آدرنالین هزار

1401/11/22

آدرنالین هزار
این خاطره مربوط به 3 سال پیش هست… سیما دوست دخترم بود که دو کوچه با هم فاصله داشتیم و حدود یکماهی بود که سکس چت داشتیم… ولی فرصت نمیشد ببینمش از نزدیک… آخه باباش خیلی سخت گیر بود و اصلا به دختراش اجازه نمیداد برن بیرون.یه خواهر سه ساله هم داشت…خودش می رفت دنبالش از دانشگاه یا می بردش بیرون… خلاصه خیلی بی مخ و عصبانی … هر بار از دور میدیمش فکر میکردم الانه چاقو بذاره گردنم رو ببره که شاید فهمیده کس و کون دخترش رو دیدم… حتی گاهی شبا کابوس می دیدم… بگذریم…یه بار سیما زنگ زد گفت یه خبر خوب…گفتم چیه؟ گفت مامان بابا و خواهرم میخوان شب برن عروسی دخترخاله مامانم ولی من درس رو بهانه کردم و نمیرم…میتونی بیای پیشم…گفتم آره عشقم… خطری نباشه… گفت نه خیالت راحت… در رو باز میذارم حتی زنگ هم نزن سریع بیا تو… چراغ دم در هم خاموش میکنم…خونه ویلایی داشتن…ساعت 8که دیگه تاریک شده بود…طبق قرار رفتم و دیدم در بازه…بهش زنگ زدم محض محکم کاری ببینم دیگه تنهاست…جواب داد…آره سریع بیا تو… رفتم و در رو بستم… قشنگ تخمام اومده بود تو گلوم… هنوز وارد شدم عکس هاشم آقا بابای بی ریختش بزرگ زده بودن جلو جالباسی که کپ کردم و یه فحشی دادم… منو دید…چه لباس سکسی پوشیده بود… یه تاپ صورتی کوتاه و شلوارک… و سینه های درشتی که داشت جر میداد تاپ ش رو . خیلی هر دو مون رسمی و خشک … احوالپرسی کردیم و دست دادیم… گفت بشین برات خوراکی بیارم…چی میخوری؟ گفتم حالا وقت داریم بیا بشین ببینمت… اومد نشست کنارم… نمیدونم چرا خایه نمیکردم دست به جایی ش بزنم… هنوز ترس از باباش تو وجودم بود… هر دو ساکت بودیم… گفتم یه شو چیزی بذار برقصیم… گفت باشه و یه کانال گذاشت…ای خواهر ترس…کیرم اصلا تکون نمیخورد و راست نشده بود… خودش فهمید…گفت چته؟ استرس داری چرا؟ گفتم عزیزم… بابات نیاد من بگا برم…مطمئنم منو میکشه؟ … دستم رو گرفت و لب گذاشت رو لبم… نگران نباش اونا تا 12 شب نمیان. یه کم لب گرفتیم و کم کم داشت حالم خوب میشد… اینو از کیر راست شدم فمیدم… سیما هم فهمید کیرم راست شده… از رو شلوار گرفت و میمالید …منم جرات کردم برای اولین بار سینه ش رو تو دست گرفتم با دست دیگه هم کون نرم و ژله ای ش رو میمالیدم… خودش رو جدا کرد و رفت عقب… تاب ش رو در اورد… چشمم داشت چهار تا میشد از این همه زیبایی و بدن عالی که داشت…الان فقط شورت و سوتین تنش بود… تو رویا ها داشتم یک دقیقه بعد رو تجسم میکردم که قراره کیرم بره تو کون خوشگل سیما… هنوز که سوتین ش رو باز کرد و خواست جدا کنه…صدا در حیاط اومد که یکی کلید انداخته و لنگای در رو باز کرده داره ماشین رو میاره داخل… عزارائیل رو داشتم میدیدم… سیما دوید کنار پنجره…یه جیغ کوتاه کشید… که وای بیچاره شدیم… بابا اومده… من دیگه اون لحظه… چند ثانیه هیچ چیزی نمی فهمیدم …فقط میدیدم که سیما داره با عجله لباس می پوشه و صدای تلاق تلاق کفش زنانه می آمد که داشت میامد تو خونه… گفت چته فرار کن… گفتم کجا… دستم رو گرفت و انداخت تو نزدیک ترین اتاق… نگاه کردم… اتاق مامان باباش بود… شاید یک ثانیه بعد دیدم صدای مامانش اومد … کجایی سیما… اونم یکم موهای پریشونش و صورتش رو دست کشید رو فت بیرون…من مونده بودم کجا برم… تنها جایی که به فکرم رسید زیر تخت بود…به زحمت خودم رو جا کردم.پر آشغال و دستمال کاغذی بود…یادم اومد گوشی م تو جیب مه…سریع سایلنت کردم… که آلارمی چیزی نیاد… بعدش هاشم آقا اومد. همه شون نشستن تو حال…سیما پرسید چی شده چرا زود اومدین… باباش گفت… بابا بزرگ داماد فوت شده همین سر شب مجلس به هم خورد… کلی هم غر غر میکرد و عصبانی بود طبق معمول…من داشتم اون لحظه وصیت م و کارهای کرده و نکرده م رو تجسم میکردم که امشب آخر زندگی مه… .بعد از چند لحظه مامان ش اومد تو اتاق که لباس ش رو عوض کنه… از پاهای لختی که کنار تخت بود و از پاهای سفید و گوشتی مامانش دیدم… دوباره حشری شدم… گفتم کون لق زندگی…اینکه آخرش منو میکشه بذار بر و پاچه زنش هم ببینم… ولی ظاهرا قرار بود بیشتر ببینم…بعدش پا شد و رفت لخت رو صندلی دراور نشست .و موهای اکستنشن ش رو باز میکرد…داشتم میدیدم که چه سینه های خوش فرم و کون تپلی داره… خدا به این کس برکت داده بود که همچون دختری از همچین کوسی به دنیا اومده… کیرم راست شده بود… همون لحظه هاشم اقا وارد اتاق شد و در رو بست اومد جلو آینه از پشت سینه های مامانش رو گرفت تو دستش و گردنش رو میخورد… گفت : عشق جان… امشب باید تلافی عروسی نرفته رو بکنیم… حداق پول آرایشگاهی که برات دادم حلال بشه…دو تایی میخندیدن و کس شعر میگفتن…از این صحنه سکسی . حسابی کیرم راست شده بود اما از استرس زیاد نشد آب بیاد و جق ناقصی بود… خوشحال بودم حداقل اگه کون دخترش نذاشتم…کس و کون زنش رو دیدم…یه لباس راحتی پوشید و همه شون رفتن تو حال…مسیج اومد از سیما…در چه حالی؟ کجایی؟…گفتم زیر تخت دارم می میرم از استرس…خواهش میکنم برو هر چی چاقو از آشپزخانه دارید جمع کن تو دست و بال بابات نباشه منو نکشه… گفت نترس… یه دفعه یادم اومد که کفشام دم در گذاشتم… باز ریدم به خودم… ولی اگر دیده بودن باید یه اتفاقی میفتاد…تکست دادم به سیما که کفشم چی شد…گفت شانس آوردی به هر دلیلی ندیدن… منم اونا آوردم تو اتاقم…خیالم خیلی راحت شد…
گفتم سیما… یه چیزی درباره مامانت بگم ناراحت نمیشی… گفت بگو… نکنه لخت دیدیش…گفتم آره…واقعا مادر خوبی داری… الحق از همچین کوسی باید تو کوس خوشگل بیای بیرون…اولش ناراحت شد ولی به شوخی رد کردم…کلی شر رو ور گفتیم… تا اینکه باباش خاموشی زد و هر کسی رفت تو اتاقش …سیما پیام داد… من تو اتاقم م… دارم فکر میکنم چکار کنم فرار کنی…و همینطور مسیج میدادیم…نور تاچ گوشی هم کم کرده بودم… کلا هر لحظه فقط داشتم احتمالات لو رفتنم رو بررسی میکردم… تو همین حین مامان و باباش اومدن رو تخت و دراتاق رو بستن… مامانش چراغ رو خاموش کرد… باباش گفت روشن کن…میخوام بدن خوشگلت رو تو روشنی بکنم عشق جان… این کلمه عشق جان حسابی رو مخ م بود… با اون سبیلا و گردن گلفت و اخلاق سگی اصلا بهش نمیومد فاز عاشقی برداره… از صدای ملچ ملوچ فهمیدم دارن لب میگیرن یه دفعه سمت راس ت رو نگه کردم…دیدم آینه جالباسی نیمه بازه و دقیقا زوم شده روی تخت… البته خودم رو هم داشتم میدیدم ولی چون اون زیر تاریک بود تا حد امکان خودم رو کشیدم یه طرف… ولی کون گنده مامانش دقیقا رو به آینه بود و سوراخ های خوشگل کس و کون مامان رو داشتم میدیدم که داشت برای هاشم خان ساک میزد… وای کیرم دوباره راست شده بود… گفتم این صحنه تا چند دقیقه دیگه عوض میشه…نهایت اینکه بببینم اینه که این مامانه میخوابه و شوهره میره روش و چیزی دیگه نمیبینم…باید تو همین صحنه جق بزنم… همین اتفاق هم افتاد و عجب جق با حالی شد… هنوز کس و کون خوشگل مامانش تو آینه بود که آبم اومد… بعد خوابید رو شکم و هاشم آقا خوابید روی کونش و گذاشت دم کسش… فقط الان کون پشمالوی هاشم آقا رو میدیدم که روی کس خانمش بالا پایین میرفت…برای چند ثانیه مامانش دمر کرد و هاشم آقا بصورت داگی گذاشت تو کس ش…عجب کون گرد و قلمبه ای داشت تو این صحنه… مامان بالشت رو. گاز میگرفت که صداش بیرون نره… و با آه بلندی هاشم آقا تو کس خانم ش خالی شد… هر دو شون بیحال افتادن… این سکس اینا حدود 5 دقیق طول کشید…باز یکم کس و شر به هم گفتن و خندیدن…و که لازم نمیبینم اینجا بگم… به سیما پیام دادم… الان بابات مامان ت رو جر داد… اونم ایموجی عصبانیت و خنده فرستاد… گفت اگه کون مامانم رو دیده باشی می کشمت… گفتم کجای کاری هم کس ش رو دیدم هم کونش هم سینه ش… جایی نمونده نبینم… حالا بگو من اینجا تا کی باشم… چه خاکی تو سرم کنم…دارم میمیرم از ضعف و گشنگی و ترس… گفت چاره ای نیست تا فردا صبر کن بابام بره سر کار یه فکری میکنم… از اون طرف مامانم چند بار به من زنگ زد که جواب ندادم…بهش پیام دادم امشب میرم پیش بچه های خوابگاه درس بخونیم…فردا میام…
یه ربعی گذشته بودم که از صدای خر خر هاشم آقا فهمیدم حسابی از خستگی بعد از سکس خوابش برده…ولی مامانش بلند شد و حوله پیچید دورش که بره حمام… به سیما گفتم بابات حسابی خوابه…مامانت هم رفت بیرون…یه کاری کن تو رو خدا…گفت ببین بابام خوابش عمیقه…مامانم هم حالا ها نمیاد تا آرایشش رو پاک کنه… در هال رو باز میذارم… از زیر تخت بیا بیرون و با سرعت فقط از خونه برو بیرون و هر صدا و اتفاقی افتاد واینستا و پشت سرت هم نگاه نکن… گفتم پس برقا رو خاموش کن… یک دقیقه بعد میام بیرون… خیلی آروم و بی سرو صدا خودم رو کشیدم از تخت بیرون… و چون حدس میزدم با بلند شدنم شاید صدای ترق تروق مفاصل پام بیاد همونطور چهاردست و پا خودم ر رسوندم تو هال… فکر اینکه هاشم آقا پشت سر هست داشت منو دیوانه میکرد هر لحظه احساس میکردم الان از پشت سر منو میگیره…با دیدن در بازمثل کفتری که در قفس رو باز میبینه و مثل گربه سریع دویدم بیرون… نگاه کردم دیدم این سیمای احمق کفشای منو نیاورده…فرصت نبود بگم کفشم رو بیار…همونطور پای لخت با سرعت دویدم به سمت در حیاط… وای وای وای…در قفل بود از داخل و ادرنالین من رسیده بود به هزار… توی این چه کنم چه کنم…گفتم دیگه کاریه که شده نه راه پس دارم نه راه پیش …از در بالا رفتم و پریدم تو کوچه…حالا ندو کی بدو… سر کوچه رسیدم…دیدم چند تا مغازه بازه برای اینکه شک نکنن که من دزدی چیزی باشم…دیگه ریلکس کردم آرام رفتم و برگشتم دیدم کسی از خونه شون بیرون نیامد…رسیدم خونه مون…برقا خاموش بود و همه خواب…کلید انداختم و رفتم از راه دسشویی…داشتم میترکیدم از زور شاشی که داشتم… یه کم موندم که استرسم کلا خوابید.دیدم سیما پیام داده چی شد کجایی؟ گفتم رسیدم خونه مون…کسی نفهمید؟…گفت نه… ولی کفشات رو یادم رفته بود …باید ببخشی… چند تا فحش بهش دادم که فدای سرت… بعدن مگیرم… بعدش رفتم دوش گرفتم و یه خواب ناز تا لنگ ظهر خوابیدم…من اون شب چندبار مرگ رو به چشم خودم دیدم وتا مدت ها کابوس هاشم آقا از ذهنم بیرون نمیرفت.

نوشته: الکس


👍 20
👎 1
14201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

914556
2023-02-11 01:59:58 +0330 +0330

دهنت سرویس 🤣🤣🤣
من طرف داشتم میگاییدم باباش اومد تو خونه و من همچنان با ترس کار خودم میکردم😂😂😂

0 ❤️

914571
2023-02-11 02:35:31 +0330 +0330

خاطره باحالی بود هرچند یکم پیاز داغش رو زیاد کردی ولی کلا بچه پایینی نیست که یدونه از این داستانا نداشته باشه

1 ❤️

914592
2023-02-11 04:11:55 +0330 +0330

با حال بود
یاد خاطره خودم افتادم ، مکان نداشتم ، رفته بودم خونه رفیقم و رو‌ کار بودم که یهو بابای رفیقم اومد تو اتاق و…
نگم برات ، آخرش با بابای رفیقم دست به یقه شدیم😅😅😅

1 ❤️

914662
2023-02-11 10:38:24 +0330 +0330

نزدیک بود کوص نکرده کون سوخته بشی منم دوران کله خرابی چند باری با ادرنالین بالا خونه دوست دخترم رفتم منتها باباش نبود راست میگی کیرت بلند نمیشه از استرس یه بارم امپر جفتمون زده بود بالا برادراش و خانوادش خونه بودن نصف شبی رفتیم تو کف بام اپارتمانش مشغول بودیم باد زد در بام با صدای وحشتناکی بسته شد گفتم الانه که بریزن از همین بالا پرتم کنن پایین یه بارم تو انباریشون تو پارکینگ مشغول بودیم که نزدیک بود بگا بریم

0 ❤️

914664
2023-02-11 10:54:39 +0330 +0330

جا نداشتیم منم خیلی اوضام خراب بود گفتم کجایی گفت خونه خالم گفتم جایی نداره این خونه خالت اونم هورنی تر از من گفت پشت بوم هست منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم میام رفتیم پشت بوم داشتم از کون میکردمش دیدم در پشت بوم باز شد خالش سیگاری بود مهمون داشتن نمیتونسته پایین بکشه اومده بود بالا قشنگ ریدم به خودم فقط شانسی که اوردم اینور سمت کولرا نیومد سیگارشو کشید رفت اگه میگرفتم فقط باید خودم از پشت بوم مینداختم پایین 😂😂😂

0 ❤️

914666
2023-02-11 11:07:58 +0330 +0330

حاجی یک چیزی تو همین مایه ها برا منم اتفاق افتاد تو خونه دوست دخترم یهو دیدم زنگ در اپارتمان خورد سریع پریدم تو اتاق دختره از شدت استرس چنان دل پیچه ای گرفتم و چسیدم ک بوش خفم کرد، یادش بخیررر واقعا بعدشم اولین لب عمرم و گرفتم تقریبا ۱۲ سال پیش بود😂😂😂😂

0 ❤️

914773
2023-02-12 00:15:11 +0330 +0330

کلی به داستان خندیدم
بیشتر از اون به کامنت ها 😂

1 ❤️

914871
2023-02-12 12:05:41 +0330 +0330

یادش بخیر، یاد قدیما افتادم

0 ❤️

915498
2023-02-16 09:30:39 +0330 +0330

😁دهنت سرویس…من واقعا درک میکنم خیلی بده این حالت

0 ❤️