی داشتم ھمھ چی…یھ بار وقتی داداش یکی از دوستام با ماشین اومد دنبالشو بعد درو براش باز کرد بی اختیار زدم زیر گریھ اون قدر گریھ کردم کھ بچھ ھا دیوانھ شدن و منو بھ فحش کشیدن بھ ھیچ کس ھم نمیتونستم بگم چھ مرگمھ…
زندگیم خلاصھ بود تو -حسرت
-بدبختی
-نكبت
-و…

2 ❤️

2021-10-19 03:09:38 +0330 +0330

(قسمت دوم)

بی مھری اطرافیانم منو ھر لحظھ بھ برقراری احساس با یھ غیر ھم جنس نزدیک و نزدیک و نزدیک تر میکرد…
رفتم کنج اتاقم و شروع کردم بھ گریھ کردن ننم کھ دلش بھ حالم نمیسوخت اما کیوان با این کھ اخلاقش خیلی گند میشد گاھی وقتا اومد تو اتاق
-چیھ چرا این قدر گریھ میکنی؟
-ھیچی برو بیرون
جلو اومد و کنارم نشست….
-بس کھ عجولی دختر ۱۰ روز صبر کن حقوق بگیرم ….تومن میدم بھت برو خرید خوبھ؟
-راست میگی؟
-من دروغم گفتم!!!
از شوق پریدم بغلش و بوسیدمش اروم گریھ کرد در گوشم گفت….
-تو حواستو جمع کن اشتباه نکنی من ھرکار بتونم برات میکنم تو بھ من قول بده سمت خطا نری منم قول میدم نھایت سعیمو بکنم و یھ کاری کنم کھ از این نکبت بیای بیرون کیمیا قول میدم زندگی میچرخھ ھمیشھ ھمھ چیز یکسان نمیمونھ…
گریھ کردم اشکام اروم از روی گونھ ھام سر میخورد کیوان دستی بھ صورتم کشید و گفت
-چشمات مثھ اسمونھ وقتی گریھ میکنی میشھ دریا بعد منو از رو زانوھاش بلند کرد و رفت یھ لحظھ فکر کردم با ھمھ ی بی مھری ھاش چھ قدر دوستش دارم و چھ قدر از این کھ کنارمھ خوش حالم اما باھمھ ی حرفایی کھ زد بازم نتونستم اتیش روشن شده ی تو دلمو بخوابونم شاید اگر این ھمھ محدودم نمیکرد این جوری نمیشدم…کیوان بالاخره حقوق گرفت و بھ قولش عمل کرد نزدیک عید بود و مامانم بھم یکم پول داد و منم رفتم لباس خریدم از شوق توی خونھ مانتو و بلوز و شلوارمو ۱۰ دفعھ پوشیدم و ۱۰ ھا بار تو اینھ بھ خودم نگاه کردم…مادر شبا کھ میرفت بیرون ارایش ھای ناجوری میکرد و منم بھ زور چند تا از رژ ھاشو ازشگرفتم
-ارایش بد نکنی ھا کیوان خون بھ پا میکنھ.دلت کتک میخواد؟
-نھ مامان خیالت راحتتتتتتتتتت
-از من گفتن بود خون بھ پا کنھ من جلوشو نمیگیرم یعنی نمیتونم کھ بگیرم
-باشھ مرسی مامانی…
بدم نمیومد زیر ابروھامو بردارم بلد بودم بس کھ بھ دست ننم نگاه کرده بودم اما از کیوان میترسیدم مامان کھ بھم چیزی
نمیگفت ولی کیوان…
رفتم با مامان حرف زدم
-مامان تو میذاری من زیر ابروھامو دست بزنم
-اره از این قیافھ بدترکیبم در میای ولی احتمالا یھ دست مشت و لگد میخوری
-نمیشھ راضیش کنی>؟
-بھ من چھ تو میخوای بری جنده بازی من راضیش کنم بعدم تو کھ تا حالا این ھمھ خوردی این یھ بارم یا طاقت بیار یا در رو یا اگھ جربزه این کارارو نداری گھ میخوری از این گھا بخوری
چرا ھمھ با من این جوری حرف میزدن؟مگھ منھ بدبخت چی کار کرده بودم؟
بالاخره دلمو زدم بھ دریا و ییھ روز کھ از مدرسھ اومدم موچین دادم دست ننم وای چھ حالی داشت وقتی تو اینھ بھ خودم نگاه کردم مامانم منو بوسید و گفت
-تخم جن خوشگل شدی ھا
تعریفشم با بد دھنی بود اما من بھ ھمینم راضی بودم
تق تق درو کھ شنیدم موش شدم و پتو رو کشیدم رو سرم و خودمو زدم بھ خواب -سلام مامان
-علیک
-کیمیا کو
-خستھ بود خوابید….

1 ❤️

2021-10-19 09:21:58 +0330 +0330

(قسمت سوم)

خستھ بود خستھ بود کوه میکنھ مگھ مامان این ترم دوم نمره بد بیاره خونش پا خودشھ ھا….
-ببند دھنتو من جلو اون چیزی بت نمیگم تو ھم گردن کش شدی افسار اون کھ دست توست ھر گھی دلت میخواد بخوری
بخور مگھ وقتی عین حیوون بش سیلی زدی چیزی بت گفتم؟نھ…پس از این بھ بعد ھم نمیگم…
کیوان کوتاه اومد…
نصفھ شب پاشدم اب بخورم اومد چراغو روشن کرد)مامان نبود) ترس تو چشمام دیده میشد
با دوانگشت اول دست راستش چنگ انداخت تو گوشت رون راستم و محکم تو دستاش فشار داد…
-اییی ایاییی اییییی ول کن تو رو خدا ایاییییی
-پس بگو چرا خانو کپیده بودن…
مگھ من بھ تو اجازه دادم…
دختره پتیاره.بی حیا
-تو رو خدا ول کن ایییی من از مامان اجازه گرفتم ایییییی
-گھ خورد بت اجازه داد پدرتو در میارم دختره بی ابرو…شوھر کردی مگھ
بعد کتفمو چسبید و منو کشون کشون برد تو اتاق و پرت کرد رو تخت جای نیشگون محکمش میسوخت با دستم اروم جای نیشگونشو ماساژ میدادم و گریھ میکرد بھ بازو ھام پنھاه برد مدام منو میچلوند دردم اومده بود و مدام میگفت بگو غلط کردم بگو گھ خوردم میدونست کھ من چقدر از این دو تا کلمھ بدم میاد منم اولش مقاومت کردم.
-نمیگم بکشیم ھم نمیگم…
-کھ نمیگی ھان ھان…
وسط این ھاناش گوشت بازو و رون ھامو میپیچوند و من ریسھ میرفتم و گریھ میکردم ضعف کرده بودم و دیگھ نمیتونستم دووم بیارم برا ھمین گفتم
-ببخشید دیگھ تکرار نمیشھ
-اونی کھ گفتمو بگو اونی کھ گفتم
-خیلھ خب باشھ گھ خوردم غلط کردم ایییی ول کن کندی گوشتمو ول کن تو رو خدا -دوباره دوباره یالا…
کلید تو در چرخید مامان بود دستای کیوان از دور من رھا شد و چشمش بھ طرف مامان چرخید رو تخت نشستم و شروع کردم بھ مالیدن جاھای کبود بدنم و گریھ کردن
مامان-باز چیکارش کردی ؟ھان کیوان
-ادم البتھ این ادم بشو نیست تو بھش اجازه دادی؟
-اولا تو نھ شما نکبت دویما اره برو بگیر بکپ
-کارم با این تموم نشده ھنوز
مامان کیفش رو بھ سمت کیوان پرت کرد…
-د برو د…اشغال…
مامان رفت خوابید کیوان نگاه پر غیظی بھم کرد و گفت نجات پیدا کردی بقیش برا فردا…
تا صبح از درد و از فکر بدبختیھام گریھ میکردم و اشک میریختم .خدا رو شکر مدرسھ بھ ابرو گیر نمیداد…از بس کھ دختر خراب و اشغال تو مدرسمون بود با یکی دوست شده بودم اخر ھمھ خرابا…تو دلم بھش فحش میدادم و فکر نمیکردم روزی برسھ کھ منم بھ درد اون گرفتار شم اون شب مثھ سگ از داداشم ترسیده بودم و کتک خورده بودم جای نیشگوناش کبود شد جای دستای قدرتمندش رو تنم مونده بود اما بھ این فکر میکردم کھ ایا واقعا فردا ھم کتک میخورم؟
صبح زود از خواب پاشدم و اروم لباس پوشیدم و زدم بیرون یھ پسری با موتو ر داشت از سر کوچمون رد میشد -ای خوشگل چشم ابی کجا؟بشین ترک موتور برسونمت
دفعھ ی اول بود و من ترسیدم و قلبم تند تند میزد
-برو گم شو اشغال
با موتور اومد پشتم و اروم دستی بھ باسنم کشید
-جووووووووووووووووون ھیکلتھ عشقھ سندی
من ترسیدم و شروع کردم بھ دویدن بھ سمت مدرسھ و اونم قاه قاه میخندید
بھ مدرسھ کھ رسیدم رنگم پریده بود و مدیرمون بھم اب قند دداد من تھ دلم احساس خوش حالی میکردم و راضی بودم…

