༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ ༻ (۱۵)

1402/01/03

༺(۱۴)༻
+آقای ایرانی؟!.. “خنده های بلند”
-“سکوت”…
+عزیزم؟!.. عزیزم م م م؟!.. نازم دهنت؟!..
-سکوت…
+سپهر؟!.. آقای ایرانی؟!..
-سکوت…
+حالا جواب بُتی که ساختی رو هم نمی دی دیگه؟!.. اینطوریاس… کافر شدی؟…
“نمی تونستم مث زهره باشم… عاشقش بودم… جواب دادم… وقتی صداش می پیچید توی سرم، دیونه وار بدون سوال دنبالش راه می افتادم…”
-جان؟…
+به خودت مسلط باش… “خنده های ملایم” تو تازه استخدام شدی گلم، دیر یا زود ازدواج باید بکنی… اجباریه عزیزم… الانم با کلی آشنا و پارتی نگهت داشتن… سوای این حرفا، من کامل آمارتو دارم پسر خوب، می دونم چند وقت پیشا، نسیم “دختر سرگرد…” پیشت بود… می دونم دوست دخترای زیادی داری… بازم بگم؟!..
“در حالیکه گیج و منگ بودم… من من کنان گفتم: ز ه ر ه؟!..”
+عزیزم… حقته… من ناراحت نیستم بابتش… ولی ازت انتظار دارم وقتی ایرادتو میگم روش فکر کنی و عصبی نشی… اگر عاشق کسی می شی فقط برای ظاهر اون فرد نباشه… البته سپهر، کامل می دونم تو یه آدم صادق و رک هستی، سر همین انتخابت کردم… وگرنه می دونم اون کوچولوی لای پات، چقد ریز و البته خواستینه… “خنده های بلند”
-زهره… بیخیال… نمی دونم‌ چی باید بگم!.. حق داری وقتی آدم صادق باشه آخرش میشه داستان من… خودم با بی رحمی محاکمه می شم… قبول داری؟!..
من علاوه بر چهره، لحن صدات، هیکل، موقعیتت، جایگاهت، رفتارت… دنبال جزئیات بدنت هم هستم… حق داری… من مانکن‌ پرستم… من عروسک بازم…
+تمام حرفایی که گفتی هستی، نیاز نیست خودتو مظلوم نشون بدی… سوال از بدن مانکنت بازم می خوای بپرسی یا نه؟!..
-سوال کنم که برینی بهم؟!..
+بدت میاد برینم بهت؟!.. “خنده های بلند”
-نه… اگه ناراحت نمی شی، ممه ها و سرشون…“قهقهه”
+رو نیست که… خیال کردم الان‌ میگه تکرار نمیشه… اِوا بچه پرو داره باز ادامه می ده!.. سینه هام نوک تیز، سایزشم، بمون توی خماریش…
-زهره جدی ازت یه سوال کنم؟!.. مردونه جواب می دی؟…
+چرا که نه؟… من زنم… زنونه جوابتو می دم… از کلمات تحقیری استفاده نکن که می رینم روت آقا سپهر دوباره ها… این دفعه جدی جدی می رینما… مجبور شی اون بیچاره سربازه رو بیاری تمیزت کنه… “خنده های بلند”
-زهره من بلد نیستم خوب حرف بزنم… عزیزم من با هرکسی صحبت کردم و به قول شما، دختر بازی کردم و همه رو شما لیست کردی، همین ریختی حرف زدم… چیکار کنم؟!.. چطوری باید حرف بزنم وقتی برات جا افتاده این لحن و ادبیات؟!.. شما بگو من چیکار کنم؟!.. انگار یکی همین الان بیاد بگه زهره خانم: " شما چقد فارسی بد حرف می زنی؟!.." این ریختی و با این لهجه باید حرف زد…
شما چی جوابشو می دی؟!..
+اومممم… می خوای بگی یه بیشعور مث اون پدربزرگت هستی و ضد زنی؟!.. خب اشکال نداره، آبغوره گرفتن نداشت… تا جایی که بشه یادت می دم با خانما چطوری برخورد کنی؟… هرجام اشتباه دیدم، می رینم روت… خوبه؟!..
-ممنونم ازت…
+ریدن که رایگانه گلم… رو تو نکنم بالاخره میاد خودش… “خنده های بلند”
-زهره؟!..
+جاااان؟!..
-چرا با اینکه اختلاف سنی ما کمه، تو اینقد سرتری؟!.. اینقد بیشتر می فهمی؟!.. من کی مث تو می شم؟!.. بتونم همه رو مست خودم کنم؟!..
+خر بزرگ، الان با این همه برتری من که بهش اشاره کردی، چرا باید با تو گوه لاس بزنم؟!.. چون تو، برابر منی، توی فهم و درک… فقط یکم خری همین… “لبخند ملایم”
-واااای… کاش می شد صداتو ضبط کنم… غیرمستقیم گفتی عاشقمی نه؟!..
+نمی خوای از سناریو بگی؟!.. حوصلم داره سر می ره ها…
-م م م م… حقیقت سایز ممه رو نگفتی؟!.. “قهقهه”
+بی نمک… گلم، بیا یه قرار بذاریم… وقتی اومدی پیشم… من برات لخت می شم… لخت کامل، اگر از صمیم قلب گفتی از بدنم و نمی دونم رنگ سوراخام یا اون‌ چرت و پرتای اندازه سایز کلیتوریس یا نمی دونم تنگی کونم…و… و… خوشت اومد، اجازه می دم رابطه برقرار شه… اگر خوشت نیومد… می تونی گورتو گم کنی؟!.. خوبه؟!.. راضی شدی؟!..
-قبوله… فقط اگه خوشم نیاد بازم ممکنه تهدید شم؟!.. یا اجازه می دی، بعدش باهات حرف بزنم؟!..
+چرا که نه… تو از اول می خواستی بلیسی… منم خوشم اومده ازت… تا وقتی کسی از آدم سوءاستفاده نکنه، چرا باید براش تهدید حساب شیم آقا سپهر؟!.. هووووم؟!..
-خودتم می دونی عاشق جزئیات بدنت فقط نیستم… خودت می دونی… نگم برات…
+گوه زیادی نخور… “خنده های بلند”
-می دونی زهره… می دونی عاشقت شدم… ربطیم به این چیزا نداره… شاید دخیل باشن ولی می دونی زیاد تاثیر نداره…
+سپهر… وقتی می گی لخت شو، اگه خوشم نیاد اجازه بده برم!.. این نشون میده عشقتو ابله، بیشعورِ خر…
-تو آمار منو خوب در آوردی ولی اون کسخلی که آمار منو داده بهت نگفته توی عمرم کص نخوردم یا کون نلیسیدم؟!.. حق همیشه با تو هست، حتی الان بگی شبه… حتی بگی الان من توی اداره نیستم و وسط یه کازینو نشستم… منتها من توی عمرم تا این لحظه، کص یا کون خانمی رو نخوردم… تمام اون سوالات برای اینه… چون حق دارم فانتزی توی سرم رو بخورم، زهره خانم… حق ندارم؟!..
+شوخی بود؟!..
-به جون تینا نه… فک کنم، قسم جلاله “تینا” رو گفتم…
+اووووم… یه خرده ناراحت شدم ریدم بهت اونقد… راضی باش… “خنده های بلند”
-لحنت عوض شد یکما شیطون… قبول داری؟!..
+اووووم…آره خب… کی بدش میاد یه دهن آکبند و صفر داشته باشه؟!..
-یعنی به خاطر ناراحتی که به وجود اومد و سوالام می بخشیم؟!..
+اومممم… خیر… ابدا… تمام حرفای امروزت یادم‌ میمونه، حتی روش فک می کنم… حتی شاید سرش کات کنم باهات…
-زهره ه ه… خواهش می کنم… یعنی چی کات می کنم؟!.. بگو چیکار کنم جبران شه؟!.. هر کاری می کنم…
+هر کاری؟!.. مطمئنی…؟!
-هر کاری… ندیده، نشنیده… هر کاری…
+اومممم… به سناریو که نمی خوای اشاره کنی و کفرم داره در میاد سرش، ولی خودم یه اصلاحیه روش اضافه‌ می کنم…
من اپیلاسیون می رم… منتها هیچ وقت نازمو اجازه نمی دم، چون گاهی علاقه دارم مدل بدم بهش و ممکنه اپیلاسیون روی پوست به مرور مانع در اومدن مو بشه… از امروز یک ماه خودمو شیو نمی کنم سپهر… اگر اومدی خوشت اومد، تنبیهت اینه… همونطوری باید بار اول بخوری برام… بعد شیو می کنم برات… اگه این کارو کردی، توهین های امروز فراموش می شه؟!.. ناراحتیمم می پره… نکردی مشکل خودته… اگرم اومدی دیدی و خوشت نیومد، به همون پشمای کصم…
اینم از هر کاری که بلوف میای، نشنیده برام انجام می دی… قبول؟!..
"حقیقت از هر راهی می رفتم زهره چندین قدم جلوتر بود و همیشه خدا، کیش و مات بودم… با اینکه حالم بهم می خورد از لیسیدن کص، اونم پشم دار… با لحنی سرتاپا نفرت و بی زاری ادامه دادم: قبول می کنم… در مورد سناریو هم، علاقه دارم تو بگی من فقط اجرا می کنم… انگار کم کم  دارم می فهمم من باید فقط مجری باشم این وسط، نه چیز دیگه…
+مممم…چه مدلی بپوشم؟!.. هر مدلی بخوای می پوشم… رسمی، اسپورت، مجلسی؟!.. لب تر کن…
-همون مدلی که شب مراسم خواستگاری بود… اونجا عاشقت شدم… توی اون ماکسی مشکی…
+اِوا… من اون شب اصلا برام مهم نبود چی می پوشم سپهر… باورت میشه نمی خواستم بیام پیشتون؟!.. امیر مجبورم کرد… “خنده های بلند” نکته جالب ماجرا، نازمم شیو نبود… “خنده های بلند تر” وای خدا…
چه قدر در و تخته رو خوب جفت کردی… یه آرایش ملایم، یه لباس ساده، بدون شیو… آخی چقد راحتم کردی… گفتم الان می خواد کلی سفارش سرهم کنی دیوث خر…
درحالکیه دوتایی زدیم زیر خنده و موضوع جالب شده بود با لحنی آروم پرسیدم:
-یک ماه شیو نکرده بودی؟!.. شوخی می کنی؟!..
+مممم… یک ماه که نه… ولی خاطرم میاد خیلی وقت بود…
-زهره، فضولی نباشه… امیر ناراحت نمیشه؟!..
+فضولی چرا گلم؟!.. هر سوالی داشته باشی می گم برات… امیر عاشق منه سپهر… براش فرقی نمی کنه این چیزا… از اول یه مردی بود که دیونم شد و حتی اونقد توی مسائل جنسی نابلد بود که نمی تونست بکارتمو برداره… برای همین رفتارش عاشقش شدم… چون با هیچ زنی قبل من حرف هم نزده بود… بعد من هم کلن اسم زن بیاد فقط احترام می ذاره ولی تا جایی که من می دونم که البته از خود خدا هم بیشتر می دونم در موردش، تا امروز با کسی لاس هم نزده!.. چون عاشقمه، منتهی گاهی تند میشه و منم مجبورم وقتی دلش می خواد منو، برینم توی حالش… منم شیو نکرده بودم که حسابی برینم توی خواستش و مجبور شد تا چند هفته همون ریختی باهام باشه…
-خواسته ات چی بود مگه؟!..
+تشیف نحستونو نیارید خونه ما… البته جز تو… نرینم بهت دیگه… امروز کافیه برات… مدام پیله کرد بود مهمون داریم… منم‌ می دونستم قصدتون چیه… برای همین مخالف بودم که امیر قبول نکرد… منم مجبور بودم شیو نکنم و عذابش بدم… “خنده های بلند”
-ممنون بابت صراحت… “پوزخند”
+این حرفا چیه گلم؟… میخوای برات بگم سایز امیر چقدره؟!.. یا وقتی میذاره توم، چیا بهش میگم؟!.. تعارف نکن…
-زهره ه ه… چرا کوچیکم می‌کنی؟!..
+گلم… من ازت سوالای خصوصی بپرسم نمیگی؟!..
-مثلا؟!..
+اون شب با نسیم؟!..
-حقیقت نه… علاقه ندارم…
+چرا؟!..
-چون عاشقتم…
+گوه خور… اونقد سپهر ر ر ر…
-از سناریو بگو… لباست که مشخص شد… ادامه بده؟!..
+اومممم… منم مث خودت انگار حس می‌ کنم نگم در موردش جالب تر باشه… البته اولش می خواستم بگم که بفهمی کار اضافه تر نداریم ولی الان که دوزاری کجت افتاد… می خوام خودش به قول تو بداهه انجام بشه… ولی یادت نره اگه اومدی کوچیکترین خجالت یا حسی منفی بهم بدی، که مزه نداشته باشه برام، واقعا کفرم بالا میاد… چون اگه می گفتی: زهره فلان لباسو برو بخر توی فلان مرکز خرید، بپوش… انجام می دادم…
اگه می‌ گفتی، لخت کامل باش و بخواب رو تخت، من بیام پیشت انجام می دادم…
ممممم…
اگه می گفتی، برو زیر دوش، از در اومدم بدون احوال پرسی بهت اضافه شم، انجام می دادم… چون دلم یه چیز جدید و جالب می خواد… یه آدم خجالتی و آماتور نمی خوام آقا سپهر!.. “لبخند ملایم”
-من آماتور نیستم زهره، نسبت به مردهای هم سنم اغراق نکنم چندین برابر سکس داشتم، حتی از خیلی مردها هم تجربه بیشتری دارم… منتهی من عاشقتم… دست و پامو گم می کنم… نمیدونم باید چیکار کنم که بیشتر خوشت بیاد؟!.. استرس گرفتم کلن…
+واااای… سرم رفت، می خواستم بخوری برام، ولی ببین یه ساعت زر زدی آخرشم رسیدی به چی؟!..
-خب… نمی خوام از دستت بدم…
+امیر با نازی شاید برن دبی… من با امیر قهرم سر اون بی لیاقت داداشت حسن، رزو کردن برای هفته های آینده…
-داداشم نیست عزیزم، آقام حضانتشو گرفته همین… یه سوال چطوری امیر ممنوع الخروج نیست؟!..
+گلم، برای امیر، خیلی چیزا ممنوع نیست، الانم‌ فک می کنی کی شمارو نگه داشته توی اداره؟!.. با اینکه مجردی؟!.. سوالای بی ربط ممنوع آقا سپهر…
در مورد مسافرتشون، چون نزدیک عیده سخت پرواز گیر آوردن… ولی می رن و قطعیه…
میای پیشم… منتها، من دلم نمی خواد همه چیزو بهت بگم… باید خودتم سورپرایزم کنی… الانم باید برم رد نازی… زرم نزن… وقت ندارم… مااااچ… بای
-الو؟!.. الوووو؟!..
"گوشی رو قطع کرد، من موندم با کلی سوال و ابهام…
اولین چیزی که به ذهنم رسید، تینا بود… بعدازظهرها کجا می رفت؟!.. دومین چیزی که به ذهنم رسید… کودوم دیوثی لاپورت مارو داده بود به زهره؟!.. هیچ کس خبر نداشت، من و تینا چی کار می کنیم؟!.. خدا… یعنی اونقد زهره بهم نزدیک بود؟!.. چطوری فهمیده بود؟!.. و سوالی که بیشتر شبیه مواخذه بود، امیر برای من کلی پارتی بازی کرده بود، داشتم چطوری جوابشو می دادم؟!.. با لاسیدن با همسرس؟!.. آخه کودوم حیونی همچین کاری میکنه؟!.. سوال های زیادی توی ذهنم، لحظه به لحظه شکل می گرفت…
عمق نفوذ امیر توی ارتش، ترس رو به جونم می نداخت… ترس از آماتور بودن جلوی زهره، اعصابمو بهم می ریخت… گاهی خیال می کردم نکنه برم پیشش و نتونم براش بخورم؟!.. اگه بالا بیارم چی؟!.. اگه واقعا بدنش اونطوری که گفت نباشه چی؟!.. اگه سرکارم گذاشته باشه چی؟!.. اگه‌ برم خونشون امیر منتظر باشه؟!..
خدا… لعنت بهم… لعنت به تو حسن با این عاشق شدنت، منو به گای سگ دادی، خود تخم سگت، خیالت نیست که نیست… هنوز گوشی تلفن توی دستم بود، داشت بوق ممتد می خورد، حقیقت اونقد عصبانی و داغون بودم، گوشی رو مداوم و مرتب روی تلفن و نمره گیر کوبیدم… اونقد کوبیدم که صدای زینگ زینگ از داخل، شبیه به خودم داشت به انفجار می رسید، توی اون لحظه یه جنون آنی بهم دست داد و تلفن به طور کامل خرد و خاکشیر شد…
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَستِر سِپِهر
تاریخ: ۱۴۰۲/۰۱/۰۲
ادامه دارد … “علی برکت الله”
༺(۱۶)༻

1980 👀
8 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-03-23 10:17:29 +0330 +0330

این قسمت هم مثل قسمت های قبل عالی 👏👏👏👏👏

1 ❤️

2023-03-23 10:18:24 +0330 +0330

↩ Alireza000f
ممنون علیرضا عزیز 🙏

1 ❤️

2023-03-23 13:14:30 +0330 +0330

↩ RasaMo
ممنون ازت وقت گذاشتی خوندی🙏

0 ❤️

2023-04-01 15:59:04 +0330 +0330

تایپیکهای مهجور آقا سپهر داری میری انفرادی😹

1 ❤️

2023-04-01 16:43:34 +0330 +0330

↩ Real Baran
😄پشتم به تو گرمه… خیالی نیست😂

0 ❤️

2023-04-08 16:52:00 +0330 +0330

عالی چقد خوب نوشتی داداش گلم
زدی تو کار جنایی بازی 😎

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «