شبرنگ (۱)

1399/12/01

<هم بددهن و لاتم هم با ادب و مومن
همجنسگرا تا ته زنباره و بی دینم
من جمع نقیضینم البته که شاهینم
هم قاتل و هم دزدم هم فاسد و عیاشم
هم قاطی و جوگیرم هم بزدل و کلاشم>
داشتم از آهنگ شاهینم لذت میبردم،شاید بار هزارمی بود که این آهنگو گوش میکردم ،چشمامو بسته بودم و غرق آهنگ بودم ، هندزفری گذاشته بودم و همیشه عادت دارم صداشو زیاد میکنم اگه کسی بغل دستم یا با یه صندلی فاصله میشست صدای آهنگی که از هندزفری بیرون میومد رو میشنید.
در همین حالت بودم که احساس کردم یکی داره به شونم ضربه میزنه، چشامو باز کردم و هندزفری رو در آوردم یه دختر خانوم هم سن و سال خودم بود با دو انگشتت میزد به شونم و میگفت
آقا میشه صدای آهنگتو کم کنی؟ واقعا رو مخمه
همین جوری به چشمای سیاه و دلرباش نگاه میکردم و حرفی نمیزدم، يکدفعه جوش آورد و گفت
دارم بهت میگم اینو کمش کن، تو مخی!
دیدم خیلی پروعه،اخم کردم و با دست به 90 درصد صندلی‌های خالی واگن اشاره کردم و گفتم :
کل واگن خالیه برو یه جا دیگه بشین لزومی نداره بیای اینجا بشینی، یه کم از برخورد تند من آروم گرفت ولی باز دست از لجاجت برنداشت و گفت :
عشقم کشید اینجا بشینم…
اومد باز حرف بزنه که، پریدم تو حرفش و یه گوش هندزفری رو گرفتم سمتش و گفتم:
حالا چون دختر باحالی هستی یه گوششو میدم بهت باهم گوش کنیم، راستش فکر نمیکردم قبول کنه ولی واقعا دختر پرویی بود، شیطنت تو چهره و رفتارش موج میزد، یه زیبای وحشی به معنای واقعی.
با پرویی فاصله یه صندلی بینمون رو کم کرد و آمد صندلی بغل دست من نشست و یه گوش هندزفری رو گذاشت داخل گوشش و از وسطای آهنگ مهمان آهنگ شد
منم چشمامو بستم و نمیدونم چقد گذشت، ولی باز حس کردم یکی دو انگشتی میزنه به شونم، چشامو باز کردم و گفتم :
+باز چته؟
_خیلی بی ادبی
+رو چه حساب؟
_چته یعنی چی؟ چه طرز حرف زدنه؟
دیدم واقعا ول کن نیست، امروز فرشته عذاب بهم نازل شده
گفتم :
خب، پوزش میخوام، لطف کن بگو چی شده!
+آفرین حالا پسر خوبی شدی، ببینم من میخوام برم دانشگاه خوارزمی،بلدی بگی چجوری برم؟
_نه بلد نیستم
+حیف شد پس
_بلد نیستم برم ولی منم میخوام برم همونجا
+عه! پس توام روز اول دانشگاهته!
_خیلی باهوشیا!!! از کجا فهمیدی ماری کوری؟(با لحن تمسخرآمیز )
+هر هر، بی نمک!
دیدم واقعا من رو یارای بحث کردن با این دختر نیست! بحث رو عوض کردم و گفتم:
_خب حالا من کرج پیاده میشم از اونجا اسنپ میگیرم، روز ثبت‌نام هم همین کارو کردم
+خب پس به حساب تو با اسنپ!
_اگه با یه اسنپ کارت راه میفته باشه من حساب میکنم، حالا بزار تا کرج بخوابم
چشمای شبرنگش برقی زد، یه لبخند ریزی روی لباش آمد و چیزی نگفت
برای بار سوم اون ضربه تو مخی دو انگشتی رو ايندفعه روی پیشونیم حس میکردم،چشمامو باز کردم و دیدم داره میگه پاشو کرجه!
بلند شدم کیفم رو برداشتم و دیدم اونم شونه به شونه من ایستاده، یه دختر نسبتا بلد قد، با چشم و ابروی شبرنگ، صورت گندمگون و اندامی متناسب با قد و قامتش، بعد از این براندازی چند ثانیه ای با دست به جلو اشاره کردم و گفتم :
+بفرمایید…!
_یه دفعه چه با ادب شدی! (با چشمای گرد شده و متعجب)
+تورو خدا برو فقط میخوام زودتر از دستت خلاص شم، هیچ جوره از تو مخم نمیای بیرون(با لحن عاجزانه)
خنده بلندی کرد و گفت :
باشه دیگه چیزی نمیگم بهت
از مترو پل فردیس خارج شدیم و اسنپ گرفتم، ماشین آمد و سوار شدیم، من جلو نشستم و اون عقب
در طول مسیر از آینه مدام نگاهش میکردم اونم گاهی نگاهشو به چشمام میدوخت و لب و لوچه شو آویزون میکرد و روشو اونور میکرد، ولی من غرق اون چشمای شبرنگش شده بودم…!
رسیدیم جلوی در دانشگاه، از ماشین پیاده شدیم، کیفمو انداختم روی دوشم و با چهره ای تهی از غم و آکنده از شادمانی و حس رهایی بهش گفتم:
+خب دیگه، مارو به خیر و شمارو به سلامت!
_در واقع تو رو مغز من بودی نه من رو مغز تو!
+عی بابااااااااا جون مادرت ول کن! خدافظ
همینو گفتم و راهمو کشیدم و رفتم بلکه بیشتر حرصمو در نیاره، زبان خیلی زهر داری داشت، منم آدم زود جوش!

(حالا یکم از محیط دانشگاه و مسیر تهران تا دانشگاه براتون بگم تا محیط و فضای قسمت های بعدی داستان رو خوب متوجه بشید.
من از مترو صادقیه سوار قطار های کرج میشدم، این قطار ها تند رو و معمولی داشتن که از اسمشون تفاوتشون مشخصه،قطار ها دو طبقس و صندلی هاش هم اتوبوسیه ردیف های 3 تایی و 2 تایی داره، قطعا خیلیاتون میدونید و بارها سوار شدید،اولین باری شخصیت داستان من میخواست بره دانشگاه رو بالا براتون شرح دادم. و این شخصیت ایستگاه پل فردیس با خانم چشم قشنگ پیاده شد چون مسیر دانشگاه رو خوب بلد نبود.
محیط دانشگاه خوارزمی خیلی بزرگه انقدی که داخل دانشگاه فاصله بین دانشکده های مختلف رو با اتوبوس باید طی کرد.
فضای سبز بزرگ و خیلی زیبایی هم داره.)
حالا بریم سراغ ادامه داستان:
بعد از خلاص شدن از دست دختری که هم خیلی رو اعصابم راه رفته بود هم خیلی دلربا و شیطون بود، وارد دانشگاه شدم و با پرس و جو دانشکده ادبیات رو پیدا کردم خلاصه کلاسمون رو پیدا کردم و رفتم یه گوشه نشستم.
(یه نکته ای رو خدمتتون بگم، رشته شخصیت داستان حقوقه، ولی چرا دانشکده ادبيات؟ چون خوارزمی دانشکده حقوق نداشت و این رشته رو داخل دانشکده ادبيات ارائه میداد)
دو سه نفر بیشتر سر کلاس نبودیم، گوشیم رو در آوردم و بی توجه به اطرافم هندزفری رو دوباره گذاشتم و چشامو بستم تا کلاس شروع بشه.
3.4 تا آهنگ پخش شده بود که باز اون ضربه آزار دهنده دوتا انگشت رو روی شونم حس کردم! در همون حس و حال چشامو باز نکردم و فهمیده بودم که بلای آسمانی همکلاسیم در آمده!
چشامو به زور بسته نگه داشته بودم، لبخند بهم اجازه نمیداد وانمود کنم خوابم! چشامو باز کردم دیدم صندلی بغلیم نشسته گفتم:
+عی بابا
_عی بابا نداریم، یه گوش هندزفریتو بده، حوصلم سر رفته
+باشه ولی قول بده حرف نزنی فقط!
_باشه قول میدم

ادامه...

دوستان عزیز قبل از اینکه به نویسنده این داستان فحش بدین
ذکر کنم که این فقط یک داستانه نه بیشتر!
مخلص همتون…

نوشته: Chief


👍 12
👎 0
2801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

792611
2021-02-19 00:40:13 +0330 +0330

تا اینجا که خبری از سکس نبود😑

0 ❤️

792615
2021-02-19 00:46:07 +0330 +0330

شبرنگ رو این رنگهای درخشان میدونستم تا به حال چشم ابروی شبرنگ نشنیده بودم بار اول بود! قلمت بد نیست ولی یاد بگیر این مقدار برای یک قسمت خیلی کمه! به هر حال کلیشه ای بودنش بیمزه اش میکرد اول دعوا میکنید بعد عاشق میشید…

2 ❤️

792643
2021-02-19 01:18:37 +0330 +0330

خوب بود،لایک❤

0 ❤️

792671
2021-02-19 02:20:22 +0330 +0330

درسته سکسی نبود ولی قشنگ بود،خیلی قشنگ .امیدوارم ادامش هم همنطور باشه .کسی کارگردان نیست فیلمشو بسازه؟

0 ❤️

792956
2021-02-20 21:29:33 +0330 +0330

قشنگ نوشتی ولی کاش پارت اولشو تا یه جای درست میرسوندی…نصفه و نیمه ولش کردی

0 ❤️