یه بحث همیشگی که توی بازهی سنی نیمه اول بیست سالگی(۲۰-۲۵) بین جوانان (هر دو جنسیت) وجود داره، بحث ازدواجه
میخوام دو حالت رو براتون بررسی کنم: مجردی و متاهلی.
توجه: به جهت حفظ طنز ماجرا، از اسم خودم استفاده میکنم.
توجه۲: ارتباط زمانی بین موقعیتها وجود ندارند و هر کدام سناریوی مختلف و یکتا است.
اول بریم سراغ مجردا
آتش بیار معرکه کیه؟ بله مامان بزرگ!
موقعیت شماره یک: در جمع
-بارانی دخترم، پسرِ فلانی هست
+(سر تکون دادن به جهت اینکه مثلا فهمیدم کیو میگه)
-پسر خوب و با شخصیتیه؛ میخوایی یه روز بری ببینیش؟
دِ آخه مادرجان من پاشم برم محل کار یه پسرِ با شخصیت چی بگم؟ بگم اومدم دید بزنم؟ نه تو به من بگو چی بگم؟
موقعیت شماره دو: در خلوت
-پیس پیس، بارانم، این ممدقلی پسر داییت/عمو/عمه/خاله هست
+خب؟
-میبینی چه با کلاسه! دکتره، پولداره، هم سن خودت هم هست.
+خب؟ (مثلا نفهمیدم منظورش رو!)
-بیایید یکم بیشتر با هم وقت بگذرونید شاید همدیگه رو پسندیدید.
حالا جالبی ماجرا هم اینجاست که کاشف به عمل میاد که مامان بزرگ اندک زمانی پیشتر با پستر این پیشنهاد رو ممدقلی هم داده و ممد چون پسر خوبیه با ذکر «بزار در موردش فکر کنم» از مهلکه گریخته است.
موقعیت شماره سه: برخورد کاملاااااا اتفاقی با پسر فلانی در بازار
-عع آقای مهندس فلانی؟ خوب هستید؟
√مهندس فلانی: بله شکر خدا. شما خوبید؟
-منم خوبم (تکون دادن دست به جهت نشان دادن بی اهمیت بودن حال مادرجان)
-اقای مهندس ایشون نوهم هستند، باران!
+(من که دارم عرق شرمساری میریزم: هیییی سلام 😸)
√مهندس فلانی: آهااا بله باران خانم.
حالا اگه پدر یا مادر یا اقوام سن بالایی از مهندس فلانی در جمع بودن با گفتن:«باران یادته چس مثقال بچه بودی میومدی خونه ما بازی میکردی؟ چقدر بزرگ شدی! بزنم به تخته. ماشالا ماشالا چه خانمی هم شده» سعی داره بحثو ادامه بده ولی باران و مهندس فلانی حین «عوق زدن در دلشان» در تلاش برای فرار هستند.
خب اینا موقعیتهای مجردها بود؛ بیایید از قاب تأهل هم موقعیتهای خاصی هم براتون تعریف کنم:
در این موارد دیگه آتش بیار معرکه، مامان بزرگ نیست. چون مادربزرگ خیرخواهانه رفتار میکنه و با هر دامادی آرزوی خوشبختی میکنه. ولی امان از عمهها و خالهها…
موقعیت شماره یک: بحث در مورد پسرِ فلانی
-هعی باران هم دخترِ بیلیقاتی هستا! بهش پسر فلانی با ایکس میلیون درآمد پیشنهاد دادیم. تهش رفت با این پسرهی [الفاظ رکیک] ازدواج کرده که کل خاندانش به یه پسرِ فلانی ارزش داره!
(تایید توسط حضار)
موقعیت شماره دو: بحث در مورد دخترخاله/عمه/عمو/دایی و ممد قلیِ پزشک
-این باران که لیاقت نداشت، حداقل بیایید ممدقلی رو برسونیم به کبری!
کبری صد برابر بهتر است بارانه! هم خانم خونهس، هم خوشگل تره، هم با اخلاق تره و…
اما من و صغری(طرفدار ازدواج من) که از کثافت کاری های کبری خبر داریم، در گوشی بهم میگیم: آره آره برید کبری و ممدقلی رو بدید به هم! یه جایی میرسید که خودتون انکار میکنید نسبت فامیلی دارید باهاشون (خندهی ما دو تا از انتخاب سالن خونه و توجه بقیه به ما دوتا)
موقعیت شماره سه: شنیدن خبر ازدواج مهندس فلانی با دختر اکبر بقال
-وای عمه جون(عمه م خطاب به من) شنیدی شنیدی مهندس فلانی با دختر اکبر بقال ازدواج کرده؟
+من بعد از دقایقی تفکر در مورد اینکه مهندس فلانی کی بود و دختر اکبر بقال چه شکلی بود: خبببببب؟ (با ذوق فراوان)
-مهندس فلانی همون بود که میخواستیم تو رو بدیم بهش!
+من مجددا بعد از اینکه خورد تو برجکم: آها… ایشالا که خوشبخت بشن.
-عمه: میدونی به خونه دویست متری همین الان خریدن برن توش؟
+من: اوهوم. میگم که خوشبخت باشن(اما آنچه در ذهنم تکرار شد: اخه زن و مرد جوون خونه دویست متری میخوان شیاف کنند؟ دختره سه سال دیگه کونش پاره میشه سر بشور بساب این خونه!)
و اما موقعیت چهارم که بارها برای خودم اتفاق افتاده: وقتی همسرت میره ماموریت و تو دو سه شب تنهایی
-بارانی دیدی اگه با فلانی (ذکر نام یکی از سه مورد اشاره شده) ازدواج میکردی، الان تنها نبودی!
عزیزان، فامیلای بزرگوار، به روح جدهای مشترکمون، بواسیر گرفتم! سرتون رو از کون زندگی من بکشید بیرون 🍑 بزارید یه نفس راحتی بکشم ☠️
🔁 تاپیک جنبهی طنز تلخ دارد. هیچ اشارهای به شخص یا اشخاص خاصی نشده و نمیشود.
🔁 بله عزیزانِ مجرد، پس از ازدواج اینجوریه! یا جام شراب زهرآهگین موقعیتهای مجردی رو باید بخورید، یا تیرهای آغشته به سم زبان فک و فامیل؛ به هر حال باید زخمی بشید! تصمیم با خودتونه، این زخم یا اون زخم… 😂
درود مهربانو باران
واقعاً همینه؛ تا مجرد هستیم یه سری دخالت ها تو زندگیت می کنند؛ همینکه متأهل شدید، دخالتها از نوعی به نوعی دیگر تغییر می کنند. 😂 😂
↩ ×÷استادعقلکل-+
در اون بازه چطور ؟ 😂 مثلا بین 35 تا 40 خوبه ؟ یا 40 50 ؟ ببخشید شما استادمعارف بودین قبلا ؟
↩ baranxmbb
پشمام
آره دقت نکردم متاسفانه 😂
مگه کارشون چیه که ماموریت دارن؟
شب ، داخلی ، اتاق خواب خودم📹
موقعیت؛ نشستم جلوی مانیتور،هدفون تو گوشم، در حال تماشای فصل هفتم ،قسمت بیست و شسم سریال “دریای حماقت،ساحل ندارد”
۳ ، ۲ ، ۱ …حرکت 🎬
یهو در اتاق باز شد و طبق معمول خواهرم ،بدون مقدمه پرید تو…
شخصا حرف هیچ کس به تخمم نبوده.حس راحتی خودم از همه مهم تره.راستش خیلی مهمه که بخاطر یه دختر از نقطه امن خودت خارج بشی. سلامتی جق،کون لق فک و فامیل هایی که فقط بلدن برینن تو حال آدما.زندگی وقتی شیرین میشه که سرمون از زندگی دیگران بکشیم بیرون.مجردی یا متاهلی هر شخص به خودش مربوط.فک و فامیل ها با این کلمه سمی " ما نگرانت هستیم" میخوان حالتو بگیرن پس فرار کن ازشون.
↩ baranxmbb
عه؟
مطمئنی کارای خوب؟
زنش هم راضیه از کاراش؟ 😂 😂 😂