وجود من از تو سرشار است...(قسمت پانزدهم)

1400/05/13

شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشک؟
من به این چاره بیچاره دچارم هر شب
گاهی وقتا راه تنفس آدم بسته میشه.حس میکنی یک چیزی توی گلوت گیر کرده و هر چقدر تللاش میکنی بیرونش کنی به نتیجه ای نمیرسی. گاهی وقتا حس میکنی که با عالم و آدم غریبه ای هیچکس نمیتونه حرفاتو بفهمه.مثل اینکه توی یه قبیله ناشناخته جنگل های آمازون گیر افتاده باشی و اوتا به یه زبون ناشناخته حرف میزنن. نه تو میفهمی اونا چی میگن و نه اونا میفهمن تو چی میگی.
اولش تلاش میکنی که حرفتو بهشون بفهمونی و بفهمی که چی میگن. ولی بعد یکم وقت دلسرد و نا امید میشی. اونوقته که میشینی یک گوشه و تنها همصحبتت کسی نیست جز خودت.
آدما از جلوی چشمات رد میشن گاهی سعی میکنن با تو ارتباط برقرار کنن. ولی بی نتیجست چون نه تو میفهمی اونا چی میگن و نه اونا.
ممکنه به حال خودت زار بزنی. از زمین و زمان گله کنی. اطرافیانت با تعجب بهت نگاه میکنن.
«این چشه؟ چرا اینطوری میکنه؟ این که توی زندگیش چیزی کم نداره. چرا داره نا شکری میکنه؟ »
شاید اونا راست بگن و تو از نظر مادی چیزی کم نداشته باشی. ولی چیزی که اونا متوجه نمیشن اینه که تو نیاز مادی نداری بلکه تنها چیزی که نیاز داری اینه:
«کسی که زبونتو بفهمه»
بعد از ناهار دوباره هر کس رفت دنبال کار خودش با این تفاوت که نوید هم به من و لوئیس ملحق شد. وجه اشتراکی که لوئیس و نوید داشتن گیمر بودنشون بود.چیزی که من ازش هیچی نمیدونستم. به همین دلیلم وقتی که نوید وارد اتاق لولو شد و سیستم های پیشرفته ای که واسه بازی کردنش چیده بود رو دید حساب کار دستش اومد بحث اونا در مورد بازی و سیستم ها و اینجور چیزا بالا گرفت. منم بعد از یکم وقت که دیدم مسیر بحثشون قرار نیست تغییر کنه حوصلم سر رفت و از اتاق لولو زدم بیرون و چون خیلی خسته راه بودم به اتاق مهمان رفتم-جایی که قرار بود نوید بمونه- و روی تختی که اونجا بود دراز کشیدم.هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که خستگی راه و سنگینی غذا دست به دست هم دادن و من دیگه چیزی متوجه نشدم.
---------- نوید----------
خیلی از خانواده دایی آرش خوشم اومد. خیلی خونگرم و راحت بودن و اگر کسی نمیدونست یک درصدم نمیتونست احتمال بده که این خانواده سی ساله که ایران نیستن و خانم خونه یک خانم آلمانیه.
بعد از ناهار وقتی اومدیم توی اتاق لوئیس اینقدر حواسمون به بازی پرت شد که متوجه رفتن آرش نشدیم.بعد از حدود یک ساعت بیخوابی امانم رو برید و صحبتمو با لوئیس قطع کردم و به سمت اتاقم رفتم تا کمی استراحت کنم.
وقتی وارد اتاق شدم چند ثانیه بی حرکت موندم.داشتم چند تا حس هیجان، خوشحالی، شادی و ترس رو همزمان با هم تجربه میکردم.
آرش من روی تختم خوابیده بود و چهرش از همیشه معصوم تر به نظر میرسید.از طرفی خوشحال بودم از اینکه رخت خوابم بوی آرشو به خودش میگیره و از طرف دیگه از فکرایی که توی ذهنم میومد و عواقبشون میترسیدم.
ولی بالاخره قلبم به عقلم غلبه کرد و پاورچین پاورچین به سمت تخت کنار اتاق گام برداشتم. شاید رسیدنم به تخت سی ثانیه هم طول نکشید ولی همون مدت کم هم برای من انگار سی سال طول کشید. نفسم رو حبس کردم که مبادا آرش از صداشون یا برخوردشون به
