دیدبان

1401/04/22

سلام دوستان این یه داستان تخیلی در مورد گی هست لطفن اگر گی حال نمیکنین نخونین


بعد از ظهر بود و داشتم پیاده از سر کار بر می گشتم، نزدیکای خونه که شدم از نبش کوچه که پیچیدم پسر همسایمون رضا رو با چنتا از پسرای روستا دم در خونشون دیدم. داشتن از هم جدا میشدن و آخرین لحظه رضا گفت پس وقتی بهتون پیام دادم دیگه؟ یکی از دوستاش گفت اوکی و انگشت شستش رو به علامت اوکی بلند کرد و راه افتادن که برن، رضا که تازه متوجه من شده بود سلام احوالپرسی کرد
-سلام آقا رضای گل، چخبرا؟
-سلامتی بفرمایین

خونه کسی نبود و منم قصد داشتم به عادت هر روزه یه چرتی بزنم. پس لباسامو عوض کردم و از پله ها رفتم بالا که برم طبقه بالایی که کولر داشت و خنکتر بود. اما وقتی به پنجره بزرگی که توی پاگرد بود رسیدم متوجه رضا شدم که در خونشون رو باز کرده بود و یجور مشکوکی توی کوچه رو میپایید. کنجکاویم گل کرد و همونجا نشستم و دزدکی نگاش کردم. خونه پدریم نبش یه سه راهی بود و روبروی خونه ما، خونه رضا اینا بود و از همون پنجره توی پاگرد هم کوچه و هم حیاط خونشون قابل دید زدن بود. یکی دو دیقه بعد یه ماشین وارد کوچه شد و رضا بهش علامت داد. یه زانتیای سفید تر تمیز چیزی که توی روستا نداشتیم و بیشتر از قبل کنجکاوم کرد. در ماشین باز شد و یه پسر قد بلند و ترکه ای با سر و لباس تر و تمیز ازش بیرون اومد. از تیپ و وجناتش مشخص بود که روستایی نیست. بعد بیست و خورده ای سال همسایگی و سابقه رفاقت قدیمی که با هاشم، داداش رضا داشتم خوب میدونستم که همچین فامیلی ندارن، رضا دانشجو بود و با خودم گفتم شاید همکلاسیشه، مخصوصن که تقریبن همسن بودن حالا شاید پسره یکی دو سال کوچیکتر و حدود 18 یا نوزده ساله، ولی حرکات و رفتارشون بازم بیشتر منو کنجکاو کرد و نگذاشت از اون پنجره دور بشم و برم چرتمو بزنم. صداشون رو نمیشنیدم ولی وقتی دست دادن و سلام احوالپرسی کردن حس میکردم انگار دفه اوله همو میبینن مخصوصن که رضا همزمان با کنار کشیدن و دعوت کردنش بداخل خونه بازم کوچه رو با نگاهش حسابی بالا پایین کرد و مهمونشم قبل اینکه بره داخل یجوری خوب توی حیاط و خونه رو برانداز کرد و بعد داخل رفت. وقتی ته کوچه رو نگاه کردم تازه متوجه شدم که دوستای رضا که چند دیقه پیش از هم جدا شده بودن با داخل رفتن رضا و دوستش، از پشت دیوار اومدن بیرون و با خودم گفت عجب حالا جالب شد!
رضا مهمونشو از حیاط رد کرد و برد داخل هال، چند دیقه بعد در باز شد و پسره اومد توی حیاط و رفت سمت در و پشت دیوار از دید من مخفی شد. توی روستا، دسشویی خونه ها بیشتر توی حیاطه و حدس زدم رفته دسشویی و بعد چند دیقه برگشت داخل و کمتر از ده دیقه دوباره اومد توی حیاط و باز سمت دسشویی رفت. توی دلم خندم گرفته بود. با خودم گفت خوب کار انجام شد و آقا رضا کام دلشو گرفت! هر چند یکم خروسی کارو انجام داده و زود آبش اومده! پاشدم که برم سمت اتاق خواب و داشتم با خودم فکر می کردم. با داداشش هاشم، همسن بودیم و حدودن چهار پنج سالی بزرگتر از رضا و توی نوجونی و جوونی با همدیگه جنایتای زیادی انجام داده بودیم! اما همیشه فکر میکردم رضا مث من و هاشم نیست و پسر سر بزیر و آرومیه و حالا… با خودم گفتم همسن و سال هستن و دل دارن و البته شهوت، خوب نوش جونشون باشه. دم در اتاق که رسیدم یهو انگار از خواب پاشده باشم بخودم گفتم کوسخول، جنایت اصلی تازه شروع نشده! پس برگشتم سمت پنجره و باز دیدبانی رو ادامه دادم! پسرک از دسشویی درومده بود و داشت میرفت سمت هال و همزمان چهارتا دوست اراذل رضا از ته کوچه راه افتادن و رسیدن و در رو زدن. رضا اومد بیرون و در رو باز کرد و پنج نفری رفتن داخل هال، یه لحظه تصور کردم الان توی اون خونه چخبره و حس کردم کیرم یه تکون حسابی خورد و بدنم شروع بداغ شدن کرد.
پنج دیقه بعد بود که باز در هال باز شد و چهار نفر اومدن توی حیاط، توی روستا همه رو میشناختم . و میدونستم ازون جمع پنج نفره الان ایمان داخله، رضا، حسین، جواد و سعید هم اومده بودن توی حیاط تا هم ایمان راحت باشه و هم منتظر نوبتشون باشن. ایمان یه پسره ریز اندام اما مغرور و پر ادعا بود و یه لحظه توی ذهنم تصور کردم الان ایمان با اون قد کوتاه و جسه ریز اما اخلاق ارباب مآبانه با اون پسر قد بلند و کشیده اندام داره چکار میکنه و کیرم سیخه سیخ شد. جوری که انگار سر کیرم مستقیم خورد توی مغزم و دیگه نمیتونستم فکر کنم. فقط میخواستم هر چه زودتر خودم رو به اون خونه برسونم و با اون بچه توی اتاق تنها بشم. نمیدونم چجوری لباس پوشیدم و مثل برق و باد خودمو رسوندم پشت درشون در حالی که کیرم هنوز توی یه حالت نیمخیز و ضایع بود.
در زدم و رضا از توی حیاط گفت کیه؟
-باز کن رضا جون غریبه نیست
در رو یکم باز کرد و جوری که خودش لای در بود گفت بفرما آقا احسان
یجوری که خودمم انتظارش رو نداشتم بی رودروایسی زل زدم توی چشماش و گفتم منم میخوام!با تعجب و دستپاچگی گفت چی … چی میخای؟ زدمش کنار و رفتم داخل حیاط و گفتم فکر کردی با دسته کورا طرفی؟ بچه بیاری تو محل
، ما هم بیغ؟
-آخه…
-آخه نداره دیگه شما میکنین منم میکنمش
سعید پرید جلو و گفت آخه همین الانم پنج نفریم
-خوب حالا شدیم شیش نفر که چی؟
حسین هم که خودش رو تازه بجمع رسونده بود گفت آخه همین الانم بزور راضیش کردیم به پنج نفرمون بده
-جمع کن بابا اونی که به پنج نفر میده به شیش نفرم میده! بعدم کون یکی دیگه پاره میشه شما چتونه
رضا با کلافگی گفت چی بگم والا
ایمان گوشه حیاط پشت بدیوار نشسته بود و سیگار میکشید. یجوری خسته و بی حال بود انگار کوه کنده ! دود سیگار رو که داد توی هوا یجوری بیحال انگار با خودش حرف میزنه گفت بی کاندومم نمیده ما هم کاندوم اضافی نداریم
-گوه خورده بی کاندوم نده مگه با خودشه!
حشر واقعن زده بود به مغزم و فقط میخواستم هرچه زودتر کیرمو فرو کنم و بهیچ چیز دیگه حتی ریسک مریض شدنم فکر نمیکردم. یه نگاه به صورت چهارتاشون کردم و متوجه شدم که همشون تسلیم شدن پس تیر آخرم زدم و گفتم نفر بعدی منم! از قیافه هاشون معلوم بود چقد ازم بدشون اومده ولی بخاطر تفاوت سنی که داشتیم یجورایی احترام پیش کسوتی هم برام قائل بودن و با این موضوع هم کنار اومدن!
جواد بر خلاف ایمان و رضا که زود آبشون اومده بود، مقاومت بیشتری نشون داده بود اما بالاخره در باز شد و همینکه جواد لای در پیدا شد زدمش کنار و پریدم داخل! جواد که با دیدنم شوکه شده بود پشت سرم اومد داخل و گفت تو اینجا چیکار میکنی؟ همزمان پسره هم که پشت پرده کشیده شده در هال، روی شکم دراز کشیده بود و سرش پایین بود و به اصطلاح گلای قالی رو میشمرد! سرشو آورد بالا و تا منو دید یهو پرید بالا و داد زد تو دیگه کی هستی؟ و به جواد گفت معلومه اینجا چخبره؟هی نفر جدید میاد، شما چن نفرین آخر؟ با یه نگاه دو سه ثانیه ای سرتاپاش رو برانداز کردم. قدش بالای 180 بود. یه تیشرت آبی تیره چسبون به بالاتنش چسبیده بود. سینه هاش مث سینه های دختر تازه بالغ شده بود که پستون نداره اما سینه هاش ورم کردن و مث دو تا تپه از زیر تیشرت معلوم بود. شلوار جینش رو تا سر زانو پایین کشیده بود. با اینکه ترکه ای بود اما کون گرد و تپلی داشت و کمر باریکش بیشتر کونش رو قلمبه نشون میداد و پاهای کشیده و خوش فرمش و اون رونهای سفید و گرد دخترونش ! اگر یه کیر سفید کوچولو اون وسط نبود هیکلش کاملن دخترونه بود و البته نه هر دختری یه مانکن به تمام معنی! با یه صورت واقعن خوشگل و دماغ نازک و کشیده
محو اینهمه خوشگلی بودم که از داد زدناش بخودم اومدم. گفتم نترس فقط منم کسه دیگه هم قرار نیس اضافه بشه. دس انداخت شلوارش رو کشید بالا و همینطور که سعی می کرد زیپ رو بکشه بالا و کمربند رو ببنده منو زد کنار و گفت من دیگه نیستم و سمت در حرکت کرد. میدونستم که باید زهره چشم ازش بگیرم تا حساب کار دستش بیاد .پس مچ دستش رو گرفتم، کشیدم و پرتش کردم سمت دیوار، تا بخودش بیاد از پشت چسبیدم بهش، پسر ظریفی بود و معلوم بود به عمرش سنگینتر از خودکار بلند نکرده و به اصطلاح آفتاب مهتاب ندیدس. کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد و میدونستم که با وجود شلوار، بازم بخوبی لای پاش حسش میکنه. غیر از جواد بقیه هم اومده بودن دم در هال و با چشمای گشاد شده مارو نگاه میکردن. با سر علامت دادم که برن بیرون و بعد گفتم درم ببندین!
وقتی تنها شدیم دست انداختم گلوی نازکشو محکم گرفتم و لبمو گذاشتم کنار لاله گوشش و یه نفس داغ زدم و گفتم فک کردی میتونی کون خوشگلتو ور داری بیای تو این محله و بی اینکه کیر منو بخوره ببریش؟ هیچی نمیگفت، ترسیده بود و عملن بدنش میلرزید
-هان؟ همچین فکری کرده بودی؟
گلوشو محکم فشار دادم و در حالی داشت گریش میگرفت گفت نه!
دیگه کیرم بیشتر ازین نمیتونست توی غلاف بودن رو تحمل کنه. پس کمر بند رو باز کردم و زیپمو کشیدم و شلوار و شورتم رو دادم پایین و سالار آماده خدمت، شق و رق وایساد پشت کونش، چسبیدم بهش و لاله گوشش رو بوسیدم و همینجور که از روی شلوارش به کونش میمالیدم نفسای داغ روی گلو و گوشش میزدم و لاله گوش و گردنش رو گاز گاز میکردم. بعد برش گردوندم و هلش دادم پایین روی زانوهاش
-وقتشه یه ساک مشتی واسه عمو بزنی!
کیرو گرفتم دم دهنش اما سرشو برگردوند و گفت ساک نمیزنم. دس انداختم توی موهاش و سرشو محکم گرفتم و کیرو گذاشتم دم لباش و گفتم میزنی! بعد هلش دادم توی دهنش و گفتم یا خودت بزن یا توی گلوت تلمبه میزنم. چاره ای براش نگذاشته بودم پس شروع کرد به خوردن ولی قبلش غر زد حداقل موهاشو شیو میکردی!
-نمیدونستم گل پسر تشریف میارن یهویی شد… حالا دفه بعد زودتر خبرم کن برات تمیزش کنم
با کنایه گفت حتمن!
با دلخوری شروع کرد اولش سرشو لب زدن منم سرش رو هل دادم توی دهنش و مجبورش کردم بخوره، اولش دلنخواهی و از روی اجبار فقط توی دهنش عقب جلوش میکرد ولی بعد فک کنم خودشم خوشش اومد و شروع کرد مکش دادن و شایدم با خودش فکر کرد اگه حال بده زودتر آبم میاد و از شرم خلاص میشه. بی پدر، مکشایی میداد که دیگه سرپا وایسادن برام سخت شده بود و با یه دست موهاشو چنگ زدم و با اون یکی دستم تکیه دادم بدیوار و از ته دل آخ و اوخم بهوا رفت. اگه دو سه دیقه دیگه اینجوری کیرمو میمکید آبم میومد. اما اونروز نمیخواستم همچین لعتبی رو مفت از دست بدم و نکرده بزارم بره پس از دهنش کشیدم بیرون و پیرهنم رو هم از تنم در آوردم. طرف هم توی همین حین شلوارش رو دوباره تا زانو کشید پایین و شکمش رو گذاشت روی یه بالشت و خوابید و قمبل کرد. با اینکارش کون سفیدش حسابی گرد و قلمبه شد. کون زیاد کرده بودم اما این یکی واقعن شاهکار بود. با اون رونهای گرد و سفید و نرم، کون به این خوشفرمی و کمر باریک و اون قوسی که داشت! افتادم روش و محکم بغلش کردم. گرمای بدنش دیوونه ترم کرد. نوک انگشتم رو با کرم چرب کردم و سوراخش رو باز کردم. با سه تا کیری که قبلش خورده بود سوراخش مشکل باز شدن نداشت. پاها و دستامو دو طرفش ستون کردم و سر کیرو تو دستم گرفتم و تنظیم کردم. برگشت و گفت کاندوم بزن.
-نیست
-پس پاشو اینجوری نمیدم
بخودش یه تکون داد اما محکم چسبوندمش بزمین و گفتم
-خر بازی در نیار بزار کارمونو بکنیم تموم شه بریم
-از ته گلوش با یه صدای جیغ مانند گفت مریضم میکنی آخه
گفتم نترس خوشگله من هیچیم نیس و همزمان سر کیرو هل دادم توی سوراخش و با یه فشار تا ته کونش رفتم و افتادم روش و یه نفس راحت کشیدم. حس آدمی رو داشتم که بعد کلی جنگیدن و تلاش به مراد دلش رسیده! اما اون بیچاره یه آخ از ته دل گفت و سرشو کرد توی قالی
-جووون
-آخه حیوون یهو که نمیزنن تا ته
-جوووون دیووونم کردی چه داغه کونت!
یه کون گرم و تپلی کیرمو محکم تو بغل گرفته بود و یه بدن ظریف و ناز تو بغلم بود و خودم از شهوت داغه داغ! یکم خودمو بالا کشیدم و شروع به تلمبه زدن کردم. اولش آروم و عمیق اما کم کم سرعت و قدرت رو به تقه ها اضافه کردم و قمبل کونش با تقه های رگباریم مث ژله زیرم میلرزید. پشت تیشرتشو یکم دادم بالا و شکم پر مووی خودمو چسبوندم به کمر باریکش و گرمای بدنش بیشتر حشریم کرد.داشتم با همه وجود لذت میبردم و نمیخواستم به این زودی آبم بیاد. پس درآوردم و از روش بلند شدم. دست انداختم زیر شکمش و گفتم بیا بالا ولی گفت همینجوری بکن. کیرم دیگه یه لحظه طاقت بیرون موندن از سوراخش رو نداشت پس باز بزور متوصل شدم و کشیدمش بالا و چنگ زدم توی موهاش و سرشو کشیدم عقب و گفتم
-بچه کونی انگار تو هنوز دوزاریت نیفتاده که اینجا حرف حرف منه!
شلوارش رو کامل از پاش درآوردم. حتی یه تار مو به بدنش نبود. تمام بدنش شیو بود وپوست سفیدش میدرخشید. مجبورش کردم تو پوزیشن داگی برام حسابی قمبل کنه خودمم با دستام پهلوهاشو محکم گرفتم و کمر باریکشو باریکتر کردم. کونش تو این حالت محشر شده بود. بازم یه هوا تپوندم توی کونش، راستش دست خودم نبود شهوت، وحشیم کرده بود. اومد خودش رو بکشه جلو اما دستای قوی من بدنش رو محکم گرفته بود و بازم تسلیم شد و با تلمبه های وحشیانه من فقط ناله میکرد و گاهی یه جیغ خفه میزد. بعد چند دیقه فهمیدم باید پوزیشن رو عوض کنم اگه نه آبم رو میکشه بیرون و لذت، تموم میشه. از وقتی که خودم رو شناختم هیچوقت آدم کمر شلی نبودم اما این پسر، تمام وجودش سکسی بود و حشری کننده، جوری که نمیتونستی جلوی خودتو بگیری.
به پهلو خوابیدم و اونو هم بغلم خوابوندم. چسبیدم بهش و بغلش کردم. یه دست از زیر کتفش رد کردم و با دست دیگه رون پای بالاییش رو بلند کردم و سوراخشو کشیدم سر کیرم و باز یه آخ خفه گفت و منم گفتم آخو جووون
همینطور که تلمبه میزدم محکم بغلش کرده بودم. دوس نداشتم حتی یه دقیقه هم به اندازه نیم سانت بدنش ازم فاصله بگیره. اما انگار اینم کافی نبود و من بیشتر میخواستم بالاخره دستم رو از زیر تیشرتش رد کردم و چنگ انداختم روی سینش! آخ که چه گرم و نرم و شهوتناک بود! به نفس نفس زدن افتاده بودم و بدنامون خیس عرق چسبیده بود بهم و فقط تلمبه میزدم و پستونش رو میمالیدم و اونم صورتش گل انداخته بود و آخ آخ از دهنش نمیوفتاد. دیگه طاقت نیاوردم و تیشرتشو زدم بالا و اون پستونای گرم و نرمش رو دیدم بد جوری هوس کرده بودم نوکشون رو ببوسم و حتی بمکم اما توی اون پوزیشن نمیشد. عوضش لبمو انداختم روی لپش و چند بار بوسیدم و حتی مکیدمش و یهو سرشو برگردوندم و یه لب یهویی ازش گرفتم! قبل از این از هیچ پسری لب نگرفته بودم. راستش اصن خوشم نمیومد حتی وقتی توی فیلما میدیدم دوتا پسر لب میگیرن چندشم میشد. ولی از این پسر و تو اون اوج شهوت لب گرفته بود و چه حس گرم و دلچسبی داشت و بازم میخواستم تکرارش کنم. روشو برگردونده بود و نمیخواست دیگه این کارو بکنه ولی اونروز قرار بود واقعن حرف حرف من باشه. پس سرشو بزور برگردوندم و لباشو کردم توی دهنم و همینجور که دستم پستونشو محکم چنگ زده بود و تلمبه های محکم توی سوراخش میزدم لباشو میمکیدم و ولکنشون نبودم. حس میکردم نازترین و خوشگلترین موجود دنیا توی بغلمه و هر لحظه بیشتر و بیشتر اوج میگرفتم. بعد اینکه یکم لباشو خوردم نمیدونم خوشش اومده بود یا از روی مجبوری بود ولی اونم همراهیم میکرد و لب میداد و میخورد. دیگه واقعن نگه داشتن آبم داشت غیر ممکن میشد. دلم نمیومد کیرمو بکشم بیرون و دوس داشتم تا قطره آخرشو همونجا خالی کنم. ولی میدونستم که دو نفر دیگه هنوز پشت در منتظرن و واقعن نامردیه حالا که بزور و بی نوبت اومدم تو، یه کون پر از آب کیر براشون بجا بزارم. پس با همه سختیش دل کندم و کشیدمش بیرون و بلند شدم و روبروش نشستم. پاهاشو گرفتم و کشیدمش تا روی کمر خوابید و من بین پاهاش بودم. بدجوری وسوسه میشدم که همینجوری و توی حالت فرقونی دوباره کیرو بهش بندازم و خودمو توش خالی کنم ولی خودمو کنترل کردم. رونهاشو چسبوندم بهم و کیرمو گذاشتم لای رونای سفید و نرمش و دو سه بار عقب جلو کردم و بالاخره با یه آخ اومد. پاشش اول ریخت بالای نافش اما دومی و سومی جهش بیشتر داشت و تا زیر گلوش پاشید. با اومدن آبم انگار راحت شده بودم. همینجور که روناش تو دستام بود نگاش کردم . اونم انگار راحت شده بود. نفس نفس میزد اما صورتش آروم شده بود. با خودم گفتم این پسر واقعن خوشگله و من چه خوش شانس بودم که امروز بجای خوابیدن، دیدبانی دادم!
لباسامو که پوشیدم برگشتم نگاش کردم و فهمیدم بهم زل زده بود ولی تا نگاش کردم نگاهش رو دزدید. حالا که شهوتم خوابیده بود، یجورایی دلم براش میسوخت. اومده بود که با یه نفر سکس کنه و لذت ببره و حالا باید شیش تا نره خر حشری که شهوت، وحشیشون کرده رو تحمل کنه تا کارشون باهاش تموم بشه و بزارن بره. تصمیم گرفتم قبل اینکه برم تمیزش کنم. پس دستمال کاغذی رو برداشتم و نشستم کنارش و آب کیرم رو از روی شکم و سینش پاک کردم. توی اون مدت روشو ازم برگردونده بود. نمیدونم چی شد ولی ناخودآگاه به حالت زمزمه کردن گفتم
-ببخشین اذیت شدی… وقتی دیدمت نتونستم خومو کنترل کنم
اینو که شنید یهو صورتش رو سمتم برگردوند و با تعجب و ناباوری نگام کرد و بعد یه مکث گفت: طوری نیست!
بلند شدم که از اتاق بیام بیرون ولی دم در که رسیدم گفت: یه لحظه صبر کن
-چی شده؟
-شمارتو بهم بده… گوشیم اون گوشس بدش بهم
گوشیش رو دادم دستش باز برگشت روی شکم خوابید و گوشیش رو باز کرد و شروع کرد شمارم رو زدن و من بازم محو اون کون قمبلیش شده بودم و با خودم می گفتم کاش خودمون دوتا بودیم و الان میخوابیدم روی کونش و بغلش میکردم
-اسمتون چی بود
-احسان
توی گوشیش به اسم احسان سیو کرد و میخواست یه فامیل الکی هم بنویسه
-بنویس احسان خوش برخورد!
عملن نیشش باز شد و گفت: آره نه که خیلی هم خوش برخوردی! بعد یه مکث دیدم بهمون خوش برخورد سیو کرد و منم از اتاق زدم بیرون
سعید توی حیاط کلافه شده بود و هی با حرص و عصبی بالا پایین میشد. منو که دید پرید جلو و گفت :چه عجب! چیزی تهش موند؟
سر کیف تر از اون بودم که بخام با این جماعت بحث کنم فقط با لب خندون گفتم
-دمتون گرم بچه ها حال دادین
و همینطور که سمت خونه میرفتم یاد اون جوک افتادم که داماد از حجله که میاد بیرون بابای عروس رو میبینه هول میشه میگه آقا دمتون گرم، چسبید!


احتمالن ادامه دارد!

نوشته: ساسان


👍 15
👎 2
13201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

884674
2022-07-13 02:25:25 +0430 +0430

تجاوز کیریه حتی اگه تو تخیلتم بهش فکر کنی

4 ❤️

884698
2022-07-13 05:49:29 +0430 +0430

حال نکردم نخوندم. 👍🏽

1 ❤️

884710
2022-07-13 07:35:18 +0430 +0430

در داستان تخیلی هم حتی اگر طرفتون تسلیم قدرت و فشار شما بشه، باز هم تجاوزه و این پسندیده نیست. با اینکه آخرش با ذکر اینکه طرف از شما شماره رو گرفته، خواستید بگید که اونهم راضی بوده در نهایت، اما این چیزی رو در خصوص نقطه آغازین سکس که اجبار و فشار بوده عوض نمی کنه.
ضمنا" جثه و متوسل درستند نه اونچنان که شما نوشتید.
نکته مثبت داستان اشاره خوب و کافی به کاندوم بود و اینکه راوی خودش رو روی بدن طرف تخلیه کرد هم اشاره خوبی بود.

4 ❤️

884714
2022-07-13 08:51:56 +0430 +0430

خوشبحالت احسان
اینبار زنگ زد بگو منم بیام

1 ❤️

884721
2022-07-13 09:59:46 +0430 +0430

Pesarbazam8urmia
حتمن داداش چرا که نه بزار شیش نفر بشه هفت نفر😅

0 ❤️

885141
2022-07-15 16:29:26 +0430 +0430

بنظر من کار خوبی کردی به طرف هم خیلی حال داده اینجور سکسی و مقاومت پسره هم بخاطر اشنبا نبودن باهات بوده مشخصه شمارتو گرفته
اصن به نظرم یه پسره تاپ باس بتونه مقاومت طرفشو بشکنه اونو مطیع کنه تا راحت حال کنن

1 ❤️

889056
2022-08-08 15:28:10 +0430 +0430

ساسی سوزا کیف کردم از داستانت!کیر هر شش تا بکن داستانتو میبوسم!

1 ❤️

946555
2023-09-10 06:03:36 +0330 +0330

واقعا لابد افتخار هم‌میکنی با رفتار کثیفت.افسوس که شعورت از سکس همینقدره.با وجود امثال تو،فضاحت جامعه ما کامل میشه.آره بابا.اصلا تو خیلی بکنی.

1 ❤️