خواهرزن قبل و بعد مهاجرت (۱)

1401/08/03

سلام.
من سینا هستم و 30 سالمه. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به حدود 10 سال پیش. زمانی که داشتم لیسانس میخوندم. من دانشجوی خوبی بودم و واسه همین تو خیلی از درسا بقیه از من کمک میگرفتن و من هم دوست داشتم کمک کنم. یه جورایی تو اون سن هم حس غرور داشتم هم واقعا خودم دوست داشتم به بقیه درس بدم. تو دوره لیسانس با مینا آشنا شدم. مینا دختر خوشگلی بود ولی خیلی درس خون نبود. چندین بار از من کمک درخواست کمک کرده بود و من هم کم نگذاشته بودم. به مرور زمان که با هم بیشتر آشنا شدیم و من رو شناخت کم کم من رو به خونشون دعوت میکرد تا با هم کار کنیم. مینا یک خواهر داشت به اسم نگار که از خودش 5 سال کوچکتره و یک برادر که ازدواج کرده بود و اصلا در ایران نبود. اینو بگم که خانواده مینا کلا فاز مهاجرتی بودند و به همین خاطر از همون اول ازدواج مدام تو خانواده بحث بود که ایران جای موندن نیست و باید رفت. داداشش مهندس مکانیک بود و تونسته بود با گرفتن جاب آفر بره المان. در مقابل خانواده من همشون ایران بودند و اصلا تو خاندان من کسی نبود که رفته باشه یا حداقل من نمیشناختم . من، اصلا به مهاجرت فکر نمیکردم و داشتم درسم رو میخوندم که بعدش کنکور ارشدم رو شرکت کنم و بعد هم دست خودمو تو یک شرکتی بند کنم. بارها تو خونه بحث میشد ولی من میگفتم باید بمونم و همینجا زندگی کنم چون نمیخوام دور از وطنم باشم. نمیتونستم تصور کنم که دیگه نتونم خانواده خودمو هر هفته ببینم. دو سال از رابطه من با مینا گذشت و بالاخره من و مینا با هم ازدواج کردیم.
بعد ازدواج طبقه بالای خونه پدر خانمم ساکن شدیم و تقریبا یه جورایی پنج نفری زندگی میکردم. مامان بابای مینا، مینا من و نگار. نگار بیشتر خونه ما بود و یا ما خونه بابای مینا. در کل همیشه نگار رو میدیدم. اوایل هیچ حسی نداشتم چون بدن مینا برام جذاب بود و تو سکس با مینا چیزی کم نداشتیم. مینا دختر شیطونی بود و دوست داشت پوزیشن های مختلف رو تجربه کنه واسه همین سکس من و مینا خیلی تنوع داشت. یک بار داگی میگاییدم مینا رو . یک بار هم میومد روی کیر من اسب سواری میکرد. مینا تنها نکته منفی که داشت این بود که کونش جوری نبود که من میخواستم. نمیگم کون نداشت ها. ولی من فیوریت من نبود. یه مدت که گذشت شاید یک حس مشترک باشه برای خیلی ها که یهو میبینی یکی دیگه هم هست به اسم خواهر زن. راستش از همون نقطه ضعفم تیر خوردم. نگار کون محشری داشت. از یک جایی به بعد خیلی دیگه تو نخش بودم. دروغ چرا، هیچ گهی نمیخوردم جز اینکه نگاش کنم . اونم یواشکی. مثه سگ میترسیدم. خونواده مینا خونواده مذهبی نبودند ولی ولنگار هم نبودن. سکسی ترین پوشش نگار جلوی من تیشرت کوتاه بود و شلوار استرچ. هر چی تیشرتش کوتاه تر بود چون میتونستم کون و کسش رو بهتر تصور کنم بیشتر حال میکردم. یواشکی ازش عکس میگرفتم و میرفتم خونه یک دست جق تو حموم میزدم. رسما کس خول شده بودم. عکس نگار رو یک فتوشاپ تخمی تخیلی میکردم واسه خودم، میذاشتم روی بدنهای سکسی و بعد باهاش جق میزدم و بعدشم عکسها رو سریع پاک میکردم.
یک جمعه صبح رفتیم کوه. کوهش واقعا بد قلق بود. بعضی جاها نیاز داشت کمک کنم که نگار و مینا بتونن برن بالا. اونجا برای اولین بار بود میتونستم بدن نگار رو لمس کنم. یک بار واسه بالا رفته از یک سنگ، قشنگ زیر کونشو گرفتم و کمکش کردم بره بالا. واااای که چه کون نرمی داشت. دلم میخوست فقط کونشو بمانم . دلم میخواست دستم رو بزارم لای کونش و بکشم روی چاک کونش. دلم میخواست کونش رو بوسه بارون کنم. شهوت تمام وجودمو پر کرده بود. نمیدونم چرا ولی احساس میکردم اون هم میفهمید که این دست زدنها با احساسه. پشت این مالیدن ها یک فکر شیطانیه. ولی خوب نه بازخورد مثبتی میداد نه منفی.
دو سال از ازدواج ما گذشت و حاصل ازدواج من و مینا شد یک پسر کوچولو . نگار دیگه شده بود مهمون همیشگی خونه ما. از یک طرف خاله پسرم بود و خیلی وقتا کمک میکرد به مینا و از طرف دیگه خودش دانیجو بود و نیازداشت که کمکش کنم تو درساش. نگار خیلی وقتا شبهای امتحان میومد خونه ما تا بهش کمک کنم. گاهی شبا اونقدر دیر بیدار میموندیم که خانومم خواب میرفت. من و نگار رو مبل میشستیم درس میخوندیم. من کلا تو درس خوندن نمیتونم یه جا بشینم. از بچگی ، نیم ساعت دراز میکشیدم، نیم ساعت میرفتم روی مبل، نیم ساعت پشت میز مطالعه، نیم ساعت تو حیاط. خلاصه این عادت همیشه بود. تو خوندن من و نگار هم همین مدل بود. بهش میگفتم خسته شدم بیا دراز بکشین. بریم پشت میز و …
از هر پوزیشنی سعی میکردم خودمو به یه جای بدنش بمالم. حتی دستمو به دستش. خلاصه موندن های خونه ما زیاد شده بود که یک روز اتفاقی اومدم برم حمام در حمام رو باز کردم نگار رو با شرت و بدون سوتین تو رختکن حمام دیدم. برای کمتر از دو ثانیه. وای ، اون لحظه چقدر برای جذاب و فراموش نشدنی بود. سریع گفتم ببخشید ، در رو بستم و اومدم بیرون . همین یک صحنه شده بود بهانه جق زدن من برای چندین ماه. کونی رو که همیشه با شلوار استرچ میدیدم حالا تو یک شرت مشکی دخترانه میدیدم. شرتش زیاد کونش رو نپوشونده بود. وای، میشد یک روز این کون رو بگیرم بگام. واقعا یک فانتزی بود تو ذهنم.
از زندگی خودم بگم براتون. روزگار میگذشت. بعد از لیسانی مینا که دیگه علاقه به خوندن نداشت ولی من ارشدمو خوندم و در کنارش هم تو یک کارخونه کار میکردم. توی ارشد دیگه نمیتونستم وقت زیادی بگذارم و واسه همین فقط فکر پاس کردن درسا بودم. من صنایع خونده بودم . واقعا اوضاع خوب نبود. آرزوهام با پولی که در میاوردم همخونی نداشت. ناراحتی و افسردگی کم کم داشت تو زندگیم خودشو نشون میداد. از اون طرف هم مدام مینا و نگار میگفتن چرا برای خارج از کشور اپلای نمیکنم و برم. برادر خانمم هم هر سال یک بار میومد ایران و کلی کلاس و سوغاتی با خودش میاورد. وسوسه کنند بود. بالاخره تصمیم گرفتم برای پذیرش دانشگاه اپلای کنم.

پایان قسمت اول…

نوشته: سینا


👍 16
👎 5
36601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

900170
2022-10-25 01:30:34 +0330 +0330

سریع قسمت بعد بنویس خوب بود

0 ❤️

900384
2022-10-26 22:14:20 +0330 +0330

باحاله

0 ❤️