صورتش بیدار بشه. آروم سرمو به سمت صورت آرش پایین آوردم. شاید لب هام با پیشونی آرش یک سانت فاصله نداشت که:
-میگم نوید این بازیه…
سریعا از آرش دور شدم دستمو به نشونه ساکت کردن روی بینیم گذاشتم
*ششششششش آرش خوابه. چرا دادمیکشی؟
به بیرون از اتاق هدایتش کردم.
-اوه نمیدونستم آرش اینجا خوابیده. امیدوارم بیدار نشده باشه. تو کجا استراحت میکنی؟
*نه بیدار نشده. منم همونجا کنار تخت روی زمین میخوابم. ما ایرانیا به روی زمین خوابیدن عادت داریم.
-آره دقیقا. ولی من اصلا نمیتونم روی زمین بخوابم. تمام بدنم درد میگیره. وقتی میام ایران معمولا پیش آرش هستم. وقتی که یک تخت باشه حالا چه توی اتاق خود آرش و چه خونه مادربزرگم همیشه آرش روی زمین میخوابه و من روی تخت. وقتیم حرفی بزنم آرش میگه من روی زمین خوابیدنو دوست دارم.
یک لحظه به لوئیس حسودیم شد که تونسته سرشو روی بالشی بگذاره که آرش شبا روش میخوابه.
*خب چرا با هم روی یک تخت نمیخوابید؟
-مگه دوتا پسر میتونن با هم روی یک تخت بخوابن؟ بعدم اینکه من توی خواب خیلی تکون میخورم و فضای زیادی رو اشغال میکنم. اکر کسی کنارم بخوابه صبح که بیدار میشه تمام بدنش کبود شده.
*آهان. که اینطور.
و دوباره توی دلم بی لیاقتی حوالش کردم.
----------آرش----------
هیچوقت تا حالا خوابی به این واقعی ندیده بودم. داشتم خواب میدیدم که نوید میخواد منو ببوسه که یهو با صدای لوئیس از خواب پریدم و خوابم قطع شد. خوبیش این بود که اونقدر خسته بودم که بلافاصله دوباره خوابم ببره.
وقتی بیدار شدم یکم به خودم کش و قوص دادم تا به قول معروف ویندوزم بالا بیاد. به ساعت روی دیوار نگاه کردم و متوجه شدم که پنج ساعته که خوابیدم.
اومدم از روی تخت بلند بشم که متوجه شدم نوید پایین تخت روی زمین خوابیده. خیلی برام جالب بود که کسی مثل نوید که اینقدر اشرافی بزرگ شده به راحتی روی زمین میخوابه.
سر جام روی تخت نشستم. واقعا نوید برای من چه نقشی داشت؟ چرا من باید همچین خوابی در مورد نوید میدیدم؟ احساساتی که من به نوید دارمو میتونم اسمشو دوست داشتن یا حتی عشق بذارم؟ نکنه حس من به نوید فقط یک ترحم ساده باشه؟ این سوالا و چندین سوال دیگه شبیه به همینا شدیدا فکرمو درگیر کرده بود.
*تموم شدما. خوشکل ندیدی؟
. چرا خوشکل که زیاد دیدم. تا حالا زشت ندیده بودم که به یاری شما دیدم.
*خیر من پس این زبون تو بر نمیام.
. خیلی وقت پیش باید اینو میفهمیدی.
*باشه بابا ساییدیمون.
. نه هنوز. مونده تا به اون مرحله برسیم. هنوز لباس تنمونه.
*تو دیگه کی هستی؟ خوب خواییدی؟
. آرش هستم. آره خوب بود. خیلی خسته بودم. سه روزه به بدو بدوییم.
*هنوزم تموم نشده. فردا تازه باید چمدونامونو باز کنیم و خونه رو بچینیم.
. اوه اوه یادم ننداز. ظاهرا استراحت به ماها نیومده. راستی کلاسا از کی شروع میشه؟
*اونا از یک هفته دیگه شروع میشن. امروز یکشنبست دقیقا از دوشنبه هفته دیگه شروع میشن.
. خب خوبه حداقل این وقتو داریم که شهرو ببینیم.
*داداش ما تا حداقل ۷ سال دیگه اینجاییم. خیلی وقت واسه این کارا داریم.
. آره اینم حرفیه. پاشو بریم پایین ببینیم دنیا دست کیه.
ساعت تقریبا شش عصر بود که من و نوید رفتیم پایین. خانواده دایی دور میز جمع شده بودن و مشغول صرف عصرانه که شامل قهوه و کیک خونگی بود بودن.
وقتی مارو دیدن لوئیس بلند شد و برای من و نوید هم قهوه آماده کرد و با کیک جلومون گذاشت.
~خب بچه ها امشب برنامتون چیه؟
. والا دایی به نظر من که از توی خونه تکون نخوریم. اینقدر خستم که اصلا نمیتونم از جام تکون بخورم. نوید توچی میگی؟
*منم با آرش موافقم. فکر میکنم اینقدر وقت واسه تفریح و خوش گذرونی داشته باشیم که نیاز به عجله کردن نداشته باشیم.
~هر جور راحتید. ما امشب خونه یکی از دوستای من دعوتیم گفتم اگر دوست دارید بیاید با ما.
-خب بابا منم پس پیش بچه ها میمونم تنها نباشن.
~تو که از اول دنبال این بودی بپیچونی و نیای حالا که دیگه بهونه هم جور شد. تو هم نیا.
حدود نیم ساعت بعد دایی و اینا کارهاشونو کرده و بودن توی ماشین نشسته بودن و داشتن به سمت مهمونی مورد نظرشون حرکت میکردن.
وقتی رفتن لوئیس گفت
ـخب بچه ها برنامه چیه؟ دوست دارید بریم یه کلاب همین اطراف و یکم خوش بگذرونیم؟ یا همینجا بشینیم و با کامپیوتر بازی کنیم؟
. لولو حوصله پیاده روی واینا نداریما. خیلی دور نبریمون.
ـنه بابا همینجا نزدیکه. نوید تو چی میگی؟
*واسه من فرقی نمیکنه.
ـخوبه پس پاشید بپوشید تا بریم سریع.
وای نه. من این برق چشای لوئیس رو میشناختم. این برق خبر از این میداد که یه نقشه اساسی واسمون کشیده. هیچوقت نمیشه فهمید توی سرش چی میگذره. واسه همینم سریعا خودمو به اتاقش رسوندم.
. لولو چه نقشه ای کشیدی دوباره؟ میخوای چیکار کنی؟
ـمن؟ نقشه؟ چی میگی؟ اصلا به من به این مظلومی میاد که نقشه ای واسه کسی بکشم؟
. بلللللهههه مظلووووم. یکی تومظلومی یکی هیتلر.
ـخب دیگه داری زیاد حرف میزنی. برو لباس بپوش حوصله ندارم نیم ساعت معطل تو بشیم.
. دیگ به دیگ میگه روت سیاه.
لباسامونو پوشیدیم ومثه دوتا جوجه اردک زشت دنبال لوئیس راه افتادیم. آروم آروم قدم میزدیم و سعی میکردیم. مسیر هارو یاد بگیریم و در حینش هم باهمدیگه گپ میزدیم که یهو صدای وای کشیده لوئیس توجهمون رو جلب کرد.
. چی شد؟
ـکلابی که اینجا بود بستست.
نگاهمون به تابلویی افتاد که نوشته بود کلاب به علت تعمیرات تا اطلاع ثانوی تعطیل هست.
*خب پس میخواید برگردیم خونه.
ـ نه بابا خونه چیه؟
. خب پس چکار کنیم؟
ـما که نمیخواستیم اینجا دختر بازی کنیم. میخواستیم یکم نوشیدنی بخوریم و یه تکونی به خودمون بدیم. یه کلاب دیگه یکم جلو تر هست که همه این چیزا اونجا هم پیدا میشه. بریم همونجا. فقط ممکنه یکم واستون عجیب غریب باشه. مشکلی ندارید؟
*یعنی چی عجیب غریب باشه؟ کلاب کلابه دیگه.
ـباشه پس بیاید بریم. رسیدیم متوجه میشید.
شک نداشتم که لوئیس چیزایی توی فکرش میگذره که چندان خوشایند نیست. ولی هیچ تصوری نسبت به افکارش نداشتم و نمیدونستم میخواد چکار کنه.
کمتر از پنج دقیقه راه رفتیم که لوئیس ایستاد و گفت مکان مورد نظرش همینجاست. دهن من و نوید از صحنه ای که رو به رومون بود به باز ترین حالت ممکن رسیده بود.
ـ دهناتونو ببندید الان مگس میره توش.
. لولو دیوونه شدی؟ اینجا کجاست مارو برداشتی آوردی؟
ـ چشه مگه؟ تمام اون چیزایی که میخواستیم اینجا هم پیدا میشه. تازه واسه تو هم که مسلمونی خوبه دیگه دختری نیست که بترسی بهت بخوره.
نگاهم به نوید افتاد که داشت چپ چپ نگاهم میکرد.
. خیلی خب تو برو تو ماهم میایم الان.
ـ باشه پس دیر نکنیدا.
بعد از رفتن لوئیس نوید اخمو به سمت من اومد و گفت
*همه اینا حساب شده بود نه؟
. نه به جان خودم. منم مثل تو شکه شدم. توی خونه فهمیدیم لوئیس میخواد یه گندی بزنه ولی حتی تصورشم نمیکردم بخواد همچین کاری بکنه.
*بهش گفتی نه؟
. نوید دیوونه شدی؟ آخه چرا من باید به لوئیس حرفی بزنم؟ اونم از راه نرسیده. بعدم من بهت گفتم که این یک مسئله کاملا شخصیه که فقط و فقط به تو مربوطه. اصلا به من ارتباطی نداره که بخوام به کسی بگم.
*خیالم راحت باشه؟
. راحت راحت.
توی دلم فقط داشتم به خودم و لوئیس دری وری میگفتم که چرا مجبور شدم به نوید دروغ بگم. دروغ گفتنم جزو چیزایی بود که به شدت ازش بیزار بودم.
*یعنی تو میگی لوئیس خیلی اتفاقی و یهویی مارو برداشته آورده به گی کلاب؟
میخواستم جوابشو بدم که یهو هم من هم نوید به سمت داخل کشیده شدیم و فقط سعی کردیم تعادلمونو حفظ کنیم تا توی اون شلوغی زمین نخوریم. همینطور که لولوی دیوونه داشت مارو مثل گوسفند دنبال خودش میکشید منم همزمان داشتم القاب زیبا بهش نسبت میدادم که یهو سرمو بالا آوردم که با دیدن صحنه رو به روم سر جام خشک شدم و تنها کاری که تونستم بکنم این بود که آب دهنمو به زور قورت بدم.
نگاهم به نوید افتاد که اونم رنگش پریده بود و حالش دست کمی از من نداشت. انواع و اقسام پسرها با شکل و شمایل مختلف، انواع رنگای پوست و هیکل های مختلف نیمه برهنه یا با لباس های جذب و جذاب عملا داشتن قاطی همدیگه میلولیدن. البته از اونایی هم که مشغول بوسیدن همدیگه و یا حتی انجام عملیات بودن هم نمیشد غافل شد.
سعی کردم خیلی به روی خودم. نیارم تا نوید متوجه نشه که دقیقا به همون اندازه که این صحنه واسه اون جذابه واسه منم هست.
نکته ای که خیلی واسم جالب بود این بود که معمولا توی ایران پسرای همجنسگرا واسشون ظاهر و به قول معروف فیس و هیکل و بیبی فیس بودن و با مو و بدون مو بودن از اینجور چیزا خیلی واسشون مهم بود ولی توی اون کلاب انگار هیچ محدودیتی وجود نداشت.
هر تیپ و هیکلی با تیپ هیکل مشابه یا حتی کاملا متضاد خودش بود که یا داشتن با هم میرقصیدن و یا مشغول کارای دیگه بودن. بهم اینطور القا میشد که انگار واقعا تنها چیزی که مهمه احساسات و عشق و علاقه طرفین هست نه چیزایی مثل ظاهر که نهایتش یک سال جذابیت داره و بعدش میتونه عادی و یکنواخت بشه.
من خودم همیشه سعی کردم توی ارتباطاتم ظاهر ملاک اصلی واسم نباشه چون هیچوقت نمیشه کسی زیبا و جذاب ترینه. همیشه خدا یک نفر زیبا و جذاب تر از شخص مورد نظر تو پیدا میشه. البته در یک حالت میشه از لفظ «ترین» استفاده کرد. اونم زمانی هست که تو عاشق یک نفر باشی. عشق واقعی نه هوس های بچگانه و یک روزه که بعضیا اسمشو عشق میگذارن. عشق احساس مقدسیه و نمیشه اسم هر احساسی رو عشق گذاشت. اگر عاشق کسی باشی اونوقته که تمام صفت های خوب دنیا واسه اون شخص «ترین» میشه.
این نوید و لوئیس هم خوب با هم جور شده بودن. اون ازصبح که باهم سر بازی جور شده بودن و اینم از الان که هنوز از راه نرسیده سمت بار رفته بودن و نوشیدنی گرفته بودن. فقط امشب همینم مونپه که بخوام دوتا آدم مستو پیاده تا خونه ببرم.
. بد نگذره.
ـ نه خیالت راحت ما نمیذاریم بهمون بد بگذره. تو حواست به خودت باشه.
نوید به شدت توی خودش بود. یه چشمک به لوئیس زدم و اونم سریع متوجه منظورم شد.
ـ خب من برم یه تکونی به خودم بدم. شما دوتا نمیاین؟
. نه برو تو ما هم یکم. وقت دیگه میایم.
یک کوکتل بدون الکل برای خودم گرفتم و رفتم پیش نوید.
. چته نوید؟ چرا پکری؟

  • آره. زیاد حوصله ندارم.
    . چرا خب؟
    *حوصلم از تنهایی سررفته. اینارو نگاه کن یه جوری خوشن که انگار هیچ غمی توی زندگیشون ندارن. حالا از اون گذشته اگر از کسی خوششون بیاد میتونن خیلی راحت بهش بگن. حالا طرف یا قبول میکنه یا نمیکنه یا نهایتش میگه من همجنسگرا نیستم. ولی من چی؟ اگر از کسی خوشم. میومد حتی نمیتونستم بهش اعتراف کنم چون میترسیدم همون ارتباط نصفه و نیمه ای هم که باهاش دارم قطع بشه. تازه این حداقلشه. اگر طرف آدم ناجوری باشه که دیگه هیچی. تا آبرو و شرف آدمو نبره ول کن ماجرا نیست. اونم توی اون کشور مسخره ای که ما زندگی میکردیم و طرز فکر مسخره تر مردمش.
    . میفهمم چی میگی.
    *نه آرش اصلا نمیفهمی. ناراحت نشو ولی مسخره ترین حرفی که یه پسر استریت میتونه به یه پسر گی بزنه همینه که میفهممت یا درکت میکنم. آدمای استریت هیچ درکی از همجنسگرا ها ندارن. هر چقدرم ادعای فهمیدن بکنن آخرش یه کاری میکنن که گند میزنه به تمام ادعا هاشون.
    توی دلم داشتم بهش میگفتم آخه تو از کجا میدونی که من استریتم.
    *تو خودتو نبین که باشعوری. خیلیا روباهاشون چندین سال دوستی بعد تا بهشون در مورد گرایشت میگی فوری برمیگردن میگن ما گی نیستیما. یعنی همه این اعتماد به نفسو دارن که اگر تو در مورد گرایشت بهشون گفتی یعنی ازشون خوشت میاد.
    . خب نوید چه الزامی داره که به داره که به دیگران در مورد گرایشت بگی؟
    *ببین شاید از نظر شماها الزامی نداشته باشه. ولی روی سینه ماها خیلی درد و غم و اندوه هست. گاهی وقتا اونقدر زیاد میشه که از توان و تحمل ماها خارج میشه و اونوقته که فقط دلت میخواد با یکی حرف بزنی. از طرفی واسه ماها توی ایران خطرات زیادی هست. طبیعتا تو باید یکیو داشته باشی که اگر مشکلی واست پیش اومد بتونی باهاش در میون بذاری. حالا همه اینا هیچی بدترین موضوع اینه که وقتی کسی گرایش تورو نمیدونه نمیتونی خودت باشی و باید همیشه تظاهر کنی به کسی و چیزی که نیستی. و این یعنی فاجعه. مثلا خودت میدونی دیگه وقتی یه جمع پسر میرن بیرون تا یه دختر میبینن آب از لب و. لوچشون راه میفته و شروع میکنن در مورد جذابیت های دختره حرف زدن. یا زمانی که یک فیلم میبینن در مورد بازیگرای خانم صحبت میکنن. و تو هم مجبوری پا به پای اونا تعریف کنی در صورتی که هیچ حس و هیچ جذابیتی واست وجود نداره. این تظاهر کردنا گاهی وقتا خیلی سخت میشه.
    تمام مدتی که نوید داشت صحبت میکرد همزمان باهاش داشت مینوشید و این به شدت منو نگران میکرد.
    . حالا چه خبرته؟ چرا اینقدر الکل داری میخوری؟ نا سلامتی تازه اومدیم اینجا قراره خوش بگذرونیم. فکر نکن به این. چیزا. حالا مگه تو از کسی خوشت اومده؟
    *آره. خیلی وقته که از یه پسری خوشم اومده ولی اصلا جراتشو ندارم که بهش بگم.
    . یعنی طرف اینقدر بیشعوره که از واکنشش میترسی؟
