قلم ! به حرمت انسان به نام زن بنویس
بیا کمی خودِ من را برای من بنویس…
در معبر پرخطر ، شهامت داری
در بطن رگان خویش ، غیرت داری
هم مردی و هم مادر فرزندانت
زن باشی و کولبر … ؟! جسارت داری
مهنازمحمودی
😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔
دیگر صدایمان به صدایی نمی رسد
این گریه ها به گوش خدایی نمی رسد
در این زمین مرده نفس کم می آوریم
در گور زنده ایم و هوایی نمی رسد
عمری ست در اجابت خود سنگ می خوریم
نفرین به این دعا که به جایی نمی رسد
جز سنگ و آتش و غم و اندوه و زخم و مرگ…
فرخنده بادمان که بلایی نمی رسد
“ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش”
این جا پرنده ای به رهایی نمی رسد…!
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
كاش اونهايي كه دم از غيرت مي زنند و به افراد بي تعصب جنسي حمله مي كنند، با ديدن اين عكس هم رگ غيرتشان متورم بشه!!!
↩ وحیدلاهیجی
اگر هزار قلم داشتم
هزار خامه که هر یک هزار معجزه داشت
هزار مرتبه هر روز می نوشتم من
حماسه ای و سرودی به نام آزادی
↩ marde-khoshbakht
شرم تان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید
بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگهبانان آزادی
نگهداران صلح
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغ
موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامگی موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است
کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
↩ arashke
پوزش میخوام قصد ناراحت کردن شما رو نداشتم ولی مگه میشه از حقیقتهای تلخ جامعه نگفت ؟
قلمت بشکند ای تاریخ
اگر ننویسی بر مردم این سرزمین چه گذشت …
↩ سالومه۲۸
شیخ اجل:
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
تا خیال قد و بالای تو در فکر من است
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
حاصل آن است که چون طبل تهی پربادم
مینماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم
ظاهر آن است که با سابقه حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا در دادم
ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم
داوری نیست که از وی بستاند دادم
دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم
هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم
بعضی زنان برای ستایش خلق شدهاند
از زیبایی
از منش
از خلق
از هر آنچه ملاک زن است …
باید ستایش کرد…
آن که را خدا گفته:
بهشت زیر پای اوست …!
↩ Esn~nzr
زن ها فــریــب ڪــارتــریــنــنــد …
همــه چــیــزشــان را پــنــهان مــی ڪــنــنــد
تــنــهایــی را
دلــتــنــگــی را
گــریــه ها را
عــشــقــشــان را …
زن ها قــویــتــریــنــنــد …
هنــگــام شــڪــســتــن صــدایــشــان در نــمــی آیــد
درد ڪــه دارنــد بــه خــود نــمــیــپــیــچــنــد
غــم كه دارنــد داد نــمــيزنــنــد
نــهایــت تــســڪــیــن درد یــک زن
گــریــه های یــواشــڪــی ســت …
زن بــودن درد ســخــتــيســتــ…
↩ سالومه۲۸
هاینریش بل در جاودانه اش ، عقاید یک دلقک ، میگه:
یک زن قادر است خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند،
یا اینکه با آنها تظاهر به انجام کاری کند.
در حالی که وقتی به دستهای یک مرد فکر میکنم، همچون کنده ی درخت بی حرکت و خشک به نظرم میرسند.
دستهای مردان فقط به درد دست دادن،کتک زدن، طبیعتاً تیراندازی و چکاندن ماشه ی تفنگ و امضاء میخورند…
اما به دستان زنان در مقایسه با دستهای مردان به گونهای دیگر باید نگاه کرد:
چه موقعی که کره روی نان میمالند و چه موقعی که موها را از پیشانی کنار میزنند.
↩ Esn~nzr
دنیا به زنهای مقاوم نیاز دارد؛
زنهایی که بیتوجه به محیط پیرامونشان، مشتاق، سرزنده و پرانرژی هستند؛
زنهایی که از گفتن حقیقت یا بیان اعتقاداتشان نمیترسند؛
سرشار از استعداد، عاطفه و مهربانی هستند؛
خودشان را با مردها مقایسه نمیکنند یا با سایر زنها نمیجنگند، بلکه همه انسانها را همان طور که هستند، میبینند و همواره در جستجوی زندگی بهتر و عشق پایدار هستند.
ماری_فرلئو
از کتاب زن
↩ سالومه۲۸
زنان یک جامعه را محدود کنید،
آنها را توسری خور و حقیر کنید،
تمسخرشان کنید …
من تضمین میدهم چنین جامعه ای،
هزار سال هم که بگذرد پیشرفت نخواهد کرد!
وینستونچرچیل
↩ Esn~nzr
مشکل از جایی شروع شد ؛
که گفتند زن باید خانه دارِ خوبی باشد ،
زن باید قورمه سبزی پزِ قهاری باشد …
و هیچ کس نگفت ، زن باید زیاد بفهمد ،
زن باید زیاد کتاب بخواند ،
زن باید از سیاست و حقوق ، سر در بیاورد !
هر زن یک کشور است و هیچ کشوری بدونِ آگاهی ، جامعه ی سالمی نخواهد داشت …
زن مبدا است …
زن مقصد است …
زن ، زندگیست …
زندگیتان را محدود نکنید !!!
نرگس_صرافیان_طوفان
اینجا ایران است !!
جایی که وزیر اقتصادش مدرک معارف اسلامی داره و کولبرش مدرک ارشد اقتصاد !!
↩ سالومه۲۸
نیچه در حکمت شادان میگه:
وقتی مردی خود را در میان غوغا و هیاهوی خویش و در معرض جزر و مد امواج زندگی و پستی و بلندیهای آن میبیند،
گاه حضور موجوداتی آرام و پریگونه را احساس میکند که از کنارَش میلغزند و میل شدید به آرامش و خوشبختی را در او زنده میکنند:
اینها زنان هستند…
↩ Esn~nzr
همنشین گل اگر باشی معطر میشوی
سر تر از صدها گلاب ناب قَمصر میشوی
هم نشین با بی خرد بی اعتبارت میکند
پیش استاد سخن بی شک سخن ور میشوی
از زمین بگذر مسافر خانه ای متروکه است
آسمان باشی گذر گاه کبوتر میشوی
هم صدای بلبل خوشخوان نباشد جغد شوم
پیش لا مذهب بدان کم کم توکافر میشوی
عشق را معنی به بد مستی مکن سنگ صبور
پیش لیلای زمان مجنون دیگر میشوی
↩ سالومه۲۸
اگر یک روز از من بپرسند
قویترین زنان دنیا چه کسانی هستند؟
جواب میدهم:
زنانی که تنهایی را یاد گرفتهاند …!
↩ Esn~nzr
زن ها عجیب ترین موجوداتی هستند که
تا به امروز خلق شده اند!
زن ها مثل کوه میمانند اما از جنس پنبه!
یعنی همانقدر که میتوانند قد علم کنند و
خودشان را استوار جلوه دهند
به همان اندازه با یک اشاره ی کوچک
فرو می ریزند و دلشان میشکند!
زن ها ظریف اند ، نازک اند!
زن ها را باید فهمید!
نباید از کنارشان بی توجه گذشت!
باید بی هوا بهشان محبت کرد!
این موجودات عجیب
قرن هاست که باعث شده اند
خدا به چرخش دنیا خاتمه ندهد!!
↩ سالومه۲۸
چارلی چاپلین:
نترسید،
خورشید متلاشی شود
و همگی ما از سرما بمیریم
بترسید روزی برسد که زنان بخواهند
محبتشان را از مردان دریغ کنند
آن وقت همگی از سرما خواهیم مرد …!
↩ Esn~nzr
تو مثل حاصل کار کمال الملک نقاشی
ولی من خط خطیهای کج یک آدم ناشی
تو اقیانوس آرامی ، بزرگی ، ژرف و بی پایان
و من هم برکه ای کوچک و یا یک حوض بی کاشی
سونیا_نوری
↩ سالومه۲۸
حافظ:
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
↩ Esn~nzr
تا به کی جان و دل خود به فدای تو کنم
روز و شب زمزمه با خود به هوای تو کنم
به که گویم شب و روز دور سرایت چو گدا
گه زنم بر سر و گه سر زیر پای تو کنم
مردم پیش درت کردی گذر بی پروا
کی توانم چو بدی من برای تو کنم
چون گذشتی بی خبر مایه ی آرام دلم
منتظر مانم و دو دست به دعای تو کنم
آه بلند شد ز سرم خون ز چشمم جاری
کی توانم به چنین حال صدای تو کنم
سر چه باشد بطلب جان به قربان تو باد
تا به کی جان و دل امان به فدای تو کنم
↩ Esn~nzr
بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق
چیزی که پیش دوست نداریم آبروست
↩ سالومه۲۸
در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن