《اسامی غیر واقعی هستند》
سلام پدرام هستم ۱۶ سالمه قدم ۱۸۰ و وزنم ۵۰ و کیرم حدود۱۷سانته بخاطر قدم و اینکه رزمی کارم بدنم بدک نیس با ی فیس معمولی و نه دختر بازم و نه سربزیر
چن وقت پیش با ی دختری بنام ستی ک قدش ۱۶۰ و وزنش ۶۰ و بدنش سفید بود تو ی گروه واتساپ آشنا شدم دختره خیلی خوشگل بود و من خیلی دوسش داشتم ۳ماه باهم بودیم و چت کردیم البته چتمون سکسی نبود بیشتر براش عکس و فیلم معمولی میفرستادم تا اینکه بابام فهمید و گوشیمو گرفت ولی من ی گوشی جدید گرفتم و تو این مدت خیلی به هم وابسته شدیم ۲ماه گذشت ک بابام گوشی را پس داد اینم بگم بابام خیلی پایس و اونروز گوشی رو گرفت دیگه بگذریم ی شب من رفتم خونه پدربزرگم و اونجا قرار بود شب بخوابم اونشب شب جمعه بود و ستی هم انگار یکم تنش میخارید بهم گف کاش پیشم بودی و اینا
من:اگه بودم چیکار میکردیم 👿
ستی:لب و لبازی شایدم میزاشتم با سینم بازی کنی
من:فقط سینه؟
ستی:پرو نشو اونم زیادته 😂
من:نترس جرت نمیدم
ستی:جووووون
من:واقعا اگ پیشت بودم میزاشتی ی حالی کنیم
ستی:آره فقط لاپایی
بعدش من چنتا پوزیشن براش فرستادم اونم خوشش اومد و اونم چندتا فیلم سکسی بعدم من از کیرم عکس گرفتم ک اون گف تو منو ببینی جرم میدی گفت چرا ک عکس کونشو فرستاد
من:این کون گایینی داره
ستی:به همین خیال باش 😏
اونشب از ساعت ۱۰ تا۲ شب حرف زدیم و خیلی حال داد
ولی حیف ک سر مسائل بیخودی رفت منم هنوز تو کفشم
اینو نوشتم تا ببینه و بیاد اگه دوست داشت و کاملا هم واقعی بود
درود ب همتون اولین داستانمه ببخشید اگه بد بود

نوشته: T