هیولا (۱)

1395/12/22

تازه دانشگاه قبول شده بودم. دانشگاه آزاد تو یه شهر کوچیک نزدیک تهران. قبل از اومدن به دانشگاه دوست دختر داشتم اما سکس؟ نه… خجالتی تر از این بودم که از یه دختر بخوام باهام بخوابه یا حتی ببوسمش! به هر حال با این وضعیت اومدم دانشگاه. یه خونه کوچیک اجاره کردم و تنهایی زندگی می کردم. وضع مالیم بد نبود. دستم به دهنم می رسید و یه پراید نسبتاً قراضه زیر پام بود.

روزای اول دانشگاه شلوغ تر از اونی بود که بخوام اینجا راجع بهش بنویسم. یه مشت پسر سال بالایی دنبال دخترای کلاس ما بودن. البته پسرای کلاسم که حالا کم کم دوستای من شده بودن، بیکار نَشسته بودن و داشتن هرکدوم واسه خودشون از بین دخترای کلاس سوا می کردن و مخ می زدن. ترم اول با همه اتفاقای کوچیک و بزرگش گذشت.

اوایل ترم دوم بود که تازه نظرم به یکی از همکلاسیا جلب شد. یه دختر ریزه میزه با چشمایی درشت و لبایی که از دور همه نگاه هارو به خودش جلب می کرد. شیطنت از تو چشماش می بارید و هرباری ام که منو نگاه می کرد، جدا از بحث و حرفی که داشت، یه لبخند می زد. لبخندی که برای من مثل چراغ سبز بود. البته چراغی نه اونقدر سبز که بخوام برم جلو و بهش بگم ازش خوشم اومده.

سعی کردم آمار شیرین خانوم، همون همکلاسی شیرینُ در بیارم. حرفای جالبی راجع بهش نمی زدن. البته هرکسی یه چیزی می گفت. یکی می گفت با یکی از گنده لاتای دانشگاه دوسته. اونیکی می گفت خبر نداری چند نفری بردن و کردنش و یکی دیگه هم ادعا می کرد که شیرین زیرخواب خودشه و هر دو سه شب یه بار جرش میده. پسرارو که میشناسید. حرف زیاد می زنن. البته پای عمل که می رسید، هیچکس از اطرافیان من شماره خوشگل خانوم قصه مارو نداشت.

نزدیکای امتحانای میان ترم بود که یه روز تو راهرو دانشگاه شیرین صدام زد و گفت میشه امروز جزوه منو بنویسی؟ آره همون داستان همیشگی و کلاسیک جزو و شماره و… شمارشو خودش بهم داد. منم یه میس انداختم که مثلا نشون بدم خیلی خونسرد و کول هستم. هنوزم جرات نداشتم بهش اس ام اس بدم. چند روزی گذشت تا خودش اس ام اس داد. به یه بهونه مسخره که الان یادم نیست می خواست سر حرفُ باز کنه. کم کم بحثُ کشوند سر اینکه دوست دخترت کیه؟ مخ کیارو زدی و داشت تند تند آمار می گرفت. منم خیلی آروم، دقیق و مثل آقای هالو راست و حسینی جوابشُ می دادم. تا اینکه ازش پرسیدم تو چی؟ با کسی نیستی؟ از کسی خوشت نمیاد؟

گفت میاد! از تو… دیدید توی فیلما چند لحظه صحنه وایمیسه و همه چی آروم میشه؟ واسه من اون لحظه اینجوری بود. من که شدیدا توی نقش آقای هالو فرو رفته بودم پرسیدم: من؟ گفت آره تو! گفتم حالا چیکار کنیم؟ گفت می تونی دعوتم کنی بیام پیشت!

نه تنها تو چند لحظه دوست دختر دار شده بودم بلکه خود بره هم داشت با پای خودش میومد خونه گرگ! حس خوبی بود! حس اینکه لازم نباشه هیچ کاری واسه یکی از آرزو های زندگیت بکنی و اون آرزو که البته اینجا اسمش شیرین بود تلپ بیوفته پایین تو بغلت!

خیلی فرصت نداشتم. سریع آشغال پاشغلارو جم کردم و رفتم حموم یه صاف کاری مفصل انجام دادم… داشتم نصف شیشه ادکلنُ رو سرم خالی می کردم که شیرین زنگ زد و گفت بدو درو باز کن تا کسی ندیده! نمی دونم اون چند لحظه تا رسیدنش دم آپارتمان چطوری گذشت اما وقتی دیدمش همه ترسام تموم شده بود. با شیطونی گفت: راه نمیدی تو مارو سالار؟ لبخندی زدم و رفتم کنار! موقعی که رد می شد داشتم بدن لختشو تصور می کردم! بدنی که مطمئن بودم تا چند لحظه دیگه قراره قربانی من بشه. می دونید بیشتر آقاهای هالو خیلی سریع به آقا گرگه تغییر شخصیت می دن. منم تو اون لحظه یه گرگ شده بودم که البته بره ای که جلوم بود هم دست کمی از خودم نداشت.

۱۰ ۱۵ دقیقه ای از کسشر گفتنامون نگذشته بود که لب تو لب شدیم و زودتر از اون چیزی که فکرشو بکنید لختش کردم. بدن کوچیکش پیش منِ خرس کمی خنده دار به نظر می رسید اما کارُ واسه من راحت تر کرده بود. البته شیرین مقاومتی نمی کرد و داشت به اون لبخند مرموز همیشگی ادامه می داد. سوتینشُ خودش در آورد اما درآوردن شرت مشکیش پای من بود. دوست نداشتم یهویی درش بیارم اما از طرف دیگه واسه دیدن بدن لختش و مقایسه اش با چیزی که تو ذهنم ساخته بودم عجله داشتم.

بدن سبزش وقتی شرتی پاش نبود بیشتر خودنمایی می کرد و اون وسط مسطا یه کس سبزه خیس جا خوش کرده بود. کسی که آبدار تر از اونچیزی بود که نشه خوردش! مث کس ندیده ها حمله کردم سمت پاهاش و همه جاهاشو لیس میزدم! اولین باری که کس می خورید همیشه اینجوریه! چند ثانیه اول دارید به نرمیش فکر می کند، بعد به مزه اش و بعدشم به بوش! از سر و صدا هایی که راه انداخته بود معلوم بود کارمو دارم درست انجام میدم. هر چند ثانیه یه بار وسط خوردن کسش بالارو نگاه می کردم و پیروزمندانه به این فکر می کردم که بالاخره به اونچیزی که می خوام رسیدم.

۴ ۵ دقیقه ای که از لیسیدن من گذشته بود کم کم داشتم از این کار خسته می شدم. سرمُ بالا آوردم و یه نگاهی به اطراف کس شیرین کردن. کمی پایین تر یه سوراخ خیلی کوچیک و قهوه ای رنگ نظرمو جلب کرد. سوراخی که برعکس برادران محترم قزوینی معمولا نظر منُ خیلی جلب نمی کرد اما تو بدن شیرین اینقدر قشنگ جا داده شده بود که باید حتما یه دستی به سر و روش می کشیدم. راستش اولش ترسیدم که با انگشت برم سراغش اما دل و زدم به دریا و آروم انگشتمُ فشار دادم روش! شیرین که کمی از حالت خلسه بیرون اومده بود و داشت به هوشیاری می رسید با نگاهی بدون لبخند و کمی نگران داشت بهم نگاه می کرد. حدس زدم انگشت کردن تو اون کوچولو درد داشته باشه واسه همین از آی کیو نچندان بالام استفاده کردمُ شروع کردم به لیسیدن دوباره! البته اینبار لیسیدنی که با فشار انگشت به سوراخ تنگ شیرین همراه بود. سوراخی تنگ که با حرفای دوستای من در مورد هرزه بودن شیرین و اینقدر راحت اومدنش به خونه من تناقض داشت.

جرات من همزمان با تعداد انگشت ها بیشتر می شد و آخ و اوخ های شیرین هم بلند تر! کار به جایی رسیده بود که مثل فیلمای پورنو ۳ انگشتی توش بودم و لیس می زدم. شیرینم که حسابی رو هوا بود متوجه نبود خودشو ناخودآگاه داره آماده چه جر خوردنی می کنه. چند دقیقه بعد بدن شیرین شروع کرد به لرزیدن. صداشم بلند تر شده بود و کسشُ بیشتر به صورت من فشار می داد. آخرشم یه جیغ بلند زد و یهویی مثل جسد افتاد یه گوشه! اینقدر اسکل نبودم که ندونم ارضا شده و البته اینقدر اسکل بودم که داشتم با دقت نگاه می کردم ببینم ارضا شدن یه دختر چه جوریه.

شیرین آروم پتو و من ُ کشید سمت خودش و دو تایی رفتیم زیر پتو. پشتش به من بود و من کنارش خوابیده بودم. نمی دونم اون داشت به چی فکر می کرد اما تمام فکر من به فاصله زمانی قانونی ارضا شدن یه دختر و شروعِ کردنش بود. یه چند دقیقه ای صبر کردم و آروم خودمو کشیدم سمت شیرین. اونم که انگار منتظر این بود دستشو عقب آورد و کیرمو از پشت گرفت. توی چند ثانیه شیرین زیر پتو غیب شد و از لذت غیر قابل وصفی که حس کردم متوجه شدم که خوشگل ترین لبهایی که تا اون روز دیده بودم دور کیرم حلقه شده. حلقه ای گرم و نرم که داشت تنگ تر و خیس تر می شد. آروم پتو رو زدم کنار تا صورت نازشو ببینم. سرشو بالا آورد و لبخند زد. یه اخم کوچیک کردم یعنی اینکه به خوردنت ادامه بده. اونم که معنیشو فهمیده بود دوباره رفت سراغ کیرم و خیلی با اشتیاق از پایین تا بالاشو لیس می زد. اینقدر حرفه ای بود که وقتی ساک زدنشو با ۳ انگشت چند دقیقه پیش کنار هم بذارم متوجه بشم که حتی اگه حرفای دوستامم درست نباشه، شیرین خانوم از من یکی خیلی با تجربه تره!

تو این فکرا بودم که دوباره اومد کنارم خوابید. بازم تو همون پوزیشن قبلی اما کمی نزدیک تر. دلُ به دریا زدم و کیرم که حسابی گنده و خیس شده بود رو گذاشتم لای پاش. شیرین سرشو چرخوند طرف من و گفت: رضا…! آروم!! نمیدونم تو کله ما پسرا چی میگذره اما به تنها چیزی که تو اون لحظه فکر نمی کنیم آروم کردنه! مگه میشه هیکلی به این نازی و چهره ای به این مظلومی جلوی آدم باشه و آدم با تمام توان فشار نده؟

فشار دادن من شروع شده بود و کیرم آروم آروم کون شیرینُ فتح می کرد. ۶ ۷ سانت اول با تلاش های انگشتای من حسابی راه باز کرده بود اما از اونجا به بعد آخ و اوخ شیرین نشون میداد که حسابی داره جر می خوره. جر خوردنی که برای من لذت بخش بود. هیچوقت فکرشو نمی کردم از درد کسی لذت ببرم! درد کسی که احتمالا دوسش هم داشته باشم اما هرچی شیرین بیشتر درد می کشید، کیر منم سفت تر می شد. از برخورد بدنم با کونش جفتمون فهمیدیم که سوراخ همکلاسی خوشگلی که یکی دو ماه آرزوی حرف زدن باهاشو داشتم، حالا کاملا در اختیار من قرار گرفته.

فکر می کنم تلمبه زدن توی ژن ما آقایون باشه چون بدنم به صورت خودکار شروع به عقب و جلو رفتن کرد. سرعتمم کم کم داشت بیشتر می شد و شیرین فقط فریاد می زد: رضا… رضا… رضا…

دوست داشتم تو اون لحظه صورتشو ببینم واسه همین کیرمو درآوردم و به کمر روی تخت خوابوندمش. پاهاشو انداختم رو شونه هام و بدون هیچ ملاحظه ای کیرمو تا ته کردم تو. فریاد رضا رضای شیرین حالا به التماس تبدیل شده بود. التماسی که هم اون هم من می دونستیم تا وقتی آب من نیاد هیچ فایده ای نداره.

چهره ناز شیرین باعث می شد خیلی زودتر از جغ زدن های معمول، آبم بیاد واسه همین اون لحظه های آخر داشتم فکر می کردم آبمو کجا بریزم. دوست داشتم موهاشو می گرفتم و همه آبمو روی صورت نازش میریختم! یه حس پیروزی مثل وقتی که ملکه ارتش مقابلُ به اسارت میگیری اما این کارا واسه سکس اول کمی زود بود! توی فکر اینکه کجا بریزم بودم که آبم با یه فریاد بلند توی کونش خالی شد. خیلی بیشتر از توانم انرژی مصرف کرده بودم واسه همین با دستام سرمُ گرفتم و کنار شیرین خوابیدم. اونم با همون ظرافت همیشگی سرشو آورد کنار سرم روی بالش گذاشت و لپمو بوسید.

اون شب تا صبح ۲ ۳ بار دیگه با هم سکس داشتیم و اولین تجربه زندگیم خیلی کامل تر از اونی بود که اغلب پسرا تجربه می کنن. شاید بیشترش به لطف شیرینی بود که توی زمان و مکان مناسب وارد زندگیم شده بود. شاید فکر کنید که مثل بیشتر داستانا حالا این دو پرنده عاشق کنار هم سالها و سالها زندگی کردن! اما زندگی هیچ علاقه ای به داستان بودن نداره! زندگی معمولا خودشُ لای لحظه های خوش قایم می کنه تا بعدا که حسابی خواست حالمونُ بگیره، ما بتونیم با خاطرات اون لحظه های خوش زنده باشیم.

شیرین خوب یا بد دو تا لطف بزرگ به من داشت. اولین که خاطرات اولین رابطه منُ شیرین تر از اون چیزی که فکرشم نمی کردم ساخت! دوم اینکه با بدیاش همه آینده منُ تغییر داد. شیرین یه آدم عوضی هوس باز بود که اینبار باعث به وجود اومدن یه آدم عوضی دیگه نشد! باعث به وجود اومدن هیولایی شد که حالا بعد از گذشت ۱۳ سال از اون ماجرا هنوز هم داره به شکارش ادامه میده! هیولایی که شاید دوست داره همه بدیهاشو بذاره پای بدی بقیه آدما! هیولایی که ممکنه ادامه این ماجرارو براتون تعریف کنه…

ادامه…

نوشته: WAYNE


👍 18
👎 9
20367 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

583465
2017-03-12 21:38:08 +0330 +0330

اول
هیولایی کیر منو بچه های شهوانیم نیستی اولین بارت بود. اینجوری ک تو تعریف کردی عمو جانی شاگردت بود تو تلمبه زدن اولین بارت بود انقدر کمرت جواب داد.
لاشی صابونتو عوض کن

0 ❤️

583467
2017-03-12 21:44:45 +0330 +0330
NA

shakhe asbe takshakho doshakh to kiont ke inja braye ma chosi nayay asbe abi to kiont khamiaze bkshe /:

0 ❤️

583469
2017-03-12 21:48:31 +0330 +0330

تا صبح ۳۲ بار یا دو تا سه بار سکس کردی کدومش

0 ❤️

583478
2017-03-12 22:00:13 +0330 +0330
NA

وای هیولا تورو خدا ب ما رحم کن ترسیدیم
هیولا شاید داستان تعریف کنه
انیمیشن دیو و دلبر و دیدی احتمالا خخخ

1 ❤️

583481
2017-03-12 22:18:05 +0330 +0330

به لطف شهوانی هیولای کونی ندیده بودیم که دیدیم… همون چراغ جادو تو کونت هیولا

1 ❤️

583487
2017-03-12 22:50:05 +0330 +0330

هیولا نکنی مارو یه وقت

0 ❤️

583495
2017-03-12 23:05:35 +0330 +0330

نگارشت که خیلی یدستو روون بود اما راستش من تا آخر داستان چشمم دنبال ارتباط واژه ی هیولا با بطن داستانت بود واسه همین یه جاهاییش دیگه حوصلم سر میرفتو دوس داشتم برسم سر اصل مطلبی که 3 خطم راجبش نگفتی !

حالا بگو ببینم آقای به اصطلاح هیولا مگه عاشقش بودی که ورق زندگیت اینجوری برگشت؟ گرفتی تو اولین کورس کستو کردی و حال و هولتو بردی پس برو حالشو ببر غرغرت دیگه واس چیه آخه نکبت؟

حالا جدای از شوخی :

داستانت هیچ ربطی به هیولا نداشت

1 ❤️

583515
2017-03-13 03:43:47 +0330 +0330

میره میره کیرم با کونت درگیره
میره میره کیرم با کونت کشتی میگیره
میره میره دوکلاچش میکنم دردت نگیره
بابا هیولا ننویس دیگه
ای بزرگ هالوان ننویس دیگه ?

0 ❤️

583516
2017-03-13 03:46:36 +0330 +0330

همون هالو بیشتر بهت میخوره تا هیولا

ننویس دیگه ?

0 ❤️

583527
2017-03-13 05:05:36 +0330 +0330

هلولاااااااا
آخه بچه کون توکه از اول ميخواستى بکنيش که ديگه هوسباز بودن اون نبايد ناراحت و عقده ايت کنه تا هلولا بشى که

يه کونى داده حالشو ببر متين و آرام، يه کون کردن که هلولا شدن نداره که

0 ❤️

583538
2017-03-13 08:12:27 +0330 +0330

تو که میتونی خوب بنویسی حداقل کصنوشته خوب بنویس
این چی بود؟
حالا مثلا تو چه عنی بودی که دختره بیاد سر صحبتو باهات باز کنه و بهت پیشنهاد دوستی بده و تو همون جلسه اول لنگاش بره بالا؟؟
به نظرم تو یه جقی تحصیلکرده ای
برو تک تک کتاباتو لوله کن فرو کن تو کونت

0 ❤️

583541
2017-03-13 08:46:36 +0330 +0330

dastane tokhmitoo karii nadram golll agh vali in kamnte gozara ham avall oghdeee bodan bad dastoo pa darovordana aksareshoon

0 ❤️

583555
2017-03-13 10:57:34 +0330 +0330
NA

sami naraht nbash vase toro bkhore -_-

0 ❤️

583558
2017-03-13 12:26:11 +0330 +0330

آخ جون هیولا (erection)

0 ❤️

583570
2017-03-13 15:10:21 +0330 +0330

کاری به کس شعر هایی که به عنوان نظر گذاشتن ندارم. به نظرم داستانت واقعی بود. شاید چون خودم هم یه جورایی مثل تو شدم.
موفق باشی

0 ❤️

583581
2017-03-13 18:29:44 +0330 +0330
NA

تو هیولایی؟تو.کیر منم نیستی

0 ❤️

583807
2017-03-14 21:16:41 +0330 +0330

از همون اول هم عقده ای بودی
صفات کیری خودتو به بقیه مردا نصبت نده
از دختری که دوکلمه باهات حرف نزده میاد بهت میده انتظار داری هوسباز نباشه ✋
دیگه ننویسیا

0 ❤️