0 ❤️

2021-10-19 14:17:55 +0330 +0330

(قسمت چهارم)

تو کلاس یکی از دوستام بھم یھ شماره داد و گفت کھ شماره پسر عموشھ…
خیلی با خودم کل انداختم تا بالاخره تصمیم گرفتم بھش زنگ بزنم اما کی و کجاش رونمیدونستم…
توی خونھ مدام فکرم مشغول بود ساعت ۷ کیوان اومد خونھ ریلکس تو حال نشستم و کاری نکردم مخصوصا یھ تاپ تنم کرده بودم کھ جای کبودی ھام رو ببینھ و دلش بھ رحم بیاد انصافا ھم زدم بھ ھدف جلو اومد
-اخ اخ اخ ببین چی شده خیلی درد میکنھ
-نھ مھم نیست
-ببخشید ولی کاش بھ من میگفتی
این و گفت و رفت و من حد اقل از یھ کتک شونھ خالی کردم…
چند روزی گذشت با عوض شدن قیافم پسرای محل شروع کرده بودن بھ تیکھ اندازھی و شماره دادن اولا میترسیدم ولی بعد عادت کردم و تازه از این کھ بھم توجھ میکردن راضی ھم بودم بھ سمت باتلاقی میرفتم کھ از اون بی خبر بودم بالاخره اولین شماره رو قبول کردم و اولینم بار یکی از اونایی کھ میخواستم وارد زندگیم شد و بھ دلم نشست…
صورت ارومی داشت و ارامشی خاصی بھم میداد چشمای سیاه و موژه ھای بلندش با چشمام بازی میکد و قلبمو اروم میساخت اخرای اسفند بود و بھش قول دادم کھ بعد از سال تحویل حتما بھش زنگ بزنم….
ھمیشھ تو اون خاطرات لعنتی لحظھ ی سال تحویل بھترین لحظھ ی سال من بود ھمھ در کنار ھم مھربون مینشستیم بابا با تمام بدی ھاش منو رو زانوش میشوند و مامان دستمو میفشرد و کیوان گاھی صورتم رو نوازش میداد اون سال بابایی در کار نبود ولی با این حال بازم من اون زمان رو دوست داشتم مامان ھمیشھ اون زان گریھ میکررد سال تحویل ااون موقع کیوان جای بابا رو خالی دید کنار ھفت سین کوچولومون نشست و با دست بھ من اشاره کرد و چند بار بھ زانوش زد من نزدیک شدم وو با احترام خاصی روی زانو ھاش نشستم وای کھ چھ لذتی داشت و من چھ قدر ھمھ رو بھ خودم نزدیک میدیدم.چھ ارزو ھای خوبی داشتم برای خودم…چھ ارزو ھایی حیف کھ ھمیشھ ارزو میموندن و حقیقت نمیشدن…حیف
چند روز کھ از عید گذشت بالاخره با ترس و لرز تصمیم گرفتم یھ زمانی کھ کسی خونھ نبود بھ حسین زنگ بزنم.گوشی خونرو برداشتم و تماس گرفتم
حسین پسر ارومی بود و بھ عنوان نفر اول باعث شده بود کھ رو پسرا حساب گرگ بازی نکنم و بھ قول ھمھ ایرانی ھا خواھر و برادر ھا ی ناتنی بشناسمشون اما اشتباه میکردم ھر وقت فرصتی پیش میومد تماس میگرفتم و باھاش حرف میزدم اولا غرورم اجازه نمیداد از مشکلاتم براش بگم ولی بعد تازه یادم افتاد کھ برای چی دلم میخواستھ با یکی دوست بشم و علتش در یھ کلمھ خلاصھ میشد
تنھایی
این کھ کسی حرفتو نفھمھ خیلی بده خیلی بده کھ نتونی حرف دلتو بھ کسی بگی کھ درکت کنھ خیلی بده کسی نباشھ کھ بتونی شادی ھا و غم ھاتو باھاھش قسمت کنی کسی نباشھ کھ بتونی تو اغوشش جون بگیری رو زانو ھاش ارامشو پیدا کنی و رو گونھ ھاش عشقو لمس کنی/////
و من دنبال تمام این خوشی ھا میگشتم میگم ھیچ وقت بھ دارایی و پول دار بودن فکر نمیکردم نھ ولی پول رو ھمھ چیز نمیدونستم دوران خوبی رو با حسین داشتیم اون سعی میکرد تو شرایط سخت منو اروم کنھ و بسیار ھم تثیر گذار بو د اما بالاخره با زیاد اومدن قبض تلفن انگشت اشاره مامان بھ سمت من برگشت و من ھمھ چیو براش توضیح ادم اولین کار مادرانھ ای کھ از مامان دیدم این بود کھ برای جلوگیری کردن از تنبیھ من توسط کیوان بھ کیوان گفت کھ یکیھ کھ ازشش خوشش اومده و داره باھاش حرف میزنھ
و من برای بار اول مھر و محبت مامان رو دیدم برای ترم دوم بھ کوب درس خوندم و معدلم تا دو نمره پیشرفت کرد و پیشرفتم بھ کیوان اجازه ھیچ بحثی رو نداد….
تابستون شروع شد و وقت ازادی من را رسید کیوان دیگھ دو جا کار میکرد و دوست دختر بازی ھاش ھم اجازه گیر دادن بھ من و با من بودن رو خیلی بھش نمیداد و من ھم رو دور بودم و حسابی حال میکردم این اون یکی دیگھ دوباره از اول
خاطره ی مھمی نیستند میرفتند و میومدنو من تازه فھمیده بودم کھ چجوری میشھ عششق کرد
اطلاعاتم در باره لذت جنسی صد برابر سنم بود…از فحشای مامان و پسر بازیام خوب چیزایی دستم اومده بود بھ مامان گفتم
-پول میدی میخوام برم دنبال یھ کار خوب
-حھحھحھحھ کار بگیر بتمرگ بابا من نمیوتونم نون در بیارم تو میخوای دربیاری بچھ …ونت پاره میشھ مگھ بھ ھمین راحتیھ؟
ای خدا چرا من ھر چی میگفتم یکی میزد تو ذوق من مگھ من چھ گناھی کرده بودم؟
-مامنان تو اصلا نپرسیدی من میخوام چی کار کنم…
-خب بگو
-مامان دوستم یھ ارایشگاه داره کھ میگھ اگھ …تومان اولیھ رو بدم و یھ ھفتھ پیشش کار یاد بگیرم تو سھ ماه تابستون استخدامم میکنھ بند انداز بشم ماھی …تومان میده ھا…
-برو بچھ برو بگیر بتمرگ سر جاتت کیوان اجازه نمیده ھا جوب خون راه میندازه
-اه اه اه مگھ میخوام چی کار کنم مگھ قراره برم تو ارایشگاه مثھ اون دخترای مردمو بکنم؟؟؟؟؟ مگھ من مثھ اونم
-ھوی صداتو برا من بلند نکن ھا تو شنا گر ماھری ھستی اب ندیدی حیفھ نون….

