سلام عرفان هستم 19ساله یه پسر با حس های شهوت عجیب و غریب،والا خودم نمیدونم چی از زن های چادری دیده بودم که انقد شیفته اونا شده بودم از شانس خوب من یه خاله چادری جوراب شیشه ای پوش دارم که رابطه خوبی هم باهاش دارم حدودا 44 ساله هم هس
خلاصه ما طرف های خونه خالم کلاس زبان میرفتیم و زیاد فاصله ای با خونه خاله ملیحه نداشت، یه دو هفته ای میشد جق نزده بودم و باعث تعجب خودم بود،کلاس که تموم شد مستقیم رفتم به سمت خونه خاله آخ که چه روز سرد زمستونی هم بود زنگ خونه رو زدم خاله در رو باز کرد با یه حجاب کامل و یه دامن بلند براق جلوم خودنمایی میکرد اصن دیگه برق از چشمام پریده بود نمیتونستم جلوی این کیر لامصبم بگیرم ،وارد خونه شدم و خاله ملیح یه چایی داغ برام ریخت و گفت عرفان جان قربونت برم اگه خسته هستی برو توی اتاق آقا مهران استراحت کن اسم شوهرش مهران هس در ضمن خالم یه دختر 4 ساله هم داره، مهران شوهرخاله از راه رسید و من فقط منتظر بودم خونه هيچکس نباشه و یه جق خوب و اساسی بزنم از خر شانسی مهران به خاله ملیح گفت بیا یه یک ساعتی بریم فروشگاه خرید کنیم و بیایم و دخترخالم هم رفت واحد پایینی خونشون پیش دوستش بازی کنن، دیگه به خودم گفت همچین شانسی که یه عمر منتظرش بودم گیر نمیاد ، همه از خونه رفتن و من فقط یک ساعت وقت داشتم عملیات انجام بدم😂 رفتم اتاق خاله در اتاق رو قفل کردم در کمد رو باز کردم با انبوهی از چادر و روسری و دامن و جوراب شیشه ای مواجه شدم خلاصه چادر خاله رو کامل روی تخت پهن کردم یه چادر مشکی زیارتی ، یه روسری گلدار هم انداختم رو کیرم همزمان که داشتم با روسری کیرمو عقب جلو میکردم یهو همه آب کیرم خالی شد رو چادر و دامن خاله یه گند بازی بد شد ولی سعی کردم با تعداد دستمال زیاد جمعش کنم ، چادر و دامن رو جمع کردم و داخل کمد گذاشتم از اتاق اومدم بیرون خاله اینا تازه از راه رسیده بودن منم که دیگه حال نداشتم وسایلامو جمع کردم وقتی خواستم برم خاله خواست نگهم داره برای شب که دیگه از خونه خودمون زنگ زدن و قبل از رفتن خاله دو تا ماچ آبدار تقدیم صورتم کرد و رفتم یه روز خوب رو هم خاله ملیح برام ساخت هم خودم با یه جق تپل

نوشته: عرفان