دختری که عاشق نفرتش شد

1400/10/17

سلام اسمم سانازه و میخام براتون داستان تغیر زندگیم و خوشبختیم رو تعریف کنم .
اهل شیراز هستم قد و وزنم متوسط یه قیافه معمولی با پوست روشن دارم . تو یه خونواده پولدار بدنیا اومدمو بزرگ شدم مامانم که همیشه مریض بود و دنبال دوا درمون بابام که همیشه دنبال خانوم بازی و شرکتش بود . من تک فرزندم و بخاطر رابطه بد پدر مادرم زیاد بهم توجه نمیشد .
ما بخاطر شغل بابام و شرکتش تو کرج زندگی میکردیمو از فک و مامیلایه فضول دور بودیم . همین فرصتی برام شده بود تا آزاد باشمو هر کاری دوس دارم بکنم . زیاد درس خون نبودم تو مدرسه هم همش دنبال خوش گزرونی و سر ب سره معلم گزاشتن بودم و بخاطر موقعیت بابام معلما خیلی کاری ب کارم نداشتنو تقریبا مستم آزاد بودم . بخاطر پولدار بودن معمولا بهم حسودی میکردنو زیاد تحویلم نمیگرفتن . همین موضوع باعث میشد کسی دور و ورم نباشه و اکثر اوقات تنها باشم .
کارم شده بود بازی های کامپیوتری و گوشی یه بازی بود به اسم وارکرافت از عکساش خوشم اومد و دانلودش کردم هیچی بلد نبودم یه سایتی بود به اسم گارِنا اونجا آنلاین بازی میکردن و خیلی هم بی ادب بودن از اونجایی که من هیچی بلد نبودم از این بازی بیشتر وقتا شدیدا بهم فهش میدادنو میگفتن نیا بازی منم که شر بودمو به همون اندازه که فهش میخوردم بهشون فهش میدادم . یه روز یه پسری که سر حد مرگ به هم فهش داده بودیم باهام قرار دعوا گزاشت . این سایت یه برنامه ای داشت به اسم تالک اونجا باهم حرف میزدن بهم گفت بیا اینجا تا آدرس بدیم دعوا کنیم . خودشو دوستاش اومدن اونجا منم رفتم همین که صحبت کردیم دیدن دخترم طبق عادت ایرانیا دور و ورم شد پره کس لیس و همه طرف من در اومدن ( تو بازی وارکرافت همه پسرن و خیلییییی کم دختر پیدا میشه ) از اون روز به بعد من شدم سوگلی تیم بازیشون و همه تو صف وایمیسادن که بهم بازیو یاد بدن اونجا با یه پسری خیلی جور شدم اسمش سعید بود و خونشونم کرج بود . بلاخره مخمو زد و باهم قرار مرار گزاشتیم . دیدمشو با هم میگشتیمو زیاد باهم اینور اونور میرفتیم شبا هم مستقیم مینشستیم پایه بازی . بقیه رو دک میکردیم و باهم میرفتیم تو یه تالک جدا دوتایی تا صب کس شر میگفتیم .
یه روز که رفتیم بیرون زیاد دست و همو گرفتیمو دیگه رابطمون خیلی اکی شدو همون روز بحثمون سکسی شد و بوس لب و بمال بمال شروع شد .
یه روز که بابام مامانمو برد دکتر و میدونستم خونه خالیه زنگ زدم بهشو گفتم بدو بیا اونم از خدا خاسته قشنگ عرض ۱۰ دقه خودشو رسوند . بردمش طبقه بالا از پشت بهم چسبیدو شروع کرد مالیدن سینه هام و بوس و لب . نمیزاشتم لختم کنه تا خوب حشری بشه .من کلا ازیت کردن رو خیلی دوس دارم . خابوندمش رو تخت پاچه هامو بالا زدم با کون نشستم رو کیرش و پاهام و ساق پامو بهش دادم گفتم شروع کن .وقتی میخورد واقعا یه حس غروری بهم دست داد و کم کم بهش اجازه دادم لختم کنه خودشم لخت شد . وایسادیمو تا میتونستیم لب همو خوردیم نشستم لب تخت اونم نشست جلو پاهام و بهش گفتم بخوره . یکم بدش اومد و گفت یکم به خودت میرسیدی (کلا یه زره کون گشادم و حوصله حموم نداشتم اونموقه ها کسم پر پشم بود ) .
وقتی دیدم بدش میاد بیشتر حشری شدمو دوس داشتم ازیتش کنم و هر طور بود ۱۰ دقه ای دادم بلیسه و پاهامو حلقه کرده بودم دور سرش و تا جایی که میتونستم فشار میدادم اونم میخورد .
کس منو صورته اون پر آب شده بود . از این کارم شدیدا داشتم لذت میبردم که دیگه گفت بسه و بلند شد بهم گفت توام میخوری یه دونه زدم پس کلش گفتم بخاب . خابید رو تخت و منم کیرشو چرب کردمو شروع کردم به مالیدنش هی بهم میگفت تورو خدا یکم بخور منم بهش میگفتم خفه شو . نشستم روشو کسمو محکم به کیرش میمالیدم نزدیک ۵ دقه مالیدمش که دیدم کسم خیس شد و آبشو پاشید روم . یکم روش خابیدمو لب بازی کردیم بهش گفتم چطورم؟؟ دوس دختره خوبی هستم؟؟ با این حرفم وحشی شدو خابوندم رو تخت خودشم افتاد رومو کیرشو گزاشت لای پاهام سینه هامو مشت کرد و کامل زیرش بودم اونروز نزدیک به ۲ ۳ ساعت لاپایی منو کردو ۳ ۴ بار هم ارضا شد .
رابطه منو سعید همینطوری با لاپایی ادامه داشتو شبا هم موقه بازی تا صبح قربون صدقم میرفتو حرفایه سکسی میزدیم .
نزدیک به ۵ ۶ ماه رابطم با سعید همینطوری بود تا این که خودم بهش پیشنهاد دادم کسمو بکنه زیاد تخیل بافی کرده بودمو فک میکردم این سعید واقعا عاشقمه .
بهم گفت اگه بیام خونتون این کارو کنیم شر میشه و من نمیام یه بار هم تو بیا پیش من . منه خر هم که بهش اعتماد داشتم گفتم باشه .
یه هتل لوکس رفتیم یه اتاق اجاره کرد شناسنامشو داد و با کلی تمنا که من خواهرشم و شناسناممو جا گزاشتیم اتاقو بهمون دادن
وارد اتاق که شدیم نشستیمو کمی باهم حرف زدیمو سعید گفت مطمعنی میخای انجامش بدی؟؟ گفتم فکرامو کردم و خابوندمش رو تخت مثل همیشه اول از پاهام شروع کرد . لختم کردو شروع کردیم به خوردن و مالیدن و لاپایی یکم که حشری تر شدم گفتم سعید معطل نکن الان ۶ ماهه باهمیم و من بهت اعتماد کامل دارم تو این مدت هر جوری که من خاستم رفتار کردی و میدونم ادم بدی نیستی کارو تموم کن دوس دارم به دست تو زن شم
این حرفام آتیشش زد و شروع کرد کیرشو به سوراخ کسم مالیدن کم کم فرو کردو زیر دلم سوخت و لای پاهام و کیر سعید خونی شد .
سعید گفت الان بهترین صحنه زندگیمو دارم میبینم اجازه میدی یه تیکه کوچولو ازش فیلم بگیرم که پامو گزاشتم دم دهنشو گفتم سییسسسسس فقط بکن درد زیادی داشتم و اصلا حوصله بحث و حرفزدن رو نداشتم در عین حال خیلی هم داشتم حال میکردم چون سعیدو دوس داشتم .
یکم که کرد ارضا شد و بغلم کرد و گفت تو بهترین اتفاق زندگیم هستی . از این به بعد حتی جق زدنام هم میخام باتو باشه نمیخام فیلم پورن نگا کنم بزار یه فیلم کوچولو ازت بگیرم . خلاصه خرم کردو ازم فیلم گرفت .
رفتیم خونه و احساس خیلییییی خوبی داشتم اما بد بختیام از اون روز تازه داشت شروع میشد .
تقریبا هفته ای یکی دوبار موقعیتش پیش میومد که سعید منو بکنه و همیشه هم مثل قبل تمام سکس تحت کنترل من بود هرچی من بگم همون بود ولی از قصد و نیت واقعی سعید خبر نداشتمو نمیدونستم این سادیسمیه روانی چه نقشه ای برام داره .
نزدیکای ۲۲ بهمن بودیم که مامانم دیگه تحمل نکردو مرد . چهلمش که رد شد بابام منو بهونه کرد که ساناز تنها گناه داره و من هم همیشه شرکتم و باید زن بگیرم . منم خودمو جر میدادم که گناه ندارمو زن نگیر .
خلاصه یه منشی داشت به اسم عاطفه که ازش متنفررررررر بودم و حتی یک ثانیه هم تحمل دیدنشو نداشتم . چند باری هم تو شرکت متوجه شده بودم که تو اتاق بابام داره میکنتش و از رابطشون خبر داشتم .
خلاصه بابام با عاطفه ازدواج کرد و جو خونه برام‌حال بهم زن شده بود . اما بعضی شبا که میفهمیدم دارن سکس میکنن تحریک میشدمو یواشکی میرفتم پشت در گوش میدادم . کم و بیش متوجه حرفاشون میشدم و صدایه تلنبه زدن بابام هم کم و بیش به گوش میرسید .
عاطفه مربی ایروبیک بود و واقعا خوشکل بود هیکل درشت با کمر باریک کون و سینه بزرگ و قد تقریبا ۱۸۰ . موهاشو چتری میزد و چشمایه درشتی هم داشت . خیلی هم کم آرایش میکرد .
این عاطفه خانوم شدیدا فضول بود و از رابطه منو سعید با خبر شده بود و میدونست کسم در بست در اختیار سعیده .
منم رو حسابه اونروزا که مامانم کاری بم نداشتو آزاد هر کاری میکردمدطبق روال هفته ای دوسه بار به کسم یه حالی میدادم .
تا این که سعید کم کم اون رویه خودشو نشون دادو هی با فیلمی که ازم گرفته بود تحدیدم میکرد و میگفت از این به بعد سکسامون باید به خاسته من باشه . منم که دیگه ازش دلسرد شده بودمو بیشتر ازش میترسیدم دیگه سکسام بهم حال نمیداد وحشیانه باهام رفتار میکرد . کونمو داغون کرده بود و من از آنال بدم میومدو اصلا حال نمیکردم .
یه روز بهم گفت میدونی من کی هستم ؟؟ و میدونی چرا این بلارو دارم سرت میارم؟؟؟
گفتم کی هستی و چرا از این رو به اون رو شدی؟؟
بهم گفت من پسر خاله نویدم همون که باهات قرار دعوا گزاشت و تو حسابی بهش فهش دادی من دارم تلافی فهشاتو در میارم . هفته دیگه میای تو همون هتلی که کستو پاره کردم و با نوید قراره بهترین سکس زندگیمونو انجام بدیم و اگه نیای فیلمت پخش میشه .
منم دیگه واقعا ترسیده بودمو دوس نداشتم تبدیل به یه جنده بشم .
چند روزی کارم شده بود گریه و وقتی از اتاقم میومدم بیرون متوجه نگاه هایه عاطفه میشدم که چطور کنجکاو بهم نگاه میکنه و متوجه شده یه اتفاقی برام افتاده اما به رو خودش نمیاورد . بابام‌هم که کلا به تخمش بود و اصلا بهم توجهی نمیکرد .
رسید روزی که قرار بود بهشون بدم . تا دم‌هتل رفتمو ماشینشو که دیدم داره میاد سمتم قید آبرومو زدمو گفتم بدرک بزار آبروم بره ولی نمیخام جنده شم . پا گزاشتم به فرار و اونم دنبالم کرد از خیابون رد شدمو سریع نشستم تو تاکسی .
تاکسی گفت ۳ نفر دیگه باید بیان تا حرکت کنم گفتم دربست ببرم اونم قبول کردو رسوندم خونه .
خیلی درگیر بودمو فقط نشسته بودم پایه کامپیوترو بازی میکردمو گریه میکردم ‌. اکانتمو عوض کردم که دیگه سعید نتونه پیدا کنه .
شدیدا معتاد این بازی بودمو نمیتونستم ولش کنم .
عاطفه با یه لیوان شیر و یه کیک وارد اتاقم شد و گفت بیا بخور از صبح چیزی نخوردی و داعم تو خودتی .
اگه مشکلی داری به من بگو منم الان جایه مامانتم بهش گفتم خفه شو برو بیرون حالم از تو و مامانمو بابام بهم میخوره
مخصوصا تو که جنده شرکته بابام بودی .
بهش برخورد و گفت درست صحبت کن منم بهش گفتم بابام فقط کستو عقد کرده نه خودتو .
گفتم غیر بابام چند نفر دیگه تو شرکت ترتیبتو میدادن؟؟؟
فکر کردی نمیدونم جنده خانوم ؟؟ با یه غضبی دستمو گرفت و محکم فشار داد خیلی زور داشت گفت منو قضاوت نکن بچه و رفت بیرون .
چند روزی تو خونه بودم جراعت بیرون‌رفتن نداشتم . سعید هم داعم به گوشیم زنگ میزد که جواب نمیدادمو پشت سر هم اس ام اس میداد که بلایی به سرت بیارن که ‌…
کلا از این کس شرا .
برا ناهار رفتم تو آشپزخونه که عاطفه بهم گفت نوشابه یادم رفته بخرم برو بخر بیا . گفتم من حال ندارم به بابام گفت تو بهش بگو بابام هم با عصبانیت گفت همه کاری که نباید عاطفه انجام بده سریع نوشابه بگیر بیا .
منم که از ارس جرات نداشتم برم بیرون با بدبختی و دلهره خودمو به سوپر مارکت رسوندم نوشابه خریدم برگردم که سعید از پشت بغلم کردو انداختم تو ماشین تا خاستم جیغ بزنم نوید دهنمومحکم گرفتو نزاشت سعید هم گازشو گرفت . سر ظهر بود و هیچکس نفهمید چی شد .
وسط راه که دیگه از همه چی نا امید بودم یه ماشی محکم کوبید به ماشین سعیدو اومد پایین یه اصلحه گرفت رو به سعید و به نوید هم گفت پیاده شو .
جفتشونو بهم بست و گفت دیگه حتی نمیخام یک بار دیگه مزاحم دخترم بشی و ریختتو تو این محله نبینم که میدمت به بدترین درجه آگاهی گوشیش رو هم گرفت و فیلمایه منو پاک کرد .
و یه اخلاق تند و قاطع ازش پرسید دیگه کجا کپی کردی که سعید هم با قصمو ترس گفت هیچ جایه دیگه ندارمش .
گوشی سعید رو کوبید زمین منو سوار ماشینش کردو گفت بریم .
دست و پام از شدت ترس کلا رو ویبره بود و رنگم مثل گچ شده بود . بهش گفتم عاطفه به بابام نگو تنها چیزیه که ازت میخام .
بهم گفت همون روز که جلو هتل ازشون فرار کردی من دیدمت و فهمیدم خبریه . با سعید ظاهرا دوست شدم و جریان رو فهمیدم و امروز هم عمدا فرستادمت بیرون چون میدونستم تو نخته .
بازم بهش گفتم ازت متنفرم عاطفه و یهو ناخاسته بغلش کردمو گفتم مرسی .
گفت چرا ازم متنفری بازم با بغض گفتم چون که ازت متنفرم و دلم‌نمیخاد ببینمت .
ازت بدم میاد . مثل یه قورباغه سبز هستی جلو چشمام چندشی.
اونم بجای این که ناراحت بشه بلند بلند میخندید .
وقتی رفتیم خونه بابام گفت چقد دیر کردید رفتید نوشابه بخرید یا بسازید ؟؟ که عاطفه بهش گفت خب حالا بیاین سر میز .
از اون روز جرقه دوستی منو عاطفه خورد .
از اون روز دیگه خبری از اون سعید عوضی و پسر خالش نبود و یه حورایی رفیق صمیمی من شده بود عاطفه . هر روز بهش میگفتم ازت متنفرم . اونم میخندیدو میگفت مطمعنم هیچ کسو اندازه من دوس نداری .
یه جورایی خودمم باورم شده بود که دوسش دارمو فقط وانمود میکنم که ازش متنفرم .
یه روز که دیگه اتفاقایه اون سعید هرومزاده رو فراموش کرده بودمو بازم کسم شروع به خارش کرده بود یه دونه فیلم از برازرس دانلود کردمو با نگاه هایه حشریم به عمو جانی داشتم میمالیدم با خیال راحت از این که بابامو عاطفه رفتن شرکت اما غافل از این که عاطفه خونه بود .
صدایه گوشیو تا ته زیاد کرده بودم که حسابی حال کنم . تو حس و حال بودم که دست رفت تو سینه هامو برقم گرفت . محکم بغلم کردو گزاشتم رویه پاهاش و گفت نترس عزیزم . گفت بهترین فانتزی من اینه که با دخترم حال کنم . و چه دختری ریزه میزه ترو خوشمزه تر از تو ؟ هنگ کرده بودمو اصلا نمیدونستم چی به چیه .
لب گرفتنایه مکرره عاطفه دیوونم کرده بود . تو بغلش یه احساس امنیته عجیبی داشتمو خودمم کم کم تحریک شده بودم . خودمو شل کردمو اجازه دادم عاطفه هر کاری دوس داره انجام بده . منو میخوردو میمالید و در گوشم زمزمه میکرد من عاشق تو بودم نه بابات .من باهاش ازدواج کردم تا تورو به دست بیارم .
این حرفاش درجه حشریتمو برده بود رو ۱۰۰۰ و به قول همه آمپر چسبونده بودم . زره زره لختم کردو ممه هامو میمالیدو میخورد کسمو مالیدو خورد . ۶و ۹ شدیمو همدیگرو خوردیم . اولین باری بود که برا کسی میخوردم تو سکسایه قبلیم نخورده بودم اصلا .
سینه هایه سفت و بزرگ عاطفه رو کمرم مالیده میشد و دستش تو کسم بود . چقدر اون لحظه تو اوح بودمو چندین بار ارضا شدم . شاید باورتون نشه ولی نزدیک ۴ ساعت منو عاطفه عشق بازی کردیمو ارضا شدیم . از اون روز وقتایی که بابام عاطفه رو میکرد ناخاسته حسودی میکردمو دوس نداشتم کسی غیر از خودم به عاطفه دست بزنه .
هرجایی که میرفت همراش میرفتمو بهترین شخص زندگیم شده بود . اخر سر بهش گفتم عاطفه من بهت گفتم ازت متنفرم؟؟؟؟
بزرگترین اشتباه زندگیمو کردم بغلش کردمو بهش گفتم عاشقتم برات میمیرم یک لحظه هم بدون‌تو نمیتونم زندگی کنم . بهترین امنیت دنیارو با تو دارم بهترین مامامته دنیا . اونم یه لب ازم گرفت و گفت منم همینطور دخترم .
اللن ۳ ساله بابام هم مرده و به درک واسل شده و من و عاطفه باهم زندگی میکنیم و از این که زیر خواب عاطفه هستم خیلییییی خوشحالم . این بود داستان زندگی من امیدوارم خوشتون اومده باشه .
اگه دوست داشتید چنتا تز لزای توپمو با عاطفه براتون مینویسم

نوشته: ساناز


👍 13
👎 9
23301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

851982
2022-01-07 01:48:01 +0330 +0330

تا هتل لوکس خوندم التماس کرد شما خواهر برادرید به همین راحتی کل اون هتل با اموالش وکارمنداش از پی تا طبقه اخر تو اونجایی ادم دروغ گو

1 ❤️

851986
2022-01-07 01:51:21 +0330 +0330

کمپانی برازرس باید تو رو استخدام کنه در کستان گفتن تخیل خوبی داری پسرم.

0 ❤️

852003
2022-01-07 02:58:49 +0330 +0330

جالب بود!
دوست دارم از ادامه رابطه با عاطفه بنویسی.

0 ❤️

852064
2022-01-07 10:06:21 +0330 +0330

همون سطر های اولیه داستان وقتی با شاهکار ادبیاتت مواجه شدم و سوژه اولیه این قصه دستم اومد …با اینکه تا اخرش خوندم اما دلم داشت واقعیت داستان خودت رو رصد میکرد…اینکه کلا جدا از شرو ور و اراجیف نویسی ات ، تو این سن سال چه روز و شبهای سرد خالی از عاطفه و محبت رو مثل یه نخودی به تنهایی سر کردی و که این باعث شده بود که روحت هم قدرت جذبش رو از دست بده …اینجور وقتها پولدار بودن هم دردی از ادم دوا نمیکنه …لطافت روحش هم از دست میره و جاشو به تنفر میده …اینجاست که میفهمی که چرا به یکی محبت میکنی بجای ارزش گذاشتن …طرف ازت کینه میگیره …حتما یه همچین ادمهایی تو زندگیتون شاهد بودین …که علیرغم تمام محبتهایی که در حق یه نفر کردید ازتون کینه بدل میگیره…علتش همینه…
نطفه هر دیکتاتوری که هر کدوم یه گوشه از دنیا رو بگا دادند و همچنان هم بگا میدن از همین روح های بی عاطفه و سرد و زخم خورده ، بسته شده…
واقعا هم دلم بدرد اومد و قدری چشمام اشکین شد…کی مقصره نمی دونم اما شاشیدم تو پوشاک مای یببی ات جنتی

0 ❤️

852316
2022-01-08 18:10:33 +0330 +0330

قشنگ یه فیلم ایرانی بود
نکته اول:قد نامادریت ۱۸۰ بود؟مطمعنی اون باباتو نمیکرد؟
نکته دوم:گوشیو بکوبی زمین نهایتا LCD بشکنه که اونم عوض کنی مثل ساعت کار میکنه
کصتان بود
:)

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها