سلام به همه
دوستان خوبم
این تاپیک حاوی مطالب و عکسهای عاشقانه با طعم و چاشنی بوسه است :D
امیدوارم همه روزهاتون بارونی باشه
اونم از نوع بوسه باران :X :X :X :X
عاشق باشید
و
عاشقانه زندگی کنید ♥
اگر ميتوانستم مجازاتت کنم…
ازت ميخواستم…
انقدر که دوستت دارم
دوستم داشته باشي…
از دور دل مـي بـــــرد…
از نـــــزديـــک ،
ايــــمان هــم …!
شب “عشق” است
و هرکس دست “یار” خویش می بوسد؛
“غریبم”،“تنهایم”!
من دست “غم”،
“غم” دست من می بوسد…
قلبم را گچ گرفتم
تا برای یادگاری هم که شده
اسمت را روی آن بنویسی …
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد
نه! هیچ اتفاقی نمیفتد
روزها همانطور به رود شب میریزند
که شب ها به سپیده ی روز …
نه پرده ای به ناگهان کشیده میشود
نه سر انگشت شاخه ای به هوای ماه میجنبد
نه تو از راه میرسی؛
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد،
نه! عین روز روشن است :
تو رفته ای که باز نگردی
و من مانده ام پشت این همه کاغذ سیاه
تا هر لحظه به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد فکر کنم!
تاپیک بسیار جالبیه…
ادامه بده…
موفق باشی کیمیا جان…
واقعیتهای زندگی :
دروغ بگو تا باورت کنند؛
آب زیر کاه باش تا به تو اعتماد کنند؛
بی غیرت باش تا آزادی حس کنند؛
خیانت هایشان را نبین تا آرام باشند؛
هرچه نداری بگو دارم و هرچه داری بگو بهترینش را دارم؛
کذب بگو تا عاشقت شوند؛
اگر ساده ای،
اگر راست گویی،
اگر با وفایی،
اگر یک رنگی :
همیشه تنهایی؛
همیشه تنها…!
خوابید…
بدون
" شب بخیر "
شاید می دانست
بی او ؛
هیچ ساعتی از زندگیم به خیر نیست…!
[quote=هیاهوی سکوت]تاپیک بسیار جالبیه…
ادامه بده…
موفق باشی کیمیا جان…[/quote]
درود
ممنون از مهر بی پایانت :)
رفت؟
به سلامت!
من خدا نیستم بگویم :
صدبار اگر توبه شکست باز آید…
آنکه رفت،
به حرمت آنچه با خود برد،
حق بازگشت ندارد…!
رفتنش مردانه نبود،
لااقل مرد باشد برنگردد!
خط زدن بر من پایان من نیست!
آغاز بی لیاقتی اوست…
مانند شیشه شکستنم آسان بود…
اما…
دیگر به من دست نزن…
این بار زخمیت خواهم کرد…!!!
هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی…!
جای بوسه هایت از عمق درد می کند
نه اینکه میانه ی لب هایمان برهم خورده باشد
نــــــــــــــــــــــه ادمهــا ، دست در دهانمان برده اند …
.نه خود را بدزد نه من را به کوری بزن …
من تمام ِ این رود خانه را بر خلاف جهت ِ چشم هایشان گریه کرده ام
تا اثبات شوم …
بی آنکه برایت از دل ِ آنها دلیل بیاورم…
چه خبر است اینهمه داروغه، اینهمه مَست؟
نکند دوباره به اشتباه عطر بوسههای تو را به شهر پاشیده باشدبادِ بیحواس!
اعلامیه ترحیم
بازگشت همه به سوی اوست
بازگشت تو به سوی من
خدا را چه دیدی؟
شاید تو هم مرده باشی
شاید…
فکرت به ذهنم میخ میشود
دوباره خودم را به دیوار میکوبم
روی دوش من
چقدر دیوار سنگین است
باز هم
یک سال گذشت
و هنوز فاتحه ی آمدنت را نخوانده ام!
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده …
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست …
و غمــت سـهم ِ مــن!
[quote=هیاهوی سکوت]چه خبر است اینهمه داروغه، اینهمه مَست؟
نکند دوباره به اشتباه عطر بوسههای تو را به شهر پاشیده باشدبادِ بیحواس![/quote]
=D> =D> =D>
كساني كه به فكرمان هستند را به گريه مي اندازيم. اما گريه مي كنيم براي كساني كه به فكرمان نيستند. و ما به فكر كساني هستيم كه هيچوقت برايمان گريه نمي كنند. اين حقيقت زندگي است .
عجيب است ولي حقيقت دارد. اگر اين را بفهمي، هيچوقت براي تغيير دير نيست.
مرا بسپار به يادت به وقت بارش باران گر نگاهت به آن بالاست و در حال دعا هستي خدا آن جاست دعايم كن كه من تنهاترين تنها نمانم.
قصه ها را گفته ايم چيزي نمانده براي گفتن ؛
كاش ميشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا كه روزي معشوق از دست نرود ؛
ميداني كه خاصيت عشق اين است زماني كه دانستي و دانست اين راز را، هر دو گريزان ميشويد ؛
نميدانم چه رازيست!
فراموش نكن؛
شايد سالها بعد در گذر جاده ها
بي تفاوت از كنار هم بگذريم
و
بگوييم:
آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود!
بذار خيال كنم تو دلتنگيات
غروب كه مي شه ياد من مي افتي
بيا با پاك ترين سلام عشق
آشتي كنيم،
بيا با بنفشه هاي لب جوي
آشتي كنيم،
بيا ازحسرت و غم ديگه باهم
حرف نزنيم،
بيا برخنده ي اين صبح بهار
خنده كنيم،
تو مالك تمام احساسم هستي ،
تمام عشقم ،
تمام احساس ناب دست نخورده ام ،
كه حاضر نيستم
حتي ذره اي از آن را
با هيچكس تقسيم كنم !
با هيچكس ؛
جز تو!
نه !!
احساسم را با تو تقسيم نميكنم بلكه
آن را به تو تقديم ميكنم،
تمام احساسم را!
تمام عشقم را !
من براي سالها مينويسم…سالها بعد كه چشمانت عاشق ميشوند…
افسوس كه قصه ي مادر بزرگ درست بود …
هميشه يكي بود يكي نبود …
خدایا حواست هست؟
یادته که چی ازت خواستم؟
به خودت قسم بدجور بی تاب و منتظرم…
کاری که گفتمو برام بکن…
بدجور مشتاقم…
چون بد دیدم!
پس خدا جونم بدو که بندت منتظره ببینه چقد برات با ارزشه؟؟؟
خدایا!
من همونیم که گفتی بی صبرانه منتظری که بیام طرفتو چند برابر بهم جواب بدی…
پس بدو خدا!
الآن وقتشه…
که هم جواب منو بدی هم اونو…!؟
[quote=علیرضا_alireza]عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده …
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست …
و غمــت سـهم ِ مــن![/quote]
[quote=علیرضا_alireza]كساني كه به فكرمان هستند را به گريه مي اندازيم. اما گريه مي كنيم براي كساني كه به فكرمان نيستند. و ما به فكر كساني هستيم كه هيچوقت برايمان گريه نمي كنند. اين حقيقت زندگي است .
عجيب است ولي حقيقت دارد. اگر اين را بفهمي، هيچوقت براي تغيير دير نيست.
مرا بسپار به يادت به وقت بارش باران گر نگاهت به آن بالاست و در حال دعا هستي خدا آن جاست دعايم كن كه من تنهاترين تنها نمانم.
قصه ها را گفته ايم چيزي نمانده براي گفتن ؛
كاش ميشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا كه روزي معشوق از دست نرود ؛
ميداني كه خاصيت عشق اين است زماني كه دانستي و دانست اين راز را، هر دو گريزان ميشويد ؛
نميدانم چه رازيست!
فراموش نكن؛
شايد سالها بعد در گذر جاده ها
بي تفاوت از كنار هم بگذريم
و
بگوييم:
آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود!
بذار خيال كنم تو دلتنگيات
غروب كه مي شه ياد من مي افتي
بيا با پاك ترين سلام عشق
آشتي كنيم،
بيا با بنفشه هاي لب جوي
آشتي كنيم،
بيا ازحسرت و غم ديگه باهم
حرف نزنيم،
بيا برخنده ي اين صبح بهار
خنده كنيم،
تو مالك تمام احساسم هستي ،
تمام عشقم ،
تمام احساس ناب دست نخورده ام ،
كه حاضر نيستم
حتي ذره اي از آن را
با هيچكس تقسيم كنم !
با هيچكس ؛
جز تو!
نه !!
احساسم را با تو تقسيم نميكنم بلكه
آن را به تو تقديم ميكنم،
تمام احساسم را!
تمام عشقم را !
من براي سالها مينويسم…سالها بعد كه چشمانت عاشق ميشوند…
افسوس كه قصه ي مادر بزرگ درست بود …
هميشه يكي بود يكي نبود …[/quote]
یکی بود
اونم رفت
کاش از اول
غیر از خدا هیشکی نبود
خوشحالم که بردم …
چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت!
خوشحالم که باختی …
چون کسی رو از دست دادی که دوستت داشت!
کنارم بخوابُ به دورم بتابُ
از این لب بنوش چو تشنه که آبو
گل آتشی تو حرارت منم من
که دیوانه ی بی قرارت منم من
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم ، بگندیم
بخواب آرام پیش من لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم کنو دل را به این عاشقترین بسپار
بخواب آرام پیش من
منی که بی تو می میرم
لبت را بر لبم بگذار که جان تازه می گیرم
ای ول شیوا جان.پستهات همه زیبا و با مفهوم هستند .دمت گرم. :* :* :* :* :* :*
[quote=kimi ya]
عاشق باشید
و
عاشقان زندگی کنید ♥[/quote]
حسش نیست ;)
آدم ها هر چقدر بزرگ تر مي شوند
دلشان بيشتر بغل ميخواهد
حتي بيشتر از وقتي که کودک بودند
اگر ميتوانستم مجازاتت کنم…
ازت ميخواستم…
انقدر که دوستت دارم
دوستم داشته باشي…