انتظار

1402/07/30

سلام به همگی
این داستان واقعی نیست ولی کاش بود
(با بزرگ شدنش دلبر تر میشه، هرچی بلوغش کامل تر و بدنش مردونه میشه گرفتن جلوی خودم برام سخت تره. ابوالفضل پسر دایی منه و ۸ سال ازم کوچیک تره)
رختو کنار تخت خودم پهن کردم و دراز کشیدم. ابوالفضل اومد رو تخت و اروم خزید زیر پتو. این کم حرف بودنشم جذاب بود، خنده هاش جذاب بود، تضاد موهای بور و پوست تیرش جذاب بود، ولی جذاب تر از همه نگاه معصوم اما قویش بود. با یه جهش خودمو بهش رسوندم و افتادم به جونش ، بعد کلی خنده، نفس نفس زنان رو به سقف دراز کشیدیم. متوجه شده بودم که حشری شده واسه همون حرفی نمیزنه، همیشه پیش من تحریک میشد ولی سعی میکرد پنهونش کنه. با یه حرکت روش خیمه زدم و سرمو نزدیک تر بردم و تو یه سانتی لباش وایسادم، وقتی دیدم چیزی نگفت لبامو چسبوندم به لباش و همزمان که داشتیم مثل تشنه ها از هم لب میگرفتیم از روی شلوار کیرامونو بهم دیگه میمالیدیم. با اینکه نفس کم اورده بودم ولی نمیتونستم از لباش دل بکنم لب بالایی بعد پایینی زبونمو توی دهنش میچرخوندم و زبونشو میک میزدم مثل وحشیا افتاده بودم به جون لباش. رفتم سراغ گردنش و با اولین لیسی که زدم بدنشو تاب داد. از ترقوش تا زیر گوششو لیسیدم. پوست نرم گردنشو لای دندونام گرفتم و چشیدمش. گوششو کردم تو دهنم و لاله گوششو گاز گرفتم. تیشرتشو تا بالای سینه هاش بالا دادم و وجب به وجب تنشو مزه کردم لبام روی پوست لطیف تنش میرقصید و اون هی به تن و کمرش قوس میداد و زیر دستم مثل ماهی بیقراری میکرد و وول میخورد. نوک ریز و نقلی ممه هاشو مکیدم تا حدی که نیپلاش از شدت جمع شدن خون سرخ بشن و موی کم اطرافشو با زبونم بازی دادم. نفساش کشدار شده بود. هرچند تا از انگشتامو که جا میشد کردم تو دهنش و برام ساکشون زد. انگشتای خیسمو از گوشه لبش تا نوک سینش کشیدم و با انگشتام نیپلشو گرفتم فشار میدادم و انگشتامو روشون تاب میدادم. شکمش با لیسیدنای من خیس خیس شده بود و کیرشو به بالای سینم میمالید. با هر فوتی که دور نافش میکردم موهای تنش سیخ میشد. دستامو گذاشتم دو طرف کش شلوارشو تا زانوش پایین دادم. لبامو از روی شرت روی کیرش گذاشتم، حسابی خیس کرده بود. مست بوی کیرش شده بودم هوش از سرم پریده بود این پسر خود بهشت بود. شرت و شلوارشو یکی کردم و لباساشو کندم. انگشتمو لای چاک کونش کشیدم که به خودش لرزید، انگشتمو گذاشتم دهنم تا واسه اولین بار بچشمش. حتی فکر کردن به اینکه دارم تن دست نخورده ابوالفضلم رو افتتاح میکنم خونو زیر پوستم میدووند. پاهاشو رو شونه هام گذاشتم و به تن لختش که زیر دستام بود نگاه کردم. رونای باریکش کبود شده بودن و رد انگشتام روشون مونده بود، تو دلم به شاهکار خودم افتخار میکردم. پاهاشو توی شکمش جمع کردم و زبونمو روی سوراخ کونش کشیدم آه ریزی کرد. با ولع شروع به لیسیدن کونش کردم، زبونمو تا جایی که میتونستم میکردم تو سوراخش و میچرخوندم، تنگ و ناب بود. ملافه رو چنگ میزد و از لای لبای باریکش ناله های آروم و کوتاه بیرون میومد. پاهاشو فاصله دادم و کیرشو تو دستم گرفتم، از زیر تخماش تا نوک کیرشو لیسیدم و براش ساک زدم، سعی میکردم بهترین ساکو براش بزنم جوری می‌مکیدم که انگار میخوام شیره وجودشو از کیرش بیرون بکشم، همزمان دستمو همه جای بدنش میکشیدم. دستش توی موهام بود و بعضا نگاهمون توهم گره می خورد و چشمای خمار و صورت شهوتیش وحشی ترم میکرد. سرشو عقب میداد و کمرشو از تخت جدا میکرد و دوباره به تخت میکوبید، دیگه داشت بدون خجالت و بلند ناله میکرد عاشق صدای بم شدش بودم، پسرکم بزرگ شده بود و کم کم داشت مرد میشد. با دستش سرمو به کیرش فشار داد و توی دهنم ارضا شد.
بغلش کردم و روی موهاش بوسه زدم. چشای خمار و لبای باریک باز موندش تصدیق درستی کارم بود. انرژی براش نمونده بود. لبای تر و نرمشو مکیدم، تیشرتمو دراوردم و تنش کردم. پتو رو روی هر دوتامون کشیدم و تو بغل هم خوابیدیم. حالا دیگه ماله من شده بود.

نوشته: مرد هوموترنس


👍 6
👎 4
8701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

954019
2023-10-23 02:40:41 +0330 +0330

این حجم از کصشعرگویی تو یه داستان بی سابقست

1 ❤️

954025
2023-10-23 02:58:14 +0330 +0330

واقعا فکر کردی شکسپير هستی یا فروغ یا شاید هم داستایفسکی؟!!! شعر سپید بود یا داستان، جذابیت نداشت، سر سری گذشتم.

0 ❤️

954094
2023-10-23 15:47:31 +0330 +0330

اصلا خوب نبود

0 ❤️

954107
2023-10-23 17:38:41 +0330 +0330

داستان زیبا و هوسناکی بود. سپاس که نوشتی!
پیشنهاد می‌کنم روی نگارشت هم دقت بیشتری بکنی. غلط‌های هکسره داری. با نیم‌فاصله هم آشنا شو.
بیشتر بنویس!

1 ❤️