یک امیر کافیه،(۱) داستانی متفاوت.

1403/01/17

قدیما ی شبایی افطاری میدادیم بالا زنونه پایین مردونه ما هم که پسرای بینابین بودیم. گاهی محرم گاهی هم نامحرم. ولی من خیلی تابلو بودم مخصوصا که اسمم هم امیر بود. تو زنونه میگفتن اوخ اوخ امیر اومد نصف خانوما چادر و روسری میکشیدن سرشون. از زمانی که یادم میاد دخترها و مادرها ازم رو میگرفتن ی روز از بابا مامانم پرسیدم چرا همه از من رو میگیرن؟ مامانم نگاه کرد به بابام و بابام گفت ما ی اشتباه کوچیک کردیم اسم تو رو گذاشتیم امیر. امیر تو فرهنگ ما ایرانیا ی پسر شر و شیطون و چشمچرون و … خلاصه غیر قابل اعتماده. تازه فهمیدم بدشانسیم از کجا آب میخوره. انتخاب پدر و مادرم این بلا رو سرم اورده. اول سعی کردم خودمو بچه مثبت نشون بدم ولی دیدم فایده نداره تصمیم گرفتم همونطور که اکثر مردم فکر میکنن شیطون و شرور و خلاف باشم. روزها فکر کردم از کجا شروع کنم تا اینکه ی شب احیا موقعیت فراهم شد بالا زنها پایین مردها. بهترین موقعیت بود ی چادر کوچولو پیدا کردم و رفتم تو پاگرد پشت بوم و منتظر موندم. شانس بد من ی پسر و دختر داشتن قایمکی میومدن بالا سریع پشت ی کارتن قایم شدم چادره ی سوراخ داشت جوری سرم کردم تا از سوراخش ی چیزایی ببینم خیلی عجله داشتن و تا رسیدن بالا پسره گفت لب و بده بیاد دختره گفت صبر کن ببینم کسی نمیاد. کسی نیست بابا معطل نکن تو همین هیروویر یکی از پایین صدا زد امیر امیر. ریدم بخودم. اینا دو تا هم کپ کرده بودن و صداشون درنمیومد اونقدر منو صدا کردن که صبرم تموم شد و یهو چادر و انداختم هوا و پریدم از جلوی پای این دو تا دویدم رو به پایین. ایندفعه اونا ریدن بخودشون. رسیدم پایین ولی کسی بمن توجه نمیکرد تعجب کردم هاج و واج نگاه میکردم اونا هنوز امیرو صدا میکردن تازه فهمیدم اسم پسره تو پاگرد هم امیره. خندم گرفته بود دیدم امیره در حال درست کردن لباساش داره میاد پایین یهو صدای زنها بلند شد. دیدی گفتم رفته بالا. من این عوضی رو میشناسم پسره هرزه و لاابالیه خلاصه صداها رفت بالا ی سری میپرسیدن کیه بقیه میگفتن، کیه؟ خوب امیره دیگه شب احیا بجز امیر کس دیگه ای از این کارا نمیکنه. فقط خوشحال بودم که کسی اسم منو نمیدونه که یهو مامان منو دید و صدام کرد امیر. تا گفت امیر، زنها گفتن اینم امیره؟؟ واه واه واه. اول چادرهاشونو کشیدن سرشون و بعد روشونو گرفتن و نوچ نوچ کنون پچ پچ میکردن که خدا بخیر بگذرون امشب امیر بارونه. مامانم دستمو گرفت و کشید برد دم در و در حالیکه همه دوستام تو بودن منو بیرون کرد و برگشت تو. من موندم دم در. نشستم رو پله جلوی در یهو ی فکری به مغزم رسید و قاطی چند تا مهمون غریبه رفتم تو سریع دویدم از پله ها رفتم بالا ی گوشه که بچه ها نشسته بودن و بازی میکردن نشستم و مشغول بازی شدم. فقط ۴ سالم بود ولی خیلی چیزا حالیم بود. چیزی نگذشته بود که گشنم شد سریع رفتیم پایین تا تو آشپزخونه چیزی پیدا کنم بخورم. در یخچال و باز کردم ی پیش دستی حلوا ورداشتم و از پله ها رفتم بالا تا نشستم مامانم ظاهر شد تا اومد اسممو صدا کنه گفتم هیس توروخدا صدام نکن که همه فرار میکنن گفت چیکار میکنی؟ گفتم گشنم شده میخوام حلوا بخورم گفت آتیش نسوزونیا!!! گفتم خیالت راحت باشه برو. نیمرخ شد و همونجوری تا سر پله ها رفت. خیالم راحت شد چند تا لقمه که زدم دیدم ی پسره داره نگام میکنه ی لقمه هم به اون دادم خندید و‌گفت مرسی من اسمم علیه اسم تو چی گفتم منم امیرم بلافاصله فهمیدم چه اشتباهی کردم ولی دیر شده بود باند گفت امیر تویی؟ یدفعه همه برگشتن من دیگه منتظر نموندم و بلند شدنمو دویدنم طرف پایین همزمان شد با بالا اومدن چند تا خانم از پله ها. میخواستم از وسطشون رد بشم که بخاطر اینکه اونا پایینتر از من بودن با سر رفتم تو سینه یکیشون. جیغ بنفشی کشید و چسبید به دیوار منم با دستام از لباسهاش آویزون شدم تا از پله ها نیفتم. قافل از اینکه چنگ دست چپم به گوشه دامنش گیر کرده بود و چنگ دست راستمو زده بودم به سمت چپ بلوزش. جیغ دومو قویتر از اولی کشید وقتی نگاش کردم دیدم دامنش از سمت راستش اومده پایین و بلوزش از سمت چپش. تو همین شلوغ پلوغی مامانم سر رسید صورت خودش و ی چنگ کشید و گفت ای خدا مرگم گفتم این باید کار امیر باشه. با صدای بلند گفت امیر ذلیل شده مگه نگفتم برو بیرون؟؟؟ ی دفعه امیر بزرگه دوباره با سرعت از بالای پله ها دو تا یکی اومد رو به پایین. مثل گربه میپرید و میرفت من که خندم گرفته بود ولی بقیه جیغ میزدن. خلاصه دوباره منو با کتک انداختن بیرون نشستم رو سکوی دم در و داشتم خدا رو شکر میکردم آسیب شدید ندیدم که یهو امیر بزرگه جلوم ظاهر شد با عصبانیت گفت پسر جون تو با من چه خصومتی داری هر جا میرم دنبالم میای؟ امشب دهن منو سرویس کردی ۶ دفعه خودمو خراب کردم تا نزدم له و لورده ت نکردم، دست از سرم بردار دیگه. گفتم تو هم امیری؟ گفت آره بدشانسی من اینه که ما دو تا اسممون امیره. نباید زیاد به هم نزدیک بشیم ولی تو مثل سریش چسبیدی بمن…
ادامه دارد…

1940 👀
4 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-04-05 08:17:17 +0330 +0330

عجب داستانی داشتی امیر😂

0 ❤️

2024-04-06 02:26:39 +0330 +0330

↩ Reza1946
مرسی رضا جوون. خودم وقتی یاد اون شب میوفتم کلی میخندم ولی استرس هم داشت دیگه😂 البته یکی از دوستها میگفت این داستان و باید اینجا سکسی ش میکردی تا ملت بخونن. توانایی این کارو داشتم ولی خواستم تا حد ممکن واقعی باشه.

1 ❤️

2024-04-10 21:59:33 +0330 +0330

واقعا امیر ها شررن😂. منم ی دوست دارم بچه تجریشه خیلی شرره😂😂😂 بازم من دوستش دارم از بس خاصه.

0 ❤️

2024-04-10 22:12:55 +0330 +0330

↩ Pourshadp
پورشاد عزیزم😍 کاش بودی و دوباره خاطره سازی میکردیم.

0 ❤️

2024-04-13 15:43:35 +0330 +0330

↩ HrdCor
فکر کنم دوباره هوس شیطنت کردیا😂

0 ❤️

2024-04-20 11:59:44 +0330 +0330

↩ Pourshadp
آره هر چند وقت ی بار اینجوری میشم😂😍

0 ❤️

2024-04-27 02:34:25 +0330 +0330

↩ HrdCor
امیر جان، از دوست عزیزم خبری نداری؟

0 ❤️

2024-04-27 14:12:14 +0330 +0330

↩ Pourshadp
متاسفانه خبری ندارم. انشالله که هر جا هست خوب و سلامت و شاد باشه.

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «