تجاوز پسر همسایه

1394/04/04

سلام بچه ها من عسلم ١٩ سالمه، هيكله خوب و سكسى نظره هر كيو جلب ميكنه لطفن اگه براي چيزه ديگه اي اومديد داستانو نخونيد چون من ميخوام درددل كنم خوب بريم سره اصل مطلب يه روزي تو ساخته مونمون اسباب كشى بود داشتم ميرفتم بيرون دوتا پسر نظره منو جلب كردن هر دوتاشون قد بلند بودن اما يكيشون خيلي لاغر بودو اسمش آرمان بود اما بر عكس اين اون يكي هيكليو خوشگلتر از اون اسمش اميد بود

خلاصه اون روز گذشتو از اون روز به بد هر روز اميدو ميديدم خيلي راحت باهام خودموني صحبت ميكرد اما آرمان هيچ وقت به من سلام نميداد(اينو بگم اينا هر روز باهم دعوا داشتنو چاقو كشي ميكردن) يه ماه از اين قضيه گذشتو اهالي ساختمون تصميم گرفتن اينرو بندازن بيرون يه روز قبل از رفتنشون من اميدو توي راهرو ديدم مثله هميشه گرم احوال پرسي كرد اما هر جمله اي ميگفت يه قدم نزديك تر ميشد تا اين كه چاقوشو در اورد گفت اگه داد بزني ابروت رفته برا من مهم نيست چون ديگه ابروم رفته(سره دعواهايي كه ميكردن) گفت اروم از پلها برم سمته انباري واااااااي خيلي حسه بدي بود دوس داشتم اون موقه ميمردم ولي كاريش نميشد كرد رسىديديم سمته انباري دره انباريرو وا كرد حدود دوازده متر بود بردتو يه دستش رو دهنم بود با يه دست ديگه لباسمو در ميورد خيلي حسه بدي بود سروع كرد از گردن تا سينه هامو خوردن مثله وحشيا شده بود منم كاري نميكردم جز گريهخوردنشو تموم كرد رفت سره شرتم با دهنش ميخواست شرتمو دراره ام نتونست دستشو از رو دهنم برداشت تل شرتمو دراره من همون لحظه بهش التماس كردم بهم دستنزنه چون باكره بودم بد از خوردنه كسم حالم يه جوري شد هم حسه نفرت داشتم هم حسه خوبي خوردنش تموم شد ميخواست بكنه تو كونم نميرفت مجبورم كرد براش ساك بزنم داشت حالم بد ميشد چون اوليين باري بود كه داشتم كير ميخوردم همون جوري با دستش سرمو گرفته بود با زور ميكرد تو ديگه داشت حالم بد ميشد كه در اورد بيرون بد همون جور كرد تو كونم اروم اروم دو سه بار اينجوري كرد تا رفت تو خيلي درد داشت همون جور كه داشت تلمبه ميزد موهامو ميكشىيد بد از چن ديقه كه داشت ابش ميومد اورد بيرون ريخت رو سينه هام بد از اين كه كارش تموم شد خودشو تميز كرد رفتو منو تهديد كرد كه ابرومو ميبره اون لحظه نمدونستم چيكار كنم خيلي از خودم بدم ميومد نميتونستم با اون وضع برم خونه بد از كلي گريه كردن رفتم خونه از شانسه من كسي نبود سريع رفتم حموم اون موقه به فكره كشتنه خودم افتادم خيلي سخت بود ولي من رگمو زظم بد از چن ديقه چشامو وا كردم ديدن بيمارستانم همه فكر ميكردن من به خاطره پسر دستمو زدم ولي هيچ كس حقيقتو نفهميد ولي براي شما مينويسم چون ديگه خسته شدم…

نوشته: عسل


👍 0
👎 0
48507 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

464871
2015-06-25 10:48:11 +0430 +0430

امیدوارم واقعی نباشه

0 ❤️

464872
2015-06-25 11:36:02 +0430 +0430

تو اگه خارش نداشتی الان اینجا نبودی.ادا تنگا رو هم در نیار.از روز اول اینقدر تابلو بازی در آوردی که طرف گاییده ات.دلم به حال ات نسوخت برو گم شو حمال…

0 ❤️

464873
2015-06-25 11:54:50 +0430 +0430
NA

ﺟﺮﺕ ﻧﻜﻮ ﺍﻛﺮ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻲ ﺑﻤﻴﺮﻱ ﺟﺮﺍ ﻛﻮﻥ ﺩﺍﺩﻱ ﺑﻌﺪ ﻳﺎﺩﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻤﻴﺮﻱ. ﻣﻴﺬﺍﺷﺘﻲ ﺍﻛﺮ ﺟﺮﺍﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﻭﺟﺎﻗﻮ ﻣﻴﺰﺩﺕ. ﺧﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺷﺘﻲ ﺑﺪﻱ…

0 ❤️

464875
2015-06-25 12:27:16 +0430 +0430

برگرفته از مغز یک دختر جلاق، (( سلام بچه ها من عسلم ١٩ سالمه، هيكله خوب و سكسى نظره هر كيو جلب ميكنه )) بیا بخور بابا کیرم تو هیکلت بره، (( لطفن اگه براي چيزه ديگه اي اومديد داستانو نخونيد چون من ميخوام درددل كنم )) کوس نگو گالیور این کسشراتو میگی که مثلا باور کنیم داستانت راسته و فحش نشنوی؟ کیرم با تمام قوا تو جوارح درونی و بیرونی بدنت، کسشر نوشتی دو دقیقه از وقتمو هدر دادی، خدایا خودت مغز ملجوقا رو شفا بده

0 ❤️

464877
2015-06-25 14:26:52 +0430 +0430

عسل خانم خودت میخواستی…ضمن اینکه داستانت فقط داستان بود و واقعی نبود,ولی بهر حال مرسی

0 ❤️

464878
2015-06-26 03:08:45 +0430 +0430

کیانا یه بار دیگه این متن چرت رو زیر داستانا بنویسی به عنوان اسپمر اکانتت رو بگا میدم.برو یه جا دیگه کاسبی کن.تو رو سگ نمیگاد.

0 ❤️

464879
2015-06-26 05:03:09 +0430 +0430

خیلی دروغ نوشتی، خیلی.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها