حماقت

1402/08/11

خشتکشو چنگ زدم و سینمو به سینش چسبوندم، تو چشاش زل زدم و گفتم:
+من کیر میخوام. همین الان!!!
مچ دستمو گرفت و طوری فشار داد که چنگم باز شد، صدای خورد شدن استخونامو شنیدم. منو با اخم به عقب هل داد.
به اطرافمون نگاه کردم، پر آدمایی بود که مثل مور و ملخ کار میکردن و تو هم پیچیده بودن. هیچ کسی حواسش به ما نبود.
تقصیر خودشه، میخواست دخترای فامیل رو با چشماش قورت نمیداد تا منم هوایی نشم.
دوباره نزدیکش شدم که بازومو گرفت و بزور منو تا اون سر حیاط کشید و پرتم کرد تو طویله.
_هووشه!! چته باز رم کردی حیوون؟ اگه کسی میدید چی؟ هیچ میدونی چی میگفتن راجبم؟ قدیر سوم مادرش خواهر زادشو میماله؟؟ هوی با توام حیوون نفهم!
خونسرد سرو وضعمو درست میکنم و دستی توی موهای مشکی و لختم میکشم
+کیر میخوام. مفهومه یا بازم بگم؟
_تو مشکلت یچیز دیگست، نفهمم ولی نه تا این حد. چی میخوای از جونم؟
لحنش آروم بود.
+اگه الان نتونی چیزی که میخوامو بهم بدی میرم از یکی دیگه میخوام منو بکنه، یه سالن مرد هست اینجا.
با حرص خواستم از کنارش رد بشم و برم که دستمو کشید و گفت:
_همچین گوهی رو نمیخوری
تو دلم داشتم فحشش می‌دادم.

دایی رفت سمت پسرخالم که پای سماور بود
_اگه سراغمونو گرفتن بگو خرما کم بود ما با موتور یه سر میریم شهر میخریم و زود برمیگردیم.
×حله دایی

بازومو گرفت و از حیاط خارج شدیم، از کوچه باریک بیرون زدیم و سوار موتور دایی شدیم. مطمئن بودم که بازوم کبود شده، انگشتام بی‌حس بودن و مچم درد بدی داشت.

(چند سالی از فوت آقاجون گذشته بود که مامان جون به رحمت خدا رفت. دیر دایی منه و بچه آخر آقاجون که ۱۳ سال ازم بزرگتره. جوری که مردونگیشو به رخم میکشه منو دیوونه خودش کرده. عاشق کله شقیاش، عصبانیتاش، پوست آفتاب سوختش، دستای کار کرده و فیس مردونشم)

موتورو خاموش میکنه ولی هنوز تا باغ آقاجون خیلی راهه. گردنشو می‌چرخونه و منتظر نگام میکنه، میپرم پایین و موتورو همونجا ول میکنیم به امون خدا
_لوبریکانت اوردی؟
+آره همیشه همرامه
به یه خوبه ای اکتفا میکنه و خیلی جدی قدماشو تند میکنه.

شاخه های درخت زردآلو سر به زمین خوابوندن، نزدیکای غروبه. حتما بقیه دارن میرن سر مزار و حتی متوجه نبودمون نشدن. هوا زیباست، آسمون قراره امروز مارو به یه غروب تیر ماهی مهمون کنه. باد، برگ های درخت عظیم زردآلو رو به رقص در میاره.
دستاش دور کمرم حلقه میشن، چشامو میبندم و داغی لباشو روی لبام حس میکنم
یه بوسه داغ و خیس. زبون هامون روی هم سر می‌خورن و تنامون چفت هم شدن.
منو آروم کنار خروار های کاه و زیر شاخه های درخت می‌خوابونه تا کسی بهمون دید نداشته باشه
روی سینم میشینه
دکمه و زیپ شلوارشو باز میکنه، موهامو چنگ میزنه و سرمو به کیرش فشار میده
کونشو چنگ میزنم و سعی میکنم یه دستمو از زیر شلوار یه کونش برسونم که مثل همیشه مانعم میشه و عصبی دستمو پس میزنه

پوزیشن داگی روی کاه خیلی سخته، احساس میکنم کاه پوست زانوهای لختمو میجوه
گردنمو به زمین فشار میده تا بهتر قمبل کنم و راحت تر منو بگاد
صورتم که نزدیک زمین شد دستامو میزارم زیرش تا به زمین نچسبه
میدونم هیچ اهمیتی براش ندارم و کونی بیش نیستم ولی دردمو به کی بگم که عاشق دایی تنی خودم شدم
دایی ای که فقط بفکر خالی کردن آب کمرشه

اون روز حرص خودمو سر کون بدبختم خالی کردم. بعد تموم شدن کارش مثل یه تیکه دستمال استفاده شده ولم کرد و من حتی واسه خودم جق نزدم، شلوارمو پوشیدم و سمت موتور رفتیم، براش لذت بردن یا نبردن من مهم نبود، ارضا شدن یا نشدن من مهم نبود، کار خودشو میکرد و می کشید کنار.
چون از لای دره و تپه اومده بودیم تا کسی نبینتمون، مسیر پر خار بود پاهامو تا جایی که میشد بالا بردم تا خارا نرن تو پام ولی قدیر عین خیالش نبود.
دستمو دور شکمش پیچیدم و محکم بغلش کردم.
_یکی میبینه آبروم میره دستاتو باز کن
+میترسم بیوفتم سرعتت زیاده
_از پیرهنم بگیر
به حرفش گوش ندادم و دستمو روی کیرش سر دادم که یهو یکی از توی باغ های کنار راه داد زد:
×خسته نباشید آقا قدیر
سریع دستمو کشیدم. فاصله و سرعت ما زیاد بود و مطمئنا ندید ولی قدیر دعوام کرد

ما که رسیدیم از سر خاک برگشته بودن
دختره شوهر خالم که مارو دید دویید سمت ما تا مثلا از قدیر دلجویی کنه. یه نیشخند پیروزمندانه ای بهش تحویل دادم. جنده پررو میخواد خودشو بندازه به قدیر، همیشه خودشو میمالونه بهش ولی تا من زندم کیر قدیرو به اون هرزه نمیدم
شاممونو میگیریم و میریم خونه دایی هادی تا راحت‌تر بخوریم و کمی از شلوغی خفه کننده خونه آقاجون دور شیم
پسرخاله نچسبمم به ما میچسبه و مثل توله میوفته دنبالمون
هی من سعی میکنم این گاوو دست‌به سرش کنم ولی مثل کنه چسبیده به ما
دید محلش ندادیم راهشو کشید و رفت
بعد شام یکم با قدیر لب گرفتیم و عشقبازی کردیم
از اپن گرفتم و براش قمبل کردم
شرت و شلوارمو یکی کرد و تا زانو داد پایین
دستشو لای چاکم کشید و انگشتشو کرد توم هنوز گشاد بودم و اثر گایش عصر مونده بود
لوبریکانتو تو باغ جا گذاشته بودیم پس از اتاق خواب دایی هادی کرم اورد حسابی چربم کرد
یکم می‌سوخت ولی تحمل کردم
داشت کونمو میگایید که یهو یه سایه ای جلو پنجره دیدم
نگاهش نکردم تا خوب نگاهمون کنه
اره پسرخالم بود، میخواستم ببینه که داییش داره خواهرزاده خودشو میگاد، میخواستم اونم مثل من از این صحنه ناب لذت ببره
بعد چند دقیقه از صدای پاش فهمیدم که داره میره
ولی قدیر گرم گاییدنش بود
کیرشو کشید بیرون و آبشو روی رونام خالی کرد که ریخت روی شلوارم
عصبانی شدم از این کارش ولی چیزی نگفتم
اون روز هم با دوتا گایش سخت تموم شد

رفتیم زیر دوش
از شونه هام گرفت و به پایین هولم داد
زانو زدم و داشتم براش ساک میزدم و اونم از موهام گرفته بود که یهو سرمو نگه داشت و چند تا تلمبه محکم تو حلقم زد با اینکه عوق نمیزدم ولی خوشم نمی‌اومد
کف حموم داگی شدم، حس حقارت و حماقت داشتم
سرم درست جلوی لوله حموم بود و قدیر داشت کیرشو تنظیم میکرد
یکم سعی کرد بکنتم که نشد چون زیر آب بودیم و سر نبود، کیرش توم نمیرفت
بدون بستن آب به اتاقش رفتیم
خیس خیس بودیم
قطره های آب از بدن و موهامون روی تخت چکه میکرد
لوبریکانتو ریخت رو سوراخم و کیر خودش، یکم لاپایی زد
دو روز از شیوم گذشته بود و موهایی که در اومده بودن اذیتش کرد، بیخیال لاپایی شد و کرد تو کونم
ده دقیقه ای لنگام هوا بود و داشتم زیر داییم لذت میبردم که اول آب من اومد و ریخت رو شکم خودم و قدیر، بعد اون ارضا شد و آبشو توم خالی کرد

وارد حموم شدیم تنشو گربه شور کرد
زودتر از من رفت بیرون
حسابی خودمو شستم و لیف کشیدم
شورتمو پام کردم و رفتم بیرون
گفت که پیتزا سفارش داده، یکم که منتظر موندیم پیتزا رو آوردن و باهم خوردیم
یه نگاهی به ساعت انداختم که ده شب رو نشون میداد
باید ساعت ۸ خونه دایی هادی بودیم
لباسامونو پوشیدیم، قدیر موهاشو سشوار کشید و زدیم بیرون

(همونطوری که تو داستان قبلی هم عرض کردم این داستان واقعی نیست و زاییده ذهن نویسنده یعنی بندست. اگه خوشت نیومد بجای هیت دادن ایرادشو بگو تا دفعه بعدی درست کنم.)
۱. انتظار
۲. حماقت

نوشته: مرد هوموترنس


👍 9
👎 10
17401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

955947
2023-11-03 00:29:45 +0330 +0330

خدا رو شکر که زاییده اون ذهن مریصیته و نگفتی که واقعیه ، ادم دیگه به هودش بچه خواهرش و دایش هم دیگه باید شک کنه با این اراجیفی که به هم بافتی

1 ❤️

955980
2023-11-03 02:13:13 +0330 +0330

خوشم نیومد ، ذهن مریض ولی خلاقی داری با داییت سکس نکن حتی تو رویا

1 ❤️

955996
2023-11-03 04:49:06 +0330 +0330

دایی حرمت داره نه لذت

1 ❤️

956100
2023-11-03 16:50:00 +0330 +0330

وقتی پسر خاله سکس شما رو دید باید در ادامه میاوردیش تو داستان ،که مثلا دوتایی کون بدید یا اونم تورو بکنه

2 ❤️

956203
2023-11-04 01:41:52 +0330 +0330

دوست عزیز “پسردوست۰۰۷”
خیلی ممنون از نظرتون حتما تو داستان های دیگه استفاده میکنم

0 ❤️

956312
2023-11-04 14:32:08 +0330 +0330

عقده ای ودیوونه

1 ❤️