با پسر دایی هم سنم

1401/05/02

سلام دوستان امیر هستم ۱۶ سالمه و این داستان برمیگرده به دو سال قبل که خونه ما شمال بود و خونه داییم مشهد و ما تقریبا سالی دوبار یا حد اقل یه بار میرفتیم مشهد و خونه داییم میموندیم و میرفتم زیارت و گردش.
از خودم بگم که بدنم سفید و کم مو تقربا تپل هستم و یکم سینه دارم.و پسر داییم رضا هم هم سن منه فقط من نیمه اولی هستم و اون نیمه دومی.
یه سال که رفتیم مشهد و خونه ی داییم دو روزی موندیم و بعد داییم گفت خانوادگی بریم دور بزنیم منم که حوصله دور زدن رو نداشتم یه بهانه ای جور کردم و گفتم خونه میمونم و پسر داییم هم وایستاد که من تنها نباشم.
اونا رفتن و من تو پذیرایی نشتن و تلویزیون نگاه کنم و پسر داییم هم رفت تو اتاق که بخابه یکم که گذشت حوصله ام سر رفت و با خودم گفتم منم برم تو اتاق بخابم رفتم و در اتاق رو باز کردم دیدم رضا داره جق میزنه.
تا رفتم تو سریع شلوارشو کشید بالا ولی همون چند ثانیه ای که کیرشو دیدم عاشقش شدم.گفتم رضا چیکار میکنی گفت عادیه مگه تو نمیزنی همه میزنن منم گفتم آره بابا عادیه و رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم گفتم بیا با هم ببینیم.
یکم نگاه کردیم دیدم نمیزنه و خجالت میکشه گفتم تو کارتو بکن من راحتم.شلوارشو کشید پایین منم دیدم دیگه نمیشه و کشیدم پایین یکم کا زدیم من هی به کیرش نگاه میکردم و اونم فهمیده بود که دوس دارم رضا گفت امیر بیا یه کاری کنیم
گفتم چی گفت اول تو برای من بزنم بعد من برای تو میزنم گفتم باشه.گفت پس برو پایین پام بشین و راحت بزن رفتم و همین که کیرشو گرفتم تو دستم دوس داشتم بکنمش تو دهنم و اونم فهمیده بود یه چن ثانیه که زدم گفت امیر یه چیزی بگم ناراحت نمیشی گفتم نه بگو گفت میشه بخوریش؟
منم از ته دلم دوس داشتم ولی میترسیدم یکم گفتم نه و بدم میاد این حرف ها ولی دیدم خیلی اصرار میکنه گفتم باشه.گفت پس برو رو زمین بشین رفتم نشستم و اومد جلوم وایستاد و با دوتا دستش سرمو گرفته همینجوری فشار میداد یکم خودم گفتم رضا میخام بردت باشم(چون مدل ارباب برده ای خیلی دوس داشتم) اونم گفت باشه و به زور بلندم کرد و انداخت رو تخت و گفت پاهاتو بده بالا پاهامو دادم بالا رو یکم به سوراخم آروم سر کیرشو فرو کرد من یهو رفتم تو ابرا بدم همشو فرو کرد داشتم از درد میمردم همینجور که تلمبه میزد با سینه هام ور میرفت و من حشری تر میشدم تا اینکه دیدم کیرش خیلی داغ شد و بعد یهو آروم شدو دیگه نزد و فهمیدم که آبش اومده بعد رفتیم حموم و خودمونو شستیم و تا موقعی که اونجا بودیم یه چن بار دیگه این کارو کردیم و این بود داستان ما

نوشته: عباس بوعزارررر


👍 4
👎 7
24301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

886723
2022-07-24 01:54:11 +0430 +0430

خوب بود داستانت. با ما فامیل نمیشی؟؟

بده بکنیم لعنتی

1 ❤️

886726
2022-07-24 01:57:31 +0430 +0430

بدو بیرون ۱۸سالت شد بیا

3 ❤️

886759
2022-07-24 05:11:45 +0430 +0430

سوژه خوب بود بیشتر کار میکردی خیلللللیییییی خوب میشد

0 ❤️

886808
2022-07-24 12:47:04 +0430 +0430

برده اش شدی؟ میدونی برده داری چیه😂😂😂
گاهی کلی باید ساک بزنی و نمیکنتت چی فکز کردی تو😜
بیا تهران ببین یه ارباب چیا بلده

1 ❤️

886886
2022-07-25 01:13:44 +0430 +0430

😐

0 ❤️

886915
2022-07-25 02:16:39 +0430 +0430

موافقم ضعیف بود نوشتنت

0 ❤️

886944
2022-07-25 04:59:53 +0430 +0430

هرکیم این چند وقته رفت مشهد به جای حس و حال معنوی گرفتن کونی شد اومد.
امام رضا قدیما حرمت داشت نه لذت

0 ❤️