با سرگیجه و کمی حالت تهوع از خواب بیدار شدم. همه چی تاریک بود و هیچ جایی رو نمیدیدم. فقط متوجه شدم که روی یک تخت هستم. پاهام رو به آرومی روی زمین گذاشتم و با کف دستم، تخت رو لمس کردم. حدس زدم که روکش تشکِ تخت از جنس چرم، با یک لایه نازک از ابر فشرده باشه. خواستم بِایستم که یک نور سفید خیلی شدید، محیط رو روشن کرد. ناخواسته دستم رو جلوی چشمهام گرفتم و چند ثانیه طول کشید تا به نور عادت کنم. تا چند لحظه قبل تصور میکردم که داخل یک اتاق کوچیک و بسته هستم، اما چیزی که میدیدم، غیر منتظره تر از اونی بود که تصور میکردم. اینقدر که از شدت تعجب، ایستادم! من داخل یک سالن خیلی خیلی بزرگ و با دیوارها و سقف شیشهای بودم، و بیرون از سالن، برف شدیدی در حال بارش بود. اطرافم یک تخت سفید و یک میز آرایش سفید همراه با آینه و یک کمد لباس سفید و یک سرویس بهداشتیِ مستطیلی شکل با دیوار شیشه سکوریت مات وجود داشت. سرویس بهداشتیِ مستطیلی شکل، از یک طرف باز بود و در ابتداش، یک توالت فرنگی و روشویی و در انتهاش، یک کفپوش و دوش حمام قرار داشت. گوشه سمت راست و بالای آینه میز آرایش، شبیه یک صفحه نمایش دیجیتال بود که اعدادی شبیه به ساعت رو نشون میداد. روی کمد لباس هم، حروف انگلیسی SH رو به رنگ طلایی نوشته بودن.
محیط اطرافم شبیه یک اتاق به نظر میاومد، اما بدون در و دیوار و داخل یک سالن بزرگ! کفپوش سالن هم انگار از جنس شیشه اما کِرِم رنگ بود. البته این عجیب ترین چیزی نبود که میدیدم. من داخل اون سالن تنها نبودم! با یک شمارش چشمی، میشد متوجه شد که سیزده نفر دیگه به غیر از من، داخل اون سالن، حضور داشتن. از اونجایی که هر سیزده نفرشون، مثل من، با تعجب به دور و برشون و محیط سالن مستطیلی شکلِ شیشهای و خیلی خیلی بزرگ، نگاه میکردن، میشد فهمید که هم زمان با من بیدار شدن و اولین باره که همچین مکانی رو میبینن.
هفت نفر یک طرف سالن و هفت نفر، طرف دیگه سالن بودیم. محیط اطرافِ هر کَسی، دقیقا شبیه محیط اطراف من، یک مربع فرضیِ اتاق مانند بود. انگار همه ما یک تخت و یک میز آرایش و یک کمد لباس و یک سرویس بهداشتی مخصوص خودمون رو داشتیم، اما بین اتاقهامون خبری از دیوار نبود! بعد از چند دقیقه ورانداز کردن اون سالن عجیب، نگاههامون به سمت همدیگه رفت. هفت نفرِ سمت ما، خانم بودیم و هفت نفرِ رو به رو، آقا بودن. تن همهمون، یک لباس یکسره لاتکس شیری رنگ و اندامی بود. به چهره همه نگاه کردم، هیچ کدومشون برام آشنا نبودن، به غیر از یک نفر. انگار اون یک نفر هم درست در همون لحظه که دیدمش، متوجه حضور من شد. هر دو تامون با بُهت به هم زل زدیم. در اون لحظه، دیدن فرشاد، عجیب تر از هر چیزی بود که توی چند دقیقه قبل، دیده بودم. خیلی دوست داشتم به سمتش برم و ازش بپرسم که “اینجا چه غلطی میکنی”، اما شهامتش رو نداشتم و انگار حدس میزدم که برای چی اینجاست.
در همین حین و در وسط سالن، یک دریچه مستطیلی شکل باز شد و یک میز سفید رنگ مستطیلی از زیر زمین به سمت بالا اومد. میزی که بیشتر شبیه یک جعبه بزرگ سفید به نظر میاومد. بعد از چند لحظه، صدای یک مَرد از همه جهت شروع به صحبت کرد و گفت: به “بهشت شیشهای” خوشآمدید. این صدا ضبط شده نیست و من به صورت آنلاین با شما در حال صحبت هستم. البته با توجه به دوربینهای کوچیک و بسیار زیادی که درون میز آرایش و کمد لباس و حتی سرویسهای بهداشتی همه شما کار گذاشته شده، تصویر همهتون رو هم دارم. به غیر از جاهایی که گفتم، باز هم دوربین هست. این یعنی هیچ نقطه کوری برای دوربینهای بهشت شیشهای وجود نداره. البته این موردی نیست که شما ازش خبر نداشته باشید. اجازه فیلمبرداری از شما در قرارداد گرفته شده و تک تک شما امضاش کردید. پروژه کاریمون تا چند لحظه دیگه شروع میشه. البته قبلش لازمه که یک سری توضیح تکمیلی رو بشنوید. همونطور که به شما گفته بودیم، اصلا حق ندارید که متوجه مکان دقیق بهشت شیشهای بشید، اما جهت اطلاع بگم که ما در اعماق یک دره کوهستانی هستیم. مکانی که در اکثر مواقع، دستخوش بارش شدید برف و بورانه. شما میتونید هر لحظه از دیدن قدرت زیبای این طبیعت، لذت ببرید، بدون اینکه هیچ آسیبی ببینید. مورد بعدی درباره مُچبندهای مخصوصیِ که روی دست چپتون نصب شده.
دست چپم رو بالا آوردم و تازه متوجه یک مُچبند قطور و عجیب و البته فلزی، دور مُچ دستم شدم. مُچبندی که کامل به دور مُچ دستم چسبیده بود و به هیچ وجه در نمیاومد. مَرد مرموز اجازه داد تا همهمون با دقت مُچبندهامون رو بررسی کنیم و ادامه داد: تا من نخوام و اجازه ندم، به هیچ وجه این مُچبندها باز نخواهد شد. البته اصلا جای نگرانی نیست. ما از طریق این مُچبندهای هوشمند که با تکنولوژی بسیار پیچیده و منحصر به فردی ساخته شده، قادر هستیم که به صورت دائم در جریان علائم حیاتی و سلامت جسمی شما باشیم و هر لحظه که دچار کوچکترین مشکلی شدین، متوجه خواهیم شد. اولویت اول ما سلامت جسمی همه شماست. چون اگه سلامت هر کدوم از شماها به خطر بیفته، در اصل پروژه کاری ما دچار مشکل خواهد شد. مورد بعدی که میشه گفت بعد از سلامتی شما، بیشترین اهمیت رو برای من داره، رعایت قوانین و نظم و انضباط بهشت شیشهای است. من در برابر هر تخلف، هیچ گذشتی ندارم و برخورد شدیدی خواهم کرد. قانون اول اینکه هیچ کَسی حق نداره به کَس دیگه، صدمه شدید جسمی بزنه یا جونش رو به خطر بندازه. قانون دوم اینکه، هیچ کَسی حق نداره جلوی لنز دوربینها رو بگیره یا بهشون آسیب بزنه.
یکی از مَردها با لحن مسخرهای گفت: مثلا اگه بهشون صدمه بزنیم، چی میشه؟ یه هیولا از زیر این میز مسخره میفرستین تا ما رو بخوره؟
چند نفر خندهشون گرفت، اما بعد از چند ثانیه، مَردی که این جمله رو گفته بود، یکهو شبیه برق گرفتهها به زمین افتاد و شروع به لرزش کرد! با دیدن لرزشهای اون مَرد، دچار استرس و ترس شدم. سالن دچار همهمه شد و انگار همه از دیدن شکنجه شدن اون مَرد، ترسیده بودن. بالاخره بعد از چند دقیقه لرزش، اون مَرد متوقف شد و صدای مرموز گفت: من از طریق مُچبندها میتونم هر طور که بخوام شما رو کنترل کنم. مثلا بدون اینکه به شما آسیب جدی وارد بشه، بهتون شوک الکتریکی بدم. البته بهتون این اطمینان رو میدم که این آسون ترین تنبیه برای کوچکترین تخلف شماست.
یکی از خانمها با صدای لرزون و جیغ مانند گفت: این مسخره بازیا چه معنی داره؟ که چی مثلا؟ تو به چه حقی این مُچبند لعنتی رو به ما زدی؟ اصلا تو کی هستی؟
صدای مرموز قسمتی از قرارداد رو خوند: من به کارفرمای خود این ضمانت را میدهم که در طول مدت همکاری و تا پایان پروژه، تمام قوانین و شرایط محیط کار را مو به مو رعایت کنم.
یکی دیگه از خانمها گفت: اما به ما از جزئیات قوانین نگفتی. فقط چند تا نکته کلی تو قرارداد نوشته شده بود.
صدای مرموز گفت: میتونستید بپرسید.
ملاقاتم رو با اون زن غریبه مرور کردم و حق با مَرد مرموز بود. هر سوالی که از اون زن پرسیدم، با خوشرویی و حوصله جواب داد و من درباره جزئیات قوانین، هیچ سوالی ازش نپرسیدم. چون اصلا حدس نمیزدم که چنین جزئیاتی وجود داشته باشه. از چهره درهم و متفکر بقیه هم مشخص بود که دارن شبیه من، گذشته اخیرشون رو مرور میکنن. صدای مرموز گفت: برای دومین بار میگم که اصلا جای نگرانی نیست. هدف اول ما سلامت جسمی شماست و این سختگیری، نهایتا به نفع خودتونه. در مورد تغذیه و نظافت و چند مورد جزئی دیگه هم بعدا و از طریق دستیار مخصوصم، موارد لازم بهتون گفته خواهد شد. به هر حال مدت زمان زیادی رو در کنار هم خواهیم بود و لازمه که همیشه محیط سالم و تمیزی داشته باشیم. از اونجایی که یک آدم وسواسی هستم، اصلا دوست ندارم که بهشت شیشهای رو کثیف و غیر بهداشتی ببینم.
همون مَردی که بهش شوک الکتریکی داده بودن، اینبار با یک لحن جدی گفت: از این مسخره تر نمیشد.
ته دلم از شجاعتش خوشم اومد. با علم به اینکه میدونست که شاید دوباره تنبیهش کنن، اما اعتراض کرد! صدای مرموز گفت: توضیحات جانبی بسه و بهتره بریم سر اصل مطلب. شما همهتون به استخدام من در آمدید تا با کمک هم یک پروژه بسیار جذاب و دیدنی و البته علمی رو جلو ببریم. پروژهای که میتونه راهگشای بسیاری از زوایای پنهان علم سکسولوژی باشه. شبیه پیدا کردن یک گنج با ارزش در اعماق یک اقیانوس گمشده و مرموز. برای شروع، همهتون به تصویر روی میز نگاه کنید.
همه به سمت میز رفتیم. نصف سطح میز یا جعبه بزرگ و عجیب و سفید رنگِ وسط سالن، در اصل یک صفحه نمایش بود. عکس چهره همهمون به ردیف از صفحه نمایش پخش شد. زیر عکس هر کدوممون یک اسم و زیر هر اسم یک عدد سه رقمی زرد رنگ و زیر اون عدد سه رقمی، چهار صفر سبز رنگ وجود داشت. صدای مرموز گفت: ما ازتون پرسیده بودیم که به عنوان یک همکار، دوست دارید با اسم کوچیک واقعی خودتون شما رو صدا بزنیم یا با یک اسم مستعار. بعضیهاتون ترجیح دادید که از اسم مستعار استفاده کنید و بعضیهاتون دوست داشتید که با اسم واقعی خودتون، خطاب قرار داده بشید. ما به نظر همه شما احترام گذاشتیم و نهایتا زیر عکس هر نفر، همون اسمیه که خودتون انتخاب کردید و تا وقتی که در بهشت شیشهای هستیم، همگی باید از همین اسامی استفاده کنیم. لطفا یک نگاه به اسمهای همدیگه بندازید و سعی کنید که هر چه زودتر اسامی همدیگه رو حفظ کنید. در ضمن روی کمد لباس هر کدوم از شماها، حرف اول اسمتون درج شده تا متوجه بشید که کدوم قسمت برای شماست.
به عکس و اسم همه نگاه کردم. ریحانه، مدیسا، سوگند، ترنم، نورا، زهرا، عرشیا، متین، جواد، هوتن، ساشا، کسرا و فرشاد. دیدن عکس و اسم فرشاد، باعث شد که دوباره بهش نگاه کنم. برام جالب بود که از اسم واقعی خودش استفاده کرده. وقتی متوجه خط نگاهش به سمت اسم شقایق، زیر عکس خودم شدم، فهمیدم که انگار برای اون هم جالبه که من هم از اسم واقعی خودم استفاده کردم. سرش رو بالا آورد و دوباره با هم چشم تو چشم شدیم. نمیتونستم باور کنم که حضور هم زمان من و فرشاد، توی همچین جایی، اتفاقی بوده باشه، اما همچنان ترجیح دادم واکنشی نداشته باشم تا شرایط رو بهتر بسنجم.
صدای مرموز گفت: زیر هر اسم، یک عدد یا بهتر بگم یک کد سه رقمی نوشته شده. فعلا نمیتونم چیز خاصی درباره این کد سه رقمی به شما بگم. فقط بدونین که هر کد، فقط مخصوص خود شماست و هرگز تغییر نخواهد کرد.
به کد زیر اسم خودم نگاه کردم. عدد 922 هیچ معنی و مفهومی برام نداشت. به عدد 666 زیر اسم فرشاد نگاه کردم و ناخواسته لبخند خفیفی زدم. دوست داشتم بهش بگم: چقدر این عدد بهت میاد.
صدای مرموز گفت: و اما مهم ترین بخش ماجرا. چهار صفر سبز رنگ زیر عکس و اسم شماست که امتیاز هر کدوم از شماها به حساب میاد. در حال حاضر چهار تا صفره، اما هر کَسی موفق بشه که به امتیاز 9999 برسه، برنده جایزه سه میلیون دلاری میشه و پروژه و همکاری ما به پایان خواهد رسید. البته این رو بگم که جایزه سه میلیون دلاری فقط برای کَسیه که به امتیاز 9999 برسه.
چهره همه درهم شد و همگی دوباره شروع به پچ پچ کردن و یکی از آقایون که اسمش جواد بود، با عصبانیت گفت: تو گفتی سه میلیون دلار، دستمزد کاریه که قراره برات بکنیم.
مرد مرموز دوباره قسمتی از قرارداد رو خوند: اگر موفق شوم کاری که در پروژه از من خواسته شده را انجام دهم، سه میلیون دلار دریافت خواهم کرد.
بعد گفت: کار شما اینه که برنده بشید. هر کی نتونه برنده بشه، یعنی نتونسته کاری که ازش خواستم رو انجام بده.
یکی از خانمها هم عصبانی شد و گفت: اینقدر این قرارداد لعنتی رو نخون. توئه عوضی سرمون کلاه گذاشتی. من فکر کردم منظور از این جمله اینه که اگه سر قولمون نباشیم و نتونیم جلوی دوربین سکس کنیم، دیگه خبری از سه میلیون دلار نیست.
به عکسش روی صفحه نمایش نگاه کردم. اسمش ترنم بود. صدای مرموز گفت: من هیچ کلاهی سر شما نذاشتم و به تمام مفاد قراردادم با شما پایبندم. مثلا توی قرارداد ذکر کردم که از تمامی مراحل پروژه، فیلمبرداری میشه. این صادقانه ترین قراردادیِ که توی عمرتون دیدید.
ترنم گفت: من راضی به این شدم تا ازم فیلمبرداری بشه، چون فکر میکردم قراره بابت همچین کار مسخره و کثیفی، سه میلیون دلار پول گیرم بیاد.
مَرد مرموز گفت: اگه تلاش کنی، به حقت میرسی، مطمئن باش.
یکی دیگه از خانمها گفت: من دیگه نمیخوام تو این پروژه باشم. هر خسارتی لازمه میدم و میخوام از این خراب شده برم.
صدای مرموز گفت: همگی شما قرارداد رو امضا کردید و دیگه راه برگشتی نیست. موقعی از اینجا خواهید رفت که یکی از شما به امتیاز 9999 برسه. بهتون پیشنهاد میکنم از همین حالا، برای بردن تلاش کنید.
فرشاد به حرف اومد و گفت: چطوری باید امتیاز جمع کنیم؟
صدای مرموز گفت: بالاخره یک سوال درست پرسیده شد. نکته جالب این پروژه اینه که با طِی کردن جذاب ترین مسیر ممکن، میتونید به امتیاز 9999 برسید. نه قراره سختی بکشید، نه قراره شکنجه بشید، نه قراره آسیبی ببینید و نه مثل این فیلمهای ترسناک، کُشته بشید. فقط و فقط یک راه برای برنده شدن وجود داره. که البته همهتون در جریان هستید و با علم به همون کار، قرارداد رو امضا کردید. شما چهارده نفر، فقط قراره توی بهشت شیشهای، سکس کنید و لذت جنسی ببرید. سکس و لذت با شما، دادن امتیاز با ما.
فرشاد گفت: فکر میکردم قراره یک فیلم سوپر ساده بازی کنم و تمام.
صدای مرموز گفت: دستیارم بهتون گفته بود که قراره در یک پروژه علمی و عملی در راستای علم سکسولوژی، شرکت کنید. البته اگه میخواید اسمش رو فیلم پورن بذارید، مشکلی ندارم. به هر حال حتی اگه برنده هم نشید، چیزی رو از دست نخواهید داد. مثل هفتاد و دو ساعتِ گذشته، بیهوش و نزدیک محل زندگیتون، رها خواهید شد. البته با خاصترین و لذتبخشترین و سکسیترین خاطراتی که قطعا هیچ انسانی تجربه نکرده.
یکی دیگه از مَردها گفت: نحوه امتیازدهی چطوره.
صدای مرموز گفت: سکس و لذت جنسی با شما، امتیازدهی با ما. بیشتر از این نمیتونم درباره پارامترهای امتیازدهی حرفی بزنم. خود شما باید حدس بزنید که نحوه دقیق امتیازدهی، چطور خواهد بود. مثلا شاید یک سری از پارامترها، برای همهتون باشه و یک سری از پارامترها، فقط مخصوص یک نفر از شما باشه. هر چی که هست، خود شما باید متوجه این موضوع بشید، همونطور که اگه باهوش باشید، متوجه راز کد سه رقمی و زرد رنگ زیر اسمتون هم خواهید شد. نکته مثبت ماجرا اینه که هیچ محدودیت زمانی در بهشت شیشهای وجود نداره. فقط و فقط عدد 9999، مرز پایان این پروژه است.
فرشاد گفت: اومدیم و تا یک ماه یا دو ماه یا چند ماه، کَسی به امتیاز 9999 نرسید. یعنی این همه مدت باید اینجا باشیم.
مَرد مرموز گفت: باز هم تاکید میکنم، زمان اصلا برای من مهم نیست. یک روز، یک ماه، یک سال یا ده سال. این پروژه تا زمانی ادامه داره که یکی از شما به امتیاز 9999 برسه.
متن قرارداد رو دوباره توی ذهنم مرور کردم. هیچ صحبتی از مدت زمان و تاریخ دقیق پایان پروژه نشده بود. وقتی هم که از اون زن غریبه درباره زمان پایان پروژه پرسیدم، لبخند خاصی زد و گفت: اگه همکاری و نهایت تلاشت رو بکنی، خیلی زودتر از اونی که فکر کنی، تموم میشه.
توی دلم خالی شد و دوباره موجی از استرس و دلهره، توی وجودم شکل گرفت. انگار پیشپرداخت صد هزار دلاری و مبلغ نهایی سه میلیون دلاری، عقل و هوش و چشم همهمون رو بسته بود و به قول فرشاد، فکر میکردیم که قراره تو یک اتاق بسته، چند تا سکس ساده جلوی دوربین داشته باشیم و تمام. صدای گریه یکی از خانمها بلند شد و رو به صدای مرموز گفت: من بچه دارم لعنتی. بچه رو به خواهرم سپردم و گفتم که تا دو هفته دیگه بر میگردم.
بقیه هم به تبعیت از زن گریان، به نامعلوم بودن پایان پروژه، معترض شدن. چند دقیقه گذشت و این بار صدای یک زن به گوش همهمون رسید. صدای همون زنی که به من پیشنهاد کار در این پروژه رو داده بود و نهایتا قانعم کرد که قرارداد رو امضا کنم. اما با این تفاوت که این بار دیگه خبری از اون لحن مهربون نبود. این دفعه یک لحن رسمی و خیلی سرد داشت و گفت: من هلن دستیار آقای جیسون هستم، مَردی که صاحب این پروژه است. ایشون خواستن که با اسم مستعار جیسون صداشون بزنید. من هم میتونین هلن صدا بزنید. بیشتر مواقع، من باهاتون در ارتباط خواهم بود. هر سوال غیر تکراری که داشتید رو میتونید از من بپرسید. با توجه به ساعت دیجیتال بیست و چهار ساعته که هم روی صفحه نمایش میز وسط سالن و هم روی آینه میز آرایش هر کدوم از شماست، شانزده ساعت در روز و روشنایی خواهیم بود و هشت ساعت مابقی، چراغها خاموش و وارد شب میشیم و این زمان میتونه وقت استراحت و خواب شما باشه. در شانزده ساعت روز، هر کَسی میتونه دو قطعه موسیقی درخواستی داشته باشه و حتی درخواست وسایلی که لازم داره رو هم بکنه. مثل وسایل سرگرمی یا هر چیزی که نیاز داشتید. ما درخواست شما رو بررسی میکنیم و از طریق دریچههای زیر تختتون، وسیله درخواستیتون رو بهتون خواهیم رسوند. از طریق همون دریچههای زیر تخت، دو وعده غذا در هر بیست و چهار ساعت، خواهید داشت. هر وعده غذا، شامل یک بسته غذای بسیار مفید و مقوی خواهد بود. خوردن غذا برای همه اجباریه و این رو هم یک قانون مهم لحاظ کنید. در مورد نظافت هم یک دفترچه توضیحات همراه با اولین بسته غذاتون به دستتون میرسه. اگه به هر دو طرف انتهای طولیِ بهشت شیشهای با دقت کنید، در ضلع شرقی سالن، چهار تا کاناپه چرمیِ چهار نفره و یک الایدی بزرگ هست که میتونید فیلمهای داخل حافظهاش رو ببینید. در طرف دیگه یا ضلع غربی سالن، چند تا وسیله ورزشی و یک استخر و یک جکوزی و یک اتاقک سونای خشک وجود داره، جهت سلامتی و نگه داشتن تناسب اندام. اصلی ترین معیار انتخاب شما برای این پروژه، زیبایی چهره و تناسب اندامتون بوده. خواهش میکنم تا پایان پروژه، از طریق ورزش، تناسب اندام خودتون رو حفظ کنید. یک تقلب کوچیک بهتون برسونم که نگه داشتن اندام خوبتون در طول پروژه، در امتیازدهی، تاثیر زیادی خواهد داشت. دوباره این رو بگم که هر گونه سکس، در هر ساعتی، آزاده. البته در مواقعی که خانمها پریود میشن و در مدت طول پریودیشون، سکس واژینال با خانمی که پریود شده، ممنوع خواهد بود. در ضمن داخل بسته غذایی شما، دارویی وجود داره که جلوی بارداری همه خانمها رو میگیره. این یعنی در مواقعی که خانمها پریود نیستن، میتونن بدون استرس و نگرانی بابت حاملگی، سکس واژینال داشته باشن. نکته بعدی اینکه تمام آزمایشهای لازم از همه شما گرفته شده و هیچ کدومتون، هیچ بیماری ندارین. تا صد ثانیه دیگه، پروژه بهشت شیشهای شروع خواهد شد. سکس و لذت جنسی با شما، امتیازدهی با ما.
شمارش معکوس از صد شروع شد. چهره همه، همچنان بُهت زده و عصبی بود. همگیِ ما با پای خودمون وارد این زندان عجیب و غریب شده بودیم و نمیدونستیم که چی در انتظارمونه. با دستهام صورتم رو پوشوندم و ناخواسته یاد حرفهای هلن افتادم که در جواب سوال تعجب برانگیزم به خاطر سه میلیون دلار گفت: ما در این پروژه به آدم خوشگل و خوشاندامی مثل تو نیاز داریم. البته با این شرط که دقیقا شبیه خودت، یک آدم معمولی و ساده باشه، با یک زندگی معمولی و ساده. قطعا اگه از روسپی یا هنرپیشههای پورن و یا حتی مدلهای لُختی استفاده کنیم، به هیچ وجه نتیجه مناسبی نمیگیریم و خوب میدونیم که زن خوشگلی مثل تو، بارها با پیشنهادهای مالی زیادی جهت فروختن تن خودش مواجه شده و این رو هم میدونیم که به خاطر امنیت و آبرو و اعتبارت، هرگز حاضر نشدی که تن به هر رابطهای بدی. پس ترجیح میدیم که همون اول کار مبلغی رو پیشنهاد بدیم که ارزش این کار رو داشته باشه. تو میتونی بعد از تموم شدن کارت و با این پول، به هر جایی تو این دنیا سفر کنی و اگه فیلمت هم جایی پخش شد، هیچ کَسی متوجه نمیشه که تو توی این فیلم تحقیقاتیِ و علمی، حضور داشتی. البته قرار نیست که به این زودیها، فیلم به این ارزشمندی در اختیار عموم قرار بگیره. حتی شاید هرگز این اتفاق نیفته. بهت پیشنهاد میکنم که درباره دکتر “ویلیام مسترز” (William H. Masters) تحقیق کنی. اونوقت متوجه میشی که علم سکسولوژی و آزمایشهای عملی در راه پیشرفت این علمِ پیچیده که هم شامل واکنشهای فیزیکی و هم شامل واکنشهای روانی میشه، چقدر اهمیت داشته و داره. ما وارد یک فاز جدید از تحقیقات شدیم و لازمه که از افراد غیر معروفی استفاده کنیم که در یک کشور جهان سومی و مذهبی زندگی میکنن. انتخاب ما یک کشور از خاورمیانه بود و بعد از تحقیقات زیاد، به این نتیجه رسیدیم که ایران، میتونه جذابترین گزینه باشه. ما به افرادی نیاز داریم که در بطن جامعه نسبتا بسته ایران بزرگ شده باشن و فرهنگ و پیشینه مذهبی و ملی این کشور، توی جزء به جزء وجودشون رخنه کرده باشه. تو تمام آیتمهای لازم برای این تحقیقات علمی رو داری. تحقیقاتی که اگه بخوایم فقط از بُعد مالی بهش نگاه کنیم، سودش برای کارفرما و اسپانسرهای این پروژه، خیلی خیلی بیشتر از سه میلیون دلار میشه. البته بهت قول میدم که ارزش نتایج بینظیر این پروژه از بُعد فیزیکی و روانشناختی، خیلی بیشتر از سود مالی خواهد بود.
شمارش معکوس به صفر رسید و هلن گفت: برای همهتون آرزوی موفقیت دارم و پیشاپیش به برنده سه میلیون دلاریمون تبریک میگم.
مَردی که چند لحظه شکنجه شد، اسمش ساشا بود و گفت: اومدیم و خواستیم با یکی از این شاهکُسا سکس کنیم و امتیاز بگیریم، اما جفتک انداختن و ناز کردن، تکلیف چیه؟
هلن بدون مکث گفت: همه شما با علم به عمل سکس یا رابطه جنسی، قرارداد رو امضا کردین و کَسی حق نداره که تن به سکس نده. پس در صورت ممانعت در برابر هرگونه درخواست سکسی از سمت هر کدوم از شما و تا جایی که آسیب جدی به طرف مقابل نرسونید و جونش رو به خطر نندازید، اجازه دارید که وادارش کنید تا باهاتون سکس کنه.
دختری که اسمش نورا بود، با یک صدای لرزون گفت: یعنی هر کدوم از این هفت تا نرینه مجازن هر لحظه که دلشون بخواد، به هر کدوم از ماها تجاوز کنن؟
هلن هیچ جوابی به سوال نورا نداد. ساشا با لحن تمسخر و این بار رو به نورا گفت: دلت میخواد دوباره جمله کوفتیِ قرارداد امضا کردین رو بشنوی؟ اصلا گیریم با هر هفت نفر ما سکس کردی، خب که چی؟ چه فرقی داره با قولی که به اینا دادی؟ مگه قول ندادی جلوی دوربینشون که حتی نمیدونی کدوم خری پشت صحنه است با هر خر دیگهای سکس کنی؟
ترنم رو به ساشا گفت: مغلطه نکن. خودت خوب میدونی که سرمون کلاه گذاشتن. این مسخره بازی که راه انداختن فرق داره با اون حرفایی که اون زنیکه قبل از امضای قرارداد، بهمون زد.
مَردی که اسمش عرشیا بود رو به ترنم گفت: هر چی که هست، شرایط برای همهمون یکیه. به هر حال بهتره یکی زودتر به امتیاز لازم برسه تا بتونیم از اینجا خلاص بشیم. کَسی که اینقدر پول داره تا بتونه همچین بساطی رو راه بندازه و همچین جایی رو تو ناکجا آباد بسازه، مثل آب خوردن میتونه هر بلای دیگهای هم سرمون بیاره.
اشکهای نورا جاری شد و به سمت تخت خودش رفت. نشست و زانوهاش رو بغل کرد و سرش رو روی زانوهاش گذاشت. زنی که نگران بچهاش بود هم به گریه افتاد و گفت: خدایا بچهام چی میشه؟
به صفحه نمایش نگاه کردم و اسمش سوگند بود. ساشا پشت دستش رو به کف دست دیگهاش کوبید و گفت: یه طرف کُسکشای دروغگویی که سرمون کلاه گذاشتن، یه طرف هم این ضعیفهها که هنوز هیچی نشده آبغورهگیری رو شروع کردن. با این فرمون تا صد سال دیگه هم کَسی امتیازش فول نمیشه.
یکی دیگه از زنها به اسم زهرا با یک لحن جدی و محکم و رو به ساشا گفت: توقع داری همه ما همین الان لُخت بشیم و لنگا رو هوا کنیم و بگیم آقایون بفرمایید بکنین توش؟ توئه بی مغز هنوز نفهمیدی که تو چه شرایط یکهویی و غیر منتظرهای قرار گرفتیم؟
ساشا به سمت زهرا رفت. کُس زهرا رو از روی لباسش چنگ زد و گفت: من عاشق جر دادن جندههای کونده پُر رویی مثل تو هستم. مطمئنم اگه اونجوری که دلم میخواد، توی پتیاره رو جر بدم، امتیاز شخصی خوبی بهم میدن.
زهرا با یک حرکت سریع، انگشتهای دست ساشا رو گرفت توی مشتش و دستش رو از آرنج پیچوند و وادارش کرد که کامل برگرده. اینقدر محکم دستش رو پیچوند که داد ساشا بلند شد و گفت: ولم کن جنده. ولم کن تا آدمت کنم.
زهرا از پشت، انگشتهای دست دیگهاش رو کشید توی شیار کون ساشا و گفت: فانتزی جنسی منم اینه که کون مَرد جماعت رو جر بدم. هر چی هم بیشتر ادعاشون بشه، بیشتر خوشم میاد. پس اگه یه بار دیگه واس من شاخ بشی، اولین نفری میشی که فانتزیم رو روش عملی میکنم. با حساب کتاب خودت، حتما امتیاز خوبی هم گیرم میاد.
زهرا بعد از تموم شدن حرفش، دست ساشا رو رها و به سمت جلو پرتش کرد. از زور زیاد و مهارت بالاش مشخص بود که به یکی از رشتههای رزمی مسلطه و خیلی بعیده که ساشا حریفش بشه. چهره ساشا از عصبانیت قرمز شد و پرههای بینیش به لرزش دراومد. یک قدم به سمت زهرا رفت که زهرا گارد دفاعی خاصی گرفت. ساشا متوقف شد و انگار فهمید که شانسی در برابر زهرا نداره و شاید بیشتر از این تحقیر بشه. با چشمهای ترسناک شدهاش به همه نگاه کرد و به سمت سوگند رفت. از بازوی سوگند گرفت و گفت: بهتره من و تو شروع کنیم. مجبورم همه شما جندهها رو بکنم، تا زودتر خلاص بشیم و تو هم به بچهی تولهسگ و مادرجندهات برسی.
از چهره سوگند مشخص بود که هنوز توی شوک شرایط موجوده و از حمله ناگهانی و عصبانی ساشا، حسابی ترسیده. سعی کرد خودش رو نجات بده و با گریه گفت: تو رو خدا ولم کن. باهام کاری نداشته باش، ولم کن.
ساشا با شدت و بیرحمی، سوگند رو پرت کرد روی یکی از تختها. لباس یکسره لاتکس تنمون، از چهار جهت زیپ داشت و به راحتی میشد درش آورد. سوگند گریه کنان، هر کدوم از زیپها رو که با دستهاش نگه میداشت، ساشا یک زیپ دیگه رو باز میکرد. حتی یک کشیده محکم توی گوش سوگند زد تا زیاد مقاومت نکنه. فکر میکردم کشیده به این محکمی، صدمه جسمی محسوب میشه، اما خبری از تنبیه ساشا نبود! ضجههای سوگند، هر لحظه سوزناک تر میشد. وقتی خودم رو جای سوگند تصور کردم، ترس و استرس درونم، چندین برابر شد و حتی احساس کردم که بدنم به لرزش افتاده. یکی از مَردها خواست به کمک سوگند بره که فرشاد جلوش رو گرفت و با تکون سرش بهش فهموند که این کار رو نکنه، اما اون مَرد که اسمش کسرا بود، به فرشاد توجه نکرد. به سمت ساشا رفت و همینکه دستش به شونه ساشا خورد، بدنش دچار شوک الکتریکی شد و به زمین افتاد.
تنبیه کسرا یک پیغام برای همه بود که کَسی حق نداره مانع رابطه جنسی کَس دیگهای بشه. ناخواسته بغض کردم و لبهام به لرزش افتاد. ساشا موفق شد که تمام زیپهای لباس سوگند رو باز کنه. زیر لباس سوگند، خبری از شورت و سوتین نبود. پنجههای ساشا، پوست گندمی سوگند رو قرمز کرده بود و با دیدن بدن بدون موی زائدش فهمیدم که شرط لیزر کردن تمام بدنم، فقط برای خودم نبوده. چون وقتی ساشا هم لخت شد، بدن اون هم حتی یک دونه موی زائد نداشت.
ساشا پاهای سوگند رو به زور از هم باز کرد و خودش رو کشید روش و سعی کرد که کیرش رو فرو کنه توی کُسش، اما انگار کُس سوگند اونقدر خیس نبود که کیر ساشا به راحتی واردش بشه. ساشا یک کشیده دیگه تو گوش سوگند زد و بعدش با تف، کُس سوگند رو خیس کرد و موفق شد کیرش رو کامل فرو کنه توی کُسش. دیگه بیشتر از این طاقت دیدن تجاوز به سوگند رو نداشتم. پشتم رو کردم و دستهام رو روی گوشهام گذاشتم.
نفهمیدم چند دقیقه گذشت، فقط متوجه شدم که بالاخره تموم شد. ساشا که انگار تمام استرس و ترس و خشمش رو از طریق تجاوز به سوگند تخلیه کرده بود، همونطور لُخت دستهاش رو به نشانه پیروزی و به سمت دوربینها گرفت و گفت: حال کردین پروژه رو چه سریع براتون استارت زدم.
سوگند خودش رو روی تخت مچاله کرد و همچنان گریه میکرد. انگار به خاطر تنبیه کسرا، کَسی جرات نداشت به سمت سوگند بره. حتی جرات نداشتم به ساشا نگاه کنم. این استرس رو داشتم که شاید، من رو برای سکس بعدیش انتخاب کنه. در همین حین، نگاهم به سمت فرشاد رفت. داشت به صفحه امتیازها نگاه میکرد. تو چند لحظه، همگی به سمت میز رفتن تا صفحه نمایش رو ببینن. حتی من هم با اون حالم، کنجکاو شدم و به سمت میز رفتم! قسمت امتیاز ساشا، عدد 0001 سبز رنگ و قسمت امتیاز سوگند، عدد 0005 سبز رنگ رو نشون میداد و قسمت عجیب تر ماجرا این بود که عدد امتیاز یک نفر دیگه هم تغییر کرده بود و اون یک نفر، من بودم. قسمت امتیاز من، عدد منفی 0005 قرمز رنگ رو نشون میداد! ساشا با مشت به میز کوبید و با عربده گفت: ریدم تو پارامتر امتیازدهیتون. من زحمت کردن این جنده رو کشیدم، اونوقت 5 برابرِ من باید امتیاز بگیره؟!
فرشاد با لحن متعجبی گفت: شقایق چرا امتیاز منفی گرفته؟
صدای هلن اومد و گفت: خودش خوب میدونه چرا امتیاز منفی گرفته.
سر همه به سمت من چرخید و زهرا با یک لحن دستوری پرسید: چیکار کردی که منفی گرفتی؟
به خاطر اینکه همگی یکهو به من نگاه کردن، کمی هول شدم و گفتم: فکر کنم چون پشتم رو کردم و گوشام رو گرفتم.
زهرا رو به یکی از دوربینها گفت: این بازی روانی و مسخرهای که راه انداختین، کجاش شبیه تحقیقات علمیه؟
ناخواسته و برای چند لحظه به بدن عرق کرده و لُخت ساشا نگاه کردم. کیر نیمه خوابیدهاش، همچنان کلفت و نسبتا دراز بود. اینطور کیرهای بزرگ رو فقط توی فیلمهای پورن دیده بودم. خیلی سریع نگاهم رو ازش گرفتم، اما متوجه خط نگاهم شد. به سمتم اومد و گفت: چیه خوشت اومده؟ اگه این جندههای دیگه رو بکنم، امتیازشون بالا میره، اما اگه تو رو بکنم، دوباره چهار تا صفر میشی.
فرشاد خیلی سریع خودش رو به من رسوند. از بازوم گرفت و گفت: تند نرو داداش، قرار نیست همه اینا رو تو بکنی و گند بزنی تو امتیازدهی همهمون. این یکی رو حال کردم خودم افتتاحش کنم.
نورا که همچنان صورتش پُر از اشک بود، رو به فرشاد گفت: یعنی تصمیم گرفتین به قوانین چِرت این کثافتا تن بدین؟
فرشاد رو به نورا گفت: آره من تصمیم گرفتم تا ته این بازی برم. مگه نشنیدی چی گفتن؟ تهش قرار نیست بلایی سرمون بیاد. بدترین حالت اینه که برنده نمیشیم. تا یه مدت هم به دور از دنیای مزخرف بیرون و تو همچین جای قشنگی زندگی میکنیم. خواب و خوراک و پوشاک مفت و مجانی هم که داریم. هر عشق و حالی که دوست داریم هم میکنیم.
فرشاد بازوم رو محکم تر گرفت و من رو به سمت ضلع غربی سالن و وسایل ورزشی برد. اینقدر از بقیه فاصله گرفته بودیم که مطمئن بشیم کَسی صدامون رو نمیشنوه. فرشاد بازوی دیگهام رو هم گرفت. به چشمهام زل زد و به آرومی گفت: تو اینجا چه گُهی میخوری؟
پوزخند زدم و گفتم: به تو هیچ ربطی نداره.
انگار به خاطر جوابم عصبی شد و گفت: میخوای پرتت کنم جلوی این مرتیکه روانی تا بفهمی بهم ربط داره یا نه؟
درونم آشوب بود و همچنان نمیتونستم سکس با ساشا رو تصور کنم، اما سعی کردم جلوی فرشاد محکم به نظر بیام و گفتم: به هر حال اون روانی هر لحظه که بخواد میتونه باهام سکس کنه و تو هم هیچ غلطی نمیتونی بکنی.
-چیه نکنه خوشت اومد که اون زنیکه رو اونطوری جر داد؟!
+من اگه مازوخیست بودم، زندگی با توئه عوضی و خائن رو تحمل میکردم.
-یعنی میخوای بگی خودت عوضی و خائن نیستی؟
اعصاب و روانم نمیکشید که بعد از سه سال و دوباره، با فرشاد این بحث کلیشه و تکراری رو داشته باشم. نگاهم رو ازش گرفتم و جوابش رو ندادم. انگار فرشاد متوجه شرایط روانی درونم شد و گفت: اوکی اینجا وقت زیاده و بعدا خیلی فرصت داریم تا بررسی کنیم که کدوممون عوضی و خائن تر بوده. فعلا دو تا مورد هست که باید حلش کنیم. اول اینکه بودن هم زمان من و تو، توی این پروژه، قطعا اتفاقی نیست. شک نکن پیشینه رابطه هر دوی ما رو میدونستن و بعدش بهمون پیشنهاد دادن.
دوباره به فرشاد نگاه کردم و گفتم: به خاطر این همه هوش و ذکاوت، یه وقت بهت فشار نیاد.
فرشاد یک نگاه به بقیه کرد و گفت: مورد بعدی اینکه به هر حال باید با هم سکس کنیم. خوش ندارم کَسی متوجه بشه که قبلا چه رابطهای با هم داشتیم. اگه همینطوری فقط حرف بزنیم و برگردیم، شک میکنن.
برای چندمین بار توی دلم خالی شد و گفتم: من روم نمیشه جلوی این همه آدم لُخت بشم و سکس کنم.
-یعنی قرار بود روت بشه که جلوی یک فیلمبردار یا حتی چند نفر دیگه با یک آدم غریبه سکس کنی؟
+نه حتی اگه همونم بود، روم نمیشد.
-پس میرسیم به همون سوال اولم، پس اینجا چه گُهی میخوری؟
+اگه به اون هوش و ذکاوت مثلا بالات مراجعه کنی، خوب میدونی که چرا اینجام. من به اون پول لعنتی نیاز داشتم.
-که همون نقشهای رو عملی کنی که همیشه میگفتی؟
+آره دقیقا برای همون نقشه.
-گیریم که سه میلیون دلار رو بهت بدن و بتونی با این پول، بچه رو از من بدزدی و فرار کنی و ازم مخفی بشی. بعدش قراره به بچهات چی بگی؟ بگی با پول جندگی موفق شدی زندگیش رو بسازی؟
بغض کردم و با حرص گفتم: اگه زندگیش با پول جندگی من ساخته بشه، شرف داره به اینکه پیش آدم رذل و پستی مثل تو بزرگ بشه.
خواستم خودم رو از دست فرشاد خلاص کنم، اما اونم مثل من عصبی شد و با عصبانیت شروع کرد به لُخت کردنم. باورم نمیشد که چند دقیقه بعد از تجاوزی که به سوگند شده بود، همون بلا سر من هم داشت میاومد! دوست نداشتم گریه کنم و بیشتر از این جلوی فرشاد، خوار و خفیف بشم. مقاومت نکردم و اجازه دادم تا لُختم کنه، اما کامل لُختم نکرد. فقط زیپهایی رو باز کرد که بتونه کیرش رو وارد کُسم کنم. برم گردوند و مجبورم کرد که دولا بشم. با دستهام یکی از دستگاههای ورزشی رو نگه داشتم تا تعادلم رو حفظ کنم. فرشاد از پشت، کیرش رو وارد کُسم کرد و گفت: تو هیچ فرقی نکردی. هنوز همون بیمار روانی و پتیارهای هستی که بودی. فقط نگو که تو این سه سال، دلت برای کیرم تنگ نشده بود که باورم نمیشه. یادته همیشه میگفتی عاشق کیرم هستی و براش میمیری؟ یادته وسط سکس بهم میگفتی که دوست داری سگم باشی؟
چشمهام رو بستم و برای چند لحظه ترجیح دادم که اِی کاش ساشا باهام سکس میکرد. پنج دقیقه نشد که گرمی آب منی فرشاد رو توی کُسم حس کردم. کیرش رو از توی کُسم درآورد و بدون اینکه چیزی بگه ازم فاصله گرفت و رفت. خیلی سریع زیپهایی که باز کرده بود رو بستم و خودم رو کامل پوشوندم.
فرشاد یک راست به سمت میز و صفحه نمایش امتیازها رفت. حتی بقیه هم دوست داشتن ببینن که دومین سکس، چه تاثیری در امتیازدهی داره. با وجود تمام امواج منفی درونم، من هم کنجکاو بودم که امتیازها رو ببینم! خجالت میکشیدم به جمع ملحق بشم، اما به خودم گفتم: سرت رو بنداز پایین و برو. تا آخرش که نمیتونی اینجا وایستی.
سعی کردم با کَسی چشم تو چشم نشم و خودم رو به میز رسوندم. دیدن صفحه نمایش و امتیازها، دوباره متعجبم کرد. امتیاز من منفی 0004 قرمز رنگ و امتیاز فرشاد 0006 سبز رنگ شده بود. ساشا لباسش رو پوشیده بود و با دیدن امتیازها، دوباره عصبی شد و گفت: گور پدرتون کُسکشا. شاشیدم تو مغز مادرجندهای که داره امتیاز میده.
یکی از مَردها به اسم متین که تا اون لحظه ساکت ترین فرد جمع بود، به سمت من اومد و گفت: میدونم همین الان سکس داشتی، اما باید فرضیه توی ذهنم رو آزمایش کنم.
دستم رو گرفت و من رو به سمت تختش برد. جلوی تخت نگهم داشت و گفت: میشه لطفا خودت لُخت بشی؟ دوست ندارم به زور لُختت کنم.
همه به من و متین نگاه میکردن. مقاومتم شکست و اشکهام جاری شد. متین اما به اشکهام توجه نکرد. با خونسردی، همه زیپهای لباسم رو باز و کامل لُختم کرد. با یک دستم سینههام و با دست دیگهام، کُسم رو پوشوندم و بدنم خیلی واضح به لرزش افتاد. باورم نمیشد که جلوی سیزده نفر دیگه لُختِ مادرزاد شدم و قراره یک مَرد غریبه باهام سکس کنه! حتی معلوم نبود که چند نفر دیگه و از طریق دوربین مشغول دیدن ما بودن. متین نگاه سرد و بیروحی داشت. حتی حرکات و رفتارش هم سرد و خشک بود. بعد از اینکه خودش هم کامل لُخت شد، بهم فهموند که روی تختش بخوابم. دستهام رو از روی سینه و کُسم پس زد. چنان فشاری از شدت خجالت بهم وارد شده بود که دوست داشتم همون لحظه بمیرم و خلاص بشم. دستهام رو گذاشتم روی صورت و چشمهام. متین پاهام رو از هم باز کرد. بدون اینکه نگاه کنم، فهمیدم که به حالت نشسته، بین پاهام و جلوی کُسم قرار گرفته. کیرش رو کمی تو شیار کُسم کشید. قسمتی از آب منی فرشاد، روی رون پاهام جاری شده بود و قسمتیش هنوز توی کُسم بود. برای همین کیر متین به راحتی وارد کُسم شد. پاهام رو با دستهاش نگه داشت و توی کُسم تلمبه میزد. به مرور سرعت تلمبههاش رو بیشتر کرد تا بالاخره و بعد از چند دقیقه، ارضا شد. تو کمتر از یک ساعت، آب منی دو تا مَرد وارد کُسم میشد! حتی برای یک لحظه هم روم نمیشد که چشمهام رو باز کنم و با بقیه رو به رو بشم.
متین کیرش رو از توی کُسم درآورد. از روی تخت بلند شد و فهمیدم که به سمت صفحه نمایش امتیازها رفت. پاهام رو جمع کردم و دستهام همچنان روی صورتم و چشمهام بود. صدای ساشا به گوشم رسید که گفت: این پسره عجب چیزی کشف کرد. انگار کردن این زنیکه، حسابی امتیاز داره. قبلی 6 امتیاز گرفت و این یکی 7 امتیاز!
متین در جواب ساشا گفت: اما خودش دوباره و فقط یک امتیاز گرفته.
ساشا گفت: گور بابای خود جندهاش. مهم کُس صورتی و تر تمیز و امتیازآوریِ که داره. البته ته دلش له له میزنه تا کیر کلفت من وارد کُسش بشه.
متین گفت: این فعلا فقط یه حدسه. تو با سوگند سکس کردی و یک امتیاز گرفتی. حالا اگه میتونی با شقایق سکس کن تا ببینیم نتیجه چی میشه. به هر حال برای شروع هم که شده باید به یک الگوی مناسب امتیازدهی برسیم.
ساشا گفت: اگه میتونم؟! حاضرم پشت هم و یه نفره، این هفت تا جنده رو جرواجر کنم، این ضعیفه که جای خود داره.
متین گفت: ساشا با شقایق سکس میکنه. برای نتیجهگیری بهتر لازمه که یکی هم با سوگند سکس کنه.
روی تخت و به حالت مُچاله نشستم و چشمهام رو باز کردم. دستهام رو گذاشتم جلوی سینههام و احساس کردم که همه این اتفاقها یک کابوسه و هر لحظه امکانش هست که بیدار بشم. زهرا چند لحظه به من نگاه کرد و بعد رو به متین گفت: معلوم هست داری چیکار میکنی؟
چهره و لحن متین همچنان خونسرد بود و رو به زهرا گفت: دارم کاری که لازمه رو انجام میدم. اگه ایده بهتری برای خلاصی از اینجا داری، مطرح کن. اگه شدنی بود، اولین نفر باهاتم.
زهرا گفت: نه هیچ ایدهای ندارم و منم خوب فهمیدم که تو چه مخمصهای گیر کردیم، اما تو داری به جای همه تصمیم میگیری. حتی اجازه نمیدی زمان بگذره تا بهتر بفهمیم چقدر به فاک رفتیم.
متین گفت: صبر کردن یعنی کُشتن زمان. ما باید به سرعت الگوی امتیازدهی رو متوجه بشیم. به قول این دوستمون آدمی که اینقدر قدرت داره که همچین مکانی رو با همچین تجهیزات مدرن و پیشرفتهای داشته باشه، مثل آب خوردن میتونه پای حرفش بِایسته و تا چند سال ما رو اینجا زندانی کنه.
متین منتظر جواب زهرا نموند و رو به مَردها گفت: کی حاضره با سوگند سکس کنه؟ من تازه ارضا شدم و کمی زمان میبره تا دوباره بتونم سکس کنم.
همهی مَردها سکوت کردن، اما بعد از چند لحظه، فرشاد دستش رو بالا آورد و گفت: انگار تو این جمع فقط سه تا مَرد واقعی وجود داره. خودم میکنمش.
متین رو به ساشا گفت: جفتشون رو بیارین رو میز و وسط سالن باهاشون سکس کنین.
بعد رو به همه گفت: هر کَسی که براش مهمه تا زودتر به نتیجه برسیم و الگوی امتیازدهی رو بفهمیم، دور میز جمع بشه و سکس “ساشا با شقایق” و “فرشاد با سوگند” رو با دقت ببینه.
اشکهام همینطور میاومد و همچنان امید داشتم که همه این اتفاقها یک کابوس باشه. کسرا همون مَردی که میخواست به سوگند کمک کنه و بهش شوک الکتریکی دادن، به سمت متین رفت و گفت: تو کی هستی که هنوز هیچی نشده داری برای همه تیریپ رئیس بودن، بر میداری؟
متین رو به کسرا گفت: همونی که یک روز ازش تشکر میکنی.
بعد رو به فرشاد و ساشا گفت: چرا معطلین؟
ساشا با یک لحن مسخره و رو به فرشاد گفت: داداش اینطور که معلومه خودمون دو تا باس جور همه رو بکشیم.
بعد دوباره لباسش رو درآورد و کامل لُخت شد. فرشاد هم به تبعیت از ساشا، لُخت شد. هر قدم که ساشا بهم نزدیک تر میشد، اشکهام با شدت بیشتری میاومد. ساشا خواست دستم رو بگیره که غیرارادی پسش زدم. چشمهاش دوباره ترسناک شد و اینبار از موهام چنگ زد و وادارم کرد که از روی تخت بلند بشم. همینطور موهام رو میکشید و من رو به سمت میز وسط سالن میبرد. فرشاد اما سعی کرد با زبون خوش سوگند رو راضی به سکس کنه و بهش گفت: این شانس رو داری که امتیازت بیشتر بشه.
اما سوگند هم مثل من تمایلی به سکس نداشت. اونم سکس وسط سالن و جلوی این همه آدم! فرشاد مجبور شد از دستش بگیره و با زور به سمت میز بیارش. اشکهای سوگند هم جاری شد و کامل گریهاش گرفت. ساشا وادارم کرد روی سطح سمت دیگه میز که صفحه نمایش نداشت، به پشت بخوابم. خودش هم اومد روی میز و با همون پوزیشن میشنری که با سوگند سکس کرد، سعی کرد با من هم سکس کنه. پاهام رو بهم قفل کردم، اما با دو تا مشت محکم به رون پام، مقاومتم شکست و پاهام رو از هم باز کرد و خودش رو روم کشید. تصور تحقیرآمیز اینکه تو این فاصله کم، سومین مَرد قراره باهام سکس کنه، از درون من رو خُرد و متلاشی کرد. فرشاد هم سوگند رو وادار کرد که روی میز، کامل دولا بشه و خودش ایستاده و از پشت، کیرش رو توی کُسش فرو کرد. جفتشون با پوزیشنهایی تصمیم به سکس با من و سوگند گرفتن که تو سکس قبلیشون از همون پوزیشن استفاده کرده بودن!
دستهام رو دوباره گذاشتم جلوی صورت و چشمهام. وقتی ساشا به سختی و به زور کیر کلفتش رو توی کُسم فرو کرد، درد و سوزش زیادی حس کردم و یک “آیییییی” بلند گفتم و ناخواسته و مثل سوگند، کامل گریهام گرفت. ساشا اما ذرهای براش مهم نبود و گفت: میدونستم کُس تنگی داری. بالاخره وقتش بود یک مَرد واقعی تو رو بکنه و یک کیر واقعی رو تجربه کنی.
برای اینکه کیرش بیشتر تو کُسم فرو بره، پاهام رو مثل متین تا میتونست از هم باز کرد. درد و سوزش توی کُسم بیشتر شد. دستهام رو از روی صورتم برداشتم و سعی کردم با پس زدن ساشا، وادارش کنم تا کیرش رو از توی کُسم در بیاره، اما زورش رو نداشتم که پسش بزنم. احساس کردم که کُسم داره جر میخوره و هر لحظه بیشتر جا باز میکنه. همین باعث شده بود که ساشا بتونه با سرعت بیشتر و راحت تر، کیرش رو تو کُسم حرکت بده.
برای چند لحظه به فرشاد نگاه کردم که ایستاده و مشغول تلمبه تو کُس سوگند بود. یک دستش رو روی کمر سوگند گذاشته بود تا سوگند نتونه بلند بشه و تو همون حالتِ دولا بمونه. با دست دیگهاش، هم زمان که تو کُس سوگند تلمبه میزد، کونش رو هم لمس میکرد. این صحنه برای من چیز جدیدی نبود و میدونستم که فرشاد چقدر دوست داره که موقع تلمبه، کون پارتنرش رو هم لمس کنه.
نگاهم رو از فرشاد و سوگند گرفتم و متوجه شدم که اکثرا دور ما جمع و بهمون خیره شدن. انگار به خاطر امتیاز منفیِ من، برای ندیدن سکس ساشا و سوگند، کَسی دوست نداشت که همین اتفاق براش بیفته. هم ساشا و هم فرشاد، دیر تر از سکس اولشون ارضا شدن. حجم کیر ساشا اینقدر کُسم رو پُر کرده بود که حتی متوجه نشدم کِی آبش اومد. فقط وقتی کیرش رو از توی کُسم درآورد، احساس کردم که کُسم یکهو تبدیل به یک حفره بزرگ و توخالی شده. حتی توان این رو نداشتم که از روی میز پایین بیام.
چند لحظه بعد، متین دستم رو گرفت و کمک کرد که از روی میز پایین بیام. من رو به سمت تختم برد و با لحن ملایمی گفت: یکمی بشین تا حالت بهتر بشه. بعد برو دوش بگیر.
کُسم همچنان میسوخت و خیس از آب منی سه تا مَرد که توی کُسم ارضا شده بودن و مقدار زیادی از آبشون بین رونهام، روانه شده بود. فرشاد هم بالاخره ارضا شد و سوگند رو رها کرد. سوگند همونجا و کنار میز نشست و همچنان گریه میکرد. متوجه شدم که کسرا برای ندیدن تجاوزهای ساشا و فرشاد و متین، از جمع جدا شده. تنها آدمی که براش مهم نبود اگه امتیاز منفی بگیره.
نگاه همه به صفحه نمایش روی میز و امتیازها رفت و دیگه کَسی به بدن لُخت من و سوگند نگاه نمیکرد. امتیازها بالاخره تغییر کرد و بعد از چند ثانیه، ساشا با خوشحالی فریاد زد: آره خودشه.
فرشاد هم لبخند زنان و رو به متین گفت: عالی دمت گرم.
ساشا با صدای بلند و رو به کسرا گفت: آهای بچه مثبتِ ابنهای، 5 امتیاز منفی رفت تو کونت. نوش جونت.
زهرا هم دست به سینه و با دقت به صفحه نمایش نگاه میکرد. بعد از چند لحظه و رو به متین گفت: تو که هیچ کاری نکردی، چرا بهت 2 امتیاز دادن؟!
متین رو به زهرا گفت: میبینم که بررسی نتایج برات مهمه.
زهرا سرش رو به علامت منفی تکون داد و پشتش رو کرد و به سمت من اومد. متین رو به زهرا گفت: من 2 امتیاز گرفتم، چون طرح سکسشون با من بوده. ساشا 6 امتیاز گرفته چون با شقایق سکس کرد. فرشاد فقط 1 امتیاز گرفت، اما سوگند دوباره 5 امتیاز گرفت. البته شقایق برای سومین بار، فقط 1 امتیاز گرفت. حالا به نظرت از دو ساعت قبل جلوتر نیستیم؟ و امیدوار تر برای خلاصی از اینجا.
زهرا کنار من نشست و رو به متین گفت: تو هم به سه میلیون دلارت نزدیک تر شدی.
بعد رو به من گفت: حالت خوبه؟ میخوای کمکت کنم تا بری دوش بگیری؟
ساشا به سمت من اومد و گفت: این پتیاره منبع امتیاز همه است. فعلا زوده بره حموم.
زهرا مُچ دستم رو گرفت و گفت: خودت گفتی منبع امتیاز همه است و اینکه توی قوانین به ما نگفتن که حتما باید با غیر همجنسمون سکس کنیم. پس الان در اختیار منه و میخوام باهاش سکس کنم.
همگی سکوت کردن. انگار منتظر بودن که زهرا تنبیه بشه، اما خبری از تنبیه نبود. ساشا رو به دوربینها گفت: مگه این ضعیفهها میتونن با هم سکس کنن؟
هلن با کمی مکث جواب داد: هیچ محدودیتی برای روابط جنسی شما چهارده نفر وجود نداره. چه از نظر گرایش جنسی و چه از نظر تمایلات و فتیشهای جنسی. تنها اولویت ما، اینه که سلامت جسمی شما حفظ بشه و کَسی صدمه جدی نبینه و جونش به خطر نیفته.
زهرا رو به ساشا گفت: حالا میتونی بری گورت رو گم کنی.
ساشا به چشمهای لرزون و پُر از اشک من نگاه کرد و گفت: بالاخره که چی؟ وقت زیاده و اینقدر جرت میدم تا امتیازم فول بشه.
متین رو به دوربینها گفت: همه مجبورن سکس بقیه رو ببینن؟ تو این سالن به این بزرگی نمیشه که همیشه و همه جا حضور داشته باشیم تا سکس همدیگه رو ببینیم.
هلن گفت: نگران نباشید. ما متوجه میشیم که چه کَسی به صورت عمدی سکسی که میتونسته ببینه رو ندیده.
یکی از دخترها به اسم مدیسا، رو به دوربینها گفت: این اصلا عادلانه نیست. قدرت فیزیکی آقایون بیشتره و به راحتی میتونن ما دخترا رو وادار به سکس و فقط برای خودشون امتیاز جمع کنن.
صدای هلن اومد و در جواب مدیسا گفت: تو کدوم قسمت از زندگیت باهات عادلانه برخورد شده که توقع داری اینجا باهات عادلانه برخورد بشه؟ تنها عدالت بهشت گم شده، ابتدای شروع پروژه بود که زیر اسم همهتون، چهار تا صفر وجود داشت.
مدیسا گفت: پس از همین حالا سه میلیون دلار رو به یکی از آقایون بدین و خلاص. اصلا بین خودشون مسابقه بذارین یا قرعهکشی کنین.
هلن گفت: به جای اینکه دنبال عدالت باشی، دنبال برنده شدن باش. تو یک بار توی زندگیت برنده شدی مدیسا. موقعیتی رو برنده شدی که خیلی خیلی سخت تر و بیرحمانه تر از موقعیت الانت توی بهشت گم شده بود.
مدیسا خواست جواب هلن رو بده که زهرا گفت: راه برنده شدن رو متین به همهمون نشون داد.
مدیسا رو به زهرا گفت: یعنی نوبتی با این بدبخت سکس کنیم و هر بلایی که دوست داریم سرش بیاریم؟
زهرا سرش رو به علامت منفی تکون داد و گفت: منظورم این نبود. ما هم باید سعی کنیم هر چی زودتر الگوهای امتیازدهی رو بفهمیم. شاید چیزی پیدا کردیم که امتیازش خیلی بیشتر از سکس با شقایق باشه.
متین رو به زهرا گفت: فعلا مشتاقم ببینم که امتیاز تو بعد از اینکه با شقایق سکس کردی، چند میشه. البته بیشتر کنجکاوم که ببینم اصلا بلدی باهاش سکس کنی یا نه.
ساشا گفت: زودتر تکلیفش رو روشن کن که باهاش کار داریم.
زهرا مُچ دست من رو محکم تر فشار داد و رو به ساشا گفت: حرفهای رئیس این پروژه رو خوب گوش ندادی. صراحتا گفت که زمان اصلا براش مهم نیست. اون دستیار عوضیش هم اصلا نگفت که محدودیت زمانی خاصی برای سکس داریم. شاید یه خروسی مثل تو توی چند دقیقه کارش تموم بشه و شاید یکی مثل من، کلی مراحل برای سکس داشته باشه و تا چند ساعت طول بکشه. فعلا شقایق برای منه و هر مدل که دلم بخواد باهاش سکس میکنم.
ساشا با عصبانیت و رو به دوربینها گفت: این جنده داره درست میگه؟
هیچ کَسی جواب ساشا رو نداد. عصبانی شد و با فریاد گفت: لعنتیای حرومزاده.
متین رو به زهرا گفت: ما میتونیم از طریق شقایق، همین اول کار، امتیاز زیادی جمع کنیم. داری با این کارت زمان رو میکُشی.
زهرا پوزخند زد و رو به متین گفت: فقط شما آقایون میتونین امتیاز جمع کنین، یا بهتر بگم فقط خود تو میتونی امتیازت رو بالا ببری.
متین لبخند کمرنگی زد و گفت: تا همیشه نمیتونی ازش محافظت کنی. سکس با شقایق حق همه ماست.
زهرا جواب متین رو نداد. ایستاد و من رو هم وادار کرد که بِایستم. همچنان به خاطر لُخت بودنم خجالت میکشیدم و سینههام رو با دستم پوشوندم. زهرا من رو به سمت سرویس بهداشتیِ قسمت خودم برد و گفت: برو زیر دوش تا بیام سر وقتت.
وقتی پشت شیشههای سکوریت و مات سرویس بهداشتی قرار گرفتم، کمی احساس امنیت کردم. رفتم زیر دوش و با دستهای لرزونم، اول شروع به شستن آب منی فرشاد و متین و ساشا از بین رونهام و توی کُسم کردم. اینقدر غرق استرس و ترس درونم بودم که متوجه نشدم زهرا کِی لخت وارد سرویس بهداشتی شد. موهای بلوند و بلند زهرا تا روی باسنش میرسید و بین ما هفت تا زنی که اونجا بودیم، بلند ترین مو رو داشت. به غیر از موهاش، قدش هم از همه ما خانمها بلندتر بود. اما چیزی که بیشتر از قد و موهای بلندش به چشم میاومد، خالکوبی گل رز بزرگ روی بازوی چپش بود که شاخ و برگش تا روی ساعد دستش هم ادامه داشت.
وقتی تو اون فاصله نزدیک و جلوی من ایستاد، تا شونههاش بودم. روم نمیشد به بدن لُختش نگاه کنم، اما توی چشمهای زهرا خبری از معذب بودن و خجالت، نبود. اخم کنان به من زل زد و گفت: متین راست میگه. تهش هیچ شانسی در برابرشون نداری. من فقط برات کمی زمان خریدم.
نمیتونستم درک کنم که چرا زهرا باید از من محافظت کنه. محتمل ترین جواب ممکن این بود که دلش به حالم سوخته. با اینکه حس امنیت زیادی از سمتش دریافت میکردم، کمی ازش فاصله گرفتم تا باهام تماس پیدا نکنه. دستش رو برد پشت کمرم و وادارم کرد تا دوباره بهش نزدیک بشم. اینقدر نزدیک که بدنهامون به هم چسبید. این اولین تماس بدن لُخت من با بدن لُخت یک همجنسم بود. همیشه این احساس رو داشتم رابطه جنسی دو تا همجنس، چندش آوره. به خاطر همین پیشزمینه، اصلا از تماس لمسی بدنم با بدن زهرا، حس خوبی پیدا نکردم. انگار زهرا درون ذهنم رو خوند و گفت: تو که اینقدر پاستوریزه و سوسولی، چرا قبول کردی وارد این پروژه بشی؟ به هر حال بهمون گفته بودن که باید جلوی دوربین سکس کنیم.
کف دست زهرا رو کامل توی گودی کمرم حس میکردم. خواستم دوباره عقب برم که متوجه شدم خیلی محکم نگهم داشته و اجازه حرکت رو ازم گرفته. با دست دیگهاش، دست راستم رو گرفت و بهم فهموند که مثل خودش، کمرش رو لمس کنم. هیچ تمایلی به این کار نداشتم و دستم رو از روی کمرش برداشتم. دوباره دستم رو روی کمرش گذاشت و گفت: جوابمو نمیدی؟
بغضم رو قورت دادم و گفتم: گفتن اگه جوابم بله باشه، صد هزار دلار میدن. اون لحظه فقط به این فکر کردم که با صد هزار دلار میتونم برای خودم و مادرم، یک خونه تهیه کنم. بعدش هم میتونستم با سه میلیون دلار، بچهام رو از شوهر سابق عوضیم پس بگیرم و برای همیشه از اون خراب شده برم. فکر کنم همهمون به همین علت اینجا هستیم.
زهرا من رو بیشتر به خودش فشار داد و گفت: آره اما گفتن که اگه صد هزار دلار رو بگیریم، باید قرارداد رو امضا کنیم و دیگه “نه” نمیتونیم بیاریم. یعنی اینقدر این پول برات مهم بود که نفهمیدی در قبالش باید کاری رو بکنی که از پسش بر نمیای؟
عصبی شدم و گفتم: یعنی تو روت میشه که بری بین اون همه آدم و جلوشون سکس کنی؟
زهرا با یک لحن جدی گفت: آره روم میشه. چون قبلا هم انجامش دادم. البته برای سرگرمی و لذت خودم. اگه دوست داری، ببرمت بیرون تا بهت ثابت بشه.
هرگز زنی شبیه به زهرا رو تو زندگیم ندیده بودم و نمیتونستم درکی از حرفهاش داشت باشم. دستش رو از روی گودی کمرم به سمت کونم برد و گفت: خیلی کون خوشگل و خوش فُرمی داری.
بغضم رو قورت دادم و گفتم: تو هم داری همون کاری رو باهام میکنی که اونا کردن و میخوان بکنن.
زهرا کونم را با شدت بیشتری لمس کرد و گفت: اگه انجامش ندیم، حدس میزنم که امتیاز منفی بگیرم. در ضمن به این فکر کن که احتمالا و همین الان که تو دیگه در دسترشون نیستی، دخترای دیگه رو امتحان میکنن و شاید شانس باهات یار بود و سکس با یکی دیگه از دخترا، امتیاز بیشتری از سکس با تو داشت.
زهرا انگشتهاش رو توی شیار کونم کشید و گفت: اگه امتیاز خوبی به خاطر تو بگیرم، قول میدم تا میتونم نذارم به غیر از خودم با کَس دیگهای باشی.
وقتی فهمیدم که هدف زهرا هم نهایتا اینه که امتیاز جمع کنه، غم و ناراحتی خیلی زیادی همهی وجودم رو گرفت. با تمام وجودم پشیمون شدم که چرا فریب این پول لعنتی رو خوردم. به سختی و برای چندمین بار بغضم رو قورت دادم و گفتم: آخه تو چطوری میخوای باهام سکس کنی؟
زهرا یکی از انگشتهاش رو کمی تو سوراخ کونم فرو کرد و گفت: یعنی میخوای بگی اینقدر پاستوریزه هستی که نمیدونی یک دختر چطوری یه دختر دیگه رو میکنه؟
دردم اومد و دستش رو پس زدم. اینقدر عقب رفتم که به شیشه سکوریت حموم چسبیدم. حتی صدام هم به لرزش افتاد و گفتم: تو هم هیچ فرقی با اونا نداری. منو نیاوردی اینجا که ازم محافظت کنی. از اونا جدام کردی، چون دوست نداشتی امتیاز جمع کنن.
زهرا دوباره بهم نزدیک شد. دیگه راه فراری از دستش نداشتم. تو یک لحظه و شبیه کاری که با ساشا کرد، دست من رو هم پیچوند و وادارم کرد تا پشتم رو بهش بکنم. بدنم و مخصوصا سینههام، به دیوار شیشهای حموم چسبید. انگشتهای دست دیگهاش رو دوباره تو شیار کونم کشید و گفت: آره اصلا دوست ندارم یه موجود ضعیف و احمقی مثل تو مانع من برای رسیدن به سه میلیون دلار باشه.
انگشتش رو دوباره و کمی فرو کرد تو سوراخ کونم و گفت: از کونت خیلی خوشم اومده. کون دخترا رو زیاد کردم، اما این بهترین کونیه که تا حالا دیدم. فقط حیف که ابزار مخصوصم دم دستم نیست که حسابی و اونطور که دوست دارم بکنمت.
هم زمان که سوزش خفیفی تو سوراخ کونم حس کردم، صدای نعره یکی از مَردها به گوشم رسید. اینطور شنیدم که میگفت: ولش کنین کثافتا.
زهرا انگشتش رو از توی سوراخ کونم درآورد. دستم رو هم که پیچونده بود، رها کرد. از پشت و کامل بهم چسبید. دستهام رو به سمت بالا برد و کف دستهام رو به دیوار شیشهای چسبوند. دقیقا شبیه سرباز شکست خوردهای شده بودم که دستهاش رو به نشانه تسلیم در برابر دشمنش بالا برده! البته دشمنی که از پشت خودش رو بهش چسبونده و میخواد بهش تجاوز کنه!
زهرا لبهاش رو نزدیک گوشم آورد و گفت: امروز دلم نمیاد بکنمت، اما دوست ندارم همینطوری مفت و مجانی از دستم در بری. اگه برام یه کاری بکنی، منم قول میدم فعلا با سوراخ کونت کاری نداشته باشم.
قسمتی از ذهنم درگیر وضعیتی بود که داخلش بودم و قسمت دیگه ذهنم به فریاد دلخراشی فکر میکرد که شنیدم. دوست نداشتم بیشتر از این درد بکشم و گفتم: چیکار باید بکنم؟
زهرا با فشار بیشتری خودش رو بهم چسبوند و گفت: مثل یک دختر خوب بر میگردی و جلوم زانو میزنی و اینقدر کُسم رو میخوری تا ارضا بشم. یا اینکه همچنان میتونم برم سر وقت سوراخ کونت. چون ته دلم پاره کردن کون خوشگل و نانازی مثل تو رو ترجیح میدم به اینکه کُسم خورده بشه.
نمیدونستم برای چندمین بار بود که بدون اراده، گریهام میگرفت. گریه کنان گفتم: همون کاری رو میکنم که گفتی.
زهرا دستهام رو رها کرد و کمی ازم فاصله گرفت. اینقدر که بتونم برگردم. دوش آب رو هم بست و به دیوار شیشهای حموم تکیه داد و گفت: خب چرا معطلی؟
دوست نداشتم گریه کنم اما هیچ کنترلی روش نداشتم. وقتی یک قدم به زهرا نزدیک شدم، از موهام گرفت و گفت: اول سینههام.
صورتم رو به سینههاش چسبوند و گفت: اگه مثل آدم نخوریشون، میرم سر وقت کونت.
با لبهای لرزونم، نوک یکی از سینههاش رو لمس کردم. موهام رو محکم تر کشید و گفت: قشنگ بخور شقایق. روی سگ منو بالا نیار که از همه مَردای اون بیرون وحشی تر و بیاعصاب ترم.
حواسم نبود و دندونم به نوک سینهاش خورد. زهرا با عصبانیت موهام رو کشید و دوباره برم گردوند و گفت: چنان کونی ازت پاره کنم.
وقتی انگشتهاش به سمت کونم رفت، سعی کردم دستش رو بگیرم و گفتم: یه بار دیگه، خواهش میکنم یه بار دیگه.
زهرا موهام رو رها کرد و گفت: فقط یه بار دیگه.
سرم به خاطر کشیده شدن موهام، درد میکرد. زهرا منتظر بود که اینبار و بدون اینکه خودش وادارم کنه، سینههاش رو بخورم. به سختی جلوی گریهام رو گرفتم. چشمهام رو بستم و نوک یکی از سینههاش رو گذاشتم توی دهنم. سعی کردم یاد لحظاتی بیفتم که فرشاد سینههام رو میخورد. بعد از چند لحظه موفق شدم به یک ریتم مناسب برای مکیدن سینههاش برسم. این قطعا خیلی بهتر از این بود که سوراخ کونم رو جر بده. زهرا از دستهام گرفت و گذاشت روی پهلوهاش و بهم فهموند که با دستهام هم کار کنم. در اون لحظات، همه چیز برای من اولین محسوب میشد، مثل لمس تن لخُت یک همجنس و خوردن سینههاش. چند بار سینههاش رو برای خوردن عوض کردم تا اینکه بالاخره صدای آهش بلند شد و گفت: آفرین دختر خوب.
دوباره از موهام گرفت و بهم فهموند که جلوش زانو بزنم. یکی از پاهاش رو هم با دست خودش بالا برد تا کُسش راحت تر در دسترسم باشه. هرگز کُس یک زن رو از این فاصله نزدیک ندیده بودم. صورتم رو به کُسش نزدیک کرد و گفت: اول با زبونت بکش توش.
همچنان به این فکر میکردم که اگه به حرفش گوش ندم، بلای بدتری سرم میاره. زبونم رو کشیدم توی شیار کُسش که آهش بیشتر شد و گفت: جون خوشگلم. چه عسلی هستی تو. چه زبون نرم و نانازی داری تو.
همینطور زبونم رو میکشیدم تو شیار کُسش که گفت: زبونت رو بکن توش. کامل بکن توش.
بعد سرم رو با شدت بیشتری به سمت کُسش فشار داد. من هم سعی کردم زبونم رو فرو کنم تو سوراخ کُسش. بعد از چند لحظه نفس کم آوردم. انگار زهرا هم متوجه شد و اجازه داد تا کمی نفس بکشم. بعد دوباره سرم رو به سمت کُسش فشار داد و گفت: یه دور زبونت رو بکن تو سوراخم و یه دور چوچولم رو بخور. با دستهات هم کار کن.
یک دستم رو روی پهلوش گذاشتم و سعی کردم چوچولش رو بخورم. زهرا موهام رو محکم کشید و گفت: با اون یکی دستت هم کار کن لعنتی.
دست دیگهام روی رون پایی که بالا نگه داشته بود گذاشتم و سعی کردم چوچولش رو بهتر بخورم. با تکون دادن سرم، بهم میفهموند که چوچولش رو بخورم یا زبونم رو فرو کنم تو سوراخ کُسش. کم کم صدای آهش به نالههای بلند تبدیل شد. زمان برام کند میگذشت و دوست داشتم که زودتر ارضا بشه. برای همین سعی کردم با کیفیت بهتری کُسش رو بخورم. صدای آه و نالههاش به اوج رسید و بالاخره ارضا و شبیه مَردها، سُست و بیحال شد. پسم زد و نشست. با چشمهای خمار از شهوتش بهم زل زد و گفت: خیلی تخمی خوردی، اما خب کاچی به از هیچی.
بعد از چند دقیقه که حالش جا اومد، ایستاد و دوش گرفت. رفت بیرون و بعد از چند لحظه و در حالی که یک حوله دورش پیچیده بود، یک حوله دیگه هم روی دیوار سرویس بهداشتی گذاشت و گفت: زودتر خودتو بشور و بیا بیرون. به حرفم گوش بده تا هوات رو داشته باشم. یه فکری به سرم زده.
خودم رو خشک کردم و حولهام رو دورم پیچیدم. وقتی اومدم بیرون، چیزی که دیدم، دوباره ترس رو تو وجودم زنده کرد. دو تا از مَردها به دو تا از دخترها تجاوز کرده بودن. زهرا به سمت میز رفت و رو به متین گفت: میبینم که حسابی درگیر کشف الگوی امتیازدهی هستی.
متین هم همراهش به سمت میز رفت و گفت: باید همه با هم سکس کنن تا دقیق متوجه بشیم. از جواد و هوتن خواستم تا با ریحانه و نورا سکس کنن. انگار ریحانه شبیه شقایقه و جواد 7 امتیاز گرفت. نورا و هوتن هم هر کدوم 1 امتیاز گرفتن. در مورد ریحانه، باید یکی دو نفر دیگه هم باهاش سکس کنن تا مطمئن بشیم که سکس باهاش امتیاز بالایی داره. البته هنوز سه تا دختر دیگه مونده. ترنم و مدیسا و خودت.
زهرا به صفحه امتیازها خیره شد و گفت: قرار نیست به سکس من و شقایق امتیاز بدن؟
متین خواست جوابش رو بده که زهرا گفت: داره تغییر میکنه.
هر دوتاشون با دقت به صفحه نگاه کردن. لبخند خاصی روی لبهای زهرا نشست و گفت: حالا شد یه چیزی.
همونطور که حوله دورم بود، به سمت میز رفتم. یکی از امتیاز منفیهای من کم و زهرا 7 امتیاز گرفته بود.
متین رو به زهرا گفت: پس اینطور که مشخصه، سکس با شقایق برای همه امتیاز بالایی داره.
زهرا گفت: باید یک سری قوانین بذاریم. نمیشه همهمون یکسره شقایق رو بکنیم. قانون نذاریم، سرش دعوا میشه و چیزی ازش نمیمونه که بهمون امتیاز بده.
متین گفت: البته به احتمال زیاد ریحانه هم هست.
زهرا گفت: یک نفر یا دو نفر، فرق چندانی نمیکنه. قانون نباشه، سرشون دعوا میشه.
متین گفت: چه قانونی بذاریم؟
زهرا گفت: مثلا یک فاصله زمانی مشخص. اینطوری برای شما آقایون هم خوبه. اگه پشت هم بکنین، جونتون در میاد.
متین خواست جواب زهرا رو بده که زهرا نذاشت و گفت: و اینکه شقایق برای منم هست و یک شرط مهم دارم تا بذارم شما آقایون هم باهاش سکس کنین، وگرنه هر بار که شد میبرمش یه گوشه و هر چقدر که دلم بخواد زمان رو میکُشم.
متین گفت: چه شرطی؟
زهرا گفت: کَسی کار به سوراخ کونش نداشته باشه. سوراخ کونش برای منه.
متین گفت: فکر نمیکنی داری زور میگی؟
زهرا گفت: مگه نگفتی هنوز سه تا از دخترا رو نکردین؟ در عوضش کمک میکنم سهتای باقی مونده رو بکنی.
متین گفت: یکیش خودتی.
زهرا گفت: میدونم. اول بده اون دو تا که موندن رو بکنن، بعد من به مَردی میدم که کمترین امتیاز رو داره. خوش ندارم کَسی بابت کردن من، امتیازش زیاد بشه.
متین گفت: اون پسره کسرا همینطور داره امتیاز منفی میگیره. انگار اعتصاب کرده و نمیخواد تو بازی باشه. وقتی هم گفتم که هوتن و جواد با ریحانه و نورا سکس کنن، باز خواست نجاتشون بده که بهش شوک الکتریکی دادن. البته نورا خیلی مقاومت نکرد، اما این دختره ریحانه حسابی جیغ و داد راه انداخت.
زهرا گفت: گور باباش. به هر کی غیر از کسرا که امتیاز کمتری داره، میدم.
متین لبخند کمرنگی زد و گفت: تو حموم؟
زهرا گفت: نه رو همین میز. انگار بدجور دوست داری دادن منو ببینی.
متین گفت: اگه کردن تو هم امتیاز بالایی داشت چی؟
زهرا گفت: اونوقت بهتر میتونم باهات معامله کنم.
با بُهت به مکالمه زهرا و متین گوش میدادم و باورم نمیشد که اینقدر راحت درباره امتیاز جمع کردن با همدیگه حرف بزنن. در همین حین، ساشا اومد نزدیک من و گفت: بالاخره وقت خانم آزاد شد.
متین به سمت ساشا رفت و گفت: نمیتونیم یک سره شقایق رو بکنیم. باید یک سری قوانین بذاریم. نمیخوای به شقایق رحم کنی، به کمر خودت رحم کن. در ضمن چند نفر دیگه موندن که سکس نکردن. باید همه رو تست کنیم.
متین بعد رو به ترنم و مدیسا گفت: لطفا اجازه بدین بدون دردسر باهاتون سکس کنن.
بعد رو به بقیه گفت: اونایی که تا الان سکس نکردن با ترنم و مدیسا سکس کنن. باید چند بار این چرخه رو تکرار کنیم تا بفهمیم سکس با چه کَسایی، امتیاز بیشتری داره. بعد جلسه میذاریم و با رای همه، یک تصمیم درست و منصفانه میگیریم.
یکهو صدای جیسون، رئیس پروژه اومد و گفت: یکی از اسپانسرهای پروژه تو همین مدت کوتاه اینقدر جذب پروژه شده که یک پیشنهاد عالی داده. پیشنهاد اینه که یک و نیم میلیون دلار دیگه به جایزه اضافه بشه. البته این یک و نیم میلیون دلار برای جنس مخالفیه که نفر دوم بعد از نفری میشه که به امتیاز 9999 رسیده. مثلا اگه یکی از خانمها به امتیاز 9999 رسید و برنده سه میلیون دلار شد، مَردی که بیشترین امتیاز رو بین مَردها آورده، جایزه یک و نیم میلیون دلاری رو میبره و بالعکس.
نورا که همچنان لُخت و چشمهاش کاسه خون بود، با نعره دلخراشی گفت: همهاش دروغه، دارن بهمون دروغ میگن.
زهرا رو به من گفت: تو فعلا برو استراحت کن.
بعد رو به متین گفت: زودتر بده ترنم و مدیسا رو بکنن. بعد ببینم امتیاز کدوم یکیتون از همه کمتره.
متین رو به ساشا گفت: اگه دوست داری امتیاز جمع کنی، برو ریحانه رو بکن. چند نفر دیگه باید باهاش سکس کنن تا مطمئن بشیم که مثل شقایق، کردنش امتیاز داره.
ساشا کیر نیمه راست شدهاش رو گرفت توی دستش و گفت: باشه فعلا شما رئیس، اما حواست باشه اگه زرنگ بازی در بیاری، خودم حالتو میگیرم.
مدیسا هم به سمت ما اومد و گفت: من مشکلی با سکس ندارم، اما مشکل اصلی اینه که با این فرمون، امتیازها فقط تو جیب آقایون میره.
عرشیا هم نزدیک شد و گفت: منم فعلا شرایط سکس جلوی این همه آدم رو ندارم.
هوتن هم رو به نورا گفت: متاسفم که این اتفاق بینمون افتاد. فکر میکردم نهایتا با سکس مشکلی نداری.
نورا خواست جواب هوتن رو بده که متین نذاشت و رو به هوتن گفت: لازم نیست بعد از هر سکس، از هم عذرخواهی کنیم. همه دیدیم که با مراعات زیاد باهاش سکس کردی.
متین بعد رو به مدیسا گفت: اول اجازه بده بفهمیم سکس با چه کَسایی امتیاز بیشتری داره. گفتم که بعدش با هم یک تصمیم درست میگیریم. الان هم خودت یکی رو انتخاب و باهاش سکس کن.
مدیسا کمی فکر کرد و گفت: اوکی. هر کی میتونه بکنه، برام فرقی نمیکنه.
فرشاد هم نزدیک شد و رو مدیسا گفت: خودم میکنمت عزیزم.
زهرا رو به فرشاد گفت: تو و ساشا تا فردا چیزی ازتون نمیمونه. کُس مفت گیرتون اومده، حداقل به خودتون رحم کنین.
ساشا رو به زهرا گفت: حاضرم همین امروز و نوبتی، همه تون رو پشت هم بکنم.
زهرا پوزخند زد و رو به ساشا گفت: خروس جون، فوقش دو روز اینطور هول کُس باشی. بعدش مثل روز برام روشنه که مثل گُه پهن زمین میشی و کیرت یه سانت هم بلند نمیشه.
ساشا برای چندمین بار عصبی شد و خواست جواب زهرا رو بده که متین نذاشت و رو به ساشا گفت: زهرا درست میگه. باید یک سری قوانین و برنامه ریزی داشته باشیم تا بتونیم امیتازهامون رو بالا ببریم. خواهش میکنم با هم دعوا نکنین. تو هم لطفا سعی کن بیشتر به اعصابت مسلط باشی. الانم برو سر وقت ریحانه تا مطمئن بشیم کردنش امتیاز بالایی داره.
متین بعد رو به ترنم گفت: تو چیکار میکنی؟
از چشمهای ترنم مشخص بود که پُر از تردید و نگرانیه. آب دهنش رو قورت داد و گفت: منم مشکلی ندارم، اما لطفا مثل وحشیها باهام رفتار نکنین. بار اول هم یک جایی باشم که کَسی دور برم نباشه. زمان لازم دارم تا به قوانین این لعنتیا عادت کنم و حرف آخر اینکه باید قوانین منصفانهای بذاریم که امتیازها فقط تو جیب شما آقایون نره.
متین رو به جمع گفت: کی حاضره با ترنم سکس کنه؟ اگه کَسی حاضر نیست، من الان اوکی هستم و میتونم.
هوتن رو به متین گفت: من چند دقیقه وقت لازم دارم تا کیرم دوباره بلند بشه.
متین رو به هوتن گفت: اوکی پس ترنم رو ببر یک گوشه از سالن. یکمی با هم ور برین و زودتر سکس کنین تا ببینیم نتیجه چی میشه.
زهرا از بازوی من گرفت و گفت: چیه تنت میخاره این وسط با حوله وایستادی؟
بعد من رو به سمت قسمت خودم برد. درِ کمد لباسم رو باز کرد و گفت: یه چیزی بپوش.
متین از جمع جدا و به ما نزدیک شد و توی گوش زهرا یک چیزی گفت. لبخند رضایت زهرا خیلی ترسناک بود. میتونستم تصور کنم که طبق جایزه یک و نیم میلیون دلاری جدیدی که جیسون به همه گفت، زهرا و متین، چقدر انگیزه دارن تا با هم تبانی کنن.
از کمد لباسها، یک تیشرت و شلوار گرمکن قرمز برداشتم. به پهلو روی تخت دراز کشیدم و دوست داشتم باز هم گریه کنم. زهرا و متین ازم فاصله گرفتن و همچنان و طوری که کَسی نشونه، با هم حرف میزدن. بعد از چند لحظه و به خاطر جیغهای ریحانه فهمیدم که ساشا داره باهاش سکس میکنه. کسرا دوباره خواست مانع تجاوز ساشا بشه که برای سومین بار بهش شوک الکتریکی دادن. دستهام رو روی گوشهام گذاشتم و چشمهام رو بستم. نمیتونستم باور کنم که قبل از مُردن، وارد جهنمی شدم که همیشه ازش میترسیدم.
بعد از حدود نیم ساعت، زهرا شونهام رو تکون داد و گفت: دوباره امتیاز منفی گرفتی.
چشمهام رو باز کردم. نشستم و گفتم: برام مهم نیست.
زهرا با لحن بیتفاوتی گفت: اوکی هر طور راحتی. فقط در جریان باش که ریحانه هم مثل خودته. ساشا 7 امتیاز گرفت و ریحانه 1 امتیاز.
نمیتونستم زهرا رو بفهمم. گاهی این حس رو ازش دریافت میکردم که دوست داره ازم حمایت کنه و گاهی مطمئن میشدم که براش یک طعمه هستم و دوست نداره که بقیه به واسطه من، امتیاز زیادی جمع کنن.
حولهاش رو از دور خودش باز کرد. وقتی دیدم که اینقدر راحت و بدون اینکه براش مهم باشه و با اراده خودش، توی جمع لُخت شد، فهمیدم حرفی که توی حموم بهم زد، درست بود. انگار همه دوست داشتن که بدن لُخت زهرا رو نگاه کنن. وقتی به سمت عرشیا رفت، نگاه همه به سمتش بود. جلوی عرشیا ایستاد و گفت: اگه استرس داری که کیرت جلوی بقیه بلند نشه، بسپرش به من.
ساشا که تمام بدنش، به خاطر سکس با ریحانه، خیس از عرق بود، رو به عرشیا گفت: چون هیچ امتیازی نداری میخواد بهت کُس بده. فکر نکن ازت خوشش اومده.
زهرا منتظر جواب عرشیا نموند. از دستش گرفت و کشوندش به سمت میز وسط سالن و ازش خواست که روی میز و به پشت بخوابه. میتونستم تردیدهای عرشیا رو توی چشمهاش ببینم. حدس زدم که از طرفی خجالت میکشه که توی جمع لُخت بشه و سکس کنه و از طرفی نمیتونه از دختر زیبا و جذاب و خوشاندامی مثل زهرا بگذره. زهرا بعد از اینکه به عرشیا فهموند تا روی میز بخوابه، خودش هم رفت روی میز. روی ساق پاهای عرشیا نشست و یکی از زیپهای لباسش رو باز کرد. همون زیپی که باعث میشد کیر عرشیا بیرون بیفته. کیرش حتی نیمه راست هم نبود. زهرا کمی با کیر عرشیا توی دستش بازی کرد و بعد خم شد و شروع کرد به خوردن کیرش. عرشیا چشمهاش رو بست و دستش رو مشت کرد. یک لحظه توی ذهنم به خودم گفتم: برای چی داری نگاه میکنی؟ مگه نگفتی برات مهم نیست.
اما انگار ته دلم حس خوبی نداشتم که پشت هم، امتیاز منفی بگیرم. کیر عرشیا به آرومی و توی دهن زهرا بلند شد. ریتم ساک زدن زهرا خاص بود. نه تند و نه آروم. از تف زیاد برای ساک زدن استفاده میکرد و هم زمان و با دستش، بیضههای عرشیا رو هم مالش میداد. همه به غیر از کسرا که به خاطر شوکهای الکتریکی بیحال شده بود و هوتن و ترنم که انتهای سالن و همچنان پیش هم بودن، با دقت زهرا و عرشیا رو نگاه میکردن. وقتی کیر عرشیا کامل بلند شد، زهرا ایستاد و بعد به حالت اسکات، روی کیر عرشیا نشست. آه عرشیا بلند شد و گفت: وای خدا.
زهرا دستهاش رو گذاشت روی سینههای عرشیا تا بتونه تعادلش رو حفظ کنه و هم زمان و تو همون پوزیشن اسکات، روی کیرش بالا و پایین میشد. ساشا به سمت میز رفت. دستهاش رو به میز تکیه داد و رو به زهرا گفت: اوف عجب جندهای بودی و خبر نداشتیم.
زهرا به مرور، سرعت بالا و پایین شدنش روی کیر عرشیا رو بیشتر کرد. بعد از چند لحظه، ساشا دستش رو برد به سمت سینههای زهرا. فکر میکردم زهرا دستش رو پس میزنه، اما هیچ اعتراضی نکرد! حتی احساس کردم که از لمس سینههاش توسط ساشا، خوشش هم اومد، چون آه شهوتی بلندی کشید. ساشا بعد از اینکه کمی سینههای زهرا رو چنگ زد، دستش رو برد و کمر و کونش رو هم مالید. حتی انگشتش رو روی سوراخ کون زهرا نگه داشت و گفت: حق بود که الان کیر منم این یکی سوراخت رو پُر میکرد.
هنوز ده دقیقه نگذشت که عرشیا با صدای قطع و وصل شده گفت: آبم داره میاد.
زهرا سرعتش رو بیشتر کرد و عرشیا، هم زمان که نالههای بلند و عجیب و غریبی میکرد، انگار ارضا شد. زهرا بعد از ارضا شدن عرشیا، ریتمش رو آروم کرد و بالاخره متوقف شد و بعدش کامل روی عرشیا خوابید. لبهاش رو بوسید و گفت: آفرین پسر خوشگل و حرف گوش کن.
نگاه متین به سمت امتیازها رفت و گفت: زهرا 5 امتیاز و عرشیا 1 امتیاز گرفته.
زهرا از روی عرشیا بلند شد. بین پاهاش دقیقا شبیه چند ساعت قبل من، خیس از آب منی بود. اومد پایین و به سمت دیگه میز رفت و به صفحه امتیازها نگاه کرد. لبخند پیروزمندانهای زد و گفت: حالا دوست دارم منم به همه آقایون بدم.
بعد رو به دوربینها گفت: گفتین هر وسیلهای که بخوایم، میتونیم سفارش بدیم. چطوری؟ باس همینطور جلوی جمع بگیم؟
صدای هلن بعد از چند لحظه اومد و گفت: توی کشوی اول میز آرایش، دفترچه یادداشت و خودکار هست. میتونین رو یکی از صفحههاش هر چیزی که لازم دارید رو بنویسید و همراه با بسته غذا برامون ارسال کنید. ما بررسی میکنیم و اگه مشکلی نداشت، همراه با بسته غذایی بعدی و از طریق دریچه زیر تختتون، براتون میفرستیم.
ساشا به سمت وسایل ورزشی رفت و گفت: بعد از این همه کُس کردن، آبتنی میچسبه. عجب پروژه محشری. اول کار الکی گرخیدیم.
زهرا به سمت میز آرایش قسمت خودش رفت. یک برگ دستمال کاغذی برداشت. هم زمان که کُسش و آب منیِ بین رونهاش رو پاک میکرد، با صدای بلند گفت: موزیک یارُم بیا از کیوسک و نامجو، پلیز.
چند لحظه بعد و با یک صدای خیلی با کیفیت، موزیک درخواستی زهرا پخش شد. بعد از تمیز کردن خودش، دستهاش رو مشت کرد و بالا گرفت و هم زمان که با ریتم موزیک میرقصید، به سمت من اومد و گفت: نمیایی بریم شنا؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم. از کنارم رد شد و همونطور لُخت به سمت وسایل ورزشی و استخر رفت. به بیرون از سالن نگاه کردم. همچنان برف شدیدی میبارید. فرشاد که چند دقیقه قبل، حموم بود، با حوله دورش اومد و کنارم نشست و گفت: خوش میگذره یا نه؟
صدام جون نداشت و گفتم: قراره جلسه بذارن و من و ریحانه رو مساوی بین همه تقسیم کنن.
فرشاد نزدیک تر شد. اینقدر که پاهاش بچسبه به پاهای من. با یک لحن پُر انرژی گفت: میدونستی بعد از اینکه ازت جدا شدم، چقدر به یادت جق زدم. یعنی از همه چیِ تو تونستم دل بکنم به غیر از کُس و کونت.
سرم رو به سمت فرشاد چرخوندم. به چشمهای طوسی و روشنش نگاه کردم و گفتم: همیشه از خودم میپرسم که چرا عاشق موجود عوضی و کثافتی مثل تو شدم؟! چی باعث شد که کور و کر بشم و نفهمم که تو چقدر رذل و پست هستی؟!
فرشاد کف دستش رو گذاشت روی صورتم و همراه با لبخند تحقیرآمیزی گفت: من به جای تو بودم به گذشته فکر نمیکردم. حداقل تو این شرایط، بیشتر به این فکر میکردم که چطور قراره به این همه آدم سرویس بدم تا امتیازشون بالا بره.
پوزخند بیجونی زدم و گفتم: چیه لذت میبری؟ از اینکه همسر سابقت رو دارن جلوی چشمهات…
فرشاد ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: چیه روت نمیشه بقیهاش رو بگی؟ آره لذت میبرم جر خوردن پتیاره خائنی مثل تو رو ببینم. من هر کثافتی بودم، ادعایی نداشتم. اما این تو بودی که همیشه ادعای نجیب و پاک بودنت کون همه عالم رو پاره میکرد و بعد مشخص شد که چه جنده خائنی بودی. من دلم میخواست و میخواد هر مدل دختر و زنی رو بکنم و تنوع طلب بودم و هستم. اصلا نصف انگیزهام برای قبولی این پروژه، همین بود. اما تو چی؟ تو که پاک ترین بودی. تو که نجیب ترین بودی. تو که مغرور ترین بودی. قبول کردی بیایی اینجا تا کُس و کونت رو به هر کَس و نا کَسی بدی و بیشتر بهم ثابت کردی که چه موجود ریاکار و لجنی هستی. البته از خودم راضیم که اولین نفر خودم کردمت. تصمیم دارم بیشتر از همهشون بکنمت.
در همین حین کسرا، همراه با فریاد و فحش، سعی کرد دوربینهای قسمت خودش رو بشکنه که برای چهارمین بار بهش شوک الکتریکی دادن. ریحانه که لباس یک سرهاش رو دوباره تنش کرده بود، به سمت کسرا رفت و به سمت دوربینها گفت: خواهش میکنم ولش کنین. تو رو خدا بسشه.
فرشاد گفت: فکر کنم اینا هم یک رابطهای دارن. شاید مثل ما زن و شوهرن.
نگاهم رو از ریحانه و کسرا گرفتم و گفتم: اولا که ما دیگه زن و شوهر نیستیم. دوما هر رابطهای که دارن، حداقل راضی به این نیستن که بیآبرویی و تحقیر و شکنجه همدیگه رو ببینن.
فرشاد از چونهام گرفت. وادارم کرد تا بهش نگاه کنم و گفت: یعنی اگه من اینجا نبودم و تو هم میاومدی و بدون دردسر کُست رو میدادی و سه میلیون دلار رو به جیب میزدی، اسمش بیآبرویی نبود؟
دست فرشاد رو از روی چونهام پس زدم و گفتم: هر چیزی که بود، من پشیمون شده بودم. داشتم دنبال راهی میگشتم که اون صد هزار دلار لعنتی رو پس بدم، اما اون زنیکه لعنتی هیچ آدرس و شماره تماسی از خودش به من نداده بود. به خودم که اومدم تو این جهنم به هوش اومدم و فهمیدم که دیگه راه برگشتی نیست.
-الان توقع داری تحت تاثیر قرار بگیرم و دلم برات بسوزه؟
+نه من هیچ وقت ازت همچین توقعی ندارم. اما وقتی من رو بردی انتهای سالن و از بقیه جدام کردی، برای چند ثانیه احساس کردم که شاید هنوز یک ذره انسانیت و غیرت درونت وجود داشته باشه که بازم مثل همیشه دربارهات اشتباه کردم.
-چطور روت میشه صحبت از انسانیت و غیرت کنی؟ وقتی با بهترین دوست و شریک کاری من ریختی رو هم، حواست به انسانیت و غیرت نبود؟
+بهترین دوست و شریکت، از همون دوران نامزدیمون، تو کف من بود و منتظر تا وا بدم. اگه آدم پستی مثل تو بودم، هزار بار میتونستم باهاش باشم و تو هم نفهمی. موقعی وا دادم که دیگه کم آورده بودم. موقعی که دیگه عصبی و مستاصل بودم. موقعی که فهمیدم توی عوضی، حتی با خواهرم هم، رو هم ریختی. خواهری که تنها محرم اسرار و درد دلهای من بود. خواهری که میدونست من چه زجری به خاطر خیانتهای تو میکشم. پشیمونی منو بابت رابطهام با بهترین دوستت رو باید به گور ببری. اتفاقا وقتی دیدم که اون همه به هم ریختی و عصبی شدی، پشیمون شدم که چرا زودتر تلافی این همه خیانتت رو نکردم.
-تو با اون کارت منو پیش همه بیآبرو کردی. منی که پیش عالم و آدم، کَسی بودم و اعتباری داشتم. تبدیل شدم به مَردی که زنش یواشکی به بهترین دوست و شریکش کُس میده. هر جا پامو میذاشتم، پشت سرم پچ پچ بود. پشت سرم حرف بود. لجن زدی به اون همه اعتبار و آبروی که با جون کندن و سختی جمع کرده بودم.
+پس این وسط فقط غرور و اعتبار و آبروی تو مهم بود.
-در برابر بیمار روانی و خائن و دروغگویی مثل تو، آره.
فرشاد دیگه منتظر جوابم نموند و ایستاد و رفت. فشار عصبی بحثهای کلیشهای و تکراری با فرشاد، دست کمی از بلاهایی نداشت که تو چند ساعت گذشته، سرم اومده بود. دوباره نگاهم به کسرا افتاد. به خاطر چهار بار شوک الکتریکی که بهش داده بودن، بیحال شده بود و انگار حتی نمیتونست بِایسته. ریحانه هم کنارش نشسته بود و داشت گریه میکرد. به دوربینها نگاه کردم و گفتم: آب خوردن لازم دارم.
صدای هلن اومد و گفت: در هر دو طرف دیوار طولی میز، یک دکمه سبز رنگ هست. دکمه رو که بزنی، یک دریچه باز میشه. سمت راست دریچه، لیوان یکبار مصرف هست و سمت چپ دریچه، یک پنل که میتونی انواع نوشیدنی رو انتخاب کنی. در ضمن سطل آشغال هم کنار میز آرایش همهی قسمتها گذاشته شده. چند تا سطل آشغال هم تو ضلع شرقی و غربی هست. پس لطفا لیوانها رو بعد از استفاده، حتما توی سطل آشغال بندازید.
به سمت میز رفتم. دکمه سبز رنگ رو زدم و بعدش یک لیوان رو پُر از آب کردم. به سمت ریحانه و کسرا رفتم و رو به ریحانه گفتم: کمک کن بشونیمش. یکمی آب بخوره، حالش بهتر میشه.
ریحانه چند لحظه به من نگاه کرد. تو چشمهای خیس از اشکش، پُر از ترس و ناامیدی بود. بعد از چند لحظه، کمک کرد و کسرا رو نشوندیم. به طور قطع کسرا زیباترین چهره رو بین همه مَردها داشت. بینی و لبهای قرمز و ظریف و چشم و ابروی مشکی و مُژههای بلند. مدل موهای لَختش هم دقیقا شبیه دیکاپریو تو فیلم تایتانیک بود. فقط رنگشون فرق داشت.
به سختی قبول کرد که چند قُلُپ آب بخوره. چند لحظه به چهرهاش زل زدم و بعد دوباره به ریحانه نگاه کردم و چشم و ابرو و مدل لبها و نهایتا لَختی و رنگ مشکیِ موهای ریحانه، باعث شد که به یک مورد عجیب شک کنم. وقتی چند بار و خیلی تابلو نگاهم رو بین چهره هر دوتاشون چرخوندم، ریحانه با یک لحن عصبی گفت: آره ما خواهر و برداریم. دوقلو هستیم.
انگار اخبار و اتفاقهای بد تو بهشت شیشهای تمومی نداشت. به چشمهای مشکیِ ریحانه نگاه کردم و گفتم: تا قبل از به هوش اومدن، نمیدونستین که هر دو تون تو این پروژه لعنتی هستین؟ درسته؟
ریحانه با تکون سرش حرفم رو تایید کرد و گفت: آره.
پوزخند از سر حرصی زدم و گفتم: فقط چهره و اندام ما ملاک انتخابمون نبوده. منم وقتی به هوش اومدم، فهمیدم که شوهر عوضی سابقم اینجاست.
ریحانه گفت: همونی که چند لحظه قبل کنارت نشسته بود؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: آره.
ریحانه خواست یک چیزی بگه اما حرفش رو قورت داد. حدس زدم که چی میخواست بگه و گفتم: نه تنها براش مهم نیست که چه بلایی داره سرم میاد، حتی از دیدن من تو این وضعیت، خوشحالم هست.
ریحانه گفت: پس یکمی شرایطتت بهتر از ماست.
به چشمهای غمگین و درمونده کسرا نگاه کردم و گفتم: بیشتر از یکمی.
ریحانه به سمت وسایل ورزشی و استخر اشاره کرد و گفت: همهشون به غیر از ما سه نفر و سوگند و نورا، اونجان. انگار دارن با هم حرف میزنن.
به استخر نگاه کردم. ریحانه درست میگفت. همهشون توی استخر و دور هم حلقه زده بودن. رو به ریحانه گفتم: نورا که هیچی براشون نداشت و نه به کَسی امتیاز زیادی رسوند و نه خودش امتیاز زیادی گرفت. شرایط روانیش هم اصلا خوب نیست. سوگند هم که انگار هر کی باهاش سکس کنه، امتیاز سوگند زیاد میشه. زهرا هم که مثل سوگنده. از بین خانما، فقط سکس با من و تو باعث میشه که امتیاز بگیرن.
ریحانه گفت: مدیسا هم وقتی با فرشاد سکس کرد، هر دو تاشون 1 امتیاز گرفتن. انگار هوتن و ترنم هم بعد از سکس با همدیگه، 3 امتیاز گرفتن. من و تو تنها کَسایی هستیم که خودمون فقط یک امتیاز میگیریم و به طرف مقابل، کلی امتیاز میدیم. آخه چه منطقی پشت امتیازدهی این روانیا هست؟
جوابی نداشتم که به سوال ریحانه بدم و گفتم: تو پشیمونی از اینکه همچین کاری رو قبول کردی؟
ریحانه بدون مکث گفت: توقع داری وقتی برادر دوقلوم رو دیدم، پشیمون نباشم؟
کمی فکر کردم و گفتم: شاید نقطه مشترک من و تو همین باشه که از بودن در اینجا پشیمون هستیم.
ریحانه گفت: پس سوگند و نورا چی؟ اوضاع اونا هم دست کمی از من و تو نداره. زهرا و مدیسا و ترنم هم انگار دنبال برنده شدن، هستن.
لبخند محوی زدم و گفتم: انگار نه، قطعا دنبال برنده شدن، هستن. راستی تو به غیر از من به کَس دیگه هم گفتی که با کسرا خواهر و برادر هستین؟
-نه، اما متین خودش فهمید. موقعی هم مطمئن شد که کسرا دو بار به خاطر من تنبیه شد.
+بعدش هم که تو به خاطر تنبیه کسرا گریه کردی و از اون عوضیهای پشت دوربین خواهش کردی که ولش کنن. شک کرده و به چهرهتون دقت کرده و مطمئن شده.
-به نظرت این نقطه مشترک ما نیست؟ اینکه هر کدوم یکی رو اینجا داریم که باهامون یک نسبتی داره یا داشته.
+آره شاید، نمیدونم، گیج شدم. یعنی در اصل دارم روانی میشم.
-تو هیچ فکری به ذهنت نمیرسه؟ یعنی همینطور باید تحمل کنیم تا بهمون تجاوز کنن که امتیازشون بالا بره؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و خواستم یک چیزی بگم که پشیمون شدم. ریحانه متوجه شد و گفت: بگو، چرا پشیمون شدی.
روم نشد نگاهش کنم. زمین رو نگاه کردم و گفتم: فکر کنم تنها راه ممکن اینه که در برابرشون مقاومت نکنیم تا کمتر بهمون آسیب بزنن. اینطوری شاید دلشون به حالمون سوخت و کمی مراعات…
بغض کردم و نتونستم حرفم رو تموم کنم. ریحانه هم بغض کرد و گفت: یعنی این تنها کاریه که از دستمون بر میاد؟ یعنی باید جلوی داداشم اینقدر خودم رو جلوی این کثافتا تحقیر کنم تا…
ریحانه هم نتونست حرفش رو تموم کنه. کسرا انگار بیشتر از این دوست نداشت که مکالمه بین ما رو بشنوه. به سختی ایستاد و از من و ریحانه فاصله گرفت. اشکهای ریحانه سرازیر شد و رو به کسرا گفت: حداقل یه چیزی بگو. تو رو خدا اینطوری تو خودت نریز.
کسرا توجهی به ریحانه نکرد و بیشتر از ما فاصله گرفت. به ریحانه نگاه کردم و گفتم: اگه موقعی که سمتت اومدن، گریه نکنی و جیغ نزنی، برادرت کمتر عذاب میکشه.
ریحانه همراه با هقهق گریه گفت: اینطوری فکر میکنه جندهام. یعنی دیگه یقین میکنه که جندهام.
کمی مکث کردم و گفتم: مگه نیستی؟ مگه جفتمون جنده نبودیم که به خاطر پول حاضر شدیم تن به سکس جلوی دوربین بدیم.
ریحانه انگار از حرفم عصبی شد و با لحن تندی گفت: پس چرا هر بار سمت خودت میان، تنت می لرزه و اشک میریزی؟
چندین ساعت قبل رو خیلی سریع تو ذهنم مرور کردم و گفتم: چون هنوز توی شوکم. باورم نمیشه که تو این زمان کوتاه، این همه اتفاق بیفته و هر کَسی دلش بخواد که بهم تجاوز کنه. چون حتی بهم فرصت ندادن که…
ریحانه حرفم رو قطع کرد و گفت: حرف الکی نزن. قیافهات داد میزنه که چقدر خودت رو باختی و ترسیدی. دوباره که اومدن سمتت و بدنت مثل بید لرزید، میفهمی که هیچ جوره نمیشه باهاشون کنار اومد.
دوست نداشتم بحث بینمون تبدیل به مشاجره بشه. ریحانه در اون لحظه و به خاطر شرایط مشابهمون، میتونست تنها متحد قابل اعتماد باشه. به بقیه توی استخر اشاره کردم و گفتم: بیشتر از یک ساعته که دارن حرف میزنن.
ریحانه هم بهشون نگاه کرد و گفت: دارن من و تو رو بین خودشون تقسیم میکنن.
دستم رو گذاشتم روی دست ریحانه و گفتم: آره حق با توئه. هنوز ازشون میترسم و اگه بیان سمتم، شاید دوباره گریهام بگیره، اما به این فکر کن که بدتر از این نمیتونن سرمون بیارن.
نوشته: شیوا
ایده ی جالب اما نتونستم همه رو بخونم بعدا حتما میخونم. خیلی خوشحال میشم شما و بقیه دوستان داستانم رو با عنوان خانواده ی رسوا که تا الان ۴ قسمتش منتشر شده رو بخونید و نطرتون رو بهم بگید. نطرم راجع به داستانتون هم قطعا میگم. پایدار و مانا باشید
می تونم حدس بزنم که هنگام نوشتنش، تحت تاثیر کوری از ژوژه ساراماگو بودی 😍❤
خیلی عالی بود
از این فیلم ها زیاد دیدم
همشم خودمو جای اون افراد تصور میکردم
اگه داستانت واقعی بود منم به پروژه معرفی کن 😁
بنظر من بیشترین امتیاز رو سکس سه نفره میتونه داشته باشه
کردن دو پسر به دختر رو
یا کردن دو دختر به پسر رو
یاد اسکویید گیم و دوندگان هزارتو افتادم. چند شب پیش هم یه داستان دیگه به اسم “بازی مرکب” اپ شد که تقریبا شبیه به این بود.
قبل از هر چیز بگم که باورم نمیشه ۴۵ دقیقه پای خوندنِ یه داستان وقت گذاشتم. اونم امشب که کلی خوابم میومد و فردا صبح زود هم باید بیدار بشم.
البته اینم بگم که اصلا نفهمیدم این ۴۵ دقیقه چجوری گذشت، از بس که داستان روان بود. مکالمهها و جزییات و شخصیت پردازیها پشم ریزون بودن و خیلی خوشم اومد. هر کدوم از شخصیتها منو یادِ یه آدم واقعی تو زندگی خودم میانداخت!
الگوی عجیب و معمایی امتیازها هم جالب بود و مدام وادارم میکرد که فکر کنم و با خودم بگم چرا؟!
تصویر سازیها هم دقیق بودن و بهشت شیشهایت کاملا تو ذهنم شکل گرفت و خیلی راحت تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.
با اینکه متن خیلی طولانی بود، ولی من کوچکترین اشکالات نکارشیای تو متن ندیدم و این قابل تحسینه واقعا👌
فقط یه نکته؛ حس میکنم شخصیتهای داخل داستانهات دچار کلیشه شدن. کلیشهی عمومی نه! کلیشهی شیوایی! کلیشهای که مربوط به داستان های خودته. مثلا شخصیت زهرا و شقایق رو بارها تو داستان هات دیدم. حتی با قسمت سکسشون یاد یه قسمت از بدون مرز افتادم. همونجایی که یکی از دختر خوابگاهیها میخواست با مهدیس (اگه اشتباه نکنم) سکس کنه. البته این ایراد محسوب نمیشه. ولی خب فک کنم خودت هم متوجه این موضوع شده باشی. یا شاید هم ناخودآگاه باشه. ولی من این رو کاملا حس کردم.
خلاصه که این قسمت عالی بود و خوشم اومد. خسته نباشی. منتظر قسمت بعدی هستم. لایک چهارم❤
شیوا گاییدمت با این ذهن مریضت ، عالی بود 👌👌👌👌👌
ایده جالبی بود ، اگر کسی هر روز ۳ بار ۷ امتیاز بگیره ۴۷۶ روز طول میکشه تا ۹۹۹۹ بشه
خخخخخخ. یارو جو گرفتش نوشته گاییدمت نمیدونه شوهر داری و توهم لایک دادی خخخ…
سلام شیوا جون.
مثل همیشه عالی بود و منو از نگرانی اینکه خودتو بازنشته کردی به خاطروقفه بلند ازبدون مرزتا الان دراوردی. … و خوشحالم که دوباره دست به قلم شدی اونم با سناریویی قوی و خاص
میدونم که اینم ی شگفتی و شاهکار تو شهوانی میشه …
حسته نباشی عزیزم
پس بالاخره تموم شد داستان جدیدتون و گذاشتینش…قسمت اول که فوق جذاب بود و در عین حال بسیار پیچیده بخاطر تعدد شخصیت ها و اون داستان امتیاز دهی احساس میکنم خیلی خیلی باید این داستان رو هر قسمتش رو دقیق و با جزئیات خوند تا متوجه همه چیز بشیم…امیدوارم مشکلی پیش نیاد تا به صورت منظم و بدون وقفه های طولانی در فواصل زمانی مشخص داستان آپ بشه تو سایت…ور در اخر یه سوالی چون ۱ خورده بود کنار داستان یعنی ۵ قسمتی هست و تمام میشه یا فصل های بعدی داره؟
من هنوزم میگم کار یک نفر نیست کار یک تیم است از بس منسجم و عالی است مممنون بانو
همه داستان هایی که تو شهوانی خوندم اندازه این نمیشه
و بازم شیوا…
پس از مدت ها دوباره با خوندن داستانی از خودت خیس کردم!
و منی که دارم بندری می رقصم🤣😁
چون بعداز بدون مرز هیچ دلیلی برای اومدن به شهوانی نداشتم و الان یک دلیل قوی تر دارم😍🚶
به عنوان اولین قسمت عالی بود واقعا نمیتونم هیج ایرادی از داستانت بگیرم💝💙
ولی امیدوارم زود به زود قسمت های بعدی رو بزاری و ما رو تو خماری ول نکنی😒از همین الان دارم حرص میخورم
اولش که اومدم بخونم دیدم چقد زیاده پشیمون شدم اما یکم که ازش خوندم دیگه نفهمیدم چجوری تموم شد عالییییی
خوشحالم بالاخره آماده شد🔥
شیوا بانو داستانای قبلیت رو کی برامون میزاری؟
خیلی خیلی خوش حالم که دوباره شروع کردی
و این که بعد از چند روزی که نا رو تو کف گذاشتی منتظرم پشت سر هم یا حداقل با تاریخ های مشخص و خاص پخش کنی که تو ی همون دقیقاق اول آنلاین بشیم و بخونیم
عاشق شخصیت زهرا و شقایق شدم جالبه ریحانه و برادرش کسرا هم جالب هستن برام نایس 👌🏼❤️🔥
باورم نمیشه که قراره یه بدون مرز دیگه بخونم😍
واقعا لایق پرستیدنی شیوا بانو😇
ذهنیتتو خیلی دوست دارم🥰
سبک داستاناتم که مثل همیشه خاصه عاشقشونم☺️
لطفا قسمتای بعدو سریعتر بزار🙏🏻
فکر نمیکردم کسی جز من داستانای طولانی رو بخونه
که یادم اومد تگ شیوا اون بالا میدرخشد
بی نظیری شیوااااااا
آیا همون داستانی است که مشغول نگارشش بودی؟
فوق العادست عزیز
شیوا بانو عالی بود
و اینطوری که تو استراتشو زدی معلومه قرار داستان پر از پیچیدگی باشه،
امیدوارم قلمت تونسته باشه تخلیت کرده باشه
خسته نباشی سلطان داستان پیچیده 👍🌹
خیلی عالی که یک داستان جدید با موضوع عجیب رو شروع کردی…
یک سوال این داستان 5 قسمت داره؟
ايول عالي بود
چشمام گاييده شد تا خوندم ولي خوب بود
منتظر ادامه ش هستيم شيوا بانو
این داستان، از پایبندی و رعایت دو طرف به قراردادی صحبت میکند که دو طرف قرارداد را در مقابل پذیرش چیزی ملزم میکند.
در چند روز اخیر دو قسمت از داستانی با چنین سبکی در سایت با عنوان بازی مرکـــب آپ شده است.
سوالی که در هر دو داستان مطرح میشود چطور به یک طرف قرارداد؛ فشاری جهت رعایت آن تا نتیجه مطلوب وارد میشود در صورتی که هیچ ضمانتی را از طرف دیگر قرارداد در آینده نخواهیم داشت، اگر چه قراداد را در بستر صداقت و اطمینان قرار خواهیم داد اما در کشمکش بین طرفین، به کجا خواهد رفت؟! جز اجبار!
گرچه به موارد قرارداد اشارهای نمیشود ولی عقود لازم و جایز رو نمیتوان برای قراداد داستان در نظر نگرفت جز اینکه قبول به یک وجود فرضی-قرارداد-داشته باشیم.
در این داستان هم اگر چه بر تحقیقات در مورد علم سکسولوژی اشاره شده و این چنین مواردی در دنیای علم مسبوق به سابقه میباشد ولی عدم شناخت طرف دوم که وعده چیزی در آینده را میدهد امری ناشیانهای در امر قبول یک قرارداد میباشد، چرا که شناخت هویتی دو طرف یک قراداد یکی از اصول اصلی در ماهیت یک قرارداد میباشد.
قسمت نحوهی امتیازگیری و چه کسی زودتر به آن امتیاز نهایی خواهد رسید خواننده را پیگیر میکند. در این قسمت که نویسنده با درگیر کردن خواننده به چگونگی دریافت امتیازگیری شرکتکنندگان میپردازد؛ آیا قصد زمینهسازی برای مواردی همچون fmf یا mfm و شاید در کشمکش طمع و فشار روانی تِمهای گی و حتی سکس محارم و یا bdsm را دنبال میکند؟! که منتج به امتیاز بالا خواهد شد…
و اینکه ارتباط بین شقایق و فرشاد در این بازی در نهایت به کجا ختم خواهد شد و کسری…!
گرچه زود به نظر میرسد که در مقام مقایسه دو داستان بازی با سکس و بازی مرکب بپردازیم ولی به انتظار خواهیم نشست تا ببینیم که در فرم و محتوای این دو داستان چه نتیجهای را میتوان حاصل کرد…
مهمترین مسئله، اینکه آیا این دو داستان دارای پایان مشترکی خواهند بود؟!
نکته نگارشی
سلام.
داستان عالی بود، فقط اگه بشه یه جدول زمانی بدی که ما بدونیم قسمت های بعدی کی منتشر میشه و ما چقدر باید منتظر قسمت جدید باشیم خیلی ممنون میشیم.
تنها چیزی که درست حدس زدم از کلمه اول این بود که از زبون یه زن نوشته شده همین یعنی کلمه به کلمش سوپرایز بود بودن مرز هر خط داستانیش سوپرابز بود یعنی اصلا نمیتونستم حدس بزنم ادامش چی میشه تو بی نظیری خدا قوت بهت
فرشادا همشون خوبن 😉😉 فقط نمیدونم چرا همه نظر اینو دارن روشون که خانوم بازن😁😁😁
این میتونست یه فیلم نامه باشه البته درسته حس و حالش اسکواد گیمی بود ولی فضا سازی خوب بود کشش داستانی خوب بود . دوست دارم شخصیت سازی مابقی کاراکترها رو ببینم . خسته نباشی
ارزش این همه تایم داشت خوندنش
مثل همیشه عالی وبدون نقص توفوق العاده ای شیوا🌹🌹🌹
مطمئنم متین چند روز دیگه گی و لز رو هم بین کاراکتر ها امتحان میکنه تا به کشف این به اصطلاح ((الگوریتم امتیازدهی)) نزدیک تر بشه!
بنظرم اصلا نمیشه گفت که سکس با فلان شخص امتیاز خالص بیشتری برای شخص مقابل به همراه داره و تمام این ((الگوریتم امتیازدهی)) برمیگرده به همون مچبند هایی که به دست همه ی افراد بسته شده.
لایک ۷۳ تقدیم به این نوشته ی مرموز!
خیلی طولانی هست من نصف شوخوندم اماباقیش هم میخونم وقت ام ازادشدچون جالب بودهمه نوشته های شیوا قشنگ وجزوبهترین های سایت شهوانیه خسته نباشی شیوا
قرار بود با خاطر اینکه کلیات داستان شبیه اون سریال کسشعره اس بهت هیت بدم ولی بعدش ک دقیق فکر کردم دیدم فقط و فقط کلیات داستانت شبیه به اون هستش و در جزعیات تفاوت های بسیاری وجود داره ک داستان رو متمایز و جذاب میکنه،موفق باشی
فقط من مایلم ک روی قسمت های سکسی داستان و مخصوصا تصویر سازی های سکسی تمرکز بیشتری داشته باشی
ایده داستان مثل فیلم اسکوید جیمز و یه فیلم در مورد استخدام بود، ایده جای ساخت بهترین فیلم سوپر تاریخو داره، ببین نمیتونی به کمپانی بفروشی
باحال بود فقط قسمت هایی که مربوط به سکس و لخت بودن ایناس رو خوندم
عالی هستی شیوای عزیز
هم در داستان و تمام نکات تخصصی آن
هم در داستان و تمام ایده ها
هم در داستان و انواع تابوها
و هم در کنش های اجتماعی
و امیدوارم در زندگی
مانا باشی
من چندتا از داستانهای شمارو خوندم و شباهت عجیبی به سریالهایی ک میبینم میدن
بیشتر شبیه فیلمنامه هستن با تم سکس
سلام شیوای عزیز،،،
ممنون که نوشتی، عالی بود دختر،،،، عالی
دیر خوندم داستان رو، برای اینکه اصلا حال خوبی نداشتم و میدونم اکثرا مثل من هستند دوستان،،،،، ،
خسته نباشید دختر
وای زهرا رگه های میسترس بودن داره
حتی نمیتونی تصور کنی وقتی ساشا رو تحقیر کرد چه قدر کیف کردم
اگه دوستانی که میتونن کار تصویرسازی کنند برای این داستان خواندنش خیلی باحال تر میشه 😍
اوه عجب داستانی.
شیوا باید به تو هم دکترای روان شناسی بدند.
اولش یاد big brother افتادم
منم دارم دنبال یه الگو بین شخصیت افراد و امتیازها میگردم . و دلم میخواد بدونم به مرور چه تغییری توی رفتارشون ایجاد میشه یا چه شخصیت جدیدی پیدا میکنند
نخونده اومدم نظر بدم این بدون مرز جدیده که میگفتی؟ چقدرم زیاده چه حالی بکنیم بعد چند وقت ایول