0 ❤️

2021-10-19 17:34:47 +0330 +0330

(قسمت پنجم)

دیگھ چشمام جایی رو ندید با اشک صورت داغم داغ تر شد و بدون این کھ حرفی بزنم رفتم تو اتاق کلی گریھ کردم گاھی کھ خیلی دلم میخواست پول دار باشم میگفتم خدایا خراب بودنم شغل خوبیھ ھا این کھ ھرشب تو بغل یکی بخوابی و با گرمای تنش گرمت کنھ و تنھایی ھاشو ازت دور کنھ خیلی باید فاز بده…
چی میشھ منم مثھ مامانم بودم!!!
شب کیوان زود اومد زنگ درو کھ زد تصمیم گرفتھ ھر چی قدرت دارم برای تحمل فحش و کتک جمع کنم اما حرفمو راست و ریست بھش بزنم
-سلام
-علیک حالت؟
-مرسی تو خوبی
-اره
-حال داری یھ چیزی بھت بگم/
-ھان چیھ باز میخوای نیومده عصبیم کنی؟نھ لازم نکرده
-نھ بھ خدا یھ فکری کردم کھ بھ تو و مامان ھم خیلی کمک میکنھ
-چی؟
-یھ کار پیدا کردم برا سھ ماه تابستون
-چی؟کار؟؟؟؟؟تو ضعیفھ میخوای کار کنی؟حھحھ بمیر بابا بشین خونھ جاروتو بکن
-من ضعیفھ نیستم کی یاد میگیری با یھ خانم محترم درست حرف بزنی؟
-بایھ خانم نوجون باید درست حرف زد کی یاد میگیری؟
-بایھ خانوم تو بھ زنیکھ ای گفتی زکی
-بدم ھم نمیاد لااقل وقتی برم و جنده بشم فحش ھایی کھ بھم میدید راستھ و بی گناه فحش نمیخورم از جانش بلند شد و انگشن اشارش بھ سمت من برگشت
-فقط کافیھ یک بار دیگھ جملتو تکرار کنی اونوقت…
-اون وقت چی اصلا تا نزاری برم کار کنم ھم تکرارش میکنم ھم عملیش
دیگھ خون جلوی چشماشو گرفت و با پشت دست جوری بھ صورتم زد کھ بی حس شد وقتی برای گریھ کردن و این جور چیزا نداشتم اون بھ دستشویی رفت و من بھ اتاق دویدم مانتو پوشیدم روسریم رو سرم کردم و بی مھابا از در بیرون زدم صدای کوبیدن در کیوون و مامان را بھ دم در فراخواند اما من تو سیاھی اون کوچھ باریک و اشغالی با اون لباس مشکی گم شدم و تنھا چیزی کھ پیدا بود برق چشمای ابیم و صدام حق حقم بود…صدای قدم ھای کیوان رو میشنیدم کھ بھم نزدیک و از من دور میشد فقط تو ی یھ ساختمون خرابھ پشت اجرا نشستم اخرش مامان یخھ کیوانو کشید و گفت ولش کن نترس زود بر میگگرده خایھ جنده شدن نداره….
-زر نزن مامان دختره نگرانشم ھزار تا از من و تو بد تر ھست مامان خوابوند پشت گردن و کیوان و کشیدش تو خونھ….
صداش میومد
-دیوس بھ ننت میگی زر نزن کس کش رو حرف من حرف میزنی؟
تازه فھمیدم چرا درو ھمسایھ ادم حسابمون نمیکردن صدای این فحشا بوده کھ بیرون میرفتھ
با گریھ شروع کردم بھ راه رفتن تا بھ خیابون اصلی رسیدم یھ پسره کھ دور دستش یھ چاقو پیچیده بود باز نجیر بھم تیکھ انداخت ترسیدم پیچیدم تو کوچھ فرعی دنبالم اومد دویدم دنبالم دوید رسیدم بھ بن بست تنگ دیوار گیر کردم
-ججججججججوووووووووووووووووون چھ کسی گیرمون اومده یھ بوس کوچیک میدی
-دست بھ من بزنی جیغ میززنم////
-خب دستمو میذارم رو دھنت
بعدم ھر ھر خندید
شروع کرده بود بھ لیسیدن صورتم کھ یھو دیدم در یھ پارکینگ باز شد زدم لای پاشو چپیدم تو پارکینگ یھ مرد حدودا
۳۰ سالھ بود
-اقا اقا تو رو خدا
انگار کھ فھمیده باشھ چم شده درو بست و محکم در اغوشم کشید
-نترس بیا بالا!!!..

0 ❤️

2021-10-19 20:20:13 +0330 +0330

(قسمت ششم)

من ترسیده بودممممممممممم
گرخیده بودم وقت نداشتم کھ بھ این یکی اعتماد نکنم یا امتحانش کنم شایدم خیلی بچھ بودم نمیدونم
-چیھ عزیزم ترسیدی؟ نترس خانومی بیا بیا بریم بالا یھ چایی داغ بھت بدم خستگیت در بره
و چون مردد بودن من رو دید دستمو کشیدو اروم کشان کشان من را تا خانھ اش برد
در نیمھ باز بود در را با پا باز کرد
-فرشتھ کوچولو بفرمایید تو نترس کسی خونھ نیست خانومممم
-نھ ممنون بھتره من برم
-نترس عزیزم باھات کاری ندارم برو تو یھ چایی بخور خودم تا دم خونھ میبرمت
با تامل سرمو انداختم پایین و رفتم تو میدونستم اون چیز دیگھ ای میخواد اما تصمیمی گرفتم اون لذتو تجربھ کنم و این بشھ راه کسب درامدم
-بفرمایید بشین….
نشستم خانھ جالبی بود بھ اشپزخانھ اپنش رفت و دو تا چای ریخت و امد….
.
.
.
روی تخت بودم شلوارم نصفھ و نیمھ پایین کشیده شده بود نمیدونستم ساعت چنده وقتی توی این خونھ اومدم ھدفم زن شدن و لذت بردن بود اما حالا ترسیده بودم نکنھ یوقت داستان ھای ترسناکی کھ
میشنیدم راست در میومد !درباره زن شدن و کشتھ شدن دخترا و … نکنھ کیوان میفھمید اون وقت چھ بلایی میتونست سرم بیاره دیگھ چشمام سیاھی رفت بھ خودم اومدم و دیدم یھ لگد محکم
زدم بھ وسط پاش ! شلوارم میکشم بالا بیچاتره از درد افتاد روی زمین بھ سمت در حجوم بردم اون گیج پاشو بین دستاش قایم کرده بود من درو باز کردم شلوارمو نیمھ بالاکشیده بودم و مانتو ام رو ھم فقط
برداشتھ بودم و تنم نکرده بودم پلھ ھا رو دوتا یکی پایین رفتم صدای پاھاش از پلھ ھای باللاتر میومد از در فرار کردم حتی در پایینی رو ھم نبستم توی خیابون مانتو رو بھ زور تنم کردم اما دکمھ ھاشو نبستھ بودم سایشو کھ دیدم بھ یھ خونھ قدیمی پناه بردم در زدم نمیدونم برا چی اما تھ دلم صلوات میفرستادم کھ تو مخمصھ بدتری نیفتم پشت ایفون صدای یھ پیرزن مھربون بھ گوش میرسیبد
-بلھ؟
-مادر جون تورو خدا دنبالم کردن تو رو خدا
-تو کی ھستی دختر جووون.؟
-تو رو خدا تو رو خدا
-بیا بالا ننھ بیا
درو باز کرد و من جلدی پریدم تو پیرزن یھ لیوان اب قند برام اورد و داد خوردم منم براش گفتم تو خونھ دعوام شده و زدم بیرون و مزاحمم شدن اونم کلی نصیحتم کرد
بالاخره گفت زنگ میزنھ خونھ کھ بیان دنبالم
بیست دقیقھ بعد کیوان دم در بود دیدمش میخواستم سرمو بندازم پایین اما برق سیلیش روی زمین پرتم کرد
پیرزنھ گفت:
-نکن مادر اشتباه کرده بچگی کرده شما ببخش بچست دیگھ
من روی زمین ولو بودمو اشک میریختمو گونمو میمالیدم و کیوان چپ چپ و محکم نگاھم میکرد یھو گفت بلند شو بلند شو بقیھ حسابتو تو خونھ میرسم پاشو تو لھ سگگگگگگگگگگ
اما من ھنوز روی زمین ولو بودم کیوان لگدی بھ پھلوم زد و درخواستشو این بار کمی بلند تر اعلام کرد من بھ زحمت از جام بلند شدم کیوان رو بھ پیرزنھ گفت:
-مرسی حاج خانوم زحمت کشیدین
-خواھش میکنم نھ نھ اینم عینھ نوه خودم ننھ جان یدقھ بیا کارت دارم میخوام درگوشت یچیزی بگم کیوان جلو رفت نفھمیدم پیرزنھ در گوشش چی گفت اما صدای کیوان کھ بلند تر بود رو شنیدم کھ میگفت
-باشھ حاج خانوم بھش زیاد سخت نمیگیرم
بعد دست من و محکم کشید و در اون خونھ رو محکم بھم زد….

0 ❤️

2021-10-20 00:15:02 +0330 +0330

(قسمت هفتم)

بیرون در اون خونھ دستمو ول کرد و من از مو گرفت و گفت تا دم در خونھ ھمینجوری میبرمت تا ادم شی بلایی بھ
سرت بیارم کھ مرغا بھ حالت تخم بذارن انتر…رفتی جنده بازی اره؟ ادمت میکنم؟ رفتی سکس دیگھ؟
-نھ نھ ایییییییییییی موھامو ول کن سکس چیھ میخوای ببر ازمایش من سالم ھستم من پشت یھ ساختمون خرابھ یھ مدت قایم شده بودمو گریھ میکردم یھو یدونھ از این کار گر عوضیا کھ…
-کھ چی؟
-موھامو ول کن تا بگم -ول نمیکنم بنال بجنب
-اخخخخخخخخخخ باشھ باشھ کھ یدونھ ازاون کارگرا یسری حرفای چرت و پرت زد و خواست ازم لب بگیره و کھ منم در رفتم و در خونھ این پیرزنھ رو زدم و رففتم تو…
حرف من کھ تموم شده بود نزدیک خونھ بودیم درخونھ رو کھ باز کرد و رفتم تو مامان خونھ نبود میدونستم کجا بود اما اصلا انگار نھ انگار کھ دخترش این وقتھ شب از خونھ زده بوده بیرون و…
نمیدونستم چھ مجازاتی در انظارمھ داشتم بھش فکر میکردم کھ پرت شدم روی تخت خواب
-دمرو شو
-چی؟ برای چی داداش ببخشید رحم کن دیگھ داداشی تورو خدا
-خفھ شو گفتم دمرو شو
دمر روی تخت خوابیدم دستا و پاھام با طناب بھ تخت بستھ شد ھر چی التماس میکردم انگار اصلا گوشاش نمیشنید و
نمیفھمید البتھ حق ھم داشت ولینھ بھ اون شدت و وحشی بازی دستمامو بھ میلھ تخت بستھ بود کمربندشو باز کرد من جیغ میزدم کھ نزنھ چون کیوان وقتی دست بھ کمربند میشد ھیچی نمیفھمید و ضربھ ھاش اون قدر محکم بود کھ خون از بدنم جاری میکرد
-ک ک ک ک ک ک ک ک ک ییییوان تو تو تو تو تو روخدا
تق تق تق تق تق تق و صدای ضربھ ھای پیاپی کمربند و اخ اخ اخ اخ اخ اخ ھا و نالھ ھای من بالاخره بعد از ۴۰ ضربھ رضایت داد من دیگھ حالا نیمھ بیھوش بودم پشت موھامو گرفت و عین ساواکیا سرمو اورد بالا و گفت
-گوشا تو وا کن دفعھ دیگھ از این غلطا بکنی پوست از پاھات میکنم میدونی کھ؟
من رو بھ بیھوشی بودم و صدام در نمیومد و چشام ھر لحظھ بیشتر و بیشتر بستھ میشد نمیتونستم حرف بزنم تا این کھ بھ کل از حال رفتم
اما من بدبخت نھ با اب بھ ھوش اومدم نھ باسیلی من رو با نیشگون بھ ھوش اورد -پاشو تولھ سگ پاشو جنده کارم باھات تموم نشد
-ا خ اخ اخ ا
-صد بار میگی گھ خورد غلط کردم تا ببخشمت
-تو رو خدا بازم کن دارم میمیرم
-یا میگی یا تا صبح بھ تخت بستھ میشی
-تورو خدا
تق تق تق دوباره زد و بین ضربھ ھاش میگفتم بگو
-تق تق تق تق بگو گھ خوردم
و من بار ھا تکرار میکردم
بالاخره دست از سرم برداشت کمرم از خون پر شده بود و داشتم میمردم اشک میریختم اما کسی نمیدید مامان ھم حتی
رسید چپ چپ نگام کرد و زد زیر خنده
کیوان جلو اومد دستامو باز کرد بعد با یدس من رو بلند کرد و خودش رو تخت نشست و روی دستاش منو خوابوند
-نترس میدونم درد داری اما این درد برات لازمھ تا ادب شی دیگھ نباید این کارارو بکنی بسھ دیگھ گریھ نکن من شاید خشن باشم اما اشک تورو ھم دوست ندارم ببینم تو بیخود میخوای بری سرکار مگھ من جون نمیکنم واسھ چی میخوای بری کار کنی چرا تو ارم نمیگیری چرا ھمش رو مغز منی چرا عذابم میدی چرا کارای بچھ گانھ ای میکنی کھ بھ این حاال و روز بندازمت چرا کار خواھر من باید بکشھ بھ پناه بردن بھ یھ پیرزن و فرار از خونھ برسھ ھان چرا؟ الان کھ تو دردی میگم الان کھ توشکی میگم الان کھ داری اشک میریزی میگم کھ بفھمی نمیخوام زندگی ایندت مثھ الان باشھ نمیخوام بشی کثافت نمیخوام مثھ مامان بشی میفھمی لعنتی میفھمی؟
من اما تاب حرف زدن نداشتم کیوان اشک ریخت و پیشونیمو بوسید نگران زخمات نباش کیمیا الان بتادین میارم تمیزش میکنم یکم میسوزه اما براش لازمھ….

0 ❤️

2021-10-20 03:03:06 +0330 +0330

(قسمت هشتم)

اون با بتادین زخمامو تمیز کرد و بست و منو سر جام خوابوند اون شب ھر فکری از ذھنم رد شد اما بھ این نتیجھ
رسیدم کھ حقم بوده و اشتباه کردم روز بعد اما امتحان سخت تری در انتظارم بود….
صبح روز فردا وقتی چشمامو باز کردم کسی خونھ نبود تا خواستم از جایم بلند شوم یاد درد ھایی کھ کشیده بودم افتادم و …کار اشتباھم…اما با این کارم اشتباه بود لذتی کھ برده بودم وصف
ناشندی بود و بدم نمیامد کھ ھیچ دختری درجھان نبود و ھمھ زن بودند تا ھر کس بھ راحتی ھرکاری رو کھ میخواست انجام بده…
افکار مانند شاخھ ھا ی یک درخت بزرگ و بزرگ تر میشدند و رشد میکردند…
زندگی از سر اغاز شدده بود نمیفھمیدم بھ داشتن برادر ناتنی چون کیوان باید افتخار کرد یا نالید نمیدانستم و نمیفمیدم و نمیتوانستم حس کنم…
بعد از ظھر کیوان بھ خانھ امد با یک بستھ کادویی کھ با کاغذ قرمز ارزان قیمتی بستھ بندی شده بود من کھ ھنوز غرق در فکر بودم گوشھ اتاقم کنم دیوار جنوبی مچالھ شده بودم و سرم را بین پاھایمم گرفتھ بودمو اشک میریختم یاد حرف بابا افتاده بودم کھ میگفت
-کیمیا وقتی گریھ میکنی چشمات قرمز میشھ قرمزیھ سفیدی چشت بھ اون ابی خوشگلش نمیادا…
اخخخخخخخخخ
کیوان وارد خانھ شد
-کیمیا کیمیا اببجی کجایی؟ بیا برات یھ ھدیھ دارم
در دل پوزخند زدم و با صدایی اھستھ و گریھ الود گفتم
-اینجام تو اتاقم بیا تو اتاق
-تو کھ ھنوز داری گریھ میکنی؟ باور کن برات لازم بود کیمیا حالال اشکاتو پاک کن ببین برات چی خرید -این چیھ؟
-تو باید بازش کنی من کھ میدونم توش چیھ
-برا منھ؟
-نھ برا عممھ
بستھ را با ھیجان باز میکردمو اشک ھایم را پاک مینموندم
-چی؟ یھ روپوش سفید پزشکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-خب اره!!! خوشت نیومد؟ مگھ نمیخوای تو ارایشگاه کار کنی؟ لباسات کثیف میشن اینو خریدم برا اون موقع حرف ھایش مانند زنگ بود از جایم بلند شدم و چشمانم را درشت و معصوم کردم
-چی چی کیوان تو چی گفتی؟
-ھمون کھ شنیدی دیدم ماگھ بری سر کار بھتر از اینھ کھ بری ول بشی ولی باید محیطو ببینم
بی محابا خودم را در اغوشش رھا کردم
-وای کیوان دوستت دارم دوسستت دارم
و اون منو در اغوش گرفت و چند بار چرخاند و از روز بعد کار من در ارایشگاه شروع شد
صبح روز بعد در ارایشگاه بودم….
وقت بخير شھین خانوم من کیمیا ھستم اومدم برای کار اموزی و کار مبلغ اولیھ رو ھم کھ برای ثبت نامم خواستھ بودید با خودم اوردم
شھین دستی بھ موھایش کشید و گفت
-بیا تو پولتم بذار رو میز اگرم لباس اوردی بپوش….

0 ❤️

2021-10-20 15:12:22 +0330 +0330

(قسمت نهم)

کارھایی کھ گفت انجام دادم داشت زیر ابرو برمیداشت….
-بیا دختر بیا ور دستم و بھ دستم خوب نگاه کن
و من ھم به دستش دقیق میشدم….
ھمانطور کھ کار میکرد گفت
-ببین بچھ از تخم و ترکھ ھر کی ھستی باش این جا خراب بازی تعطيله ارایش گری کھ باش ارایش بد نمیکنی بدحجابی نمیکنی افتاد؟
-بلھ من خودم ھیچ کدوم از این کارارو نمیکنم
-خوبھ افرین
چند روزی گذشت ھم کار یاد میگرفتم ھم کار میکردم سشوار میکشیدمو و بند مینداختم و زمینو تمیز میکردم از این کھ تو خونھ و تو اون محیط نبودم راضی بود یھ ھفتھ ای گذشت
یروز زنگ زدن از ارایشگاه و بھ مامانم گفتن
-سلام خانوم خستھ نباشین ما فردا دوتا عروس داریم شاید مجبور شیم کیمیا رو یکم دیر بفرستیم خونھ اشکال نداره؟ اخھ سرمون خیلی شلوغھ
و مامان ھم مخالفت نکرده بود….
اون روز واقعا روز سختی بود من قبل از غروب افتاب میرفتم خونھ اما کار اون شب تا ساعت ۱۰ طول کشید من دیگھ
حسابی از پا افتاده بودم
خواستم برم کھ شھین خانوم داد زد!
-کجااااااااااااا؟
-خونھ دیگھ
-تو این تاریکی؟ تنھا؟صبر کن پسرم داره میاد اینجا بگم تا دم خونھ ببرتت
-نھ بابا خیلی ممنون
-ناز نکن بھتره یھ مرد تو این تاریکی ھمرات باشھ
و چند لحظھ بعد اون پسر پایین در بود
من جلو ی در رفتم و سلام کردم
-سلام
-سلام خانومھ…
-کیمیا ھستم
-کیمیا خانوم خوشحالم از اشناییتون و شما اقای؟؟؟
-علی رضا ھستم
علی رضا… ھمیشھ اسم علی رو دوست داشتم دلم میخواست اگر پسری بھ دنیا اوردم اسمشو علی بذارم یا حد اقل اسم ھمسرم علی باشھ علی رضا پسر شھین خانوم جوونھ بیستو یکی دو سالھ ای بود با چھره ی مردونھ ی کاملا ایرانی موھای پرپشت و مشکی و چشم ھا ی درشت و مژه ھای برگشتھ پوستی جو گندمی و بینی نسبتا جمع و جور و لب ھایی زیبا…قد و بالا دار و چھار شونھ و تو پر و ھیکلی وا گر بخوام از تیپش بگم اون موقع برای من وصف ناشدنی بود یا بھتر بگم خودم ھم از دیدنش یکھ خورده بودم واقعا بھش نمیومد پسر شھین خانوم باشھ یا بھ شھین خانوم نمیومد ھمچین پسری داشتھ باشھ و اصلا بھ علی رضا نمیخورد کھ بچھ پایین شھر باشھ اصلا با اون دکوپوز فکر میکردی بچھ ی بالا شھره کھ البتھ ھمینم بود من غرق ھمین افکار بودم و شانھ بھ شانھ علی رضا راه میرفتم تا این کھ با صدای او بھ خود امدم.
-کیمیا خانوم شما ھمیشھ اینقدر ساکتید؟
-بلھ؟ نخیر فقط گاھی من بیشتر اھل حرف زدنم
-پس چھ قدر خوب میشھ کھ اگھ منو ھم بھرمند کنید
-اخھ راستش الان موضوعی برای حرف زدن ندارم شما بفرمایید
-من؟ من از چی بگم؟
-نمیدونم از ھمونی کھ توقع داشتید من حرف بزنم چون منم موضوعی برای صحبت نداشتم -خب چطوره از خودمون بگیم
این جملھ رو کھ میگفت من دقیقا منظورش را فھمیده بود یعنی ھر کس نمی فھمید ھم خر فھم میشد زیرا کھ جوری پر شیطنت بھ صورت و چشمھایم خیره شده بود کھ فھمیدم معجزه عشق درونم صورت گرفتھ…چھ لذت بخش بود اولین عشششششششششششق
-پس بازم شما شروع کنید
-من من بیستو یک سالمھ قراره لیسانسمو اینجا بگیرم و کارامو جور کردم کھ برای فوق لیسانس برم خارج از کشور…ممکنھ برم المان شایدم فرانسھ
-اوه چھ عالی این خیلی خوبھ پس شما حسابی اھل درسید
-مگھ شما نیستید؟؟
-الان کھ ھمھ دیپلومو میگیرن اونی موفقھ کھ بخواد ادامش بده و من نمیدونم کھ میخوام چی کار کن….

0 ❤️

2021-10-20 21:54:09 +0330 +0330

(قسمت دهم)

-بدیھ پایینھ شھر اینھ کھ سنتی تر عمل میکنن
-مگھ شما بچھ اینجا نیستید؟
شھین خانوم کھ…
-شھین خانوم با پدر من ازدواج کرد پدر من ادمی بود با وضع مالی عالی و اخلاق واقعا بد وقتی کھ من کوچیکتر بودم بابا مامانمو طلاق داد مھریش رو ھم بخشید تا جونشو ازاد کنھ و از زیر دست بابام و کتکاش بیاد بیرون و ھمین کارم کرد…
-و شما پیش پدرتون موندید؟
-بھ ناچار اره اخھ سرپرستیمو دادن بابام ولی از وقتی کھ ۱۸ سالم شده بین این خونھ و اون خونھ در رفت و امدم
-اخی چھ زندگی سختی داشتید…
-شما چی شما نمیخواید از خودتون بگید؟
-چرا ولی راستش رسیدیم خونھ ما تو این کوچست
-خب تادم منزلتون ھمراھیتون میکنم
-نھ اخھ…
-میفھمم میترسید پدرتون فکر بدی بکنھ…
-نھ نھ پدرم نیست برادرم یذره عصبیھ
-درک میکنم منم راضی نیستم شما اذیت بشین خوشحال شدم از اشناییتون
-منم ھمینطور خدانگھدار
-خداحافظ ااا نھ نھ یھ لحظھ صبر کنید
و کاغد و قلمی از جیبش دراورد و شماره ای روی ان نوشت
-بفرمایید این شماره اتاقھ منھ نگران نباشید کسی جز خودم این خطو برنمیداره
با تامل شماره رو ازش گرفتم و گفتم
-ممنون
-منتظر تماست ھستم
سری تکان دادمو رفتم
روزھا پست سره ھم میگذشت من ھمش فکر علیرضا بودم….
دوست داشتم بھ ش زنگ بزنم اما نمیشد ھم میترسیدم ھم ازش خجالت میکشیدم
اخھ اون از ھمھ لحاظ از من بالاتر بود
از نظر سنی عقلی سطح تحصیل محل زندگی و…
روم نمشد با اون رابطھ داشتھ باشم ھمھ فکر میکردم از اون پایین ترم
کیوان دیگھ وقتھ خدمتش رسیده بود من ھر شب قبل خواب تصوره روزای بی کیوانو میکردمو با خوشحالی میخوابیدم البتھ فکر بھ علیرضا نمیذاشت این خوشحالی دووم بیاره
یھ ھفتھ گذشتھ بود من احساس میکرد ھر روز علاقھ م بھ علیرضا بیشتر میشھ با فکر کردن بھ ش
ولی ھر روز زنگ زدن بھ ش برام سخت تر میشد
انقدر بھ علیرضا فکر کرده بودم کھ دیگھ بھ پسرا محل نمیذاشتم ھمھ ش فکرم اون بود
تا اینکھ یھ روز ما تو ارایشگاه کاره زیاد داشتیم مجبور شدم تا 9 بمونم شھین خانم کھ حواسش بود دیر وقتھ گفت امروز علیرضا میاد اینجا وایسا بگم بات بیاد وقتی گفت علیرضا میاد از خوشحالی بال دراوردم….
ولی یھو گوشیھ ارایشگاه زنگ خورد شھین خانم برداشت
-بلھ بفرمایین
-من برادر کیمیام ھستن؟
-بلھ یھ لحظھ گوشی
کیمیا بیا داداشتھ
-سلام کیوان
-سلام
-الان کارم تموم میشھ میام خونھ -تنھا؟
-نھ پسر شھین…
گند زدم نمیدونستم چجوری جمع ش کنم
-چی پسره کی؟
-ھیچ

0 ❤️

2021-10-20 23:50:10 +0330 +0330

(قسمت یازدهم)

نھ گفتم کی باھاتھ؟
-ھیچکی بخدا قراره پسر شھین خانم تا دم خونھ برسونتم….
-لازم نکرده من خودم میام اونجا دیگھ با پسره شھین خانم میپری ھا؟
-نبخدا کیوان شب بود شھین خانم گفت باھام بیاد
-میام دنبالت توراه بھ م توضیح میدی….
-نھ کیوان تروخدا کاری نداشتھ باش ھنوز از اونسری درد دارم
-ھنوز درد داری ولی فراموش کردی چرا درد ھا؟
کمبود گریھ م بگیره….
-وایسا میام یادت میارم….
گوشیو قطع کرد بھ شھین خانم گفتم کیوان داره میاد اونم زنگ زد علیرضا گفت نمیخواد بیاد اینجا من از اینکھ این فرصتو از دست داده بودم و البتھ تنبیھ کیوان سخت ناراحت بودم
نیم ساعت بعد کیوان اومد بغض گلومو گرفتھ بود با شھین خانم خداحافظی کردمو رفتم
مجبور بودم پول در بیارم
دلم میخواست از ارایشگری این پولو در بیارم اما نمیشد….
ھم حقوقش کم بود و بدرد نمیخورد ھم مجبور بودم ترک تحصیل کنم پس تنھا انتخابم برای اینکھ وقتی از این خونھ رفتم تو جامعھ جا بگیرم خودفروشی بود رفتم بھ مامان گفتم
مثل ھمیشھ چند تا تیکھ انداخت بعد گفت از فردا برم پیشش تو خیابون
یھ ھفتھ اینجوری اموزشی پیش اون وایسم بعد برم یھ جا دیگھ کھ کاسبیشو بھم نزنم….
یھ زانتیا ی سفید وایساد
بیا بالا برسونمت خانوم
-خخ خیلی ممنون من جایی نمیرم
مامان بشگونم گرفتو گفت برو اولین مشتریت اومد -باشھ
-بریم کجا خوشگلھ؟
-خونھ ی ما
-اوه مکانم داری؟
-اره ولی پولش بیشتر میشھ
-مثلا چقدر
…-تومن
-زیاده
-نمیخوای پیاده شم
-نھ نھ کجا بیا بریم؟
-فقط سره راه وایسا کاندوم بخریم….

0 ❤️

2021-10-21 02:40:21 +0330 +0330

(قسمت دوازدهم)

-حالا کجا بریم
-برو میگم

بعد از اینکھ کارم باش تموم شد گفتم برسونتم ھمونجا
-باشھ راستی گوشی داری؟
-اره
-پس شمارتو بده شاید دوباره خواستم
…0935
وقتی رسیدم مامان نبود ولی چند نفر دیگھ بودن
خیلی بد بھ م نگاه میکردن
-خوشگل خانوم کسی بھ ت نگفتھ اینجا مکان ماس؟
-مکان؟
-اره یعنی حق نداری کاسبیمونو بھم بزنی
اون یکی گفت نگاش کن چھ چشایی
ھمشون خندیدن
بعد از کلی دادو بیداد سرم مجبور شدم برم داشتم میرفتم کھ یھو مامان اومد
ھوی کجا؟
-اینا نمیذارن اینجا وایسم
-گھ خوردن بیا اینجا ببینم چیکار میکنن
از اینکھ مامان اومده بود خوشحال شدم
اونروز ھیچ کس جرات نکرد چیزی بگھ و من 2 بار سکس کردم خیلی زود یھ ھفتھ ای کھ قرار بود بمونم اونجا تموم شد
در طول ھفتھ من 23 بار رفتھ بودم
دیگھ مامان خرجمو نمیداد ھمچیم جدا شده بود درسم میخوندم
-فردا دیگھ نیا اونجا برو یجا پیدا کن وایسا
-اخھ کجا؟
-تو ھر جا بری وایسی ارایشھ غلیظ کنی تمومھ
-باشھ
از اینکھ انقدر راحت تنمو بھ حراج میذاشتم متنفر بودم
اینا ھمش تقصیره علیرضا بود
ھر روز کھ میگذشت از این کارش بیشتر متنفر میشدم ولی ھنوزم دوستش داشتم شب قبل خواب یھ نفر زنگ زد الو سلام خانومی منو میشناسی؟
-نھ
-من ھمونیم کھ چند روز اومد خونتون…
-اھان خوب؟
-ھیچی دوستم میخواست بیاد ھمون اندازه کھ من پول دادمو بیاره؟
-نھ نھ 20 تومن اضافھ شده
-چرا؟
-ھمین کھ ھس میخوای بخوا نمیخوایم قطع کن کار دارم
-باشھ باشھ
-خداحافظ
-بای

امتحانا ی ترم یک تموم شده بود معدلم بد نشده بود
ھمچنان از راھھ ھرزگی پول در میاوردم دوستام حسرت منو میخوردن…

0 ❤️

2021-10-21 11:46:49 +0330 +0330

(قسمت سیزدهم)

اخھ تو زندگی جدیدم واقعا شیک تر از اونا بودم
وقتی زیادپول درمیاوردم شیک بودم….
بعضیا کھ میدونستن چیکار میکنم
ازم سوال میکردن راجع بھ لذتش
راجع بھ انگیزم ولی ھیچ کدوم منو درک نمیکردن
من ھیچ دوست نداشتم تو اغوشھ افرادی برم کھ ازشون متنفر بودم من از ھمھ ی مردا متنفر بودم
متنفر البتھ بازم مثل قبل علیرضا را دوست داشتم
ھیچ کس درک نمیکرد
کھ رفتن تو اغوشی کھ بھ ش احساسی وجود نداره خیلی سختھ خیلی بده چھ برسھ اغوشی کھ ازش تنفر دارم….
من مجبور بودم بھ این اغوش برم تا بعدامجبور نشم تا اخر عمر تو این اغوش بمونم
اگھ تیپ میزدم و شیک بودم فقط برای پنھان کردن زخم دلم بود….
وقتایی کھ با ارایش سنگین گوشھ ی خیابون وایمیستادم
و نگاھای سنگین و سخت مردم بھ خودم تحمل
این فشار سخت بود
وقتی من بھ خاطر پول بھ کثافت کشیده میشدم
دوستام با پدرمادرشون بودن
شبایی کھ تا از خواب پا میشدم میدیدم توخونھ ی یھ مردمو باید برم مدرسھ از اونجا)وقتی مامان کسیو میورد خونھ من مجبور بودم برم خونھ ی مردم)
و بعضی روزا کھ تو تعطیلی بود از صبح کار میکردم تا شب و مشتری زیاد بود
وقتی از خستگی دیگھ حتی نمیتونستم بگم اه ھیچ کدوم درکم نمیکردن
بعضیا برام تاسف میخوردن بعضیا بھم حسودی میکردن….
نزدیکای عید بود
کیوان میخواست بیاد خونھ برای عید
من ھمیشھ عیدو دوست داشتم
تنھا لحظھ ای کھ ما با خوشی دوره ھم بودیم
یک ھفتھ بھ سال جدید مونده بود من ھمھ خریدامو کرده بودم چون کیوان بعدش میومد نمیتونستم جلوش پول خرج کنم میفھمید وقتی از خواب پا شدم دیدم کیوان بالاسرمھ
-سلام داداشی دلم برات یھ ذره شده بود
بوسم کرد….
-سلام کیمیا منم دلم برات تنگ شده بود….
چھ خبرا سربازی حال میده؟
-سلامتی.شما دخترا کھ راحتید….
-بیخیال داداشی صبحونھ خوردی؟ بیا بریم بھت صبحونھ بدم -نھ نخوردم بریم
لحظھ ی سال تحویل بود
یک ھفتھ بود کھ با کیوان بودم
میدونستم احتمالا اخرین باریھ کھ تو زندگیم ھست چون بعدش من فرار میکردم
ما دوره ھم بودیم
ھمھ شاد و خوشحال مثل قدیما
حتی مامان ھم خوشحال بود….

0 ❤️

2021-10-21 15:18:29 +0330 +0330

(قسمت چهاردهم)

کھ صدای شیپوره تلویزیون اومد
“یا مقلب قلوب و البصار یا مدبر لیل و النھار با محول الحول والحوال
حول حالنا الی احسن الحال”
با خوشحالی پریدم بغلھ کیوان و بوسیدمش از تھ دل بغلش کردم….
چون میدونستم اخرین عیدیھ کھ باھمیم بعدش عیدیمو داد….
مامانم بھم عیدی داد
اونشب بھترین شب عمرم بود…
چند وقت بود شبا تو مسافر خونھ میخوابیدم با خودم عھد بستھ بودم
کھ خودفروشی نکنم
بھ ھیچ وجھ
و واقعا ھم اینکارو ترک کرده بودم پول داشتم ولی ھیچ جا خونھ پیدا نمیشد یا گرون بود یا بھ دختر مجرد نمیدان منم کارم شده بود بنگاه گردی روزھا پشت سره ھم میگذشت منم داشتم حاصل جندگیمو حیف میکردم یعنی پولارو خرج میکردم
میرفتم حموم عمومی ولی ھمیشھ کثیف بودم پولام نصف شده بود
3ماه از فرارم گذشتھ بود
بھ بدبختی خورده بودم
تا اینکھ یھ روز
تو اتوبوس حرفای 3 تا دختره دانشجو رو شنیدم
درمورد خونشون حرف میزدن
معلوم بود تازه گرفتن و دنبال یھ راھی برای کمتر کردن اجاره بودن من انقدر سختی کشیده بودم کھ دیگھ برام مھم نبود اونا چی قضاوت میکنن سریع رفتم جلو گفتم میشھ منم بیام تو ی اون خونھ؟ یھ سھم اجاره میدم -ھھھ دختر فراری
-ا نخند مینا
-راست میگھ مینا نخند گناه داره
-خانوم بگو پول داری؟
-اره دارم
و بھشون کامل ماجرامو توضیح دادم
اونام با دقت گوش کردم
من فکر میکردم ادم حسابی ان ولی نبودن
اونا خرجھ دانشگاھشونو خودشون میدادن و خرجھ خونھ شون ھم خودشون میدادن خیلی زود ھر 4 تاییمون فھمیدیم کھ ھیچ کدوم باکره نیستیم
البتھ اونا خودشونو میدونستن فقط نمیدونستن منم نیستم
خوشحال بودم چون خونھ پیدا کرده بودم
ولی نمیدونستم چھ اتفاقی دار میوفتھ
اونا ھر شب خودفروشی میکردن
از این راه پول در میوردن
و با ھم کل داشتن
کل در مورد تیپ لباس غذا و….
منم افتاده بودم تو جو ھر روز بیشتر پول خرج میکردم….
اونا منبع درامد داشتن ولی من نداشتم
بھ خودم اومدم دیدم پولام تموم شده
و بھ سیگار اعتیاد پیدا کردم….
حالا دوراه داشتم برگردم پیش کیوان و خونمو بریزه
یا برم سمت خودفروشی و پول دراوردن خیلی
سخت بود….
جامعھ منو مجبور کرد دوباره خودفروش بشم و انگل….
دوباره شدم انگل جامعھ
ھر شب با یکی بودم
دیگھ حالم از خودم بھم میخورد….

0 ❤️

2021-10-21 19:08:22 +0330 +0330

(قسمت پانزدهم)

خونھ ی جدید یھ جوی
داشت مثل باتلاق….
ھر چی بیشتر دستو پا میزدی بیشتر گیر میکردی
ماه ھا پشت سره ھم میگذشت و من با مینا و سارا و لیلا خیلی جور شده بودیم من برعکس اونا میرفتم بالاشھر….
اونجا مشتری کم تر بود ولی پولی کھ میدادن بیشتر بود….
تمیز تر بودن….
و کلا خدماتش بھتر بود….
ھمھ چی بھ روال عادی پیش میرفت
تااینکھ یھ روز
کنار خیابون بودم کھ یھ ماشین از جلوم رد شد
معلوم بود یارو خیلی پول داره از ماشینش میشد اینو فھمید
ماشین چند متر جلوتر وایستاد
من اولش قیافھ ی راننده رو دیده بودم و کسی کھ تو صندلی بغلیش بودو ندیده بودم یھ نفر پیاده شد سعی کردم بھ ش نگاه نکنم
و طبیعتا نفھمیدم کی داره میاد سمتم
یھ مردی بود بلند قامت و توپر
یھ عطر اشنا داشت
نزدیک شد
نزدیک
یھو زد زیر گریھ
ناخوداگاه بھ سمتش برگشتم دیدم علیرضاس
ازش دلخور بودم خیلی
تا اومد حرف بزنھ گفتم:
-خفھ شو
-کیمیا تروخدا منو ببخش
-ساکت شو رضا زندگیمو بھ گند کشیدی -کیمیااااااااا
-برو گمشو
-کیمیا من ھمھ چیو میدونم
-میدونم تقصیره مادرتھ
-ا چھ خوب ه دیر فھمیدی
-منو ببخش بھ م حق بده بیا دوباره باھم باشم جبران میکنم -رضا میبینی منو شدم یھ جنده ی خیابونی ھمھ ش تقصیره توا -تروخدا ببخش منو کیمیا
سردرگم بودم
نمیدونستم از کجا اینا رو فھمیده
روزه اخر خیلی خشمگین بود ازم
مانتومو گرفت
-ولم کن بذار برم
-نھ کیمیا من ماه ھاست دنبالت میگردم الان شانسی دیدمت
-ه برو پی کارت
-نھ بخدا چند ماه بعد از اینکھ بھ ھم زدیم اوایلھ عید بود
داشتم از سمت خونتون رد میشدم دیدم صدای مردم و پلیس میاد
رفتم جلو دیدم کیوانو با دست بند گرفتن کیوان داشت مامانتو کھ حسابی خونی بودو کتک خورده بود تھدید میکرد امبولانس اومده بود مامانتو بردن
ظاھرا کیوان زده بودش
بعد از پرس و جو فھمیدم کھ مامانت بھ کیوان گفتھ چھ بلایی سرت اومده و از خونھ فرار کردی کیوانم گرفتھ مامانتو بھ
قصد کشت زده
اون موقع بود کھ انگار یھ پتک خورد تو کلھ م فھمیدم کھ تو بھ زور زن شدی از اون موقع بھ بعد ھمھ جا رو دنبالت
گشتم ولی پیدات نکردم
ترو خدا ببخشم
-حوصلمو سر بردی نمیبخشمت
-کیمیا بیا یھ زندگی جدید شروع کنیم
-نھ رضا برو برو
و از جام پاشدمو یھ ماشین گرفتم
انقدر حالم بد بود نفھمیدم رضا کجا موند
سریع رفتم خونه….

0 ❤️

2021-10-21 22:16:22 +0330 +0330

(قسمت شانزدهم)

یک ماه از اونروز میگذشت دیگھ خبری از رضا نبود
یجوریا خوشحال بودم کھ حالھ رضا رو گرفتھ بودم یجوراییم دلم براش میسوخت دلم میخواست برگردم پیشش ولی دیگھ دیر شده بود رضا دیگھ نبود….
دیگھ ادرسمو نداشت….
اره من دومین اشتباھمو درمورده علیرضا انجام داده بودم اولین اینکھ بھش توضیح ندادم کھ چرا زن شدم دومی اینکھ ردش کردم….
از خودم متنفر بودم از کسی کھ یھ نفرو دوست داره ولی بخاطره غروره شیکستھ شدش پسش میزنھ روزھا میگذشت و در این باتلاق بیشتر فرو میرفتم
تا اینکھ قرار شد با بچھ ھا بریم خرید
-کیمیا بدو
-الان میام شما جلو در وایسین اومدم
-زود باش شلوغ میشھ ھا
-چقدر غر میزنین اومدم
-بریم؟
-بریم
داشتیم مسیره سر خیابونی میرفتیم کھ یھو یھ چیزی تو سوپر مارکت نظرمو جلب کرد یھ پسر بود تا دیدیمش فھمیدم رضاس….
ناخواستھ قدمام تند شد انگار داشتم فرار میکردم
ولی دیگھ دیر شده بود رضا کھ داشت درمورد من از سوپری سوال میکرد کھ خونمون کجاس برگشتو منو دید….
15متر نرفتھ بودیم کھ رضا رسید صدامون کرد من بی توجھ راه میرفتیم اما بقیھ وایسادن
منم نگھ داشتن….
-ا چرا وایسادید بیاید بریم….
-کیمیا اون پسر خوشتیپھ ترو صدا میزنھ
-اه ولش کن بیا بریم….
-نھ وایسا بیاد
-اه من رفتم
دستمو گرفت وایسا علیرضا رسید….
-سلام
-سلام کاری داشتید؟
-با کیمیا کار دارم
-بلھ شنیدم چیکار دارید
-شما دوستشین -بلھ وشما؟
-من علیرضام دوست قدیمیش -خوب چی میخواین؟
-میخوام باش حرف بزنم ترو خدا این فرصتو ازم نگیرید ماه ھاست دنبالشم و من علی رغم میل باطنیم مجبور شدم برگردم خونھ و توضیح بدم البتھ در حظور علیرضا وقتی میرفت4 نفر بودیم حالا 5 نفری برمیگشتیم
علیرضارو دعوت کردن بیاد خونھ و قبول کرد
نشستھ بود رو مبل و متفکرانھ بھ تابلو روبروش چشم دوختھ بود….
از حالت ظاھریش میشد فھمید ذوق کرده
و خوشحالھ
-بفرمایین شربت
-ممنون راضی بھ زحمت نبودم
-نھ بابا زحمت چیھ؟ خب میگفتین
-ادامھ داد از اول رابطمون جداییمون اینکھ چقدر دنبالم گشتھ گفت دلم براش کباب شد شھین خانوم تصادف کرده بود فلج شده بود….

0 ❤️

2021-10-22 02:48:58 +0330 +0330

(قسمت هفدهم)

-کیمیا جان
-بلھ
-بیا بیرون با اقا علیرضا حرف بزن
-نمیام بھ ش بگو بره نمیخوام ببینمش
-کیمیا بیا یھ دقیقھ
اومدم بیرون بلافاصلھ پرسیدم
-مامانم چی شد؟
-کیمیا مامانت ادم درستی نبود درستھ
-اتفاقی براش افتاده؟
-بغض گلومو گرفت
-کیمیا اروم باش….
-با جیغ پرسیدم چی شده؟
-مامانتو گرفتن بعد اون قضیھ کیوان یھ مدت زندان رفت و مامانتو بھ جرم خودفروشی و ھرزگی سنگسار کردن….
انگار اب جوش رو کلم ریختھ بودن بشدت ناراحت شدم….
جیغ داد راه انداختم گریھ کردم بچھ ھا اومدن سعی کردن ارومم کن ئلی نمیتونستن
مامانم با ھمھ ی بد دھنیاش مامانم بود دوسش داشتم….
چند ساعتی بود علیرضا پیشھ ما بود من زیاد باش حرف نزده بودم ولی بچھ ھا بھ زور وا3 شام نگرش داشتھ بودن و منو اروم کرده بودن
بعد شام یھو ھمھ رفتن تو اتاق فقط موندیم منو علیرضا….
ھمون جا علیرضا زد زیره گریھ دوباره جیگرم کباب شد تحمل اشکاشو نداشتم….
سرشو گرفتھ م رو شونھ شروع کردم بھ گریھ کردن
چند دقیق ای گریھ کردم اون دیگھ گریھ نمیکرد
فقط میگفت خیلی دوست دارم تروخدا برگرد
بعد از نیم ساعت کھ وضع اروم شده بود و منو علیرضا از سختیامون و بدبختیا کھ کشیدیم حرف میزدیم….
بچھ ھا اومدن بیرون….
-کیمیا ما تصمیم گرفتیم دیگھ نذاریم شب تو این خونھ بخوابی پاشو دختر تو دیگھ شوھر داری برو پیش اون
-اا من ھیچ جا نمیرم
-چرا میری
و اون شب علیرضا توی اون خونھ با ما خوابید
اونشب علیرضا بزور اونجا نگھ داشتن و منو مجبور کردن با علیرضا بخوابم ولی
منو علیرضا اونشب ھیچ کاری نکردیم یعنی اون شب انقدر رحرف زدیم کھ از خستگی خوابمون برد صبح اونروز رفتیم محضر برای عقد
علیرضا یھ کت شلواره شیک پوشیده بود حقیقتا خوشگل شده بود
-کیمیا عروس شدی بالاخره
-خودم عروست میکنم مینا
—کیمیا حاج اقا اومد دختر بار اول بلھ رو نگیا
-سلام جوونا
-سلام حاج اقا
-سلام
-سلام حاجی
-سلام
-سلا
-سلام
-عروس دوماد شمایین
-بلھ حاج اق با اجازه ی شما
-مبارک باشھ جوون
-خیلی ممنون
-متشکر….

0 ❤️

2021-10-22 11:32:47 +0330 +0330

(قسمت هجدهم)

-خواھش میکنم بریم سره اصل مطلب
-بفرمایین
خانوم کیمیا….
ایا وکیلم شما را بھ عقد دائم اقای علیرضا…. در بیاورم؟
-عروس رفتھ گل بچینھ….
-مینا خز بازی در نیار بذار بلھ رو بگھ
-ار مینا بگو کیمی
مجددا میپرسم ایا وکیلم
-بلھ
“بسم الله الرحمان الرحیم
پشت سره من بخون جوون
متعت یا زوجت موکلتی
نفسی فی المده المعلومھ علی المھرالمعلوم قبلت التزویج ھکذا”
-مبارک باشھ
-خیلی ممنون
-کیمیا جون مبارک باشھ
-مبارک باشھ
-مبارک باشھ کیمیا
-مبارک باشھ اقا علیرضا
-مبارک باشھ علیرضا جان
-مبارک باشھ
-خیلی ممنون خیلی ممنون
-خب اقا علیرضا باید سور بدی امشب مار وکجا میبری؟
-کجا شما میخواین امشب مھمونميد ھر جا شما بگید
-درکھ
-ایش درکھ چیھ دربند
-اره…
-وایسید وایسید مشورت کنید باھم یھ جاییو بگید -اصا بذار از کیمیا بپرسیم….
-کیمیا جون کجا بریم
-بریم جاده چالوس
-راس میگھ اقا علیرضا جاده چالوس

-باشھ بریم خونھ وسایلتونو بردارید بریم جاده چالوس
-تو راه بچھ ھا جک میگفتن و میخندیدیم
-کیمیا نمیخواد کمک کنی برو پیش علیرضا تو کوچھ وایساده الان مخشو میزننا
-نترس تو خونھس
-برو نذار تنھا باشھ
-نھ کار دارم
-ا لوس نشو دیگھ برو
-باشھ یادت نره زیراندازو برداری شاید خواستیم بشینیم
-باشھ برو
از در اتاق کھ بیرون رفتم علیرضارو دیدیم….
وایساده بود تو راه پلھ ھا عمیق داشت فکر میکرد حتی تو اون حالتم میشد برق خوشحالی رو تو چشماش دید….
علیرضا علیرضا
تا گفتم علیرضا بگشت بسمتم قطره اشکی کھ رو گونھ ش بود رو با انگشت پاک کرد جانم کیمیا -گریھ میکردی؟
-نھ گرد و خاک رفتھ بود تو چشمم
خیلی راحت میشد تشخیص داد دروغ میگھ ولی
چیزی نگفتم و قبول کردم….
رفتم جلو دستمو انداختم دوره گردنش و ازش یک بوسھ گرفتم….
و در ھمون حالت لبمو از لبش جدا کردم تا چشماشو ببینم….
ھمون لحظھ مینا با فریاد گفت ماداریم میایم عروس دوماد کھ بی ادبی نمیکنن….
با این حرفش 3 تاشون زدن زیر خند ما کھ صداشونو شنیده بودیم بھ سرعت از ھم جدا شدیم و بھ حالتی در اومدیم کھ انگار داشتیم باھم میحرفیدیم….

0 ❤️

2021-10-22 15:41:03 +0330 +0330

(قسمت نوزدهم)

-ناراحت کھ نشدین
-نبابا این چھ حرفیھ…
اماده اید بریم؟
-بلھ ما اماده ایم بریم…
و ھمگی بھ سمتھ ماشین علیرضا بھ راه افتادیم
در راه چالوس بچھ ھا زیاد حرف نمیزدن…
ولی وقتی وایسادیم شروع بھ حرف زدن کرد…. علیرضا تو یکی از پارکینگای کنار جاده وایساده بود درست بغل دره…
اونجا ھیچی نبود متعجب بودم چرا وایساده
دستمو گرفت و گفت:
-بیا کیمیا
تا دم گارد ریل ھایی کھ نو بود رفتیم
-شھین مامانم از اینجا با ماشین پرت شد پائین
وقتی اینو میگفت بغض گلوشو گرفتھ بود….
منم دلداریش دادم و برگردودندمش سمت ماشی و بھ راه افتادیم….
بغل دستھ یکی از رستورانای مجلل کنا جاده ای ایستادو
ھمون جا شامو خوردیم
و برگشتیم….
بچھ ھارو رسوند بھ خونشون و با ھم رفتیم بھ خونمون…
خونھ ی جدید….
بالاخره اونشب طعم زندگیو چشیدم….
پس از سال ھا زن بودن اولین سكس ھمراه با عشق و علاقھ و بھ دور از استرس رو داشتم….
.
.
.
.
13ماه بعد کیمیا و علیرضا صاحب دو پسر دوقولو شدند
و نام ھایشان را کیوان و کاوه گذاشتند…
.
.
.
.
5سال بعد کیمیا و علیرضا بھ ھمراه 3 فرزند خو بھ نام کیوان کیمیا شیوا
براي هميشه بھ امریکا سفر کردند و در انجا اقامت گرفتند و به زندگي خوب و خوششون ادامه دادن….

پایان

2 ❤️

2021-10-28 00:52:28 +0330 +0330

🤠

0 ❤️

2021-11-03 00:33:34 +0330 +0330

🌹

1 ❤️

2021-12-06 03:45:05 +0330 +0330

🤠

0 ❤️

2021-12-31 02:17:52 +0330 +0330

🔥

0 ❤️

2022-01-15 16:04:20 +0330 +0330

😈

0 ❤️

2022-01-20 23:55:27 +0330 +0330

👌🏻

0 ❤️

2022-02-08 02:12:28 +0330 +0330

💕

0 ❤️

2022-04-28 19:45:18 +0430 +0430

💕

0 ❤️

2022-07-08 16:43:10 +0430 +0430

💕

0 ❤️

2023-01-16 00:37:34 +0330 +0330

👌🏻

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «