بازی با سکس (۲)

1401/06/27

...قسمت قبل

اونایی که توی استخر بودن، بالاخره بیرون اومدن. وقتی متوجه شدم که همه‌شون دارن به سمت من و ریحانه میان، برای چندمین بار، پُر از ترس و استرس شدم. متین زودتر از بقیه خودش رو به ما رسوند. به حالت نیمه نشسته، یکی از زانوهاش رو روی زمین گذاشت و گفت: ما تصمیم گرفتیم برای اینکه مطمئن بشیم که سکس با شما امتیاز بالایی داره، دو نفر دیگه باهاتون سکس کنن.
بعد رو به ریحانه گفت: متاسفم قراره کمی بهت سخت بگذره. چون می‌خوام یه نظریه دیگه رو هم امتحان کنم.
زهرا هم بهمون ملحق شد و گفت: من در حمایت از حقوق بانوان، بقیه رو قانع کردم که چرا فقط خانما؟ شاید کردن آقایون هم امتیاز بالایی داشته باشه.
ساشا هم اضافه شد و گفت: مثل کردن یه بچه خوشگل، جلوی چشم آبجیِ مادرجنده‌اش.
چنان شوکی به ریحانه وارد شد که احساس کردم زبونش بند اومده. سرش به لرزش افتاد و حتی نمی‌تونست جواب متین رو بده. متین اما همچنان خونسرد بود و گفت: این آخرین سکس امروزه. فردا همه‌مون یه جلسه می‌ذاریم و مطابق اطلاعاتی که از اتفاق‌های امروز به دست اومده، یک تصمیم جمعی می‌گیریم.
بعد رو به من گفت: هوتن می‌گه می‌تونه یک بار دیگه هم سکس کنه. لطفا باهاش همکاری کن.
هوتن هم بهمون اضافه شد و گفت: نمی‌شه با کسرا و ریحانه، جدا جدا سکس کنین؟ آخه اینطوری خیلی نامردیه.
زهرا رو به هوتن گفت: سرویس‌مون کردی بس گفتی این کار نامردیه. خب تو دخالت نکن و فقط همین شقایق رو بکن.
زهرا بعد رو به من گفت: قول گرفتم هوتن جون حسابی ناناز باهات رفتار کنه، اصلا نگران نباش.
یاد جمله‌ام تو چند لحظه قبل به ریحانه افتادم. اینکه “از این بدتر نمی‌تونن سرمون بیارن.” تو عمرم اینقدر احساس حماقت نکرده بودم. حتی روم نمی‌شد تو روی ریحانه نگاه کنم. متین ایستاد و گفت: چند نفر برن سر وقت کسرا و بیارنش اینجا. خواهر و برادر رو جلوی هم لُخت و باهاشون سکس می‌کنیم. چون امروز انرژی زیادی از دست دادیم، دو نفر با کسرا سکس می‌کنن و دو نفر با ریحانه. اینطوری هم زمان، دو مورد رو تست می‌کنیم. هم تاثیر سکس هم زمان با این خواهر و برادر و هم تاثیر سکس گروهی و شراکت چند نفر در سکس.
با حرص و عصبانیت و رو به متین گفتم: تو چطوری روت می‌شه اینقدر کثافت و هرزه و لجن باشی؟
متین به من زل زد و گفت: باور کن کاری که الان دارم می‌کنم در برابر خیلی دیگه از کارایی که تو زندگیم کردم، یک کار خیر و با ثواب محسوب می‌شه و بیشتر باور کن که برای هر چه زودتر خلاصی از اینجا، حاضرم بدتر از ایناش رو انجام بدم.
وقتی زهرا به همراه دو نفر دیگه از مَردها به سمت کسرا رفتن تا بیارنش تو جمع، ریحانه شروع به جیغ و فریاد کرد. اما متین و فرشاد، جلوی دهنش رو گرفتن و هم زمان زیپ‌های لباسش رو باز کردن. حتی سوگند و نورا هم به سمت ما اومدن و انگار کنجکاو بودن که چه اتفاقی قراره بیفته. قابل حدس بود که کسرا مقاومت کنه، اما هیچ شانسی در برابر زهرا و دو تا مَرد دیگه نداشت. کسرا رو هم به زور لُختش کردن و وادارش کردن که مثل خواهرش و به حالت دمر بخوابه. متین لُخت شد و رو به عرشیا گفت: الان که دیگه می‌تونی راستش کنی؟
عرشیا با تردید گفت: آره آره می‌تونم.
متین رو به عرشیا گفت: با جفت‌شون آنال سکس می‌کنیم. من ریحانه رو می‌کنم و تو کسرا رو بکن.
عرشیا خیلی سریع لُخت شد و گفت: اوکی به چشم.
زهرا رو به عرشیا گفت: می‌خوای برات ساک بزنم تا کامل راست شه؟
چشم‌های عرشیا برق زد و گفت: آره حتما.
با بُهت به زهرا نگاه کردم و نمی‌تونستم درک کنم که این همه هرزگی رو چطوری تو وجودش داره؟! زهرا جلوی عرشیا نیم خیز شد و کیرش رو کرد توی دهنش. با چند دقیقه ساک زدن، کیر عرشیا حسابی بزرگ شد. همه به صورت دایره‌ای شکل ایستاده بودن و داشتن ساک زدن زهرا برای عرشیا رو می‌دیدن. مدیسا برای نگه داشتن ریحانه به فرشاد کمک می‌داد و ساشا و جواد هم کسرا رو نگه داشته بودن.
متین بعد از چند دقیقه رو به عرشیا گفت: خب بسه، به اندازه کافی بزرگ شده. بخواب رو کسرا و سوراخ کونش رو با تفت خیس کن و هر موقع گفتم فرو کن توش.
مدیسا رو به متین گفت: نیاز به تف نیست. تو میز آرایش، ژل لوبریکانت هست.
متین گفت: خب چرا معطلی؟
مدیسا ریحانه رو رها کرد و رفت و با یک تیوپ لوبریکانت برگشت. کسرا و ریحانه هر دو همچنان تقلا می‌کردن اما نمی‌تونستن خودشون رو نجات بدن. تقلای و ضجه‌های ریحانه، بغضم رو ترکوند و گریه‌ام گرفت. با گریه و رو به همه گفتم: آخه چطور دل‌تون میاد؟ اینا خواهر و برادرن. چطوری دل‌تون میاد؟
اکثرشون نگاه‌شون رو از من گرفتن. انگار بعضی‌هاشون عذاب وجدان داشتن، اما فهمیدن الگوی امتیازدهی براشون مهم تر بود! عرشیا و متین هم توجهی نکردن و با لوبریکانت، سوراخ کون کسرا و ریحانه رو چرب کردن. جفت‌شون خوابیدن روی کسرا و ریحانه و متین رو به عرشیا گفت: با دستت سر کیرت رو روی سوراخ کونش تنظیم کن. هر وقت گفتم سه، یکهو و کامل فرو کن توش. نگران جر خوردن‌شون نباش. کیر من و تو از همه نازک تره و جرشون نمی‌ده.
عرشیا گفت: اوکی.
متین گفت: یک، دو، سه…
صدای فریاد و جیغ کسرا و ریحانه، شدت گریه‌ام رو بیشتر کرد. جفت‌شون اینقدر روی کسرا و ریحانه مسلط بودن که دیگه نیازی به همکاری بقیه نبود. چشم‌های زهرا برق زد و گفت: اوف که اگه معامله کون شقایق جون نبود، خودم کون یکی از این دو تا بچه خوشگلو جر می‌دادم.
دو نفر بعدی جواد و ساشا بودن. ساشا به سمت زهرا رفت و گفت: برای منم ساک بزن عزیزم که کیرم فقط از طریق لبای تو بلند می‌شه.
زهرا رو به مدیسا گفت: اگه امتیاز می‌خوای، تو براش ساک بزن.
مدیسا کمی مکث کرد، اما رفت جلوی ساشا و روی زانوهاش نشست و شروع کرد به ساک زدن. جواد گفت: کَسی برای منو ساک نمی‌زنه؟
زهرا به بقیه دخترا نگاه کرد و گفت: به درک، امتیاز اینم واس خودم.
زهرا هم جلوی جواد زانو زد و کیرش رو فرو کرد توی دهنش. وقتی کیر ساشا و جواد، کامل بلند شد، جاشون رو با عرشیا و متین عوض کردن. ساشا روی کسرا خوابید و جواد روی ریحانه. می‌تونستم تصور کنم که کیر کلفت ساشا چه درد و زجر زیادی رو به کسرا تحمیل می‌کنه. همینطور هم بود و مقاومت کسرا شکست و بالاخره گریه‌اش گرفت. تو همین حین، هوتن دستم رو گرفت و گفت: دوست داری بریم یه جای خلوت؟
متین منتظر جواب من نموند و گفت: همینجا بکنش.
احساس کردم که هوتن سعی می‌کنه که زیاد به کسرا و ریحانه نگاه نکنه. حتی چهره‌اش هم کمی درهم بود و رو به من گفت: می‌شه لطفا خودت لُخت بشی؟
همونطور نشسته و در حالی که بدون اراده اشک می‌ریختم، لُخت شدم و به پشت خوابیدم و دست‌هام رو روی صورتم و چشم‌هام گذاشتم. هوتن هم لُخت شد و پاهام رو از هم باز کرد و خودش رو کشید روم. بعدش هم کیرش رو فرو کرد توی کُسم. شنیدن صدای گریه‌های کسرا و ریحانه، زجرآور تر از ورود کیر چهارمین مَرد، در طول یک روز، توی کُسم بود.
از اونجایی که همه‌شون برای دومین یا سومین یا چهارمین باری بود که داشتن تو یک روز سکس می‌کردن، ارضا بشو نبودن. هوتن بعد از حدود ده دقیقه تلمبه، کیرش رو درآورد و وادارم کرد که برگردم و سجده کنم. سجده کردم و دستم رو گذاشتم روی زمین و پیشونیم رو گذاشتم روی ساعد دستم. هوتن کیرش رو از پشت فرو کرد توی کُسم و تو این پوزیشن با شدت بیشتری تلمبه می‌زد. بدنم و سینه‌هام به خاطر تلمبه‌های شدید و سریع هوتن، حسابی تکون می‌خورد و می‌لرزید.
چند دقیقه گذشت و فهمیدم که ساشا بالاخره ارضا شد. چند لحظه بعدش هم جواد ارضا شد، اما دوباره جاشون رو با متین و عرشیا عوض کردن تا اونا هم ارضا بشن. این هم نظر متین بود، به این بهونه که فرایند سکس باید تموم بشه!
هوتن هم‌ زمان که کیرش رو توی کُسم عقب و جلو می‌کرد، یک اسپنک محکم به کونم زد. زهرا با لحن عصبانی و رو به هوتن گفت: آروم باش حیوان، کون شقایق برای منه و این رو تو مغز پوک‌تون فرو کنین، وگرنه می‌رینم تو همه برنامه‌ریزی‌هاتون.
هوتن انگار از تهدید زهرا ترسید و گفت: اوکی ببخشید حواسم نبود. آخه لامصب خیلی کون رو فُرمی داره.
چند دقیقه بعد، عرشیا و متین هم ارضا شدن، اما هوتن ارضا بشو نبود که نبود. زانوهام به خاطر تماس طولانی با زمین سفت سالن، درد گرفت. تو کُسم هم احساس خارش و سوزش می‌کردم. مشتم رو محکم کوبیدم به زمین و با بغض گفتم: تمومش کن لعنتی.
هوتن چند تا تلمبه وحشیانه و محکم دیگه زد و گرمی آبش رو توی کُسم حس کردم. چند لحظه بعد کیرش رو از توی کُسم درآورد و برای دیدن تغییر امتیازها، به بقیه ملحق شد. مُچاله‌وار خوابیدم رو زمین و اشک‌هام با شدت بیشتری سرازیر شد. صدای گریه کسرا دیگه نمی‌اومد، اما ریحانه همچنان داشت به آرومی گریه می‌کرد. اینقدر زجر کشیده بود که حتی گریه کردنش هم بی‌رمق و کم‌جون بود! نمی‌دونستم در اون لحظه باید دلم به حال خودم بسوزه یا ریحانه و برادرش. از صدای جیغ و هورای اکثرشون فهمیدم که نتیجه همونی بوده که انتظار داشتن. حتی از صحبت‌هاشون متوجه شدم که زهرا و مدیسا هم طبق حدس درست زهرا و به خاطر ساک زدن، 2 امتیاز گرفتن. ساشا هم با صدای بلند گفت: حالا سه تا بچه خوشگل کونی/جنده داریم که قراره حسابی برامون امتیاز بخرن.
فرشاد گفت: انگار ایده متین درباره سکس هم زمان با این خواهر و برادر جواب داد. هر چهار نفری که با کسرا و ریحانه سکس کردن، 10 امتیاز گرفتن. هوتن هم که به خاطر سکس با شقایق 7 امتیاز گرفت.
متین گفت: البته 10 امتیاز ما چهار نفر شاید به خاطر گروهی بودن سکس هم باشه. به هر حال برای امروز کافیه، اما بعدا لازمه که باز هم موارد مختلف رو تست کنیم. پس انرژی‌هاتون رو نگه دارین برای فردا. البته بازم بگم که قبلش لازمه همگی با هم جلسه بذاریم و به یک سری توافق‌ها برسیم.
زهرا گفت: شقایق امشب پیش من می‌خوابه. باهاش کاری ندارم، فقط می‌خوام پیش خودم باشه.
ساشا گفت: باشه بابا گاییدی ما رو با این جنده دوزاری. فقط زرنگ بازی ممنوع که چند تایی می‌ریزیم سرت و جرواجرت می‌کنیم.
زهرا گفت: فکر می‌کنی مشکلی باهاش دارم؟
ساشا گفت: معلومه که نداری زنیکه سگ شانس.
عرشیا گفت: نمی‌خواین کمک کنیم تا این سه تا رو از این وسط جمع کنیم؟
متین گفت: ول‌شون کنین. خودشون چند دقیقه دیگه حال‌شون بهتر می‌شه.
زهرا گفت: من که شقایق جونمو همینطوری ولش نمی‌کنم.
اومد به سمت من و گفت: بلند شو عزیزم. اینقدر آبغوره نریز. کاری باهات نکرد که. پاشو اینطور لُخت خوابیدی باز یکی رو تحریک می‌کنی که بیاد سر وقتت.
صدای هلن اومد و گفت: تا چهل و پنج دقیقه دیگه و در ساعت پانزده، اولین بسته غذایی همراه با یک دفترچه راهنما برای نظافت شخصی و عمومی از طریق دریچه‌های زیر تخت‌ها، براتون ارسال می‌شه. حتما غذاتون رو بخورید، وگرنه مجبوریم تنبیه‌تون کنیم. در ضمن یک قرص جهت جلوگیری از بارداری همراه با بسته غذایی‌تون، دریافت می‌کنید. هم برای خانم‌ها و هم برای آقایون. این قرص هم حتما باید خورده بشه.
زهرا دستم رو گرفت و گفت: میگم پاشو شقایق.
فرشاد اومد به سمت من و زهرا و گفت: ندیده بودم که آقایون هم باس برای ضد بارداری قرص بخورن.
زهرا وادارم کرد بشینم و گفتم: فعلا که هیچ چیز اینجا عادی نیست. یه عمر ما زنا از ترس حاملگی گاییده شدیم و هر غلطی کردیم، حالا شما آقایون هم یه قرص بخورین، به جایی بر نمی‌خوره.
نگاه پیروزمندانه و تحقیرآمیز فرشاد، روی چهره گریون و بدن لُختم رو نمی‌تونستم تحمل کنم. به سختی ایستادم و شلوار و تیشرتم رو برداشتم و به قسمت خودم رفتم. لباس‌ها رو انداختم روی تخت و دوباره رفتم زیر دوش. خودم رو شستم و برگشتم به سمت کمد لباس و حوله ام رو برداشتم و خودم رو خشک کردم. بعد همون شلوار و تیشرت قرمز رو پوشیدم.
صدایی از زیر تخت به گوشم رسید. یک دریچه کوچیک باز شد و چند ثانیه بعد، یک جعبه فلزی و خاکستری رنگ بالا اومد. جعبه رو برداشتم و گذاشتم روی تخت. اصلا اشتها نداشتم، اما نمی‌خواستم بدترین روز زندگیم، با شوک الکتریکی تموم بشه. جعبه رو باز کردم. داخلش یک دفترچه راهنمای نظافت شخصی و عمومی بود. توی دفترچه نوشته بودن که برای شستن لباس‌هامون چیکار باید بکنیم و یا از کدوم قسمت‌های بهشت شیشه‌ای، وسایل نظافت عمومی رو تهیه کنیم و با چه دستورالعملی برای نظافت بهشت شیشه‌ای، تقسیم کار کنیم. یک جعبه کوچیک کاغذی و سفید داخل جعبه خاکستری بود. اون رو هم باز کردم. داخلش چهار تکه غذای مربع شکل وجود داشت. دو تاش سفید و دو تاش سیاه بود. از بوش می‌شد فهمید که مواد غذایی مختلف، اما ترکیب شده و خشک شده است. یک قرص سفید هم وسط غذاها گذاشته بودن. مربع‌های کوچیک غذایی، مزه بدی نداشت و می‌شد هر طور شده خوردشون. قرص رو هم با میل خوردم، چون حامله شدن بدترین بلایی بود که می‌تونست تو اون شرایط سرم بیاد. خواهش‌های ریحانه به برادرش برای خوردن غذا، عصبی کننده بود، اما نهایتا موفق شد برادرش رو وادار کنه تا کمی غذا بخوره. تو دستورالعمل‌های نظافتی نوشته بود که جعبه خاکستری رو باید بذاریم سر جاش تا برگرده.
صدای هلن بعد از تموم شدن وقت غذا اومد و گفت: سر شانزدهمین ساعت هر روز، همه چراغ‌ها خاموش و وارد شب می‌شیم. در هشت ساعت شب و در زمان استراحت، یک استثناء وجود داره. سکس‌هایی که در شب و در زمان استراحت انجام می‌شه، باید با رضایت کامل طرفین باشه. در پایان ساعت بیست و چهارم، چراغ‌ها روشن و ساعت صفر خواهد شد و قوانین سکس شب، دیگه لازم‌الاجرا نیست. در ضمن یک ساعت از شانزده ساعت روز و با توافق خودتون، باید به نظافت عمومی اختصاص داده بشه. این هم جزء قوانین لازم‌الاجراست و هر کَسی در نظافت شراکت نکنه، تنبیه می‌شه.
این تنها خبر یا اتفاق خوبی بود که می‌شنیدم. این یعنی حداقل در هشت ساعت شب، اختیار خودم رو داشتم و کَسی نمی‌تونست بهم تجاوز کنه. به ساعت گوشه آینه میز آرایش نگاه کردم. سی دقیقه تا پایان روز مونده بود. باید مطابق دستورالعمل بهداشتی، مسواک می‌زدم. هم زمان که داشتم مسواک می‌زدم، زهرا اومد و جلوی ورودی سرویس بهداشتیِ قسمت من ایستاد. یک تاپ و شلوارک سرمه‌ای تنش کرده بود. دست راستش رو به دیوار شیشه‌ای سرویس تکیه داد و گفت: طبق قانونی که الان این زنیکه گفت، نمی‌تونم وادارت کنم که پیش من بخوابی. اما اگه پیشم نخوابی، نمی‌تونم تضمین کنم که فردا ازت حمایت کنم.
زهرا منتظر جوابم نموند. برگشت و به قسمت خودش رفت. قسمت زهرا چسبیده به قسمت من بود. چراغ‌ها سر ساعت شانزدهم خاموش شد. حتی دیگه نمی‌شد بارش برف و بورانِ بیرون از بهشت شیشه‌ای رو دید. به حرف‌های زهرا فکر کردم و تهدیش، توی دلم رو خالی کرد. وقتی به هوتن به خاطر اسپنک زدنش روی کونم اخطار داد، هوتن عقب کشید و دیگه باهام سخت برخورد نکرد. این یعنی اینکه حداقل نمی‌ذاشت کَسی من رو شکنجه کنه و باعث دردم بشه. برام تحقیرآمیز بود اما شجاعت این رو نداشتم که با زهرا علنی در بیفتم. ایستادم و با قدم‌های آهسته وارد قسمت زهرا شدم. به کنار تختش که رسیدم، دستم رو گرفت و گفت: خوش اومدی خوشگلم. بیا پیشم که این تخت عریض تر از تخت یک نفره است. دو نفر راحت می‌تونن روش بخوابن.
قسمت بالای تخت، برآمدگی شبیه بالش داشت و از پتو هم خبری نبود. کنار زهرا و به پشت خوابیدم. بعد از چند لحظه، زهرا به پهلو و به سمت من شد. یک پاش رو گذاشت روی پاهام و دستش رو گذاشت روی سینه‌هام. زانوش رو از روی شلوارم به کُسم فشار داد. گونه‌ام رو بوسید و گفت: آخ که قربون دختر خوشگل و خوش‌کون خودم برم من.
دوست نداشتم آدمی مثل زهرا اینطور باهام حرف بزنه، اما چی باید بهش می‌گفتم؟ ترسم از زهرا خیلی بیشتر از این بود که جرات مخالفت باهاش رو داشته باشم. چند دقیقه خودش رو بهم مالوند و گفت: عزیزم می‌شه به پهلو و پشت به من بخوابی؟ می‌خوام کون خوشگلت رو بغل کنم و بخوابم.
از بغض کردن و اشک ریختن، خسته شده بودم. بعد از کمی مکث، به حرف زهرا گوش دادم و پشتم رو کردم. اول کمی با دست‌هاش و همراه با چند تا آه شهوتی، کونم رو لمس کرد و بعد خودش رو کامل بهم چسبوند و از پشت بغلم کرد. چند قطره اشک از چشم‌هام جاری شد و در اون لحظات تنها آرزوم این بود که بمیرم و از این جهنم خلاص بشم.

با صدای موزیک از خواب بیدار شدم. یک موزیک خارجی و ریتمیک بود. چراغ‌ها رو روشن کرده بودن. وقتی به ساعت نگاه کردم، یک ساعت و بیست دقیقه از روز گذشته بود. برگشتم و زهرا رو کنار خودم ندیدم. وقتی نشستم، یکهو اومد جلوم و گفت: پاشو تنبل.
وقتی نشستم، زهرا روی صندلی جلوی میز آرایش نشست و گفت: متین گفت بذاریم خوب بخوابی. از وقتی هم که بیدار شده، داره با همه صحبت می‌کنه.
موهام رو از روی صورتم کنار زدم و گفتم: درباره چی صحبت می‌کنه؟
زهرا شروع به آرایش صورتش کرد و گفت: داره همه رو قانع می‌کنه تا یک جلسه بذاریم و برای زودتر تموم شدن این بازی، به راه حل‌های مسالمت‌آمیز برسیم. چه متین و چه بقیه نمی‌خوان تا آخرین لحظه‌ای که اینجا هستن، صدای گریه و ضجه بشنون.
به چهره زهرا توی آینه نگاه کردم و گفتم: یعنی فقط با شنیدن گریه و ضجه مشکل دارین؟
زهرا با لحن بی‌تفاوتی گفت: همون منظورم این بود که کَسی دوست نداره تا آخرش یه عده زجر بکشن. به هر حال اینطور برنامه ریزی شده که سکس با بعضی‌ها امتیاز بیشتری داره و بهتره که با زبون خوش این سرنوشت رو بپذیرن.
ایستادم تا به قسمت خودم برم. زهرا سرش رو چرخوند به سمت من و گفت: اولا که قرار گذاشتیم که همه خانما آرایش کنن. دوما فقط اونی رو بپوش که روی تختت گذاشتم.
دوست داشتم در جوابش بگم: شما کی هستین که برای همه تصمیم می‌گیرین؟
اما قدرت در اون لحظات دست متین و زهرا بود و اکثرا ازشون حرف شنوی داشتن. یک قدم دیگه رفتم که زهرا گفت: حله؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: باشه.
لبخند غرورآمیزی زد و گفت: آفرین دختر خوب.
زهرا یک نیم تنه‌ی آبی آسمانی که فرق چندانی با سوتین نداشت همراه با یک شلوارک کوتاه ستش که فرق چندانی با شورت پاچه دار نداشت رو برام روی تخت گذاشته بود. بعد از توالت و شستن دست و صورتم، نشستم روی تخت به نیم تنه و شلوارک خیره شدم. می‌دونستم که پوشیدن اینا فرق چندانی با لُخت بودن، نداره. اما چیکار می‌تونستم بکنم؟ اگه به حرفش گوش نمی‌دادم، چه اتفاقی می‌افتاد؟ بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، نیم‌تنه و شلوارک رو پوشیدم. هم زمان می‌تونستم ببینم که اکثرا خانم‌ها به حرف متین گوش دادن و مشغول آرایش و پوشیدن لباس‌های شیک و سکسی هستن! اکثر مَردها هم جوری با ولع به ما نگاه می‌کردن که انگار فقط منتظر فرمان حمله از سمت متین هستن تا هر مدل که دوست دارن با ما سکس کنن! نکته عجیب این بود که ریحانه هم داشت صورتش رو آرایش می‌کرد! فکر می‌کردم به خاطر بلای فاجعه‌واری که سرش آورده بودن، همچنان مخالف‌شون باشه و مقاومت کنه، اما انگار متین بیشترین وقت رو برای زدن مخ ریحانه صرف کرده بود. کسرا هم روی تخت خودش نشسته بود و زمین رو نگاه می‌کرد.
جلوی میز آرایش ایستادم و به آینه خیره شدم. نوک سینه‌هام و خط کسم، توی نیم‌تنه و شلوارک، کاملا مشخص بود. انگار به دست‌هام وزنه‌های هزار کیلویی وصل کرده بودن و اصلا نمی‌تونستم آرایش کنم. زهرا اومد و پشت سرم ایستاد. یک شلوار جین و یک سوتین تنش کرده بود. دستش رو فرو کرد تو موهام و گفت: بشین که خودم خوشگلت می‌کنم.
زهرا صورتم رو آرایش کرد و گفت: موهات رو فقط شونه می‌زنم و همینطور بذار دورت باشه. اینطوری سکسی تر می‌شی.
متین رفت وسط سالن و با صدای بلند گفت: همگی لطفا بریم ضلع شرقی سالن و روی کاناپه‌ها بشینیم. قراره یک جلسه مهم داشته باشیم. اگه دوست دارید مثل دیروز مجبور نشیم که از زور استفاده کنیم، پس حتما تو این جلسه باشین. امروز قراره کلی اتفاق خوب و سکسی بیفته.
زهرا ازم خواست که بِایستم. چند قدم ازم فاصله گرفت و گفت: بچرخ؟ آروم.
چند لحظه تو چشم‌هاش نگاه کردم و به آرومی چرخیدم. هم زمان توی دلم به خودم گفتم: برای چی اینقدر ازش می‌ترسی؟ برای چی داری اینقدر راحت به حرف‌هاش گوش می‌دی؟ داری چه غلطی می‌کنی شقایق؟
چشم‌های زهرا برق زد و لبخند زنان گفت: عالی شدی. دختر سکسی خودمی. نمی‌دونی چقدر عاشق کون خوشگلت شدم. زودتر بریم که همه رفتن.
وقتی دیدم که همه و حتی ریحانه و کسرا هم تصمیم گرفتن که تو جلسه متین باشن، هیچ دلیلی ندیدم که حضور نداشته باشم. من حتی توانایی مقابله با زهرا رو نداشتم، چه برسه به اینکه خودم رو در موقعیت یک در برابر سیزده قرار بدم. پشت زهرا قدم می‌زدم و دیدم که زیر شلوار جین فاق کوتاهش، یک شورت لامبادا پوشیده. شورتی که بند کمرش بالا تر از کمر شلوارش بود. روز قبل متوجه خالکوبی روی بازوی چپش شده بودم، اما یک خالکوبی هم روی کمرش داشت. یک صلیب که سرش از پایین خط سوتینش شروع می‌شد و انتهاش به اول چاک کونش می‌رسید. ترکیب بند شورتش که شبیه یک صلیب برعکس بود با خالکوبی صلیب روی کمرش، جالب و سکسی به نظر می‌اومد. حتی برای من که اصلا شرایط روانی طبیعی و مناسبی نداشتم!
متین با کمک چند نفر دیگه، چهار تا کاناپه بزرگ رو به صورت مربع چید. به سمت ما خانم‌ها اشاره کرد و گفت: بشینید لطفا.
من و زهرا و مدیسا رو یکی از کاناپه‌ها نشستیم و ریحانه و ترنم و سوگند و نورا، روی کاناپه کناری ما نشستن. مَردها هم روی دو تا کاناپه دیگه نشستن. تو تمام این مدت، می‌تونستم سنگینی نگاه فرشاد رو حس کنم اما تمام سعی خودم رو کردم که حتی بهش نگاه هم نکنم.
متین یک نگاه به همه انداخت و با لحن آرومی گفت: تا الان چند بار بهم طعنه زدین که دارم رئیس بازی در میارم. اینجا هیچ کَسی رئیس نیست و اگه ازتون خواستم که این جلسه رو برگزار کنیم، فقط برای اینه که یک تصمیم جمعی بگیریم. البته طبق اطلاعات مفیدی که از اتفاق‌های دیروز به دست اومد. چون ما…
سوگند رو به متین گفت: چطور روت می‌شه اینطور خونسرد و راحت و بدون عذاب وجدان درباره اتفاق‌های دیروز حرف بزنی. چپ و راست به همه دستور می‌دادی که با ما تجاوز کنن. به این خواهر و برادر و جلوی چشم همدیگه، تجاوز کردین. چرا اصرار داری که با این رفتار فیک و ظاهریِ مثلا محترمانه و مودبانه و متواضعانه، ذات کثیف و لجنت رو مخفی کنی؟ فکر کردی نشنیدم که کسرا و ریحانه رو تهدید کردی که اگه تو این جلسه نیان، چه بلایی سرشون میاری؟ کسرا و اکثر خانما به خاطر ترسشون از تصمیم‌های توئه عوضیه که حاضر شدن تو همچین جلسه مسخره‌ای حاضر بشن. حتی مجبورشون کردین که براتون خوشگل کنن و لباس سکسی بپوشن.
متین خواست جواب سوگند رو بده که نورا نذاشت و گفت: همه‌مون خوب می‌دونیم که این جلسه، در اصل تقسیم غنائم دیروزه. شماها تصمیم گرفتین که کسرا و ریحانه و شقایق رو به طور مساوی بین خودتون تقسیم کنین. تا جایی که بین‌تون اختلافی نیفته و بتونین بدون دردسر و حاشیه، امتیاز جمع کنین.
متین نگاه معنی‌داری به سوگند و نورا کرد. نه سوگند و نه نورا، از نظر امتیازدهی به درد نمی‌خوردن. شاید برای همین اینطور اعتماد به نفس داشتن که تو روی متین بِایستن و هر دو تاشون با لباس‌های معمولی و بدون آرایش بودن. متین لبخند کم‌رنگی زد و گفت: توقع دارین مثل وحشیا به جون این سه تا بیفتیم؟
نورا پوزخند زد و گفت: اوکی بیا فرض کنیم که طِی یک تقسیم عادلانه و بدون جنگ و دعوا، این سه تا رو بین خودتون تقسیم کردین. آخرش که چی؟ بالاخره و نهایتا فقط یک نفر قراره به امتیاز 9999 و سه میلیون دلار برسه.
مدیسا گفت: نفر دوم جنس مخالف هم به جایزه یک و نیم میلیون دلاری.
نورا رو به مدیسا گفت: خب دو نفر. بقیه چی؟ اون موقع هم قراره جلسه برگزار کنین که کیا برنده بشن؟
انتظار داشتم که چهره متین به خاطر سوال‌‌های چالشی نورا در هم بره، اما خونسردیش رو همچنان حفظ کرد و گفت: طبق امتیازهای دیروز و با یک حساب کتاب ساده، اگه بتونیم روزی پنجاه امتیاز بگیریم، حداقل تا دویست روز اینجا هستیم. البته من دارم بهترین حالت ممکن رو لحاظ می‌کنم و این عدد شاید به سیصد یا چهارصد روز هم برسه. همه‌تون توقع دارین که تو این دویست روز یا حتی بیشتر، شبیه حیوونا رفتار کنیم و برای سکس با این سه نفر، با همدیگه بجنگیم؟
مدیسا رو به متین گفت: سکس‌ با غیر از این سه نفر هم، هرچند کم، اما امتیاز داره. روی اونا هم می‌شه حساب کرد.
متین رو به مدیسا گفت: شک نکن هر کدوم از ما ترجیح می‌ده که انرژی خودش رو برای سکس با کَسی بذاره که امتیاز بیشتری بهش بده. اما درسته ما می‌تونیم به امتیازهای جانبی هم فکر و لحاظ‌شون کنیم. فعلا و برای شروع، باید تکلیف شقایق و ریحانه و کسرا رو روشن کنیم.
چشم‌هام رو بستم و به خودم گفتم: ازت خواهش می‌کنم بغض نکن. ازت خواهش می‌کنم شقایق.
چشم‌هام رو باز کردم و رو به متین گفتم: ما سه نفر حق نداریم تو این جلسه حرف بزنیم؟
متین ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: حتما، بفرما.
رو به متین گفتم: موردی که می‌خوام بگم، مربوط به خودت می‌شه. مشکلی نداری تو جمع مطرح کنم؟
متین اخم تواَم با لبخند خفیفی کرد و گفت: دلیلی نمی‌بینیم که در همچین جایی و در همچین پروژه‌ای، چیزی رو از هم مخفی کنیم. هر چی دوست داری، همین الان بگو.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: تو دقیقا کی هستی؟ یکی از آدم‌های خودشون هستی تا برای پیشرفت پروژه کمک کنی؟ چطوری دیروز اینقدر سریع فهمیدی که سکس با من، امتیاز بالایی داره؟ چطوری فهمیدی که اگه به ریحانه و برادرش اونطور وحشیانه و غیر منصفانه تجاوز کنین، امتیاز بالایی داره؟ حتی برای جزئیات تجاوز هم برنامه داشتی. شمارش یک تا سه و بعد…
با تمام وجودم سعی کردم بغض نکنم اما فایده نداشت. به سختی بغضم رو قورت دادم و گفتم: دیروز حداقل ده قدم از همه ما جلوتر بودی. بقیه هم برای همین خیلی زود مطیع تو شدن. اگه یکی از آدم‌های پشت پرده این پروژه هستی، باید بهت بگم که وظیفه‌ات رو به خوبی انجام دادی. همه ما فهمیدیم که برای جمع کردن امتیاز، باید تبدیل به چه حیوون‌های رذلی بشیم.
همچنان به چهره متین زل زده بودم، اما می‌تونستم تغییر چهره بقیه رو حس کنم. انگار همه‌شون داشتن توی ذهن‌شون، حرف‌های من رو تحلیل می‌کردن. متین بدون اینکه پلک بزنه، به من نگاه کرد و گفت: تمام حرفت درباره من همین بود؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: آره.
متین با اتهامی مواجه شده بود که اگه بهش جواب منطقی و روشنی نمی‌داد، تو یک چالش حسابی می‌افتاد و شاید دیگه کَسی به حرفش گوش نمی‌کرد. تیر خلاص رو ساشا زد و رو به متین گفت: جوابش رو بده دیگه. نکنه واقعا جاسوسی؟
متین لبخند تلخی زد و احساس کردم که از دست من عصبانی شده و داره جلوی عصبانیتش رو می‌گیره. یک نفس عمیق کشید و گفت: من جاسوس نیستم و هیچ رابطه‌ای با کارفرما یا اسپانسرها یا آدم‌های پشت پرده این پروژه ندارم. اما درسته، دیروز خیلی زودتر از همه شما حدس زدم که شاید سکس با شقایق برای اونی که باهاش سکس می‌کنه، امتیاز بالایی داشته باشه. البته همه‌تون شاهدین که برای اثبات حدسم، ازتون خواستم که چند بار این مورد رو تست کنیم. ساشا برای بار سوم با شقایق سکس کرد تا این مورد بهمون ثابت شد. فرشاد هم با سوگند سکس کرد و فهمیدیم هر کی سوگند رو بکنه، این سوگنده که امتیاز بالایی می‌گیره. همه ما، تمام فرضیات من رو بارها تست کردیم.
جواد رو به متین گفت: نظریه سکس با این خواهر و برادر چی؟ یک جوری رفتار می‌کردی که انگار مطمئن بودی کردن‌شون جلوی همدیگه و هم زمان، امتیاز بالایی داره.
متین که انگار کمی کلافه شده بود، رو به جواد گفت: فقط این رو می‌تونم بگم که شرایط اینجا اصلا برای من چیز جدید و غریبی نیست. بارها و بارها شرایط مشابه همچین چیزی رو تجربه کردم. برای همین حدس زدم که سکس‌های نامتعارف و خاص، امکان داره امتیاز بیشتری داشته باشه. چون آدمی که قراره درباره سکس‌های ساده و متعارف تحقیق علمی کنه، فقط کافیه تو اتاق خواب چند تا زن و شوهر، چند تا دوربین بذاره و لازم نیست این همه هزینه کنه و ما رو تو ناکجا آباد اسیر کنه و بهمون بگه که “سکس و لذت جنسی با شما، امتیازدهی با ما”.
هوتن رو به متین گفت: شرایط مشابه یعنی چی؟ یعنی مثل همینجا تو مسابقه سکس بودی؟ چندم شدی؟
متین گفت: منظورم مسابقه نبود.
زهرا رو به متین گفت: منم چند باری شده که با دوستای مورد اعتماد و حشری‌شیطونم سکس‌گروپ زدیم. یعنی تو هم، تو کار سکس‌گروپ بودی؟
متین یک پوف طولانی کرد و گفت: اصلا دوست ندارم درباره‌اش حرف بزنم، اما انگار اگه نگم، حالا حالاها این برچسب جاسوس بودن، بهم چسبیده.
متین کمی مکث کرد و بعد رو به زهرا گفت: من اونی بودم که سکس‌گروپ‌ها رو ترتیب می‌داد. خیلی سال پیش همراه با همسرم، عضو یک محفل سکس‌گروپ مخفی بودیم که توسط یک مَرد مرموز اداره می‌شد. البته این مَرد مرموز برای تشکیل اون محفل سکسی که فقط مخصوص متاهل‌ها بود، از همسرش هم کمک می‌گرفت. محفل‌شون عالی بود و توی اون پارتی‌ها، لذت‌هایی رو تجربه می‌کردیم که حتی تو رویاهامون هم متصور نبودیم. اون مَرد مرموز و همسرش، همیشه بازی و ایده‌های جدید و جذابی برای پارتی‌هامون داشتن. اما بعد از مدتی، محفل از هم پاشید. ما هرگز نفهمیدیم که دقیقا چه اتفاقی افتاد، اما خب شایعاتی مطرح شد. انگار یکی از دشمن‌های اون مَرد مرموز، موفق شده بود که به محفل نفوذ کنه و نهایتا باعث از بین رفتنش شد. من و همسرم خیلی به اون پارتی‌ها عادت کرده بودیم. بعد از چند مدت، تصمیم گرفتیم که مشابه اون محفل رو درست کنیم. چون شرایط مالی قوی نداشتیم، هرگز نتونستیم محفل به اون منسجمی داشته باشیم، اما خب با کمک مالی گرفتن از نفراتی که وارد پارتی می‌شدن، موفق شدیم تا حدودی راه اون مَرد مرموز رو ادامه بدیم.
نورا رو به متین گفت: عجب داستان سکسیِ جذابی. اگه فرض بگیریم که راست گفته باشی، تو و زنت جاکشیِ گروهی می‌کردین. از ملت پول می‌گرفتین تا دور هم جمع‌شون کنین که با هم سکس‌گروپ بزنن. چه شرافتمندانه و چه نون حلالی!
متین رو به نورا گفت: هلن همون زنی که انگار با صحبت‌ها و بهونه‌های مختلف، همه ما رو قانع کرد تا وارد این بازی بشیم، وقتی با من برای ورود به این پروژه حرف زد، شرط کرد که حتی نباید با همسرم درباره این موضوع حرف بزنم. من هم پیش خودم گفتم که خب کار رو براشون انجام می‌دم و وقتی پول رو گرفتم، حسابی همسرم رو سوپرایز می‌کنم. اما وقتی دیروز به هوش اومدم، دیدم که همسرم هم اینجاست. این مورد رو هم مثل داستانی که تعریف کردم، تصمیم نداشتم بهتون بگم، اما خب انگار برای اثبات اینکه جاسوس نیستم، چاره‌ای نیست.
چهره هوتن متعجب شد و گفت: کدوم یکی‌شون زن توئه؟ چطوری تونستین مخفی کنین؟ چقدر جالب!
در جواب هوتن گفتم: من و فرشاد هم در گذشته زن و شوهر بودیم و سه سال پیش طلاق گرفتیم. این یعنی عمدا آدم‌هایی رو وارد این بازی لعنتی کردن که با هم نسبت داشتن یا دارن.
چهره اکثرشون متعجب شد و زهرا رو به من گفت: واو همه چی خیلی داره جالب می‌شه. پس تو زن این یارو بودی. چقدر هم ماشالا غیرتی می‌شد وقتی زنش رو جلوش می‌کردن.
فرشاد رو به زهرا گفت: زن سابقم. آره حس خوبی داشت که جر خوردن این خائن رو ببینم. گول چهره معصوم و مظلومی که به خودش گرفته رو نخور. یه مدت که باهاش باشی، می‌فهمی که چه آدم هزار رنگ و دروغ‌گو و خائنیه.
خواستم جواب فرشاد رو بدم که زهرا نذاشت و گفت: ادامه ندین که حال و حوصله دعوا زن و شوهری ندارم.
زهرا بعد رو به میتن گفت: خب ریحانه که خواهر کسراست. شقایق هم که زن سابق فرشاده. سوگند هم خیلی بعید می‌دونم، چون انگار تنهایی داره از بچه‌اش نگهداری می‌کنه، مگه اینکه دروغ گفته باشه. پس می‌مونه نورا، ترنم، مدیسا و من. نکنه من زنتم و خبر ندارم؟
سوگند با لحن تهاجمی و رو به زهرا گفت: عمرا زن همچین آدمی باشم. در ضمن دلیلی نداره به یکی مثل تو دروغ بگم.
مدیسا گفت: من زنشم.
نورا با یک لحن تمسخرآمیز و رو به مدیسا گفت: قطعا تو زنشی. بیش از حد به هم میایین.
مدیسا اخم کنان خواست جواب نورا رو بده که صدای هلن اومد و گفت: معذرت که مزاحم این جلسه بسیار جذاب و صحبت‌های شنیدنی‌تون می‌شم. به خاطر صداقت فداکارانه‌‌ی متین و البته فاش شدن شش نفر از اعضای این پروژه که با هم نسبت دارن، عادلانه است که بگم در جمع‌تون، یک زوج دیگه و یک دخترعمو و پسرعمو هم وجود داره. اگه خودشون دوست داشتن، می‌تونن اعلام کنن. منصفانه بود که در همین حد بدونین.
زهرا با صدای بلند گفت: واو اینجا چه خبره؟!
نورا با یک لحن تعجب‌گونه گفت: صداقتِ فداکارانه؟!
فرشاد رو به نورا گفت: با توجه به تجربه‌های خاص متین که بهش اشاره کرد و اینکه به هر حال می‌دونسته همسر خودش هم اینجاست و خب زودتر از همه‌مون متوجه خواهر و برادر بودن ریحانه و کسرا هم شد، قانع کننده است به این نظریه برسه که بودن آدم‌هایی که با هم نسبت دارن، در همچین جایی، بی‌دلیل نیست. پس منطقیه که ازمون خواست تا با ریحانه و کسرا سکس کنیم.
با دستم به ریحانه اشاره کردم و با حرص و رو به فرشاد گفتم: تن این دختر هنوز داره می‌لرزه. برادرش هم هیچ فرقی با یک جسد متحرک نداره. چرا اینقدر اصرار دارین تجاوز وحشیانه‌ای که به این دو تا طفلک کردین رو عادی جلوه بدین؟
مدیسا رو به من گفت: اینقدر جو نده شقایق. می‌خواستن اون قرارداد کوفتی رو امضا نکنن. طبق قراردادی که امضا کردیم، حق هیچ اعتراضی نیست.
نورا با لحن طعنه‌گونه و رو به مدیسا گفت: تو چرا از شوهرت مخفی کردی؟ نکنه تو هم می‌خواستی سوپرایزش کنی؟
مدیسا رو به نورا گفت: فکر نمی‌کنی که به اندازه کافی زر زدی و دیگه بسه؟
نورا پوزخند زد و گفت: جفت‌تون اینقدر برای هم ارزش نداشتین که همچین رازی رو با هم در میون بذارین. وگرنه زوجی که به قول خودتون تو سکس‌پارتی‌های مخفی شرکت می‌کردن، باید اینقدر با هم راحت و صمیمی باشن که همدیگه رو در جریان همچین پیشنهادی بذارن.
فرشاد رو به نورا گفت: حالا فهمیدی چرا گفت صداقتِ فداکارانه؟ هنوز هیچی نشده داری از دونستن این موضوع سوء استفاده می‌کنی و رو مخ‌شون می‌ری.
نورا رو به فرشاد گفت: یکی از شیوه‌های لذت جنسی من اینه که مغز آدما رو بگام. دارم طبق قرارداد عمل می‌کنم. مشکلی باهاش داری؟
فرشاد خواست جواب نورا رو بده که متین نذاشت و گفت: با مشاجره کردن، به هیچ جایی نمی‌رسیم. به نظر من بهتره اول از همه اون یکی زوج‌مون، خودشون رو معرفی کنن. و البته اون دو نفری که دخترعمو و پسرعمو هستن.
رو به متین گفتم: که جلوی همدیگه لُخت‌شون کنین و بهشون تجاوز کنین؟
متین گفت: دیروز همه حتی برای یک بار، سکس داشتن. به هر حال در این بازی و در هر شرایطی، ما نمی‌تونیم مانع سکس هر چهارده نفرمون بشیم. در ضمن طبق صحبت‌هایی که با کسرا داشتم و مطابق قول‌هایی که به هم دادیم، اتفاق دیروز، دیگه تکرار نمی‌شه. فعلا و لطفا تکلیف زوج دیگه‌مون و دو نفری که دخترعمو و پسرعمو هستن رو روشن کنیم.
زهرا رو به همه گفت: بگین دیگه. آخرش که چی؟
همه سکوت کردن و غرق در افکارشون شدن. تو نگاه همه بی‌اعتمادی موج می‌زد. مدیسا گفت: اینطوری همیشه نسبت به همدیگه بی‌اعتمادیم.
نورا رو به مدیسا گفت: چقدر توئه کثافت رو داری. به این عوضیا کمک کردی تا به ریحانه و کسرا تجاوز کنن، حالا داری صحبت از اعتماد متقابل می‌کنی.
مدیسا خواست جواب نورا رو بده که متین نذاشت و گفت: گفتم که اتفاق دیروز دیگه تکرار نمی‌شه.
نورا رو به متین گفت: در عوض چی ازشون خواستی؟
متین گفت: به جفت‌شون گفتم اگه خوب به حرف‌هام گوش بدن و بعد از نتیجه‌گیری امروز، جفتک نندازن، دیگه هم زمان و جلوی هم، باهاشون سکس نمی‌کنیم. اصلا دیگه قرار نیست سکس همدیگه رو ببینن. اما اگه سر قول‌شون نمونن، وادارشون می‌کنم که حتی با هم سکس کنن.
نورا با تعجب و رو به ریحانه گفت: واقعا همچین معامله‌ای کردی؟
اشک‌های ریحانه سرازیر شد و گفت: توقع داری دوباره مثل دیروز این همه تحقیر بشیم؟
زهرا گفت: ای بابا باز گریه. حال‌مون به هم خورد.
دلم برای ریحانه خیلی سوخت و رو به نورا گفتم: منم اگه جای ریحانه و کسرا بودم، همین تصمیم رو می‌گرفتم.
زهرا رو به متین گفت: راستی تو اون سکس‌پارتی‌های خاص‌تون، خواهر و برادر هم داشتین؟
متین گفت: تو محفل اون مَرد مرموز، شایعاتی بود که بعضی‌ها خواهر و برادرن.
زهرا چهره متفکر به خودش گرفت و گفت: بگو پس.
مدیسا گفت: اون چهار نفری که با هم نسبت دارن، نمی‌خوان بگن کیان؟
نورا رو به مدیسا گفت: آهان فهمیدم. عادت کردی که شوهرت، زنای دیگه رو بکنه و خودت هم به مَردای دیگه جلوی چشم‌های شوهرت بدی. الان دنبال اون یکی زوجی که تا می‌تونین با هم ضرب بزنین و جلوی شوهراتون هرزگی کنین.
مدیسا خنده‌اش گرفت و گفت: اگه اینطوری تخلیه می‌شی، من مشکلی ندارم.
ساشا گفت: کیرم راست شده و می‌خوام یکی از این جنده‌ها رو بکنم. این جلسه دیگه خیلی مسخره و خسته کننده شده.
متین گفت: اوکی پس مجبوریم بدون دونستن…
سوگند حرف متین رو قطع کرد و گفت: من و عرشیا دخترعمو و پسرعمو هستیم.
کمی مکث کرد و ادامه داد: که اِی کاش نبودیم.
عرشیا رو به سوگند گفت: اِی کاش نبودیم؟! منظورت چیه؟
سوگند رو به عرشیا گفت: خودت می‌دونی.
زهرا رو به سوگند گفت: چرا تو و نورا و شقایق اینطور وانمود می‌کنین که اینجا اومدین تا دعا ندبه و نماز جماعت برگزار کنین؟ چرا فکر می‌کنین که ما حواس‌مون نیست که برای جندگی، اون قرارداد رو امضا کردین؟
سوگند گفت: جندگی شرف داره به بلایی که دیروز سر ما آوردن. تو چطور زنی هستی که یک ذره برات مهم نبود که با بی‌رحمی به همه‌مون تجاوز کردن، فقط برای اینکه امتیازشون بالا بره.
زهرا گفت: آهان پس مشکل اینه که دوست نداری کُس مفتی بدی. اگه بهت تضمین بدن سه میلیون دلار برای خودته، روزی هفت دست، این هفت تا کیر رو قورت می‌دی.
سوگند رو به زهرا گفت: تو یه هرزه بی‌مغز و بی‌صفتی.
زهرا رو به سوگند گفت: بعدا هم زمان که داشتم جرت می‌دادم، از محتویات مغز و صفاتم هم بهت می‌گم.
متین گفت: بس کنین خواهشا. اینطور که مشخصه اون یکی زوج قصد ندارن هویت خودشون رو فاش کنن. بنا رو بر این می‌ذاریم که دلیل قانع‌کننده‌ای برای این کارشون دارن. ساشا درست میگه و این جلسه به بی‌راهه کشیده شد. وقتشه که درباره شقایق و ریحانه و کسرا، تصمیم‌گیری کنیم.
نورا گفت: گفتم که اصل جلسه برای تقسیم این سه تاست.
ساشا رو به نورا گفت: دیگه خیلی داری گُه زیادی می‌خوری. خفه می‌شی یا خفه‌ات کنم؟ اصلا امروز اول تو رو جرت می‌دم و بعد میرم سر وقت یکی از این سه تا کونی.
نورا رو به ساشا گفت: اولا که همه گُها رو همون دیروز، خودت تنهایی خوردی. دوما من 1 امتیاز بیشتر بهتون نمی‌دم و ارزش نداره که به اون دسته خرت زحمت بدی. نمی‌دونم اگه همچین دسته خری بهت وصل نبود، دیگه به چیت می‌نازیدی.
ساشا رو به دروبین‌ها گفت: می‌تونم این جنده رو مجبور کنم که کیرمو بخوره؟ و اینکه اگه حروم‌زاده بازی درآورد و گاز گرفت، تکلیف چیه؟
صدای هلن اومد و گفت: بله شما این اجازه رو دارین که بدون وارد کردن آسیب جدی، هر کَسی رو وادار به سکس دهانی کنین. و در جریان باشین که ما از طریق مُچ‌بندها می‌تونیم کوچکترین درد و آسیب رو توی بدن‌تون تشخیص بدیم. مُچ‌بندها به صورت اتوماتیک و هر لحظه بفهمن که یکی از شما داره آسیب جدی می‌بینه، فرد یا افراد آسیب زننده رو در کسری از ثانیه تنبیه می‌کنن. گاز گرفتن آلت تناسلی، شامل آسیب‌های جدی و جزء خط قرمزهای ماست.
ساشا لبخند پیروزمندانه‌ای زد و ایستاد. رفت به سمت نورا و رو به جمع گفت: شما جلسه رو ادامه بدین. من این جنده رو بلدم چطور خفه کنم.
کیر بزرگ شده‌اش رو از توی شلوارکش درآورد و فک نورا محکم گرفت و وادارش کرد تا دهنش رو باز کنه. نورا ریزنقش ترین بین چهارده نفرمون بود، و به دنبالش ضعیف ترین از نظر قوای جسمی. تقلاهای نورا فایده نداشت و مقاومتش شکست و به خاطر درد زیاد فکش، دهنش رو باز کرد. ساشا هم کیرش رو به زور فرو کرد تو دهنش و گفت: حالا اگه جرات داری گاز بگیر تا مثل سگ بهت شوک برقی بدن. اونوقت تازه راحت تر می‌تونم دهنت رو باز کنم.
نورا انگار به سیم آخر زد و تصمیم گرفت تا کیر ساشا رو گاز بگیره، اما یکهو بدنش شروع به لرزش کرد و انگار درد زیادی هم می‌کشید. ساشا هم به خاطر یک لحظه گازی که از کیرش زده شده بود، دردش اومد و رو به نورا گفت: ایندفعه کونتو جر می‌دم زنیکه کُس‌پاره.
اینطور به نظر می‌رسید که درد وحشتناک نورا، خیلی بیشتر از درد شوک‌های الکتریکی بود که روز قبل، ساشا یک بار و کسرا چهار بار تجربه کرده بودن. ترس و وحشت، دوباره به روانم نفوذ کرد و بهم یادآور شد که اگه بخوام بر خلاف جریان آب شنا کنم، چه بلایی سرم میاد.
بعد از چند دقیقه، نورا متوقف شد. شکنجه‌اش اینقدر سنگین بود که گریه‌اش گرفت و صورتش پُر از اشک شد. ساشا دو زانو و بالای سرش نشست و دوباره سعی کرد که کیرش رو توی دهن نورا فرو کنه. حدسش درست بود و به راحتی و با فشار دادن فک‌هاش، دهن نورا باز شد و ساشا نصف کیرش رو به زور توی دهنش فرو کرد و گفت: حالا زبون بریز مادرکُسه. حالا زر زر کن مادرجنده.
بغضم رو قورت دادم و نگاهم به چهره مدیسا افتاد. با لبخند و رضایت خاصی به تحقیر شدن نورا نگاه می‌کرد. متین هم چند دقیقه صبر کرد و به ساشا گفت: بسه ساشا. بیا زودتر این جلسه رو تموم کنیم.
ساشا کیرش رو از توی دهن نورا درآورد. یک تُف تو صورتش کرد و گفت: بعد از جلسه، قراره تو کونت یه چاه حفر کنم. فعلا استراحت کن که میام سر وقتت.
زهرا رو به سوگند گفت: منم قراره همینطوری تو رو ادب کنم. دوست داری جلوی پسرعمو جونت باشه یا بریم یه جا تنهایی؟
ترس و پشیمونی رو می‌شد تو چهره و چشم‌های سوگند دید. متین با اشاره دستش، از ساشا خواست که بشینه و گفت: لازمه اولین رای‌گیری‌مون رو داشته باشیم که چه کَسایی براشون مهمه برنده بشن و می‌خوان امتیاز جمع کنن؟ هر کَسی براش مهمه، دستش رو بالا ببره.
متین بعد از تموم شدن حرفش و اولین نفر، دستش رو بالا برد. مدیسا و زهرا و ساشا و جواد و فرشاد هم خیلی سریع دست‌شون رو بالا بردن. ترنم و عرشیا هم کمی با مکث دست‌شون رو بالا بردن. متین با دقت همه رو نگاه کرد و خواست حرفش رو ادامه بده که هوتن هم با تردید زیاد، دستش رو بالا آورد. متین لبخند خاصی زد و گفت: نُه نفر براشون مهمه که این بازی رو به صورت جدی ادامه بدن و ما سه نفر رو داریم که امتیاز خوبی بهمون می‌دن. این یعنی ما می‌تونیم به تیم‌های سه نفره تقسیم بشیم و در طول هر روز، یکی از این سه نفر در اختیارمون باشه. مثلا امروز شقایق می‌تونه در اختیار زهرا و جواد و فرشاد باشه.
جواد رو به متین گفت: اینکه در طول روز، همه‌اش با یک نفر باشیم، خسته کننده نیست؟
متین کمی فکر کرد و در جواب جواد گفت: حرفت منطقیه و خب از اونجایی که یک ساعت در روز، مخصوص نظافت عمومیه و پانزده ساعت مفید داریم، می‌تونیم هر پنج ساعت یک بار، عوض‌شون کنیم. این یعنی هر کدوم از این سه نفر، در طول یک روز، در اختیار همه تیم‌های سه نفره هست. در ضمن هر کَسی آزاده که با هر کَس دیگه و هر چقدر که می‌خواد سکس کنه. این قانون فقط شامل سکس با شقایق و ریحانه و کسراست.
زهرا رو به متین گفت: تیم‌های سه نفره، ثابته یا تغییر می‌کنه؟
متین گفت: در طول یک روز ثابته و برای روز بعد، تغییر می‌کنه. می‌تونیم اول هر روز، به صورت داوطلب یا قرعه‌کشی، تیم‌های سه نفره رو تشکیل بدیم.
فرشاد رو به متین گفت: ریحانه و کسرا که تکلیف‌شون روشنه و قول دادن بچه‌های خوبی باشن و بدون دردسر پا بدن. اما اگه شقایق به قول خودت جفتک انداخت و هر بار سکس رو زهر تن همه کرد، تکلیف چیه؟
زهرا با طعنه و رو به فرشاد گفت: می‌بینم که هنوز عاشقشی.
متین رو به فرشاد گفت: اینکه بخواد به سختی قبول کنه یا به زبون خوش، بستگی به خودش داره. به هر حال و طبق قوانین اینجا، این حق رو داریم هر لحظه که دوست داشته باشیم، باهاش سکس کنیم.
متین بعد رو به من گفت: نظر خودت چیه؟
احساس کردم که متین داره به خاطر اینکه به چالش کشیدمش، ازم انتقام می‌گیره و برای همین، این شکلی جواب فرشاد رو داد. همونطور که خیلی واضح با تجاوز به نورا وسط جلسه مشکلی نداشت. چند لحظه نگاهش کردم و گفتم: هر چی تو بگی. فعلا رئیس تویی. ترجیح می‌دم مقاومت نکنم و سختش نکنم.
متین لبخند پیروزمندانه‌ای زد و گفت: قطعا به نفع خودته که سختش نکنی. اصلا بهتره همه‌مون سختش نکنیم تا زودتر از اینجا خلاص بشیم.
زهرا رو به متین گفت: تو که می‌گی عاشق سکس‌ گروهی و لذت‌های جنسی نامتعارف بودی. چه اصراریه که اینقدر زود از اینجا بری.
متین گفت: آره اما تهش اینجا زندانی هستیم و شک نکن به مرور این مورد اذیت‌مون می‌کنه. بیرون از اینجا توی یک دنیای آزاد بودم و با اراده خودم، قسمتی از آزادیم رو صرف لذت‌های مخفی و خاص جنسیم می‌کردم. اما اینجا…
زهرا حرف متین رو قطع کرد و گفت: اوکی قانع شدم آقای سخنران.
جواد گفت: اگه یکی قوانین رو نقض کرد، تکلیف چیه؟
متین به نورا اشاره کرد و گفت: اگه اکثریت سمت قانون باشیم، ابزارهایی برای تنبیه و تحقیر هر فرد متخلفی هست.
فرشاد رو به متین گفت: الحق که رئیس بودن، بهت میاد. جدی می‌گم داداش. من یکی حسابی مریدت شدم. همه جوره هم پشتتم و روم حساب کن.
زهرا هم رو به متین گفت: خوش ندارم از مَرد جماعت تعریف کنم، اما این عاشق‌پیشه بی‌راه نمی‌گه و رو منم حساب کن.
مدیسا هم رو به متین گفت: رو منم حساب کن عزیزم.
جواد گفت: الان یعنی همه‌مون باید اینو بگیم؟
متین گفت: نه اصلا. فقط لازمه قانونی که گفتم رو به رای بذاریم. هر کی موافقه، دستش بالا. رای اکثریت یعنی این قانون از همین الان قابل اجراست.
هر نُه نفرشون به قوانین متین درباره من و کسرا و ریحانه رای مثبت دادن. ته دلم مشکلی با قوانین متین نداشتم. اینکه برنامه‌ریزی شده بدونم قراره با چه کَسایی سکس داشته باشم، بهتر از این بود که هر لحظه یکی وحشیانه‌طور بهم تجاوز کنه. متین رو به جمع گفت: اوکی پس تکلیف شقایق و ریحانه و کسرا روشن شد. جلسه تمومه.
ساشا بلند شد و به سمت نورا رفت. نورا تیشرت و شلوار تنش کرده بود. وقتی ساشا شلوارش رو کشید پایین، فهمیدم شورت هم پاش کرده. شلوار و شورت نورا رو تا زانو کشید پایین. خواست شلوارک خودش رو هم در بیاره که متین رو به ساشا گفت: اگه می‌خوای باهاش آنال داشته باشی، از لوبریکانت استفاده کن. کیرت کلفته و شاید جر بخوره و شاید صدمه شدید جسمی محسوب بشه و تنبیه بشی. بکنش اما حواست باشه پاره‌اش نکنی.
ساشا یک لگد به رون پای نورا زد و گفت: آره ارزش نداره به خاطر این مادرجنده تنبیه بشم.
ساشا رفت به سمت مرکز سالن تا ژل لوبریکانت بیاره. نورا همچنان به خاطر تنبیه شدیدش، بی‌حال بود و حتی صداش هم در نمی‌اومد. همه غرق در سکوت شدن. دلم نمی‌اومد که نورا رو توی این وضعیت ببینم. زهرا هم با نگاه جدی و خاص خودش به سوگند خیره شده بود. دستم رو گذاشتم روی دست زهرا. لب‌هام رو بردم کنار گوشش و به آرومی گفتم: خواهش می‌کنم باهاش کاری نداشته باش. مشخصه پشیمونه که باهات بد حرف زده.
زهرا سرش رو به سمت من چرخوند و گفت: تا حالا نشده کَسی بهم توهین کنه و بی‌جواب بمونه.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: به قول خودت، اینجا همه چی فرق می‌کنه و هیچ چیزی عادی نیست. ازت خواهش می‌کنم.
زهرا لبخند محوی زد و گفت: تو حاضری جاش تنبیه بشی؟
بدون فکر گفتم: آره هر چی تو بگی.
لبخند زهرا غلیظ تر شد و گفت: قول؟
دوباره بدون مکث گفتم: آره قول.
زهرا گفت: پس امشب تا صبح برای خودمی و هر چی بگم باید گوش بدی، اوکی؟
چند لحظه، کاری که تو حموم باهام کرده بود رو تصور کردم و گفتم: اوکی باشه.
در همین حین، ساشا برگشت و به سمت نورا رفت. شلوارک خودش رو کامل درآورد و روی رون‌های نورا نشست. با ژل لوبریکانت سوراخ کون نورا رو چرب کرد. یک اسپنک محکم به کونش زد و بعد یک انگشتش رو فرو کرد تو سوراخ کونش و رو به ما خانم‌ها گفت: خوب ببینین که عاقبت زبون‌بازی ضعیفه جماعت چیه.
فهمیدم که داره با وارد کردن انگشت‌هاش، کاری می‌کنه تا سوراخ کون نورا جا باز کنه. انگار از هشدار متین ترسیده بود و می‌خواست که کیرش رو بدون آمادگی تو سوراخ کون نورا فرو نکنه. اندازه طول و قطر کیر بقیه آقایون معمولی و می‌شه گفت استاندارد محسوب می‌شد و ساشا صاحب کلفت ترین کیر بین آقایون بود، و قطعا اگه ملاحظه نمی‌کرد، باعث پارگی نورا می‌شد. روز قبل هم بعد از عرشیا، روی کسرا خوابید و کیرش رو توی سوراخ کون کسرا فرو کرد. سوراخ کونی که از طریق کیر عرشیا، جا باز کرده بود.
بالاخره بعد از چند دقیقه، ساشا موفق شد با انگشت‌هاش، سوراخ کون نورا رو حسابی گشاد کنه. کیرش رو روی سوراخ کونش تنظیم کرد و گفت: هم کیرمو خوردی و هم قراره کونتو پاره کنم. تا دیگه باشی برای من سگ‌جنده بازی در نیاری.
کیرش رو با تمام زوری که داشت وارد سوراخ کون نورا کرد. همین باعث شد که نورا به خاطر درد زیاد، به تقلا بیفته و حتی گریه‌اش گرفت، و این دقیقا همون چیزی بود که ساشا می‌خواست. تا می‌تونست و با تمام زورش، کیرش رو توی سوراخ کون نورا جا کرد و گفت: همینه، تهش همه‌تون باید زیرش ضجه بزنین و التماس کنین. شما ماده‌سگا فقط باید کرده بشین.
هر لحظه سرعت تلمبه زدنش بیشتر می‌شد و بعد از حدود پنج دقیقه، کیرش رو در آورد. بالا سر نورا نشست و توی صورتش ارضا شد. بعدش هم ایستاد و همونطور ایستاده، روی بدن و صورت نورا ادرار کرد.
متین بعد از اینکه ساشا شلوارکش رو پاش کرد، ایستاد و گفت: اگه اشتباه نکنم، دیروز تنها سکس نورا با هوتن بود و هر کدوم 1 امتیاز گرفتن. اگه الان هم ساشا و نورا هر کدوم 1 امتیاز گرفته باشن، یعنی مسیر پیدا کردن الگوی امتیازدهی رو به درستی پیش رفتیم.
همگی به غیر از من و نورا و کسرا و ریحانه و سوگند، به سمت میز و صفحه نمایش امتیازها رفتن. دلم رو زدم به دریا و به سمت نورا رفتم. شلوار و شورتش رو بالا کشیدم و گفتم: کمکت کنم برگردی رو تختت؟
سوگند گفت: اول باید بره حموم. اون کثافت گند زد به همه هیکلش.
به سختی نشست و صورتش پُر از اشک و آب منی و ادرار ساشا بود. با دستم، صورتش رو پاک کردم و گفتم: پس بلند شو، من دستت رو می‌گیرم.
نورا با کمک من ایستاد. با قدم‌های آهسته به سمت مرکز سالن می‌رفتیم که از خوشحالی اکثرشون فهمیدم که الگوی امتیاز شبیه دیروز بوده. بعد متوجه شدم که دور متین حلقه زدن تا به جمع‌بندی درباره تیم‌های سه نفره‌شون برسن.
کمک کردم و نورا رو به سرویس بهداشتی قسمت خودش بردم. همونطور با لباس، نشست روی کفپوش حموم و رو به من گفت: مرسی، تو دیگه برو.
خواستم برگردم که نورا گفت: فقط یک چیزی.
یک قدم بهش نزدیک شدم و گفتم: چی؟
نورا که انگار نمی‌تونست روی کونش بشینه، به حالت مُچاله و به پهلو خوابید و گفت: اگه فرض رو بر این بذاریم که آدمای پشت پرده‌ی این بازی لعنتی، قصدشون این نباشه که فقط یک عده خاص عشق و حال کنن و یه عده دیگه زجر بکشن، برای همه‌مون باید یه راهی باشه تا امتیاز جمع کنیم.
به خاطر اینکه نورا تو این شرایط داشت همچین حرفی می‌زد، تعجب کردم و گفتم: خب یعنی الان باید چیکار کنیم؟
نورا که دوباره اشک‌هاش جاری شده بود، با دستش اشک‌هاش رو از روی گونه‌های ظریفش پاک کرد و گفت: ما هم باید دنبال یه راهی باشیم که امتیاز بالایی بهمون بدن. فقط اونطوری می‌تونیم شرایط رو برابر کنیم.
نسبت به طرح و نظریه نورا ناامید بودم، اما دلم نیومد نظر واقعیم رو بهش بگم. لبخند زورکی زدم و گفتم: فعلا خودت رو بشور و لطفا دیگه عصبی‌شون نکن. اگه کاری داشتی یا چیزی خواستی، صدام کن.
متین، زهرا، فرشاد، مدیسا، ساشا، جواد، ترنم، عرشیا و هوتن کنار میز ایستاده بودن و همینکه از سرویس بهداشتی قسمت نورا خارج شدم، سکوت کردن و به من خیره شدن. می‌دونستم که یک تصمیمی گرفتن و این من رو می‌ترسوند. متین با یک لحن پُر انرژی گفت: برای هیجان بیشتر و به خاطر اینکه بازی رو جذاب تر کنیم و شاید همین کارمون باعث بشه که امتیاز بیشتری هم بگیریم، تصمیم گرفتیم اولین تیم سه نفره‌ امروز که قراره تو در اختیارشون باشی رو خودت مشخص کنی.
فرشاد در تکمیل حرف‌ متین گفت: یعنی خودت تعیین کن که دوست داری اول به کدوم سه نفر از ما بدی.
زهرا گفت: اوف که الان بر و بچ پشت صحنه دارن ارضا می‌شن بسکه بازی رو براشون جذاب و سکسی و هیجانی کردیم.
مدیسا گفت: چرا هنگ شدی؟ مگه چیز عجیبی ازت خواستیم؟
متین با لحن خاصی گفت: فکر کنم خودت هم متوجه شدی که بسته غذای دیشب، خیلی مقوی بود و همه‌مون امروز صبح که بیدار شدیم، انگار نه انگار که روز قبل اون همه فعالیت جنسی داشتیم. پس یه راهنمایی ساده بهت می‌کنم. سه نفر اولی که انتخاب کنی، سر حال و پُر انرژی هستن. اما سه نفر دوم در پنج ساعت دوم، قطعا انرژی کمتری دارن. سه نفر سوم هم از سه نفر دوم، کم انرژی تر هستن. می‌تونی با لحاظ این مورد، اولین تیم سه نفره که قراره باهات باشن رو انتخاب کنی.
هوتن رو به متین گفت: یه وعده غذایی دیگه هم داریم.
متین رو به هوتن گفت: بسته غذایی که دیشب بهمون دادن، کاملا با مواد طبیعی تهیه شده بود و چند ساعت زمان می‌بره که تاثیر اصلی خودش رو بذاره. در ضمن به همراه هشت ساعت خواب و استراحت بود. بسته غذایی که احتمالا قراره وسط روز بهمون بدن، اولا شاید مثل بسته غذای شب، این همه انرژی‌زا نباشه و اینکه تا بیاد اثر اصلی خودش رو بذاره، ما کلی فعالیت جنسی انجام دادیم و نمی‌تونه مثل بسته غذایی دیشب، موثر باشه.
صدای هلن اومد و گفت: در بسته‌های غذای شب که در ساعت پانزده، بهتون داده می‌شه، مواد آلی از بدن شما تقویت می‌شه که به قوای جنسی‌تون مرتبطه و در بسته‌های غذای روز که در ساعت هفت بهتون داده می‌شه، مواد آلی دیگه از بدن شما تقویت می‌شه که ربطی به قوای جنسی نداره. این بسته‌های غذایی با نظر پزشکان و متخصصان مجرب برای شما تهیه شده.
متین هر دو تا دستش رو به نشانه تشکر، به سمت دوربین‌ها گرفت و گفت: توضیحات بی‌نظیرتون مثل همیشه به موقع و عالی.
همچنان شک داشتم که متین به خاطر تجربه‌های خاص و عجیبی که داشت، حتی درباره رابطه دقیق تغذیه و سکس هم اینقدر اطلاعات داشت یا نکنه همون جاسوسی بود که باید ما رو مدیریت و کنترل می‌کرد؟! فرشاد رشته افکارم رو پاره کرد و گفت: داش متین حسابی هوات رو داره و راهنمایی از این بهتر نمی‌شد. زودتر سه نفر اول که حسابی انرژی دارن رو انتخاب کن. کنجکاوم ببینم از کیر کیا بیشتر خوشت اومده.
سوگند و ریحانه و کسرا تو ضلع شرقی بودن و صدامون رو نمی‌شنیدن، اما نورا هنوز دوش حمومش رو باز نکرده بود و می‌دونستم که می‌تونه حرف‌های ما رو بشنوه. خجالت می‌کشیدم که علنی و خودم مشخص کنم که کیا اول باهام سکس کنن. متین با یک لحن جدی گفت: قرار گذاشتیم که سختش نکنی.
تهدید متین، ته دلم رو خالی کرد و یاد تجاوز ساشا به نورا افتادم. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: هوتن، ترنم، عرشیا.
متین گفت: بلندتر، فقط خودت شنیدی.
به سختی و با صدای بلند گفتم: هوتن، ترنم، عرشیا.
فرشاد مشت‌هاش رو با خوشحالی گره زد و گفت: خودشه، همه رو دقیق حدس زدم.
متین لبخند زنان ابروهاش رو بالا انداخت و رو به زهرا گفت: به هر حال مدتی زن و شوهر بودن و زنش رو بهتر از ما می‌شناسه.
زهرا که انگار توقع داشت تو تیم سه نفر اول سکس با من باشه، سرش رو به علامت تاسف تکون داد و رو به جمع گفت: من رو بگو که می‌خواستم هوای این جنده رو داشته باشم. عوضیِ نمک‌نشناس.
زهرا بعد نزدیک من شد و گفت: به هر حال پنج ساعت در اختیار منی. فکر کردی چون یک سری قانون وضع کردیم، امنیت داری؟ در ضمن قول شبت هم یادت باشه.
فرشاد رو به زهرا گفت: شرط رو باختی و کلی امروز رو باید برام ساک بزنی.
رو به زهرا گفتم: قصد توهین نداشتم. هنگ کردم و همینطوری اسم سه نفر رو گفتم.
زهرا اخم‌کنان گفت: همینطوری شانسی سه نفری رو گفتی که آروم تر از بقیه بودن؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: ببخشید.
چهره زهرا به خاطر اینکه مطمئن شد همچنان ازش می‌ترسم و دوست ندارم باهاش شاخ به شاخ بشم، تغییر کرد. لبخند زد و گفت: دفعه بعد دوست دارم اول از همه اسم منو بگی، فهمیدی؟
سرم رو به نشانه تایید تکون دادم و گفتم: باشه حتما.
زهرا یک اسپنک به کونم زد و گفت: آفرین خوش‌کون خودم.
خواست برگرده که گفتم: اگه فرشاد می‌باخت، باید چیکار می‌کرد؟
زهرا که دوباره یاد باختش به فرشاد افتاد، اخم کرد و گفت: اون باس کل امروز کُسم رو می‌‌خورد.
ناخواسته عصبی شدم و با حرص گفتم: این چه شرطی بود آخه؟ فرشاد عاشق کُس‌لیسیه. در هر حالت اون برنده بود.
زهرا با یک لحن بی‌تفاوت گفت: اوکی این رو لحاظ می‌کنم. سری بعد سر کونش باهاش شرط می‌بندم. یا نکنه عاشق کون دادنم هست؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه اصلا. حتی دوست نداشت کونش لمس بشه. حتی موقع سکس.
زهرا لبخند محوی زد و گفت: این یادم می‌مونه.
متین با صدای خیلی بلند و رو به کسرا و ریحانه گفت: کسرا و ریحانه بیایین اینجا که امروز خیلی وقت از دست دادیم.
بعد رو به جمع گفت: امروز مجبوریم تو سه تا چهار ساعت، تقسیم‌بندی زمانی کنیم. وقت برای بیدار شدن و جلسه، خیلی کُشته شد.
همگی‌شون حرف متین رو تایید کردن. ریحانه زودتر اومد و به جمع ملحق شد. متین به ساعت نگاه کرد و رو به هوتن و عرشیا و ترنم گفت: زمان‌تون از ده دقیقه دیگه شروع می‌شه. شقایق تا چهار ساعت در اختیار شما.
از صحبت‌هاشون فهمیدم که می‌خوان ریحانه از بین شش نفری که مونده، تیم سه نفره اول سکس با خودش رو انتخاب کنه. هوتن اومد به سمت من و گفت: دوست داری کجا باشیم؟
عرشیا و ترنم هم بهمون نزدیک شدن و هوتن رو به جفت‌شون گفت: از شقایق پرسیدم که دوست داره کجا باشیم.
عرشیا گفت: ما سه تا باید تعیین کنیم که کجا باشیم و باهاش چیکار کنیم.
عرشیا رو توی روز قبل، با اعتماد نفس کمتری دیده بودم، اما انگار اعتماد به نفسش بیشتر شده بود و دوست نداشت که جلوی بقیه کم بیاره. ترنم رو به عرشیا گفت: اوکی ما همه چی رو تعیین می‌کنیم، اما لطفا مراعاتش رو بکنیم.
عرشیا اخم‌کنان گفت: باشه اما به شرطی که ما رو هالو و دست و پا چلفتی فرض نکنه.
ترنم گفت: خب کجا باشیم؟ همینجا یا ضلع غربی یا ضلع شرقی؟ دیروز من و هوتن، ضلع غربی و پایین تر از استخر با هم سکس کردیم. خیلی جای دنجی بود و فضای باحالی داره. انگار آدم می‌ره حاشیه شهر برای تفریح تو یک جای آروم و متفاوت.
هوتن حرف ترنم رو تایید کرد و گفت: آره خیلی حال داد.
عرشیا یک نگاه به سمت وسایل ورزشی و استخر کرد و گفت: اوکی ‌می‌ریم همونجا. لوبریکانت هم ببریم.
ترنم رو به عرشیا گفت: زهرا گفته کَسی نباید با کون شقایق کاری داشته باشه.
عرشیا گفت: برای خودش گفته. من به همچین چیزی رای ندادم.
هوتن با صدای بلند و رو به زهرا گفت: عرشیا می‌خواد کون شقایق رو…
ترنم دستش رو گذاشت روی دهن هوتن و گفت: بچه شدی؟ دنبال شر می‌گردی؟
زهرا اومد طرف ما چهار نفر و گفت: عرشیا می‌خواد کون شقایق رو چی؟ ببوسه؟ بو کنه؟ بخوره؟
عرشیا که انگار جلوی زهرا دوباره تبدیل به یک آدم بی‌اعتماد به نفس شده بود، با یک لحن تردید آمیز گفت: امروز تو قوانین نبود که کون شقایق فقط برای توئه.
زهرا چند لحظه به عرشیا نگاه کرد و گفت: آره این جزء قوانین نبود. تو می‌تونی تو مدتی که شقایق در اختیارته کونش رو حسابی بکنی و حالش رو ببری. اما اگه خوب یادت باشه، تو قوانین امروزمون، گفته شد که سکس با بقیه شامل قوانین سکس با شقایق و ریحانه و کسرا نمی‌شه. این یعنی من می‌تونم کونی ازت پاره کنم که حتی نتونی درست برینی. فقط منتظرم دو تا دیلدوکمری (Strap-on) که سفارش دادم به دستم برسه.
ته دلم حس خوبی بهم دست داد که زهرا حال عرشیا رو گرفت و این برام خیلی عجیب بود که زهرا تا اون لحظه بیشترین سرویس جنسی رو به عرشیا داده بود و در عین حال این همه جلوش احساس قدرت می‌کرد! در صورتی که فرشاد این باور رو تو ذهن من هک کرده بود که مفعول بودن ما زن‌ها در سکس، نشونه‌ی ضعف و حقارت‌مونه!
عرشیا خیلی سریع عقب نشینی کرد و خنده مصنوعی و مسخره‌ای سر داد و گفت: شوخی کردم بابا. اصلا امروز فقط مواظب اینم که کَسی سر وقت سوراخ کون شقایق جون نره.
زهرا هم لبخند مصنوعی زد و گفت: آفرین پسر خوب.
عرشیا رو به من و ترنم و هوتن گفت: خب چرا معطلین؟ وقت‌مون الان شروع می‌شه. نکنه دوست دارین به خودمون بیاییم و امتیازمون از همه اینا کمتر باشه؟
هوتن گفت: باشه بابا، حالا چرا اینقدر عصبی هستی تو؟
عرشیا چند لحظه به من نگاه کرد و گفت: چیزی نیست، فقط بریم.
هر چهار تامون به سمت ضلع غربی سالن رفتیم. اول چند تا وسیله ورزشی قرار داشت و پشتش، یک استخر نسبتا بزرگ بود. سمت راست استخر، یک جکوزی دایره‌ای ‌شکل کار گذاشته بودن. سمت چپ استخر، یک دریچه چوبی بود که ورودی یک چیزی شبیه زیرزمین بود! ترنم به دریچه چوبی نگاه کرد و گفت: سونای خشک رو توی زمین کار کردن. خیلی شیک و خوشگله و درجه‌بندی هم داره.
هوتن گفت: همه چیِ اینجا شیک و خوشگله.
اطراف استخر، دو تا دوش آب و چند تا تخت/صندلی مخصوص استخر وجود داشت و پایین تر از استخر هم یک فضای نسبتا باز و خالی بود. تا انتهای فضای باز رفتم تا به دیوار عرضی بهشت شیشه‌ای مستطیلی شکل رسیدم. نمی‌دونستم قُطر این دیوار شیشه‌ای که ما رو از برف و بوران بیرون، جدا می‌کرد، چه اندازه است. چند لحظه بیرون رو نگاه کردم. بعد برگشتم و رو به ترنم و عرشیا و هوتن گفتم: این قسمت از بهشت شیشه‌ای، مسطحه و وسیله‌ای نداره که بخوان داخلش دوربین کار بذارن.
انگار سوال من برای هر سه تاشون جالب به نظر اومد و با دقت بیشتری اطراف رو نگاه کردن. صدای هلن اومد و گفت: در بهشت شیشه‌ای هیچ نقطه کوری برای تصاویر ما وجود نداره. ما در هر لحظه و هر مکان صدا و تصویر شما رو داریم.
یکهو تو فاصله چند متری من، یک دریچه کم عرض اما طولانی باز شد و از داخلش، یک ال‌ای‌دی بزرگ بیرون اومد. چند ثانیه بعد، شش تصویر توی صفحه ال‌ای‌دی پخش شد. شش تصویر از شش زاویه و درست از لحظه‌ای که من، رو به ترنم و هوتن و عرشیا گفتم: این قسمت از بهشت شیشه‌ای، مسطحه و وسیله‌ای نداره که بخوان داخلش دوربین کار بذارن.
هر چهار تامون با بُهت به تصویر چند لحظه قبل‌مون نگاه کردیم و نمی‌تونستیم بفهمیم که این دوربین‌ها دقیقا کجا هستن که از ما چنین تصویر با کیفیتی گرفتن! هلن با لحن مغرورانه‌ای گفت: ما همه چی رو در بهشت شیشه‌ای تحت کنترل داریم. در ضمن هر موقع که در انتخاب فیلم، در ضلع شرقی سالن، به تفاهم نرسیدین، می‌تونین از این ال‌ای‌دی استفاده کنین.
بعد از تموم شدن حرف‌های هلن، ال‌ای‌دی برگشت توی زمین و دریچه‌اش بسته شد. هوتن سطح قسمتی که دریچه بسته شد رو لمس کرد و گفت: انگار نه انگار که اینجا یک دریچه است!
عرشیا گفت: این یعنی اینا خیلی هیولا تر از اونی هستن که فکر می‌کنیم. اگه بازی‌شون رو جدی نگیریم، بدبخت می‌شیم.
همه‌مون برای چند لحظه توی فکر رفتیم و هوتن گفت: خب شروع کنیم.
احساسات عجیب و متناقضی داشتم. فکر کردن به این مکان و تجهیزات مدرن، وحشت‌آور بود. آب دهنم رو قورت دادم و رو به عرشیا گفتم: باهات موافقم. هر کاری دوست دارین، باهام بکنین، من اعتراضی نمی‌کنم.
هوتن گفت: برامون ساک می‌زنی؟
عرشیا دوباره اخم کرد و گفت: چته تو؟ می‌فهمی چی داری می‌گی؟ باز ازش سوال پرسیدی؟
خیلی سریع گفتم: آره می‌زنم، دعوا نکنین.
هوتن گفت: خب من و عرشیا می‌تونیم نوبتی بکنمیت، یا حتی اصلا می‌تونیم هم زمان یکی‌مون تو کُست بکنه و برای اون یکی ساک بزنی. اما ترنم چی؟
باورم نمی‌شد که اینقدر جدی و رسمی درباره نحوه سکس با من، در حال گفتگوی چهار نفره باشیم! لبخند ناخواسته‌ای زدم و گفتم: شما که تو این چهار ساعت بکوب نمی‌تونین بکنین. در بهترین حالت، سه یا فوقش چهار بار بتونین بکنین و ارضا بشین. وسطش می‌تونم با ترنم باشم.
ترنم رو به من گفت: تا حالا با دختر بودی؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: آره همین دیروز تجربه‌اش کردم. با زهرا.
ترنم با صدای بلند زد زیر خنده و گفت: وای شقایق. خود واقعیت همینطوره و تازه داری رو می‌کنی یا از شدت استرس اینطوری شدی؟
چند لحظه به سوال ترنم فکر کردم و گفتم: من تا حالا تو شرایطی نبودم که بخوام هم زمان با سه نفر سکس کنم. اما فکر کنم بهتره همینطور مسالمت آمیز، این بازی لعنتی رو تموم کنیم.
احساس کردم که ترنم دلش برام سوخت و گفت: منم مثل زهرا دوجنس‌گرام، خودم بلدم چطوری باهات سکس کنم. البته جوری که اذیت نشی.
لبخند کم‌رنگی زدم و گفتم: هلن بهم گفته بود که دنبال آدمای معمولیه. اما انگار همه‌مون آدمای معمولی نیستیم.
ترنم گفت: تا تعریفت از آدم معمولی چی باشه.
بعد رو به هوتن و عرشیا گفت: خب شروع کنین دیگه.
هوتن رو به ترنم گفت: تو هم مشارکت داشته باش.
ترنم گفت: خب شما شروع کنین. منم کم کم قاطی می‌شم.
عرشیا شروع به درآوردن لباس‌هاش کرد و گفت: برای شروع، همه‌مون لُخت بشیم.
وقتی دیدم که هوتن و حتی ترنم هم به حرف عرشیا گوش دادن و لُخت شدن، من هم به آرومی نیم‌تنه‌ام رو درآوردم. وقتی خواستم شورتم رو در بیارم، متوجه برق نگاه ترنم شدم. لبخند شیطونی زد و گفت: زهرا راست می‌گه. خیلی کون خوشگل و خوش‌فُرمی داری.
بدن تمام لُخت ترنم رو تو روز قبل ندیده بودم. در عین حال که شکم و پهلو نداشت، تو پُر تر از همه‌مون بود و رون‌های تو پُر و سینه‌های خوش‌فرم و بزرگش، خیلی به سکسی بودنش اضافه می‌کرد. یک نگاه به سر تا پاش انداختم و گفتم: فرشاد خیلی وقت‌ها پیشنهاد می‌داد که فیلم پورن ببینیم. دوست نداشتم، اما خب برای اینکه ناراحت نشه، هم‌پاش می‌شدم. سه تا هنرپیشه پورن بود که خیلی دوست داشت و همیشه یکی از این سه زن تا، باید تو فیلم پورنی که می‌دید، حضور داشت. هیکل تو خیلی خیلی شبیه یکی از اون سه تاست.
ترنم لبخند زد و گفت: از اونجایی که از فیلم پورن خوشت نمی‌اومد، پس حتما اسم اون سه تا زن و مخصوصا اونی که می‌گی من شبیهش هستم رو نمی‌دونی.
رو به ترنم گفتم: بیا فرض کنیم که اسمش رو یادمه. مگه تو هم اهل فیلم پورنی که اسمش رو بگم و بشناسی؟
ترنم گفت: فکر کن نباشم.
هوتن گفت: به ترنم می‌‌خوره، خودش فیلم پورن بسازه. ظاهرش رو نگاه نکن. دیروز فهمیدم صد برابر اونی که نشون می‌ده، حشریه.
رو به ترنم گفتم: اسم هر سه تاشون رو بلدم. هیچ وقت موفق نشدم از حافظه‌ام پاک‌شون کنم. تو شبیه آنجلا وایت (Angela White) هستی. البته فقط اندامت، نه چهره‌ات. صورت تو گرده و خیلی جوون تر و زیبا تری.
عرشیا توجهی به گفتگوی ما نکرد و مُچ دستم رو گرفت و گفت: من می‌خوابم و تو هم مثل دیروز که زهرا نشست رو کیرم، بشین روش.
چشم‌های عرشیا خمار شهوت، اما کیرش کامل بلند نشده بود. به کیرش نگاه کردم و گفتم: هنوز بزرگ نشده.
عرشیا گفت: خب بزرگش کن.
چند لحظه سکوت بین‌مون بر قرار شد. یک نفس عمیق کشیدم و روی زانوهام نشستم تا برای عرشیا ساک بزنم، اما عرشیا گفت: اینطوری نشین. شبیه وقتی که می‌ری توالت، بشین. اینطوری هم کیر من رو بخور و هم با کُست ور برو و خودت رو شهوتی کن. خوشم نمیاد با یه تیکه گوشت بی‌روح، سکس کنم.
درخواست و صحبت عرشیا، برام غافلگیرکننده بود. به حرفش گوش کردم و حالت نشستنم رو تغییر دادم. نمی‌تونستم کامل روی کف پاهام بشینم. مجبور بودم تمام وزن بدنم رو روی پنجه پاهام بندازم و یک دستم رو برای حفظ تعادلم بذارم روی کون عرشیا که بتونم با دست دیگه‌ام، با کُسم ور برم. کیرش رو هم تو همون وضعیت، توی دهنم بردم و شروع کردم به ساک زدن. وضعیت روانیم خیلی بهتر از روز قبل بود، اما هیچ امیدی نداشتم که شهوتی بشم. فقط ترجیح دادم که حرف عرشیا رو گوش بدم. زیر چشمی دیدم که ترنم همونطور ایستاده، کیر هوتن رو گرفت توی مشتش و گفت: این همون لحظه که رسیدیم کنار استخر، بزرگ شد.
یکی دیگه از معدود نکات مثبت بهشت شیشه‌ای، شیو شده و تمیز بودنِ بدن و آلت تناسلی هر چهارده نفرمون بود. به خاطر صابون و شامپوهای خوش‌بوی سرویس بهداشتی، بوی خوبی هم می‌دادیم. حداقل از این نظر در عذاب نبودم و کیر شیو شده و تمیز عرشیا رو بدون عوق زدن، می‌خوردم. بعد از چند دقیقه ساک زدن، موفق شدم کیرش رو بزرگ کنم. کیرش رو از توی دهنم درآورد و به پشت خوابید و گفت: بشین روش تا نخوابیده.
دیگه بهم ثابت شد که عرشیا تمرکز کمی برای حفظ نعوظ کیرش داره. پاهام رو دو طرف بدنش گذاشتم و سعی کردم شبیه زهرا و با پوزیشن اسکات، روی کیرش بشینم. نیم خیز شدم و کیرش رو با دست خودم تنظیم کردم روی سوراخ کُسم و به آرومی و کامل نشستم روش. این پنجمین کیری بود که تو کمتر از دو روز، توی کُسم فرو می‌رفت!
مثل زهرا، دست‌هام رو برای حفظ تعادلم، گذاشتم روی سینه‌های عرشیا و در حدی که کیرش از توی کُسم در نیاد، بلند می‌شدم و دوباره می‌نشستم تا کیرش کامل بره توی کُسم. به مرور موفق شدم با ریتم منظم تر و بهتری روی کیرش، بالا و پایین بشم. چند دقیقه گذشت و هوتن اومد بالا سرم. کیرش رو گرفت جلوی صورتم و بهم فهموند هم زمان براش ساک بزنم. بدون اعتراض، همین کار رو هم کردم.
هر لحظه احساس می‌کردم که دارم به خاطر این همه هرزگی، عذاب می‌کشم و شاید کم بیارم، اتفاق‌های روز قبل و بلایی که صبح سر نورا اومد رو توی ذهنم مرور می‌کردم و به خودم می‌گفتم: اگه به زبون خوش انجامش ندی، به هر حال، هر کاری باهات می‌کنن، اما با زجر و شکنجه و تحقیر بیشتر.
فکر می‌کردم عرشیا زود ارضا بشه اما انگار نیت کرده بود که تا می‌تونه تحمل کنه و دیر ارضا بشه. پاهام تو این پوزیشن خسته شده بود، اما ترجیح دادم به روی خودم نیارم. چند دقیقه دیگه گذشت و هوتن کیرش رو از توی دهنم درآورد. دولا شد و در گوشم گفت: می‌خوام تو دهنت ارضا بشم.
دوباره کامل ایستاد و کیرش رو توی دهنم فرو کرد. با اینکه خودم رو آماده کردم، اما پرتاب اول آبش، پرت شد تو گلوم و عوق زدم و نزدیک بود بالا بیارم. هوتن اما تو اوج شهوت بود و تا قطره آخر آبش رو توی دهنم ریخت. من هم به خاطر اینکه خفه نشم، پشت هم آبش رو قورت می‌دادم و در همون حین، عرشیا شبیه روز قبل، صداهای عجیب و غریبی از خودش بیرون داد و گرمی آبش رو تو کُسم حس کردم. از این هرزه تر نمی‌تونستم بشم. هم زمان پاشش آب یک مَرد رو تو دهنم و آب یک مَرد دیگه رو تو کُسم حس کردم!
از روی کیر عرشیا بلند شدم و ایستادم. با قدم‌های سریع به سمت استخر رفتم و خودم رو به یکی از دوش‌های آب کنار استخر رسوندم. دوش رو ولرم کردم و رفتم زیرش. اول دهنم و بعد کُسم رو شستم. نمی‌فهمیدم چرا اصرار داشتم که هر لحظه تعداد کیرهایی که تو کُسم رفته و توش ارضا شده رو محاسبه کنم. با حرص و به خودم گفتم: خب باشه این پنجمین کیری بود که آبش رو توی کُس لعنتیت خالی کرد. خب که چی؟ می‌خوای چی رو بهم ثابت کنی؟ مگه انتخاب خودم بود؟
چشم‌هام رو بستم و صورتم رو بالا گرفتم تا آب، مستقیم به صورتم بخوره. تو ذهنم و به خودم گفتم: به هر حال تو می‌دونستی که برای چی داری اون پول لعنتی رو می‌گیری. تو می‌دونستی که قراره بهشون سرویس جنسی بدی. تو می‌دونستی قراره جندگی کنی.
با صدای ترنم به خودم اومدم. یک حوله توی دستش بود و گفت: توی سونای خشک، چند تا حوله هست. یکیش رو آوردم که خودت رو خشک کنی.
دوش آب رو بستم. حوله رو از دست ترنم گرفتم و گفتم: مرسی.
عرشیا و هوتن، روی یکی از صندلی‌های مخصوص کنار استخر دراز کشیده بودن و داشتن با هم حرف می‌زدن. خودم رو خشک کردم و رو به ترنم گفتم: اوکی الان نوبت توئه. بگو چیکار کنم.
ترنم نگاه معنی داری بهم کرد و گفت: میایی اول یکمی برقصیم؟
از درخواستش متعجب شدم و گفتم: همینجا؟
ترنم به بالا سرش نگاه کرد و گفت: لطفا یه موزیک که برای رقص خوب باشه، پخش کنین.
بعد خنده‌اش گرفت و رو به من گفت: آدم احساس می‌کنه داره با خدا حرف می‌زنه.
چند لحظه بعد یک موزیک جذاب پخش شد. ترنم از اون آدم‌هایی بود که با خنده و لبخند، زیبا تر می‌شد. اومد به سمتم، حوله رو از دستم گرفت و روی یکی از صندلی‌ها پرت کرد. انگشت‌های هر دو تا دستش رو توی انگشت‌های هر دو تا دست من گره زد و گفت: با ریتم من، باهام برقص.
این دومین تماس بدن تمام لُخت من با بدن تمام لُخت یک همجنسم بود. از محاسبه‌گر ریاضی‌گونه‌ی درون ذهنم خسته شدم. برای اینکه منحرفش کنم، سعی کردم روی موزیک و رقص با ترنم تمرکز کنم. من و ترنم جزء قد متوسط‌ها بین هفت تا خانم بودیم. یعنی حدودا هم قد می‌شدیم و همین باعث می‌شد که راحت تر بتونم باهاش هماهنگ بشم. ترنم همراه با رقص، خودش و من رو از استخر دور کرد و دوباره وارد فضای باز و خالی انتهای ضلع غربیِ بهشت شیشه‌ای شدیم. لبخند ناخواسته‌ای زدم. ترنم هم لبخند زد و گفت: چیه فکر می‌کنی دیوونه‌ام؟
+نه، فقط اگه هفته پیش یکی بهم می‌گفت که “قراره هفته بعد، لُخت مادرزاد با یک دختر لُخت مادرزاد دیگه تانگو برقصی”، فکر می‌کردم با دیوونه ترین موجود دنیا طرفم.
-دوست نداری؟ یعنی دوست نداری با همجنست سکس کنی؟
+نه، هیچ وقت به این موضوع علاقه نداشتم.
-اکثر خانما همینطورن. حتی شاید ته دل‌شون این گرایش رو داشته باشن، اما خودشون ندونن.
+یعنی امیدواری منم ته دلم خوشم بیاد؟
-شک نکن.
+تو اولین بار کِی فهمیدی؟
-اینکه سکس با همجنس خودمو دوست دارم؟
+آره.
-واقعا دوست داری بدونی؟
+دوست دارم هر کاری کنم تا اونی که داره تو سرم حرف می‌زنه، خفه بشه.
-چه جالب، اونی که اولین تجربه لزبین رو باهاش داشتم هم می‌گفت که یکی تو سرش همیشه باهاش حرف می‌زنه.
+پس بیشتر کنجکاو شدم که بدونم.
ترنم دست‌هام رو رها کرد. چند قدم ازم فاصله گرفت و تنهایی رقصید. ریتمش رو هم کمی تند تر کرد. باورم نمی‌شد که دارم رقص جذاب و لُختی یک دختر رو می‌بینم و حتی ازش خوشم هم میاد! دست‌ها و بدنش رو جادویی حرکت می‌داد و لرزش سینه‌ها و کونش، دیدنی بود! چند لحظه رقصید و دوباره به سمتم اومد. این بار فقط یک دستم رو گرفت. دست دیگه من رو هم گذاشت روی پهلوی خودش و دست دیگه خودش رو هم گذاشت روی پهلوی من. تو این وضعیت بیشتر می‌تونست خودش رو بهم بچسبونه. تا حدی که نوک سینه‌هامون به هم خورد و گفت: دوستِ خواهرم بود. دختری که حتی از خواهرم که از من چهار سال بزرگتره، سه سال بزرگ تر بود.
+یعنی هفت سال باهم اختلاف سنی داشتین.
-آره. البته فقط دوست نبودن. یک جورایی همکار هم به حساب می‌اومدن. خواهرم و شوهرش مغازه فروش لوازم آرایشی و بهداشتی دارن و “مانلی” یکی از اونایی بود که براشون جنس به صورت عمده جور می‌کرد. رو همین حساب با هم دوست و صمیمی شدن. اون موقع من بیست و یک سالم بود. دانشجو بودم و دوست پسر داشتم. من و خواهرم با مادرم خیلی راحت بودیم و مادرم همیشه در جریان دوست‌پسرهامون بود. خواهرم هم آخرش با یکی از همون دوست‌پسرهاش ازدواج کرد. از پدرم اما می‌ترسیدیم که بفهمه دوست‌پسر داریم، البته دوست پسر من اینقده مثبت و مودب و موجه بود که اگه بابام هم می‌دیدیش، فکر کنم مخالفتی با دوستی‌مون نمی‌کرد.
+با دوست پسرت سکس هم داشتی؟
-آره اما فقط آنال. اون موقع‌ها هنوز تو فاز این بودم که پرده‌ام رو باید بذارم برای شوهر آینده‌ام.
+پس تصمیم نداشتی که با دوست پسرت ازدواج کنی.
-نه اصلا، به عنوان همسر، تحمل آدمی که این همه مثبت و آرومه رو نداشتم. سکس هم باور کن هزار تا کرم خودم ریختم تا آخرش راضی شد.
+واو پس پسره بیش از حد مثبت بوده.
-آره و شاید همون باعث شد که به مانلی گرایش جنسی پیدا کنم.
+چطوری؟ یعنی چطور شروع شد؟
-راستش خودم هم نفهمیدم چطور شروع شد! مانلی هم همینطور. یعنی هیچ ‌کدوم‌مون برنامه‌ریزی قبلی نداشتیم که کارمون به لز یا سکس برسه. حتی اوایل که می‌دیدمش، براش قیافه هم می‌گرفتم. اما به مرور و کم کم نیشم جلوش باز شد. چون جوک‌های باحالی تعریف می‌کرد. خواهرم که ریسه می‌رفت از خنده. لبخند‌های کم‌رنگ من هم کم کم تبدیل به خنده‌های علنی شد. اگه بخوام یک نقطه شروع برای رابطه‌مون تعیین کنم، همون شبیه که تو خونه خواهرم بودم و خواهرم به همراه شوهرش مشغول شستن ظرف‌ها و مرتب کردن آشپزخونه بودن و من و مانلی چند لحظه توی هال تنها شدیم، بهم زل زد و با یک لحن جدی و خیلی خاص گفت که “تو خوشگل‌ترین خنده‌ای رو داری که تا حالا دیدم.”
+وقتی خودم رو جای تو می‌ذارم، احساس می‌کنم که اگه من هم تو اون لحظه بودم، شاید دلم می‌لرزید.
-اون لحظه نفهمیدم که دلم لرزید. اما همه چی به مرور بین من و مانلی صمیمی تر و جدی تر شد. تا اینکه با دوست پسرم کات کردم. خب به هر حال بهش عادت داشتم و رفتنش باعث شد که حسابی غمگین بشم. با مانلی تماس گرفتم و گفتم که “نیاز دارم با یکی حرف بزنم.” مانلی هم برای اولین بار من رو دعوت کرد به خونه‌اش. یک خونه چهل و پنج متری نقلی داشت. کنارم نشست و تا ته درد دل‌هام درباره دوست پسرم رو گوش داد.
+و همونجا جرقه نهایی زده شد.
-دقیقا و باور کن نفهمیدم کِی با هم لب تو لب شدیم و …
+و چی؟
-اون روز فقط مانلی من رو ارضا کرد. ترجیح می‌دم به جای تعریف کردن، عملی بهت نشون بدم که باهام چیکار کرد.
+یعنی می‌خوای ارضام کنی؟
-آره، اما به شرطی که خودت هم بخوای.
+اگه نتونستم چی؟
-چشم‌هات رو ببند، فکر کن یک مَرد داره باهات ور می‌ره. مگه شوهر سابقت باهات عشق بازی نمی‌کرد و کُست رو نمی‌خورد؟
+با این بلایی که تو این دو روز این مَردها سرم آوردن، ترجیح می‌دم فکر کنم که فقط تو داری باهام ور می‌ری.
-یعنی ازم خوشت اومده؟
+نه مثل اون حسی که بین تو و مانلی بود. اما همین الان که همینطور لُخت پیش تو هستم، تنها لحظه‌ تو این دو روزه که احساس امنیت می‌کنم!
ترنم لبخند مهربونی زد و گفت: خیلی خوشحالم که این رو می‌شنوم.
بعد متوقف شد و گفت: همینجا خوبه. تو فقط بخواب.
به پشت خوابیدم و گفتم: یه حس خاصی دارم وقتی بدنم با کف‌پوش اینجا تماس داره. صفت و خشنه، اما خنکی دلچسبی بهم می‌ده.
ترنم خودش رو کشید روم و گفت: مطمئنم کف‌پوش اینجا بیشتر حال می‌کنه از لمس تو. مخصوصا الان که داره کونت رو لمس می‌کنه.
لبخند زدم و گفتم: مانلی همینطوری مخت رو زد؟
ترنم موهام رو از روی گردنم کنار زد. به آرومی و با کمترین اصطحکاک ممکن، گردنم رو بوسید و گفت: آره، همینطور من رو می‌بوسید و ازم تعریف می‌کرد.
برام خیلی جالب بود که این همه جذب رابطه ترنم و مانلی شده بودم! حتی سعی کردم توی ذهنم تصویر سازی و تصورشون کنم! همین باعث شد که خنده‌ام بگیره و گفتم: وای باورم نمی‌شه. تو این شرایط دارم تو و مانلی رو تصور می‌کنم!
ترنم چند بوسه دیگه از گردنم زد و گفت: چطوری تصورمون می‌کنی؟
کمی فکر کردم و گفتم: دارم اون نگاه‌های مخفی و معنی دارِ توی جمع که بین‌تون رد و بدل می‌شد رو تصور می‌کنم.
ترنم یکهو سرش رو بالا آورد. با تعجب من رو نگاه کرد و گفت: مگه این رو بهت گفته بودم؟
حتی تعجب کردن ترنم هم زیبا بود و گفتم: مگه می‌شه دو نفر نسبت به هم عشق پنهانی داشته باشن و از این نگاه‌ها که یک دنیا حرف توشه، بین‌شون رد و بدل نشه؟
ترنم چند لحظه نگاهم کرد و گفت: این رو فقط کَسی می‌دونه که خودش هم یک عشق ممنوعه رو تجربه کرده باشه.
شونه‌ام رو بالا انداختم و گفتم: شاید من هم یک عشق ممنوعه رو تجربه کرده باشم.
ترنم پوزخند زد و گفت: پس تمام آدمایی که اینجا هستن، داستان‌ شنیدنی و خاص خودشون رو دارن.
منتظر جوابم نموند و سرش رو برد پایین تر و نوک سینه‌ام رو بین لب‌هاش گرفت. می‌تونستم از طریق نوک سینه‌ام، لطافت لب‌هاش رو بیشتر حس کنم. نمی‌دونستم که همچنان باید به همچین رابطه‌ای، حس و نگاه چندشی داشته باشم یا نه؟!
ترنم گفت: عجله نکن، هنوز زوده که روشن بشی.
بعد نوک سینه دیگه‌ام رو بین لب‌هاش گرفت. ریتم آروم و برخورد خیلی لطیفش رو هرگز و از هیچ کدوم از پارتنرهای جنسیم، ندیده بودم. البته پارتنرهایی که همه‌شون مَرد بودن. به نوبت نوک سینه‌هام رو به آرومی می‌بوسید و بین لب‌هاش می‌گرفت و بعد از چند دقیقه گفت: مانلی برای اینکه بتونه تحریکم کنه، همینطور آروم و صبور بود.
اتفاق عجیبی داشت برام می‌افتاد. یکهو تمام ذهنم غرق در دنیای ترنم و مانلی شد! نمی‌تونستم تفسیر درستی از احساسات و افکار درونم داشته باشم! ترنم یکهو شروع کرد به مکیدن یکی از سینه‌هام. چشم‌هام رو بستم و خودم رو توی خونه مانلی دیدم! انگار من ترنم بودم و ترنم، مانلی بود! یک نفس عمیق کشیدم و نمی‌تونستم به مکیدن سینه‌هام توجه نکنم! ترنم با دستش، گردنم رو لمس کرد و گفت: منم همین جاها بود که بالاخره حسش کردم.
سینه دیگه‌ام رو توی دهنش گذاشت و با همون ریتم آروم و لطیفش، مشغول مکیدن شد. همچنان احساس می‌کردم که توی خونه مانلی هستم و مانلی داره بهم تجاوز می‌کنه! البته نه تجاوز به جسمم، چون نهایتا با میل خودم بهش اجازه داده بودم که بدن لُختم رو لمس کنه. مانلی داشت به روانم تجاوز می‌کرد! مانلی داشت وادارم می‌کرد تا تحریک بشم! هم ترسناک بود و هم هیجان‌انگیز و دوست داشتنی!
وقتی فهمیدم که ترنم با بوسه‌های ریز از شکمم، می‌خواد بره سر وقت کُسم، یک موج ناخواسته به کمر و کونم دادم. شبیه موج‌هایی که فرشاد باعث می‌شد به کمر و کونم بدم. فرشاد آخرین نفری بود که موفق شده بود با خوردن بدن و سینه‌هام و کُسم، وادارم کنه تا غیر ارادی به بدنم پیچ و تاب بدم. وقتی ترنم، پاهای به هم چسبیده‌ام رو از هم باز کرد و اولین بوسه رو از کُسم زد، همه تصوراتم با هم ترکیب شد. انگار همچنان تو خونه مانلی بودم، اما این فرشاد بود که داشت کُسم رو می‌خورد! یک صدا از اعماق مغزم بهم گفت: لب و دهن فرشاد به این لطیفی بود؟
راست می‌گفت و کَسی که داشت زبونش رو توی شیار کُسم می‌کشید، لب و دهن خیلی لطیف تری داشت. از فرشاد هم ملایم تر باهام رفتار می‌کرد. هم دوست داشتم ریتم ترنم سریع تر بشه و هم دلم می‌خواست که ریتم آرومش رو حفظ کنه! یک آه کشیدم و با صدای خمارم گفتم: پس مانلی اینطوری موفق شد تیر خلاص رو بزنه.
ترنم، دو یا سه انگشتش رو کمی فرو کرد توی سوراخ کُسم و گفت: فقط با این تفاوت که نمی‌تونست انگشت‌هاش رو توی کُسم فرو کنه.
یک موج دیگه به کمرم دادم و گفتم: پس تو هم فرو نکن. تصور تو و مانلی خیلی برام شیرین و آرامش‌بخشه. لطفا دقیقا همون کاری رو باهام بکن که مانلی باهات کرد.
ترنم انگشت‌هاش رو از توی سوراخ کُسم درآورد. بعد کشید‌شون تو شیار کُسم و گفت: انگشت‌هاش رو همینطوری تو شیار کُسم می‌کشید و بهم گفت که “کُس تُپلی و خوشگلی داری.”
دوباره موفق شدم خودم رو تو خونه مانلی تصور کنم و گفتم: درست گفته. منم از تُپلی کُست خوشم اومد.
ترنم بعد از چند لحظه کشیدن انگشت‌هاش تو شیار کُسم، چوچولم رو با همون ریتم آرومش، مکید. لحظه‌ای رو تصور کردم که ترنم اجازه داده بوده که برای اولین بار، یک همجنسش، سرش رو ببره بین پاهاش و کُس و چوچولش رو بخوره. همجنسی که احساسات خاصی بهش داشت. توی دلم غنج رفت. چه لذت بی‌پایانی! وقتی اونی که عاشقته، با همون لب‌های خوشگلش که بارها بهت گفته “دوستت داره و عاشقته”، کُست رو ببوسه و بخوره!
به نفس نفس افتادم و گفتم: دیگه بهش اعتماد کردی. دیگه خودت رو بهش سپردی. چون به هر حال می‌دونستی دختری داره کُست رو می‌خوره که عاشقته.
ترنم گفت: وقتی یکی عاشقت باشه، چه فرقی می‌کنه، پسر باشه یا دختر؟
بعد دوباره شروع کرد به خوردن چوچولم و انگشت‌هاش رو هم تو شیار کُسم کشید. توی تصورات پراکنده‌ام، یکهو یاد یکی افتادم که یکبار درباره همجنس‌گراها باهاش بحثم شد و بهم گفت: آدم تا چیزی رو تجربه نکنه، نمی‌تونه درکی ازش داشته باشه. تو نمی‌تونی درکی از همجنس‌گراها داشته باشی شقایق، چون هرگز لز رو تجربه نکردی. برای همین فکر می‌کنی که چندش هستن، اما بنا به خیلی از دلایل و چیزایی که ازت دیدم، مطمئنم یک لزبین قهار درونت داری و خودت ازش بی‌خبری. یا شاید ازش خبر داری و عمدا اصرار می‌کنی که نسبت به لز حس چندش داشته باشی!
تصوراتم از عشق مانلی و ترنم با خاطرات سکسیم از فرشاد و بحثم با اون آدم درباره همجنس‌گراها، همینطور توی ذهنم می‌چرخید و می‌چرخید تا یکهو همه چی برام متوقف شد. انگار یکی تمام ذهنم رو تخلیه کرد. انگار یکی بالاخره اونی که داشت توی ذهنم باهام حرف می‌زد رو خاموش کرد!
وقتی چشم‌هام رو باز کردم، ترنم به پهلو و در حالت نیمه خوابیده، آرنج یک دستش رو به زمین تکیه داده بود و داشت با لبخند نگاهم می‌کرد. لحنش رو ملوس کرد و گفت: معلومه همون یک تجربه دیروز، خیلی به کارت اومد. اینقدر ترشح داشتی و خوب ارضا شدی که حسابی سوپرایز شدم.
کمی دچار سُستی و بی‌حالی شده بودم و گفتم: اتفاقا به همه چی فکر کردم به جز تجربه دیروز.
ترنم دست دیگه‌اش رو گذاشت روی سینه‌ام و گفت: به چیا فکر کردی که موفق شدی اینقدر خوب تحریک و ارضا بشی.
لبخند کم‌رنگی زدم و گفتم: به تو و مانلی!
چشم‌های ترنم برق زد و گفت: واقعا؟!
+آره، خودمم نمی‌دونم چرا این همه جذب رابطه شما دو تا شدم.
-شاید ضمیرت یا سیستم دفاعی مخفی درونت، تصمیم گرفت که برای تحمل این همه فشار اینجا، تحریک و ارضا بشی.
+آره قبل از اینکه با عرشیا و هوتن اینجا بیاییم، همین تصمیم رو داشتم، اما حتی یک درصد هم نتونستم با عرشیا و هوتن تحریک بشم.
-گفتی عرشیا و هوتن. حسابی منتظرن تا دور دوم رو برن.
نشستم و گفتم: اوکی مشکلی نیست.
چهره ترنم درهم رفت و گفت: اما این درست نیست. تا چند روز می‌تونی تحمل کنی که این همه سکس باهات بشه؟ من دیگه نمی‌خوام تو قوانین‌شون باشم. امروز هم هول برم داشت که شاید از قافله عقب بمونم و هیچ امتیازی بهم نرسه، اما به هر حال اونا نمی‌ذارن که یکی مثل من برنده بشه.
خواستم جواب ترنم رو بدم که صدای زهرا به گوشم رسید. سرم رو چرخوندم و دیدم که همراه با متین و فرشاد و ساشا داره به سمت ما میاد. صداش واضح تر شد و گفت: شما چه غلطی کردین؟
دیدن این چهار نفر، دوباره من رو پرت کرد توی موجی از استرس و ترس. هوتن و عرشیا هم به خاطر نزدیک شدن سریع زهرا و متین و فرشاد و ساشا، متعجب شدن. زودتر خودشون رو به من و ترنم رسوندن و گفتن: چی شده؟ چیکار کردین؟
ترنم گفت: شما که داشتین نگاه می‌کردین.
بالاخره بهمون رسیدن. ساشا کاملا لُخت و زهرا با شورت لامباداش و بدون سوتین بود. متین و فرشاد هم فقط با شورت بودن. زهرا با عصبانیت و رو به من و ترنم گفت: شما چه غلطی کردین؟
ترنم هم انگار از زهرا می‌ترسید. ایستاد و آب دهنش رو قورت داد و گفت: هیچی، یعنی فقط سکس کردیم، همین.
زهرا خواست حرف بزنه که متین نذاشت و گفت: همین؟!
من هم ایستادم و گفتم: ما هیچ کاری بر خلاف قانونی که چند ساعت قبل بین خودمون گذاشتیم، انجام ندادیم. هوتن و عرشیا شاهدن.
فرشاد رو به من گفت: همین چند لحظه پیش، امتیاز تو به 145 و امتیاز ترنم به 103 رسید.
متین هم رو به من گفت: البته این رو هم حساب کن که دیروز 10 امتیاز منفی گرفته بودی. چهار بار هم سکس داشتی که برای هر کدومش، 1 امتیاز مثبت گرفتی. امروز دور اول سکس‌تون حواسم بود که 1 امتیاز مثبت دیگه گرفتی و عرشیا و هوتن، هر کدوم 6 امتیاز گرفتن و امتیاز تو، منفی 5 شد. اما همین الان و یکهویی، امتیازت مثبت 145 شد! یعنی کاری کردی که 150 امتیاز داشت! البته 100 امتیاز هم برای ترنم!
فرشاد گفت: حالا همچنان می‌گی که کاری نکردی؟

ادامه...

نوشته: شیوا


👍 154
👎 4
154001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

895841
2022-09-18 01:14:14 +0430 +0430

لایک اول تقدیم شیوا خانم 👍👏👏👏👏🌹

1 ❤️

895872
2022-09-18 02:24:51 +0430 +0430

بالاخره خوندمش ، امیدوارم سیستم امتیاز دهی این مدلی باشه که سکس تکراری امتیاز نزولی داشته باشه و سکس با عشق و علاقه امتیاز بالا ، آخرش عاشق کسری میشی با یه سکس امتیاز از ۹۹۹۹ میزنه بالا و خوش و خرم تو اول کسری دوم میرید بیرون


895875
2022-09-18 02:41:29 +0430 +0430

داستان ،داستان کثیفیه نمی دونم هدفتون از نوشتن این داستان چی بود قسمت اولو کامل خوندم امیدوار بودم کمی تغییر کنه اما قسمت دوم تا وسطای جلسه خوندم نمی دونم چطوری بقیه میتونن بخونن حتی اینکه خودتون اینو چجوری خلق کردید و نوشتید ام برام عجیبه ترجیح میدم برای آرامش اعصاب و روحم نخونم

3 ❤️

895876
2022-09-18 02:46:08 +0430 +0430

جالب شد
حالا قدرت دست شقایقه

3 ❤️

895878
2022-09-18 02:48:51 +0430 +0430

عالی و بی نقص

1 ❤️

895886
2022-09-18 03:05:15 +0430 +0430

چنان جذب ش شدم که نفهمیدم کی ساعت ۳ شد لطفا تند تند پارت بزار مثلا بدون مرز یه سال طول نکشه♥️✨

1 ❤️

895890
2022-09-18 03:10:56 +0430 +0430

Perfect

1 ❤️

895901
2022-09-18 04:02:15 +0430 +0430

پس معیار امتیاز دهی، ربطی به افراد نداره
بر اساس لذتی هست که افراد تجربه میکنند

2 ❤️

895907
2022-09-18 04:24:59 +0430 +0430

perfect

1 ❤️

895909
2022-09-18 04:27:50 +0430 +0430

درود بسیار زیبا و عالی

1 ❤️

895913
2022-09-18 05:11:16 +0430 +0430

جالب و خواندنی

1 ❤️

895918
2022-09-18 06:06:17 +0430 +0430

شماواسه خوندن میگین نفهمیدم کی ۲ شد یا۳ شد منکه دیرتر اومدم الان ۶شد چشمام دردگرفت باقیشو حالابعد.
توی قرارداد اخه نیومده حتما باید درطول یک مطالعه تمام بشه همه داستان این قسمت.توی قانون بین نفرات هم زمان بندی نکردن پس من میرم بخوابم بعدامیام میخونم.

1 ❤️

895932
2022-09-18 08:39:33 +0430 +0430

بهترین داستانی بود که تا حالا خوندم و بی صبرانه منتظر قسمت های بعدی هستم

1 ❤️

895935
2022-09-18 09:06:23 +0430 +0430

سلام من خیلی وقته که عضو هستم و از اون تیپ کاربرام که نه نظر میدادم و کلا تو هیچ چیزی مشارکت نمسکردم اینجا اما الان با رضایت خودم و با افتخار میگم شما نویسنده عزیز هر کس که هستی دمتگرم چون برای بار دوم منو مجبور کردی نظر بدم و بگم منو با نوشته خودتون واقعا مجذوب کردن الحق که ذهن تماما باز و سکسی دارین و اگر زن هستین خوشبحال مردی که درکنارتونه و اگر مرد هستین به جرات میگم هر زنی با شما سکس رو تجربه کنه به قطع میگه بهترین سکس عمرش بوده

2 ❤️

895947
2022-09-18 11:13:43 +0430 +0430

فقط میتونم بگم واوووووو

1 ❤️

895957
2022-09-18 12:13:34 +0430 +0430

از این مریضتر و دارک تر هم مگه داریم🫠
مرسی شیوا بانو ادامه بده🤤

1 ❤️

895962
2022-09-18 12:28:56 +0430 +0430

بنظر من بهشت شیشه ای فقط شروع کوچک یک داستان دیوانه کننده اس
درست مثل بدون مرز که با ی تریسام و لزبین خوابگاهی شروع شد و هر قسمت نشون میداد که چقدر بدون حد و مرزه
بازی با سکس ، داستانی که قراره به سکسی ترین روش ممکن بازیمون بده

2 ❤️

895965
2022-09-18 13:26:29 +0430 +0430

خیلی خوب بود ممنون
این داستان وصل نمیشه به بدون مرز ؟
نمیدونم همش موقع صحبت متین یاد بردیا بدون مرز میافتادم 🤔😕

1 ❤️

895972
2022-09-18 13:55:15 +0430 +0430

یعنی من عاشق این داستان شدم دارم دیووووونه میشم خدددداااااااا

1 ❤️

895978
2022-09-18 14:38:25 +0430 +0430

اوج این قسمت، رابطه‌ی شقایق و ترنم بود. خیلی خوب بود. هم اروتیکش، هم مکالمه‌ی بینشون. و اینکه حس می‌کنم اون دستبندها رو امتیازدهی نقش عمده‌ای داره. به این شکل که احساس و عواطف و حالات روانی و به ارگاسم رسیدن و… رو به هلن و رفقاش نشون می‌دن!😁و دلیل امتیاز بالای شقایق و ترنم هم همین می‌تونه باشه. چون شقایق جدا از ارگاسم (اولین ارگاسم بعد از چندتا سکس با چند نفرِ متفاوت) ، از اون رابطه لذت برد و به اون حسِ درونیش (گرایش به همجنس) که یه عمر داشت سرکوبش می‌کرد ایمان آورد و یه چشمه‌هایی ازش رو کشف کرد.

خسته نباشی. لایک سی‌وچهارم.❤

5 ❤️

895986
2022-09-18 15:54:57 +0430 +0430

خسته نباشی دوست داشتنی ترین مریض دنیا.اینکه به بدون مرز ربطش دادی یعنی داستان قراره جالب بشه.ولی اصلا با شخصیت کسرا حال نمیکنم میدونم که قصد داری دنیا رو گرگ و بره نشون بدی ولی نمیدونم چرا اصن این قسمت حالمو میگیره.اینم نمیدونم چرا با اینکه از این سبک نوشتن استفاده میکنی ولی با جنون انتقام کاری نداری هیچوقت.انتقامم میتونه یه جنون خاصی رو به داستانت بده که من تا حالا ندیدم.ممنون شیوای عزیز❤️❤️❤️

2 ❤️

895990
2022-09-18 16:07:40 +0430 +0430

داستان جالب شد پس الگوریتم نمره دادنشون اینه که ادما فتیش ها و علایقشون رو کشف کنن مثلا شقایق از هاردکور بدش میاد پس سکس آروم میتونه روحشو ارضا کنه و ارضا شدن وح مساوی با امتیاز بالاتر درواقع میخوان با این آزمایش علمیشون بفهمن که روح مهم تره یا جسم حتی ممکنه بعد سکس اون دستبنده شرایطشونو بسنجه و هرکی شرایط بهتری جذب کرده نمره بیشتری هم بگیره

2 ❤️

896004
2022-09-18 18:27:18 +0430 +0430

عاليه شيوا بانوووو
به روح و روان و همچيزمون تجاوز ميكني با داستان هات👏🏻👏🏻

1 ❤️

896005
2022-09-18 18:46:36 +0430 +0430

چقد خوب بود این لعنتی
توی کل داستان اکیپ خودمون رو جاش گذاشتم لذت بردم

میشه توی قسمت های بعدی اسم مارو بذاری

1 ❤️

896009
2022-09-18 20:01:00 +0430 +0430

یه لحظه فکر میکنم که پول و امکانات شهر دار رو در بازی هشت پا میدادن به تو!! چه فاجعه ای به بار میومد!!

1 ❤️

896011
2022-09-18 20:08:18 +0430 +0430

چرند . مُختصر و مفید . چرند .

1 ❤️

896020
2022-09-18 21:45:53 +0430 +0430

Damn girl, Damn

1 ❤️

896035
2022-09-18 23:54:03 +0430 +0430

عاالی بود منتطر قسمت حدیدم

1 ❤️

896041
2022-09-19 00:56:56 +0430 +0430

اووووف اوووف اووووووففففففففف
ترنم برگ طلایی این قسمت بود! و ارتباط داستان به بدون مرز؟ وااااااااو!
اون زوجی که هنوز رو نکردی… تنبیهی که شقایق به عهده گرفت هم چیکار کنه با قسمت بعدی!!!
اوووووووفففففففففففف

1 ❤️

896046
2022-09-19 01:07:49 +0430 +0430

ممنون که بازم مینویسی برامون

1 ❤️

896067
2022-09-19 01:47:32 +0430 +0430

کم کم داره شالوده داستان شکل میگیره خیلی عالی بود فکر کنم قسمت به قسمت جذاب تر بشه ☺️☺️

1 ❤️

896094
2022-09-19 03:18:13 +0430 +0430

دمت گرم شیوا، باحاله مدلش، ولی خدایی دوست دارم تو همچین فضایی باشم، کلی حرکت جدید و باحال میشه زد، و هر نوع فانتزی ک داری رو انجام بدی

1 ❤️

896098
2022-09-19 04:09:54 +0430 +0430

آخر داستان دوتا اشتباه املایی وجود داشت که از شما بعید بود!!! یکی صفت به جای سفت و یکی هم اصطحکاک به جای اصطکاک

1 ❤️

896099
2022-09-19 04:17:54 +0430 +0430

خیلی خسته کنندس داستانت وکارای تکراری زیاد داخل داستان .خیلی باید توجه داشت که شخصیت های داستان گم نشن واین لذت خواندن رو کم می کنه ولی در کل نویسنده قابلی هستی .اگه ممکنه داستان بعدیت رو رو قابل درک و فهم برای همه بنویس.چون همه جوره مخاطب هست .طوری باشه همه پسندش کنند.لایک

1 ❤️

896133
2022-09-19 11:25:43 +0430 +0430

عالی بود ا قسمت مخصوصا با اونجاش حال کردم که حال متین و ساشا و زهرا و فرشاد بابت امتیاز ها گرفته شد

1 ❤️

896136
2022-09-19 11:59:01 +0430 +0430

فقط میتونم بگم بابا تو دیگه کی هستی!! مطمئنم برازرز یا پلی بوی یا هر شبکه و تولید کننده خفن پورن اگه بهفمه یکی مثل تو هست برای جدبش به عنوان فیلمنامه نویس همون 3 میلیون دلار کذایی رو برای پیش پرداخت میزنه برات! … نه بزار اصلاح کنم حرفمو. پورن سازها خیلی شعور درک اینو ندارن. ولی HBO و hulu و اینا اگه بخوان یه کار فوق اروتیک نزدیک به پورن بسازن فیلمنامه ش تو شهوانی در دسترسه!

1 ❤️

896146
2022-09-19 13:45:00 +0430 +0430

عالیییییییییییی ترازاین نمیشه🌹🌹🌹

1 ❤️

896156
2022-09-19 16:00:23 +0430 +0430

اول از همه بهتون خسته نباشید میگم بابت سخت کوشی و تلاشتون ، واقعا داستان های شما و چند نفر دیگه کاملا تو سطح دیگه ای قرار دارن و اغراق نیست اگر بگم من بخاطر همین داستاناس که به سایت سر میزنم.

خب ، همونطور که توی (بازی با سکس (۱)) حدس زده بودم ، امتیازدهی هیچ ربطی به شخص خانوم و یا آقا نداره و کاملا راجب کیفیت سکسه نه کمیت‌ش ، که کیفیت ش هم با توجه به اون مچ‌بند ها اندازه گیری میشه.
حالا که تقریبا فرضیه ام تایید شده ، میشه یه دورنمای جزئی رو از ادامه سریال متصور شد:
با این اتفاق دیگه متین در راس قدرت نمیمونه ، کم‌کم همه متوجه میشن که یه امتیاز خوب رو فقط میتونن با یه سکس خوب و احساسی تجربه کنن.
حالا این باعث میشه که اون حلقه ی قدرتی که تو قسمت اول ایجاد شده بود بشکنه و همه مشغول پیدا کردن یه پارتنر خوب بشن ، این وسط قطعا سکس های نامتعارفی رو مثل تریسام یا فورسام هم خواهیم دید(حاصل تلاش ناامیدانه ی متین برای درک این الگوریتم)که قطعا یه پای ثابتشون متین و مدیسا خواهند بود.
تو اپیزود بعدی همه چیز واضح تر میشه!
لایک ۶۳ تقدیم به این داستان جذاب و پرمغز.

2 ❤️

896159
2022-09-19 16:15:58 +0430 +0430

یه باگ داستانی هم که به ذهنم رسید اینه که چرا هیچکدوم از کسایی که بهشون آزار رسید((نورا-کسرا-شقایق-ریحانه)) به فکر انتقام مستقیم نیافتادن.
منظورم اینه که مستقیم برن سمت متین یا ساشا بعد روبه دوربینی جایی بگن من میخوام با این طرف سکس ارباب برده داشته باشم و یه دل سیر این دیوثا رو بگان!😈
البته که میل خودشون هم این وسط مهمه و در نهایت امتیازی که میگیرن کم خواهد بود اما بنظرم ارزش تجربه کردن رو داره.
(بنظرم این قانون به طور درست شرح داده نشد در طول این دو قسمت)

2 ❤️

896248
2022-09-20 03:21:06 +0430 +0430

ملاک امتیاز فقط لذت و تخلیه شدن هستش

2 ❤️

896253
2022-09-20 03:55:24 +0430 +0430

الان جالب شد
چقد دلم میخواد کسرا متینو بگیره سفت بکنه
فک کنم اگه این ۳ نفر از رو لذت سکس کنن و ارضا بشن بیشترین امتیاز گیرشون بیاد

1 ❤️

896273
2022-09-20 04:42:32 +0430 +0430

تا 5صبح داشتم میخوندم فوق العاده🌹

1 ❤️

896342
2022-09-20 14:06:55 +0430 +0430

من مطمئن بودم ورق برمیگرده و دور میفته دست شقایقو ترنم وحتی کسری وخواهرش هی میخوندم تا به این قسمت که فکرشو میکردم برسم که رسیدم…

1 ❤️

896384
2022-09-21 00:40:56 +0430 +0430

عجب فیلم نامه ای
چه مغز مریضی نوشته اینو

1 ❤️

896390
2022-09-21 01:11:58 +0430 +0430

شیوا جان هرچی که مینویسی عال است . ممنونم ازت

1 ❤️

896400
2022-09-21 02:07:07 +0430 +0430

ادامه کی میاد

1 ❤️

896484
2022-09-21 10:17:29 +0430 +0430

شیوا کیرم تو اون مغزت با این تخیلات سکسیت.
د لامصب لااقل قسمت‌ها رو کوتاه تر بزن آدم کونش پاره نشه برای خوندنش.
دوتا قسمت رو پشت سر هم خواندم و از همون اولش فهمیدم که سکس با رضایت و لذت امتیاز بالایی خواهد داشت. بریم تا بقیش. (شیوای شقایقی)❤️❤️❤️

1 ❤️

896539
2022-09-21 21:15:13 +0430 +0430

شیوا جان آخرش خیلی هیجان انگیز بود،همینجوری ادامه بده،لطفا لطفا لطفا بگو طبق چه الگوریتیمی پارتهای جدید رو میذاری بدونیم چه جوریه جریان♥️🙏🏽

1 ❤️

896651
2022-09-23 04:38:12 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

896679
2022-09-23 10:33:00 +0330 +0330

با سلام
بسیار عالی مثل همیشه

من فکر میکنم که متین و ملیسا خودشون کارفرمای بازی هستند و حدسهای صحیح متین از امتیاز گیری بازی هم به همین خاطر هست

1 ❤️

896704
2022-09-23 16:41:43 +0330 +0330

بازم و مثل همیشه نامبر وان و عالی و درجه یک …لطفا با توجه به همه ی محدودیت ها قسمت هارو زود ب زود منتشر کن چون مطالب با گذشت زمان و روزمرگی کاری فراموش میشن

2 ❤️

896921
2022-09-25 16:36:33 +0330 +0330

این نظر رو برای هردو داستان میگم شیوا خیلی قدرت نویسندگی خوبی داری مطمئنم که میتونی خیلی موفق باشی بیرون این سایت هم با نویسندگی، و کلا داستان هایی که با غرایز انسان در ارتباطه خیلی روی خواننده تاثیر میزاره یعنی من وسط داستان داشت اعصابم خورد میشد به خاطر این حد از وحشی گری و ظلم ولی به خودم یادآوری کردم که این یه داستانه، و داستانت نگراش و جذابیت خوبی داشت 👍 👍

2 ❤️

896922
2022-09-25 16:43:26 +0330 +0330

من به شخصه از نظر روحی اونجا کا داشتن خواهر برادر رو جلو هم میکردن خیلی عصبی شدم به نظرم اگر با نظر مثبت خواهر برادر این سکس صورت میگرفت یا حتی کسرا هم جای مفعول بون فاعل میبود بهتر میشد

1 ❤️

896927
2022-09-25 18:21:23 +0330 +0330

مثل همیشه عالی.‌ دمت گرم شیوا جان

1 ❤️

896999
2022-09-26 11:07:12 +0330 +0330

مث همیشه عالی پرفکت واقعا قلم جادویی داریی و جادو میکنی با نوشته هات و خسته نباشید هم ب خاطر داستان و هم بخاطر فعالیت های اخیر پایدار باشی همیشه ب امید ازادی کشورمون❤

1 ❤️

897008
2022-09-26 16:07:29 +0330 +0330

فارغ از ترجمه یا نقل از خودت بهترین داستانی بود که از اول تاسیس شهوانی تا الان خوندم بقیه داستانا فقط هدفشون اینه که طرفو‌ ارضا کنن ولی این داستان هم سرگرمم کرد و هم حشری عالی بود منتظر قسمتای بعدش هستم فقط زودتر بزار تا همچنان مغز آدمو قلقلک بده

0 ❤️

897011
2022-09-26 16:19:45 +0330 +0330

بازم مثل همیشه عالی نوشته بودی عزیزم ممنونم که هستی و کاش زودتر قسمت های بعدیش منتشر بشه

1 ❤️

897067
2022-09-27 02:42:27 +0330 +0330

شیوا,شیوا جانم!
تحت تاثیر قرار گرفتم منتظر ادامه داستان هستم…

پ.ن:کس عمت اگه اون اسم هایی که بهت گفتم رو استفاده نکنی 😁 😘

2 ❤️

897134
2022-09-27 22:51:40 +0330 +0330

عالی بود خیلی دوست دارم بدونم بعدش چی میشه لطفا تند تند بزار

1 ❤️

897247
2022-09-28 13:28:49 +0330 +0330

شیوا کاش قسمت جدید بدی بیرون ، مردم انقد رفریش کردم ، من بخاطر تو اکانت ساختم 😞 عاشق نوشته هاتم ♥️

1 ❤️

897368
2022-09-29 10:39:25 +0330 +0330

شیوا نویسنده قهار ، حشری و دوست داشتی برگشت
اینکه نویسنده فوق العاده هستی توی مجموعه بدون مرز مشخص و ثابت شد بهم ، اینجا هم وسط جلسه توی تعریف کردن خاطرات متین حواسم بود که اشاره به محفل داریوش و پریسا داشتی 😉 بی صبرانه منتظر بقیه اش هستم 👌🏼❤

1 ❤️

897369
2022-09-29 11:01:44 +0330 +0330

فقط میتونم بگم دسخوش باو دسخوش

1 ❤️

897389
2022-09-29 15:46:56 +0330 +0330

مثل همیشه عالی بود. انتخاب اسم شقایقو دوست داشتم 😏
شخصیتی که اول مثل یه جوجه ست چیزی بلد نیست ولی به مرور میفهمن درونش یه ادمیه که امکان انجام هرکاری رو داره ولی تا حالا شرایط محیا نبوده واسه شکوفا شدن استعداداش 😁
دوست دارم ببینم انتخاب پارتنرها دست شقایق میفته به مرور و زهرا هم مثل یه سگ بادیگارد میشه واسش 😏

1 ❤️

897446
2022-09-30 01:15:02 +0330 +0330

قسمت ۳ میخایم

1 ❤️

897450
2022-09-30 01:39:28 +0330 +0330

چی بگم از قلمت شیوا… زبان قاصره

1 ❤️

897478
2022-09-30 03:27:29 +0330 +0330

مثل همیشه عالی.ممنون از وقت و انرژی ای که میزارید

1 ❤️

897535
2022-09-30 16:33:24 +0330 +0330

کی میاد قسمت بعد خسته شدیم از انتظار

1 ❤️

897562
2022-10-01 00:55:47 +0330 +0330

شیوا جون، عاشقتم، تو یه معجزه گری، دست مریزاد.
جدا به خاطر این ذهن خلاق و افسونگرت، بهت تبریک میگم.
امروز بطور اتفاقی داستانت رو دیدم، چرا توی نوتیفیکهای من نیومده بود؟
هر دو قسمت داستانت رو با اشتیاق و بدون وقفه خوندم و بسیار لذت بردم.
من فکر میکنم این مجموعه داستانت، از مجموعه های قبلیت خیلی جذاب تر و شیرین تره.
نمیدونم به خاطر چاشنی تابوی اونه که من خیلی دوس دارم یا علت دیگه ای داره.
در هر صورت واسه من خیلی لذت بخش بود و حالمو خوب کرد.

امیدوارم هر چه زودتر این آخوندای گور به گور شده سرنگون بشن تا تو بتونی در یک فضای باز و آرام، این خلاقیت های منحصر به فردت رو به رشته تحریر در بیاری و دوستدارانت رو از وجود نازنینت بهره مند سازی.
مرسی که هستی خواهری، دوستت دارم خیلیییییی زیاد.

1 ❤️

897620
2022-10-01 12:02:37 +0330 +0330

قسمت جديد کی اپلود میشه رو سایت

1 ❤️

897676
2022-10-02 01:44:44 +0330 +0330

بهترینی تو شیوا❤️

1 ❤️

897735
2022-10-02 21:23:20 +0330 +0330

پس کی قسمت جدید میزاری مردیم:/

1 ❤️

897778
2022-10-03 03:29:57 +0330 +0330

دوستان کسی میدونه سر سایت داستان های جذاب سکسی چی اومد؟کسی ادرس جدیدشو داره ؟

1 ❤️

897852
2022-10-03 23:58:56 +0330 +0330

این اولین باره بعد از تقریبا 10 سال که نظرمو زیر یه داستان مینویسم
اولاً که این داستان تای اینجلی کار عالیه
ثانیا خیلی هیجانی تموم شد منتظر قسمت سوم هستم
😊😊😊😊
👏🏼👏🏼👏🏼👏🏼

1 ❤️

897853
2022-10-04 00:01:12 +0330 +0330

این اولین باره بعد از تقریبا 10 سال که نظرمو زیر یه داستان مینویسم
اولاً که این داستان تا اینجای کار عالیه
ثانیا خیلی هیجانی تموم شد منتظر قسمت سوم هستم
😊😊😊😊
👏🏼👏🏼👏🏼👏🏼

1 ❤️

898253
2022-10-07 18:57:22 +0330 +0330

زود زود بذار دیگه توام کشتیمون با ابن پارت گذاشتنت

1 ❤️

899114
2022-10-16 08:47:49 +0330 +0330

تو جی کی رولینگ ایرانی هستی شیوا

1 ❤️

899208
2022-10-17 07:41:27 +0330 +0330

فوق‌العاده یعنی چی یعنی همین دیگه …
سی دی سوم رو کی باید بزاریم تو دستگاه.؟؟؟

2 ❤️

899570
2022-10-20 02:22:02 +0330 +0330

کی قراره ادامشو بنویسی؟ هر چی اومدم چک کردم دیدم نزاشتی ، گناه داریم بخدا

2 ❤️

899632
2022-10-20 19:20:46 +0330 +0330

😞 قسمت بعد چرا نمیزاری؟؟؟

2 ❤️

900064
2022-10-24 02:31:11 +0330 +0330

شیوا تورو خدا به ادمین بگو قسمت 3 رو اپلود کنه 😢 😢 😢

1 ❤️

900480
2022-10-27 17:53:38 +0330 +0330

فکر کنم فیلم نامه باشه ولی هرچی بود خیلی قشنگ بود خدایش هزارتا لایک داری

1 ❤️

901092
2022-11-01 15:38:33 +0330 +0330

با اینکه تو شهوانی معروفی و خیلی از داستاناتو خوندم بخاطر زیاد بودن اسامی هیچوقت جذب داستانات نشده بودم ولی این یکی انگار یه تحول عجیبی شده تو قلمت…خدا کنه تا ته جذاب بمونه. یاد فیلم اسکویید گیم افتادم:)
میشه یکم خار ساشا رو بگایی؟بد تو‌مخمه…ممنون

1 ❤️

901103
2022-11-01 20:31:50 +0330 +0330

خیلی عالی بود👏👏👏

چند وقته سریال Shameless رو دارم می‌بینم و فصل آخرشم، ولی جذابیت داستان تو باعث شد امروز مطالعه رو ترجیح بدم 😅

1 ❤️

929361
2023-05-23 01:46:51 +0330 +0330

خیلی عالی بود
فقط کاش شقایق جلوی زهرا رو نمیگرفت و زهرا به سوگند تجاوز میکرد.
بنظرم تحقیر و التماس سوگند مقابل زهرا و جلو چشم همه جالب میشد

1 ❤️