    *میدونی آرش اصلا بحث باشعوری و بیشعوری نیست. اتفاقا طرف خیلی آدم باشعوریه. ولی مسئله دوتا چیزه. اول اینکه کسی که عاشق باشه ترجیح میده حداقل ارتباطو داشته باشه ولی همین حداقل قطع نشه. من از این میترسم که اگر بهش بگم ارتباط خوبی که الان با هم داریم هم خراب بشه. مسئله دوم اینه که اصولا استریت ها نمیتونن علاقه بین دوتا همجنسو درک کنن همونطور که ماها نمیتونیم علاقه دوتا نفر با جنسیت مخالفو درک کنیم.
    . ولی به نظر من حتما به طرف بگو. شاید احتمالش کم باشه که قبولت کنه ولی به هر حال احتمالش هست. نوید ما توی زندگی باید ریسک کنیم تا موفق بشیم. اصلا کل زندگی یک ریسک بزرگه. اگر بهش بگی یا اینه که میگه نه من اهلش نیستم یا اینه که قبول میکنه. در هر دو حالت تو سود کردی. تو تا وقتی به شکل یک طرفه از کسی خوشت بیاد کسی به جز اونو نمیبینی که با این شرایط ممکنه خیلی از فرصت های خوبی که واست پیش میاد رو نبینی و از دستشون بدی. وقتی بهش بگی اگر اون رد کنه سودش واسه تو اینه که تکلیفت روشن میشه و بقیه فرصت هایی که واست پیش میادو میبینی. اگرم قبولت کنه که دیگه تکلیف مشخصه.
    *آره راست میگی. بهش فکر میکنم.
    . فقط نوید یه سوال بپرسم؟
    *آره حتما بپرس.
    . توی روابط بین دوتا همجنس چطوری مشخص میشه که کی نقش زنو داشته باشه و کی نقش مردو؟
    *ببین اولا کسی که نقش زنو داشته باشه بهش میگن بات یا مفعول و کسی که نقش مردو داشته باشه بهش میگن تاپ یا فاعل. و اگر کسی هر دو نقشو داشته باشه بهش میگن ورس یا دوطرفه. البته همه این کلمات مخفف هستن ولی همینطوری رایجن.
    آرش از نظر من دو نوع سکس وجود داره. نوع اول اینه که دوطرف صرفا برای ارضای شهوتشون با همدیگه سکس میکنن. توی این مدل سکس همه چی از پیش تایین شدست. یعنی اینکه دو نفر با توجه به حسی که دارن قبل از شروع رابطشون مشخص میکنن که کدوم تاپ باشه و کدوم بات. نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ولی این نوع سکس توی جامعه خیلی زیاده.
    ولی نوع دوم داستانش به کلی متفاوته. یعنی اینکه دو نفر به خاطر شهوت و حوس با هم سکس نمیکنن بلکه اونقدر عاشق هم هستن که میخوان به نهایت نزدیکی هم برسن. میخوان هیچ حد و مرزی بینشون وجود نداشته باشه. دوست دارن اونقدر به هم نزدیک بشن که انگار با همدیگه یکی شدن. این نزدیکی به شکل سکس بروز پیدا میکنه. توی این مدل سکس دیگه مهم نیست کی تاپ هست و کی بات. خوبشو بخوای اصلا دیگه لذت بردن هر شخص واسه خودش مهم نیست بلکه مهم واسش این میشه که کسی که عاشقش هست لذت ببره حالا به هر شکلی که میخواد باشه.
    . آهان که اینطور. تعبیر جالبی بود. منم برم پیش لوئیس بیینم داره چه میکنه. تو. نمیای؟
    *نه من حالشو ندارم. همینجا نشستم. یرو و بیا.
    . باشه. پس فقط زیاده روی نکن که باید پیاده تا خونه بریم. تو هم که بد مست عملا من باید تا خونه بهت سواری بدم.
    . باشه سعی خودمو میکنم. برو خوش باش.
1480 👀
8 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-08-04 00:31:41 +0430 +0430

💋 😞

1 ❤️

2021-08-04 09:21:16 +0430 +0430

↩ Day_dreamer
کوتاه بنویسم یه سریا شاکی میشن طولانی. هم. بنویسم. یه سریای دیگه

2 ❤️

2021-08-04 11:46:47 +0430 +0430

↩ Ba_1_bak
ممنون از نظرتون

1 ❤️

2021-08-04 14:04:37 +0430 +0430

این قسمت خیلی خوب بود همه قسمت ها رو اینجوری بنویس.

0 ❤️

2021-08-04 14:21:05 +0430 +0430

↩ استاد علیرضا باقری
چشم تلاش خودمو میکنم

1 ❤️

2021-08-05 04:33:06 +0430 +0430

درود بر تو
بسیار زیبا و روان و رئال بود، فکر میکنم مجددا قلمت اون نیروی جادوئی خودش رو به معرض ظهور گذاشته. اول داستان رو با جملاتی شروع کردی که احساس میکنم جوابیه ای در نطق ناطقین بود. داستان شروع شد و تقریبا تا اواخر در اوج به پیش رفت تا اونجا که نقش زن و مرد در روابط همجنسگرایان مطرح شد که در شروع این بحث میتونست شکیلتر جالبتر مطرح بشه، اما مجددا به یک گام بالاتر که همون پرواز در اوج بود برگشت. چند جا غلط نگارشی داشتی که می تونست وجود نداشته باشه. در کل این قسمت از داستان مانند اکثر قسمت های قبل عالی بود اما احساس میکنم مجددا داستان جان دوباره گرفته و باید منتظر قسمت های زیباتر و پرهیجان تر و غیر قابل پیش بینی تر بعدی باشیم. بهت تبریک میگم و دستت رو از دور به گرمی می فشارم، خسته نباشی و خدا قوت.

3 ❤️

2021-08-05 14:43:06 +0430 +0430

↩ ی آدم معمولی
سپاس از نظرتون

0 ❤️

2021-08-07 06:11:41 +0430 +0430

حالا بهتر شد. سوای برخی اشتباهات املایی مثل هوس که حوس نوشته بودی ، روند خوب بود.
فقط سخنرانی قسمت اول به نظرم زیاد طولانی شده بود. تاکید افراطی و چند باره بر تنهایی و انزوا و نداشتن کسی برای فهمیدن …می تونست خیلی مختصرتر مطرح بشه و در عین حال تاثیر گذار.
به هر حال خسته نباشی. 👌

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «