با ذوق گلی را بِسِتانم به هوایش
این یوم مبارک بکنم قند برایش
با زخمِ تن و خستگی و دغدغه اما
با شوق، زنم پشتِ درِ خانه صدایش
پژواک قدمهای نحیفش که شنیدم
بی تاب شدم در تب رخسار وُ نگاهش
چون در بگشایید، شدم گیر و گرفتار
گیرِ بغل وُ چشمِ خمار وُ مژگانش
سر را بسپردم به خمِ زلفِ پریشان
بوسیدمش از زیرِ گلو تا به لبانش
گل را چو بدیدش به تبسم بربایید
از دستم و گفتم که کنم جان به فدایش
بازو بستاند و بکشیدم سرِ بالین
جامه برهاند از نوکِ سر تا نوکِ پایش
از شاپرکِ پشتِ نگاهش خبری هست
انگار، که امشب شدهام شعله برایش
این دخترکِ کوچک وُ معصومِ من انگار
امشب شده محتاجِ حضورم به کنارش
با آهِ پر از حرص و هوس بُرده به تاراج!
این دل، ز من او بُرد، به این ناز و ادایش
این دلبری وُ خوشگلی وُ خوشکلکیها
آبارِ مرا کرده همی سیخ، برایش
با شهوتِ وحشی چو سگِ تازی بتازم
بر پیکر شیریِ سفید وُ پَر وُ پایش
چون ناله کند، چنگ ز پستان بگرفتم
تا یکدفعه شدت بکند اوج نوایش
بر تخت سفیدی، پرِ گلبرگِ گلِ سرخ
گرگی زده خیمه به تنِ نازِ شکارش
دستانِ بلندش چو به دستم بگرفتم
گشت آنگه اسیرِ تنِ من، پیکر و جانش
لبهایِ من وُ مِک زدن و لُمبهنوازی
با رقصِ گلاندامِ کمر تا گلِ پایش
بَس بازی وُ بَس جنبش وُ بَس ناز وُ نوازش!
هنگام هجوم است به ژرفای حیایش
با خیسی گلبرگ گُلش، دردسری نیست
یک پرده زنی در شبِ رویایِ وصالش
آلت بنهادم به سرِ مهبلش امّا
در ثانیهای محو شدم، محوِ نگاهش
چشمانِ چو آهو وُ کمانی به دو ابرو
آذر به دل انداخت، بِزَد زَخمه ز آتش
با ناز و نواش به سرش دست کشیدم
چرخی بِزَدم در قفسِ گیسِ روانش
ماندم که ز حافظ کنمش قصه سرآغاز
یا آنکه بخوانم ز خودم قصه برایش
“قندِسَمَر” و “خار” و “بخاری” که بَرَم نیست
عُقبا و جهانم همه با هم به فدایش
چنگی به گلویش زدم و با نفسی گرم
آبار، نهادم به دلِ فرج وُ نهادش
چون ناله بزد از ته دل با لبِ خندان
لبها به لبش دوختم وُ دل به جمالش
دستی به سُرینش زدم وُ با لبِ انگشت
نیشی بگرفتم ز لَبِ لُمبرکانش
با داغی و با شیطنت و مزّهپرانی
راضی بشدم بر کمر وُ قاچ وصالش
او هم چو بلرزید و ز خود گشت مُغرَّب
آهی برهاند از نفس وُ از دل وُ جانش
بعد از نفسی تازه شدن در بغلِ یار
خسبید، چو سر بر سَرِ دستم بنهادش
پایان چنین قصه درازست ولکن
بانو چو بخفتهست، منم همرَهِ خوابش
آقای سایه✒️🖤
آبار: آلت مردانه، کیر، دول
مهبل و فرج: آلت زنانه، واژن، کس
سرین و لمبر و لمبه : قمبل، لپ کون، باسن، برجستگی پائین کمر
نظرتون رو حتما بنویسید و بگید برای دفعه بعد چه موضوعی رو انتخاب کنم😃🥰🌺🌹
اخرش نوشتی آقای سایه، فکر کرم شعر مال ابتهاجه
اما خیلی قشنگه
این قصه عاشقی چنین بود و چنان
چون خرزه من خواند شدش سیخ زنان
بازم بنویس، قصۀ کون و کُسی
کونی، ممه ای کُسی شود در نوسان
-استاد طوفان-
↩ Cruelwarriorrking
😂😂نظر لطفته دوست عزیزم امیدوارم لذت برده باشی🌹
پ.ن: استاد ابتهاج؟ اینجا؟😅😅 اگر بود خیلی خوب میشد😁
مَّزه ی لَـعْلِ لـبـــانت به تَنَمْ میچسبد
بُُوسِه هایَم به زَبانـَت به تَنَمْ میچسبد
رَعْشِه انداخته بر جانُ و تَنَمْ گیسویت
ساز آن مُـوی کَمانـت به تَنَمْ میچسبد
سُُرْخیه خالِ لبِ کـنجِ لَبت بَََـس باشد
بُوسِه از عُمق تـوانت به تَنَمْ میچسبد
نـان و آبَـم شُده اِنْـظـارْ به روی ماهَـت
دَر سُفرهِ عِشق,آب ونانت به تنَمْ میچسبد
شُهْرِه ی شَهْرْ شدن از بَرِه بوسیدن تُُو…
ذِلَّـت و هر چه اهـانت به تَنَمْ میچسبد
کارتوبالا گِرفت وسُست شد این جِسم من
اِرضا شُدنِ رُوحُ و روانت به تَنَمْ میچسبد
دَست بُردم به گریبان و چه شد!اَلقِصِّه…
جاری شدنِ آبِ روانت به تَنَمْ میچسبد
عَطَشِ عِشقِ تو خوابید وَلی دَر بَستَر
لَــهْ لــهُ و آهِ گِـرانـت به تَنَمْ میچسبد
تو حَدیثِ مُفَصَّل بِخوان از این مُجْمَل
مَزِّه یِ لَعْلِ لبانت به تَنَمْ میچسبد
میرْزَٰٓایِ_قَٰٓاضِٖیِٖ
↩ vahidjudo
واووو😍😵💫❤️🌹
یکی مرا جمع کند پس از خواندن این شعر :)
چه چسبیدااا😁😂
دم شما گرم دوست عزیز❤️😘
↩ little sweetie
ممنون بانو قشنگی از چشماتونه🌹😘😊
لطف دارین. به شیرینی شما که نمیرسه❤️😊✨️
فقط موندم واسه روایت بعدی از چی بنویسم😂
↩ little sweetie
سلامت باشید🌹❤️
یه سوالی خانم برای قسمت بعدش به نظرتون اس امی بنویسم ترسناک نمیشه😅🥲
دلم میخواد یکم خشنش کنم میترسم کار در نیاد نمیدونم
↩ little sweetie
هوممم ایده خوبیه…
شاید همین داستانو ادامه بدمش ببینم تهش این عاشق و معشوقه به کجا میرسن👨🦯😅😂