دوستت دارم؟ ازت متنفرم؟
چطور تمایز قائل بشم بین دو احساسی که به اندازه یه تار مو باهم فاصله دارن؟
دیوانهوار دوستت دارم بخاطر همه احساسات خوبی که بهم هدیه دادی و جنونآمیز متنفرم ازت بخاطر همه روزای سیاهی که برام ساختی
عمیقا دلتنگ توام و شدیدا دلگیرم از تو
تمام زخم هام از توعه و مرهم همهی زخم هام خاطرات تو
تویی که باعث لبخند وسط غمهام و علت گریهی بین شادیهامی
نمیدونم دیگه از تو چی توی قلبم مونده
فقط میدونم خاطراتت همیشه توی ذهنم محفوظه
هیچوقت فراموشت نمیکنم
و هرگز نمیبخشمت…
رفیق این همه داستان قشنگ از قجر ها نوشتی داستان خودت به نظرم باید جذابتر باشه البته اگر دوست داشتی و امکانش وجود داشت و اصلا داستانی هم بود مال خودتو بنویس
↩ Mh1379
بگذار که پنهان بُوَد این درد جگر سوز
پندار که گفتیم و دلی چند شکستیم
↩ night witch
درس عبرتی میشه که دل های ما هم نشکنه دل خودتم کمی سبک بال از فراغ یار میشه
↩ night witch
نمی خواد عین واقعیت باشه همون که دل تورو و کنجکاوی مارو آروم کنه به نظرم کافیه، البته از این حرفا قصد توهین ندارم صرفا خواستم که بهت یه پیشنهاد بدم
↩ Mh1379
توی هردو مجموعه داستان قهوه قجری و عشق در زمان وبا، و همینطور داستان تک قسمتی بازمیگردم به جایی که از آن آمده بودم، رگههایی از داستان خودمون هم هست