༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ ༻ (۱۴)

1402/01/02

༺(۱۳)༻
یه روز مزخرف کاری بود که یکی از سربازا، رو برجک سرِ نگهبانی به خودش شلیک کرد… حسابی دمق و پکر بودم، دلم هوای زهره رو کرده بود، باهاش تماس گرفتم…
“صدای بوق و دیر جواب دادن”
+جانم؟!..
-به به… یعنی همیشه من باید تماس بگیرم؟!.. نه؟!..
+چطوری آقای هیز؟!..
-خوب نیستم زیاد… جالبه تو حق داری با کنایه حرف بزنی من نه؟!..
+جالب تر اینه، من هر کاری دلم‌‌ بخواد می‌کنم، تو نه!.. این‌ چطوره؟!..
-زهره چرا اینقد دیر جواب تلفنو می دی؟!..
+داشتم می دادم عزیزم… آخخخخ… جوووون… دلیلش اینه… سوال بعدی؟!..سخت تر بپرسید لااقل… “خنده های بلند”
“گاهی به نحوی جوابمو می داد که احساس پوچی می کردم، خود تو، خیال کن عاشق و دیونه کسی هستی، یهو بذاره توی برجکات بگه:“داشتم‌ می دادم…”
چه حس و حالی بهت دست می ده؟!.. حقش نبود گوشی تلفنو بکوبم؟! اونقد بکوبم رو میز که خرد و خاکشیر بشه؟!.. پشت بندش، دستمو داغ کنم تا دیگه سمتش نرم؟!.. گم شم توی افق، محو شم توی خاطرات؟!.. دیگه هر جا اسمی از زهره بود نزدیک اون اسم نشم؟!.. همچین حسی رو تجربه کردی؟!..
اگر کرده باشی می فهمی من و تو خَریم… خَر…
می دونی‌ چرا؟!..
چون هیچ وقت جرات این کارو نداریم و نداشتیم… چون مجنون و روانی اون شخصیم… چون نفسمون بنده بهش، چون اگر نباشه می میریم…
برای همین نمی تونیم، بذاریم و بریم… حالا‌ می فهمی چرا و به چه دلیلی خر هستیم؟!.. یا بیشتر بگم برات؟!..”
+آقای ایرانی؟!..
-جان؟!..
+با کی داشتی صحبت می کردی؟!..
-با خودم عزیزم… من زیاد با خودم‌ حرف می زنم!..
+چه غلطا… به من زنگ زدی با خودت حرف می زنی؟!.. کودوم مهم تره الان؟!..
-مشخصا شما…
+اومممم… دیگه چه خبر؟!..
-سلامتیه زهره… حقیقت می خواستم اگه اجازه بدی به موبایلتم لااقل زنگ بزنم؟!.. می دونی اغلب صحبت های ما همش باید از طریق اداره باشه!.. یکم سخته برام… راحت نمی تونم‌ صحبت کنم…
+اگه راحت نمی‌تونی بلیسی، مشکل من نیست.“خنده های بلند”
-زهره اذیتم نکن…
+عزیزم خودت می دونی دلیلش چیه، آخه شمارت ثبت میشه… تنها جایی که راحت میشه حرف زد یا همون ادارس یا از طریق شماره داخلی خونه…
-آخه کی جرات می کنه بره شماره موبایل یا خونه، تورو پرینت بگیره؟!.. میشه بگی کی جرات داره؟!..
+دیوث… رو نِ رو من اونقد قدم نزن… می دونم امیر این کارو نمی کنه… ولی دوست ندارم خودم… کاری نداری؟!..
-تا حرف می زنم یا گوشی قطع کن یا بگو کار نداری یا برین بهم…
+اومممم، کار دیگه ای می تونم بکنم به نظرت از پشت تلفن سپهر؟!.. “ناز و عشوه اومدن”
-فدات شم… دیونه اون صداتم… کاش خونه مکان بود زهره… دلم هوس کص واقعیتو کرده… بخورم برات… تو آه بکشی توی دهنم آبتو بپاشی… آخ… دیونتم…
+گلم‌ جای کاش، افسوس، چس‌ناله، عمل کن…
-زهره دست منه؟!..
+خونه بگیر…
-با شندرغاز حقوق، خونه اجاره کنم؟!..
+بمیر پس…
-چشم…
+زنده شو…
-چشم…
+لااقل بلدی چطوری بلیسی دیوث… اینتو دوست دارم…
-فداتم که… بذار یه سرو گوشی آب بدم کسی گوش واینستاده باشه!..
“گذاشتن گوشی رو میز و بستن درب اتاق”
+خوابم گرفت…
-زهره؟!..
+جان؟!..
-کی بخورم برات؟!..
+گلم… نازم توی دهنته دیگه… اونقد کوچولو تشیف داره نمی فهمی؟!.. فک کنم شده عضوی از لبات… عادت کردی بهش… “خنده های بلند”
-نه منظورم توی واقعیته… دارم لحظه شماری می کنم براش… خونه مکان شه… بیای…
+زر اضافی نزن سپهر… من پاشم بیام خونه شما؟!.. یه مشت کون نشور پشت اون پنجره ها زنبیل گذاشتن نشستن… حواست کجاس تو؟!..
-وا… پس چطوری باید باهم باشیم؟!..
+فعلن که نمیشه، اگر بشه، تشیف نحستو باید بیاری پیش من… اونقد زر نزن می خواستم یه چیزی بگم یادم رفت، دیوث، پرحرف، هیز، گوه با اون چشای خوشگلت لاش ش ش شی…
-الان فحشارو باید به عنوان تعریف و تمجدید حساب کنم؟! “قهقهه”
+اومممم… هرچی می خوای حساب کن… آها… یادم اومد، چرا تینا دیگه باشگاه نمیاد؟!.. نه میاد اروبیک نه میاد ورزشگاه انقلاب؟!.. داستان چیه؟!..
“حقیقت تینا هر کاری دلش می خواست می کرد، گاهی به آقام هم جواب نمی داد، ولی یه لحظه جا خوردم از حرف زهره و رفتم توی فکر… بعدازظهرها می گفت میرم باشگاه، یعنی چی؟!.. پس کجا می رفت؟!..”
با لحنی گیج و مبهوت ادامه دادم:
-مممم… نمی دونم… ممنون که گفتی …
+چیه؟!.. غیرتی شدی؟!..
-نه…ولی خب بالاخره باید حواسم باشه به خواهرم یا نه؟!..
+اومممم… اون خواهرت قیم نمی خواد، مردا رو هم می کنه با دیلدو، نمی خواد حواست باشه… اونقد توی کار، خانما فضولی نکنید… از پس خودمون بر میایم…
-چشم… توی کار شما فضولی کردم؟!..
+جرات داری؟!..
-بکنم؟!..
+می تونی؟!..
-آره… وقتی عاشق کسی باشی، روش حساسی… من مث تو نیستم که، فرق دارم… حواسم به افرادی که دوسشون دارم هست… “قهقهه”
+یعنی با بی زبونی می خوای بگی من دوسِت ندارم؟!..
-داری؟!..
+نه… “خنده های بلند”
-خوشت میاد میرینی به طرفت نه؟… حس خوبی داره؟…
+وای ی ی ی… عاشقشم… کی از ریدن بدش میاد آخه سپهر؟!..
-ریدن روی آدما منظورمه نه کاسه توالت…
“لحن‌ جدی”
+اومممم… سعی‌ کن چیزی نگی که برینم بهت، اینم یه راهشه که فرار کنی ازش… “خنده های بلند”
-زهره؟!..
+جان؟!..
-عاشقتم… عاشق…
+تکراری بود… چیز جدید نداری بگی؟!..
-عاشقتم… هیچ‌وقت قدیمی نمیشه… تا آخر عمر عاشقتم…
+چه جالب… ازدواجم کنی، لابد با خاطره من قراره اون بیچاره رو بکنی نه؟!..
-چرا که نه؟!.. بدت میاد؟!..
+اومممم… نه خیلی هم خوبه… نتونستی منو بکنی لااقل خیالمو روی یه یکی دیگه تست کن… اینم یه فانتزیه دیگه…
-ولی کصتو که می خورم، توی واقعیت… لااقل این برام فانتزی نمی مونه… “قهقهه”
+یه زر جالب بالاخره زدی آقا سپهر، بگو ببینم چطوری قراره این اتفاق بیوفته توی حقیقت؟!..
-خب… من میام‌ پیشت، می ذاری بخورم، بعدش که ارگاسم شدی منم جق می زنم با تن و بدنت…
+همین؟!..
-خب خودت گفتی نمی ذاری بکنم!..
+اِوا سپهر؟… اونقد خنگی تو؟!.. من خیال کردم خیلی حالیته… خیال کردم الان میگی چی باید بپوشم، چطوری شروع کنیم، کجا می خوای بخوری برام و … و … تهِ احمقی تو پسر…
-عزیزم… خب خیال کردم اگه قضیه خودش بره جولو بهتر در بیاد… به نظرت بداهه زیبا نیست؟!.. این که اتفاق خودش بیوفته، تا از قبل پیش بینی شده باشه؟!..
+عا… عا… توی مورد من و تو یا طبق سناریو می ریم جولو یا کلن باید بیخیال شی نازم…
-خب باشه… من قدرت تخیلم بالاس… فقط سواله برام، چرا باید سناریو داشته باشیم؟!.. اینو نفهمیدم؟!..
+چون وقتی سناریو نباشه، تو دیوث هیز ممکنه خطا ازت سر بزنه و گوه اضافه تر بخوری و منم شاید نتونم مقاومت کنم، ولی بعدش کاری می کنم هر روز آرزو کنی سه وعده گوه واقعی بخوری… امیدوارم فهمیده باشی الان منظورمو… “لحن جدی با عصبانیت”
-یعنی تو خیال می کنی اونقد ندید پدیدم بیوفتم روت؟!.. زوری بکنم؟!.. دست شما درد نکنه… بعد این همه صحبت… بعد این همه شناخت…
+اومممم… گلم آدم وقتی حشری میشه شاید از کنترل خارج بشه… می دونم تو اونطوری نیستی ولی خب اینم می دونم دیونه منی… پس سناریو یا هیچی؟!..
-حتما… چرا که نه… ولی برام سوال بود اگه اشتباهی ازم سر بزنه، چطوری تاوان می دم زهره؟!.. میشه یه اشاره کنی؟!.. حسابی تنم خارید!.. “قهقهه”
+اومممم… از خواهرت تینا شروع می کنم… یه بلایی سرش میاد که هر روز بشینی نگاش کنی و زار بزنی که چرا زنده ای!.. بعد…
“انگار یه سطل آب یخ روم ریخته باشن، نذاشتم حرفش تموم شه، رفتم وسط حرفش و گفتم: کافیه… کافیه…”
+آقا سپهر… من آتیشم… سرمم درد می کنه برای آدمایی که می خوان چوب لای چرخم کنن… سعی نکن منو تست کنی… امیدوارم فهمیده باشی، سوای حرف زدن بیشتر اهل عمل هستم گلم… کاری نداری؟!..
-زهره اجازه بده، قطع نکن خواهش می کنم… ببخشید من حرف بیجا زدم و خواستم شوخی کنم… عذر می خوام… کامل می فهمم تو حساسی به این رابطه، کامل می فهمم دوست پسر نداشتی تا الان… کامل می فهمم یه محیط امن می خوای… کامل می فهمم باید سناریو داشته باشیم… کافیه؟!..
+ممنون از درکت گلم…
-حالا که اشاره کردی، حقیقت من باید خیلی چیزارو بگم، اگر البته اجازه می دی؟!.. در مورد خواسته هام… تا امروز چیزی نگفتم…
+اومممم… خودت علاقه داری بری اون‌ پایین بخوری و بلیسی، مجبورت نکردم که؟!.. بفرمایید گوش می دم…“خنده های بلند”
-این حرف ها توهین برداشت نشه، تو از سناریو گفتی و تهدید مهم ترین چیز توی زندگیم… منم قبول کردم… یه سری سوال پیش میاد؟!.. من فقط صورت تو رو دیدم… رابطه ای که از من می خوای اینه یه سناریو اجرا کنیم و من کصتو اونقد بخورم تا ارگاسم شی… حق دارم اگه اون بُتی که توی سرم ساختم نبودی، مکانو ترک‌ کنم؟!.. یا حق ندارم و مجبورم بخورم برات؟!..
+اومممم…اینکه از من بت ساختی، ربطی به من نداره، حالا مگه‌ چطوری باید باشم؟!..
-خب من پاهات و انگشتاتو واقعا دوست دارم، ولی بالاتر رو ندیدم… نمی دونم پوست بدنت چطوریه؟!.. بعضیا دیدی روی پوستشون یه حالت فرو رفتگی و براومده دارن… روی قسمت روناشون بیشتره… یا بعضیا رگای متورم دارن؟!..
+عاشقت میشم وقتی اونقد خر میشی… اولی بهش میگن سلولیت پوست، دومی میگن واریس… نه بدن من اونطوری نیست… زر بعدی لطفا؟!..
-م م م م… بعضیا لای کشاله رونشون تیره اس، و کصشون سیاهه، چوچول کوچولو، لبه های کصشونم پهن نیست… وقتیم شیو می کنن بازم مشخصه اینا هنوز پشمالو هستن…
+هههههه… خدای من… سپهر به جون نازی اگه بذارم دستت بهم بخوره… کاری نداری؟!..
-آخه خودت راحت هر چی دوست داری می گی… کلی قانون و تبصره می ذاری… من حق ندارم؟!..
+بیشعور اونایی که گفتی رو خوردی لابد؟!.. من چطوری ناز پاستوریزمو بذارم دهنت؟!.. حالم بهم خورد… با اون تجربه های گوهیت… با کیا پریدی تو؟!..
-عزیزم… خانمی… عشقم… بمیرم برات؟!..
+جا ا ا ا ن؟!..
-من گفتم تجربه کردم؟!.. من دارم می گم دیدی؟!.. چون منم دیدم و نخواستم با این طور افراد باشم… جُرم نکردم که…
+حالمو داری بهم می زنی ولی ادامه بده… کشاله رونام تیرگی نداره… کص و کونم، صورتیه عزیزم… نه سیاه و نه قهوه ای… کاش قهوه ای بود میذاشتم توی حلق هیزت… زوری می خوردی که اینقد به چشم تحقیر بدن زنارو نبینی بیشعور خر… در ضمن چوچولم هم بزرگه، لبه هاشم خوشبختانه زیاد پهنه… چون نازی رو طبیعی به دنیا آوردم و توی دوران نوجونی زیاد خود ارضایی داشتم، به خاطر اینکه با یه مشت الدنگ مث تو رابطه برقرار نکنم، سایزش بزرگه… سوال بعد… سردرد می کنی تو آدمو پسر از بس احمقی…
-زهره خب بگو من حق سوال ندارم… منم‌ نپرسم… بگو شما باید بیای بخوری و بری… اونقد نگران حقوق خانمایی لااقل دنبال برابری مرد و زن باش!.. فک نکنم حرفام اشتباه یا توهین باشه؟!..
+حق سوال داری ولی تو بیشعور مدام‌ می گی عاشقتم، میمیرم برات، من هر بار می رینم توی هیکلت دوباره دنبال کونم موس موس می کنی، الان بگم سوراخم سیاهه یا بواسیر دارم، یعنی عشقت، حرفات، میمیرم میمیرم هات، همه دود میشن میرن هوا آقا سپهر؟!.. اونقد ظاهر بینی تو پسر؟!.. من ناراحت آیندت و نوع نگاهت شدم گلم… آخه این چه نوع دیدگاهیه؟!.. آدما فقط برات نقش مانکن رو دارن؟!..
عروسکن؟!..
در حالیکه با عصبانیت و با صدای بلند داد می زدم ادامه دادم:
-آخه چرا نباید حق پرسیدن داشته باشم؟!.. آخه کجای حرف های من بی احترامی بود؟!.. آخه مگه ما بعد رابطه این حرفارو زدیم؟!.. هنوز رابطه شروع نشده من درخواست کردم… نکردم؟!..
"توی همین گیر واگیر، یکی از سربازا که کص جدید بود پرید توی اتاق، احترام اغراق شده نظامی و فریاد کشید: “قربان دستور بفرمایید بنده جان نثار آماده هر گونه خدمتی در رکاب شما خواهم بود…”
“از عصبانیت داشتم‌ به انفجار می رسیدم، لیوانو آبو برداشتم پرت کردم طرفش:“پدرسگ دیوث… کی اجازه داد بپری وسط اتاق؟!.. گمشو بیرون پفیوز آش خور…”
زهره پشت تلفن از خنده پاره شده بود…
سربازه نزدیک بود با سر بره توی جا رختی که روی دیوار پرچ شده بود…
خودم دستام می لرزید…
وضعیت قاراشمیش کیری شده بود که نگو و نپرس…
نفس نفس می زدم…
گوشی تلفن داشت توی دستام خرد می شد…”
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَستِر سِپِهر
تاریخ: ۱۴۰۲/۰۱/۰۲
ادامه دارد … “علی برکت الله”
༺(۱۵)༻

2640 👀
7 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-03-22 14:11:43 +0330 +0330
  • 😮‍💨دوستان شهوانی:“اگر خوندید لااقل لایک و کامنت کنید”
    داستان بیاد بالا… اینطوری کسایی که علاقه دارن به داستان میبینن تایپیک رو… والله چیزی گیر من‌ نمیاد این وسط… اگر پولی چیزی دادن، قول میدم فیفتی/فیفتی😂
1 ❤️

2023-03-22 16:56:04 +0330 +0330

داستانت واقعا زیباست من ک هر روز منتظرم قسمت بعد بیاد و چند دقیقه وقتمو با این داستان زیبا بگذرونم

1 ❤️

2023-03-22 16:58:53 +0330 +0330

↩ Alireza000f
فدای تو علیرضای عزیز…امیدوارم بتونم کاملش کنم که خجالت زده نشم…😎

0 ❤️

2023-03-22 16:59:52 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
منم حسابی منتظرم ک کامل بشه
سلامت و تندرست باشی همیشه

1 ❤️

2023-03-23 03:01:45 +0330 +0330

این قسمتو کمدی کردی جالب بود بدون نقص نبود ولی میتونی بهترش کنی همین که میتونی چندتا سبک متفاوت بنویسی نشون دهنده اینه نویسنده خوبی هستی

1 ❤️

2023-03-23 10:16:36 +0330 +0330

↩ SCALLETA54
ممنون که وقت میذاری و می خونی…🙏

0 ❤️

2023-03-23 16:18:51 +0330 +0330

↩ sub.bbw
😁اون موقع یهو میبینی دوتایی ۸۰سالمونه باید با دست لرزون و میکروسکوپ بخونیا…

1 ❤️

2023-03-23 21:23:30 +0330 +0330

↩ sub.bbw
😀مزه مزه های مردونه!
مزه مزه باید بکنیم یکم

1 ❤️

2023-04-01 15:57:16 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
قبول دارم وقتی میخونی رد میشی بدون کامنت 😹همین بلا سرم اومد دیگه نمینویسم lol

1 ❤️

2023-04-01 16:46:11 +0330 +0330

↩ Real Baran
به نظرم نباید توجه کنی اونم دلیل داشتم گفتم خدایی…🙂منظورم چیز دیگس…

0 ❤️

2023-04-08 13:44:39 +0330 +0330

دمت گرم داش سپهر
خوشم اومد از این قسمت نسبت به قسمت های قبل تلفیق بیشتری داشت
از اینکه به یکسری نکته های انحرافیم تو داستان اشاره میکنی خوشم میاد
یه شیطنتی توی این قسمت بود 😁😎

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «