چشمام رو باز میکنم خورشید طلوع کرده و و نوری که تا وسط اتاقم هست نشون میده لنگ ظهره.
از رختخوابم بیرون میام و به دستشویی میرم ، آبی به دست و صورتم میزنم ،توی اینه نگاهی میکنم و لبخند مرموزی میزنم ، به طرف پذیرایی حرکت میکنم و مامانم رو صدا میکنم وقتی جوابی نمیشنوم تصمیم میگیرم به اتاقم برگردم، توجهم به کاغذی که روی در اتاقم چسبیده جلب میشه ، کاغذ رو از روی در اتاق میکنم و میخونم.
روی کاغذ با خطی خوانا و بزرگ نوشته شده :"عزیزم ما میریم مسافرت و معلوم نیست کی برگردیم… دوستت داریم . پدر و مادرت" وقتی به عقلم رجوع میکنم متوجه میشم این اتفاق غیر ممکنه، سابقه نداشت پدر و مادرم برای من نامه ای بزارن ، اگر قرار بود جایی برن منو با لگد زدن بیدار میکردن و میگفتن میخوایم بریم فلان جا …
نکته دیگه ای که وجود داشت این بود که پدر و مادر من هیچ وقت از الفاظ عزیزم و دوستت داریم واسه من استفاده نمیکردند و لقب هایی مثل:
“هوی ، با توام ، تن لش و … " صدام میکردن…
مشکوک میشم ولی چیزی به ذهنم خطور نمیکنه …
تصمیم می گیرم اولین کاری که به ذهنم میرسه رو انجام بدم ، امان از این افکار شیطانی.
تصمیمم رو گرفتم، شلوار و شورتم را با هم پایین میکشم،آب دهنم رو کف دستم میندازم و بر قامت بلندای آلت میکشم ، شروع به جلق زدن میکنم . موقعی دست از جلق زدن برمیدارم که بیهوش روی تخت افتادم، دیگه نایی برای جلق باقی نمونده، همه نوع جلق رو امتحان کردم : "
۱ جلق با کاندوم(با طعم!های مختلف)
۲ جلق با روغن ترمز
۳ جلق با اب لیمو
۴ جلق با نوشابه
۵ جلق خشکه(دردش زیاده)
۶ جلق با تنباکو میوه ای(دوسیب آلبالو)
و …”
روی تختم دراز میکشم تا کمی استراحت کنم ,وقتی چشمام رو باز میکنم تقریبا بعد از ظهر شده، تصمیم میگیرم برم بیرون. میخوام به دوست دخترم زنگ بزنم که یادم میاد من اصلا دوست دختر ندارم. میزنم بیرون ولی خیابونا اینقدر خلوتند که دلم میگیره و سریع به خونه برمیگردم،
میخوام دوباره شروع به جلاقی کنم ولی بیخیال میشم ، یاد پدر و مادرم میفتم، گوشی هر دو خاموشه.
دلم برای پدر و مادرم تنگ شده دلم میخواد با صدای بلند بگم:“مامانم رو میخوام” ولی از اون جایی که توی یک آپارتمان بزرگ زندگی میکنیم و فرهنگ آپارتمان نشینی داریم خودم رو کنترل میکنم و خیلی آروم پای تلویزیون میشینم و سریال زمانه رو تماشا میکنم .
وقتی به ساعت نگاه میکنم عقربه هاش ساعت ده رو نشون میده ، به سمت اتاقم میرم . به محض اینکه داخل اتاقم میشم کل لباسام رو در میارم ، اولین باره که توی خونه میتونم آزاد باشم و شب لخت بخوابم
خودم رو روی تخت پرت میکنم،
شروع به بازی با آلتم میکنم تا از خواب زمستانی بیدار بشه و آماده جلق رسانی بشه!
صدای گوشیم من رو به خودم میاره وقتی صفحه گوشی رو نگاه میکنم اسم بابام رو میبینم، به صورت ناخداگاه دستم رو از روی آلتم برمیدارم و جواب میدم،
الو…الو… بابا؟
صداهایی نامفهومی میشنوم وقتی با دقت گوش میکنم این صداها رو میشنوم:
ااایاش دیژ پوووو گوجی مو کون تو پارس شیمبیلی شامبو
وقتی صدای بابام رو نمیشنوم در جوابش میگم؛
کون خودت پارس عوضی چرا فحش میدی چرا درست صحبت نمیکنی؟
باز هم همون صدا :
اوووووژژژژی موژژژی کوززز اللل بااو نوژی توش
گوشی رو قطع میکنم احتمالا بازم بابام گوشیش رو گم کرده و یک کسخول پیداش کرده…
آلتم به حالت استندبای رفته و باید دوباره به حالت اول برگرده…
به محض اینکه آلتم رو لمس میکنم گوشیم دوباره صداش درمیاد . بدون اینکه توجه کنم ببینم کیه گوشیم رو خاموش میکنم…
در اوج جلقیدن هستم و استایل های مختلف جلق زدن رو امتحان میکنم، صدای در من رو به خودم میاره، قلبم میریزه توی شرتم ، خایه هام جفت میشن!
یعنی کی میتونه باشه؟ اونم این موقع شب، بدجور ترسیدم ، نکنه پدر و مادرم باشن و میخواستن منو امتحان کنن ببینن درنبودشون چیکار میکنم.
بدون هیچ حرکتی روی دیوارهای اتاقم رو با سرعت نگاه میکنم، اه پس کوش؟ دنبال دوربینی میگردم که همه کثافت کاری هام رو ضبط کرده و قراره ابروم رو جلوی پدر و مادرم ببره!
چشمم به میز کامپیوترم میخوره به وبکمم مشکوک میشم، یک لبخند شیطانی روی لبام میاد ، به سرعت به سمت وبکم میدوم و با یک مشت محکم خوردش میکنم. دستم بدجور درد گرفته ولی ارزشش رو داره،
سریعا به سمت شلوارم میدوم تا قبل از رسیدن کسی لباس بپوشم، با یک شیرجه بلند خودم رو به شلوارم میرسونم ولی دیر شده و در اتاقم باز شده …
شلوار توی دستم مونده و من روی زمین افتادم چشمام از حدقه داره میزنه بیرون،سریع از جام بلند میشم و فقط فرصت میکنم دستم رو روی کیرم بزارم ، نصف تخمام از زیر دستم بیرون زده و کلاهک کیرم هم از دستم در رفته…
وقتی در کامل باز میشه متحیر میشم، توی چارچوب در یک پری خوشگل میبینم،به قول بعضی از دوستام اسبیه واسه خودش، بعضی دیگه از دوستام اسم این داف ها رو شاسی بلند میزارن، وقتی به صورتش خیره میشم میتونم تعجب و ابهام رو توی چشماش ببینم.
کمی به خودم میام ، دستم رو از روی کیرم برداشتم، به کیرم خیره شده، توی چشماش میشه خوند که کیر میخواد …
لبخند زیبایی روی صورت داره و به طرفم میاد و در فاصله سی سانتی من می ایسته ، بدون هیچ حرفی زانو میزنه و کیرم رو با دستش نوازش میکنه ، بعد از چند بار عقب جلو کردن ، توی دهنش میزاره و شروع به ساک زدن میکنه…
طوری ساک میزنه که از خود بیخود میشم توی یک دنیای دیگه ام ، واقعا حرفه ایه ، بدون اینکه یک ذره از دندوناش به کیرم بخوره.توی ذهنم علامت سوال هایی رژه میره ،
وقتی به خودم میام آبم رو میبینم که دهنش رو پر کرده ، با یک نفس آبم رو میبلعه و یک لبخند مهمونم میکنه.
علامت سوال ها توی ذهنم پررنگ تر میشن، این دختره کیه؟، از کجا اومده؟
توی خونه ما چیکار میکنه؟
دوباره به خودم میام و هنوز لبخند رو روی لباش میبینم…
از روی زمین بلندش میکنم و روی تخت میشینم . کنارم میشینه و شروع به صحبت میکنم …
ازش میپرسم: “تو کی هستی؟اینجا چیکار میکنی؟”
وقتی شروع به صحبت کردن میکنه میشه تعجب رو توی چشمام به وضوح دید، توی صحبت هاش میگه:
اجوجی بوگی نووو شاواف دوری موی انوز گوژی بوژ
گیج شدم، شبیه همون کسی که از گوشی بابام زنگ زده بود حرف میزنه،
وقتی حرفاش تموم میشه از روی تخت یلند میشه ، منم همراهش از روی تخت بلند میشم و توی چشماش ذل میزنم، منو هل میده ، روی تخت پرت میشم ، کمی میترسم ولی وقتی چشماش رو نگاه میکنم شهوت رو توی چشماش میبینم.به سرعت لباس هاش رو درمیاره و خودش رو روی من پرت میکنه، لباش رو روی لبام میزاره و بی امان شروع به مکیدن میکنه ، از خودم جداش میکنم ، به محض اینکه میخوام حرفی بزنم کیرم رو توی یک جای تنگ احساس میکنم،آهی از سر لذت میکشم
و هیچ حرفی نمیزنم.کیرم رو توی کسش کرده و بالا پایین میپره!،با هر بار که کیرم کامل توی کسش میره صدایی شبیه جیغ از خودش درمیاره…
تند تند بالا پایین میره ، چشماش از خوشحالی برق میزنه!
بعد از چند لحظه چشماش رو میبنده و خودش رو از روی من کنار میکشه،
بعد از اینکه کمی سرحال میشه شروع به حرف زدن میکنه:
"تنوجی بوگی جوج نوژی ابو کوجو موهن دسو "
نمیزارم ادامه بده حرفش رو قطع میکنم و میپرسم؛“تو کی هستی؟”
لبخندی میزنه و با دوتا دستاش سینه هاش رو میگیره و میمالونه، اعصابم بهم میریزه ، به محض اینکه میخوام دهنم رو باز کنم و فحش نثارش کنم شکه میشم.
پوست سینه هاش رو به طرف بالا میکشه و مثل یک لباس از تنش درمیاره.
وای خدایا این چیه؟!!
ترس عجیبی توی وجودم حس میکنم . تمام بدنم شروع به لرزیدن میکنه ، دختری که خوشگلیش رو هیچ جا ندیدم حالا تبدیل به یک موجود عجیب شده ، موجودی که روی صورتش فقط یک چشم و یک دهن کوچیک دیده میشه … وقتی بیشتر توجه میکنم چشمم به سینه هایی کوچیک که با یک سوتین فلزی صورتی پوشونده شده میفته با چشمام براندازش میکنم ، شورت فلزی و صورتی که ست با سوتینشه توجه ام رو جلب میکنه،بدنم همچنان میلرزه خودم رو به گوشه ای از تخت میکشم و دستام رو دور زانوهام میندازم،خودش رو بهم نزدیک میکنه ، دستش رو یه طرف کیرم دراز میکنه، توی این اوضاع وقت گیر آورده و قد الم کرده،بعد از اینکه کمی با کیرم ور میره ، روی تخت دراز میکشه و اشاره میکنه به طرفش برم .لای پاهاش میشنم ، دستم رو روی شرتش میزارم تا درش بیارم ، هر کار میکنم تکون نمیخوره، جنس شورتش از فلز درجه یک ساخته شده و این کار رو واسه من سخت میکنه، درحالی که کلافه شدم دستش رو روی شرتش میاره و دکمه ای که روی شرتش تعبیه شده رو فشار میده،شورتش مثل در سفینه های فضایی باز میشه ، دهنم از چیزی که میبینم باز میمونه، چیزی که من میبینم هیچ کس توی عمرش ندیده و نخواهد دید، در این شکی ندارم…
ازش میپرسم: “تو کی هستی؟اینجا چیکار میکنی؟”
وقتی شروع به صحبت کردن میکنه میشه تعجب رو توی چشمام به وضوح دید، توی صحبت هاش میگه:
اجوجی بوگی نووو شاواف دوری موی انوز گوژی بوژ
گیج شدم، شبیه همون کسی که از گوشی بابام زنگ زده بود حرف میزنه،
وقتی حرفاش تموم میشه از روی تخت یلند میشه ، منم همراهش از روی تخت بلند میشم و توی چشماش ذل میزنم، منو هل میده ، روی تخت پرت میشم ، کمی میترسم ولی وقتی چشماش رو نگاه میکنم شهوت رو توی چشماش میبینم.به سرعت لباس هاش رو درمیاره و خودش رو روی من پرت میکنه، لباش رو روی لبام میزاره و بی امان شروع به مکیدن میکنه ، از خودم جداش میکنم ، به محض اینکه میخوام حرفی بزنم کیرم رو توی یک جای تنگ احساس میکنم،آهی از سر لذت میکشم
و هیچ حرفی نمیزنم.کیرم رو توی کسش کرده و بالا پایین میپره!،با هر بار که کیرم کامل توی کسش میره صدایی شبیه جیغ از خودش درمیاره…
تند تند بالا پایین میره ، چشماش از خوشحالی برق میزنه!
بعد از چند لحظه چشماش رو میبنده و خودش رو از روی من کنار میکشه،
بعد از اینکه کمی سرحال میشه شروع به حرف زدن میکنه:
"تنوجی بوگی جوج نوژی ابو کوجو موهن دسو "
نمیزارم ادامه بده حرفش رو قطع میکنم و میپرسم؛“تو کی هستی؟”
لبخندی میزنه و با دوتا دستاش سینه هاش رو میگیره و میمالونه، اعصابم بهم میریزه ، به محض اینکه میخوام دهنم رو باز کنم و فحش نثارش کنم شکه میشم.
پوست سینه هاش رو به طرف بالا میکشه و مثل یک لباس از تنش درمیاره.
وای خدایا این چیه؟!!
ترس عجیبی توی وجودم حس میکنم . تمام بدنم شروع به لرزیدن میکنه ، دختری که خوشگلیش رو هیچ جا ندیدم حالا تبدیل به یک موجود عجیب شده ، موجودی که روی صورتش فقط یک چشم و یک دهن کوچیک دیده میشه … وقتی بیشتر توجه میکنم چشمم به سینه هایی کوچیک که با یک سوتین فلزی صورتی پوشونده شده میفته با چشمام براندازش میکنم ، شورت فلزی و صورتی که ست با سوتینشه توجه ام رو جلب میکنه،بدنم همچنان میلرزه خودم رو به گوشه ای از تخت میکشم و دستام رو دور زانوهام میندازم،خودش رو بهم نزدیک میکنه ، دستش رو یه طرف کیرم دراز میکنه، توی این اوضاع وقت گیر آورده و قد الم کرده،بعد از اینکه کمی با کیرم ور میره ، روی تخت دراز میکشه و اشاره میکنه به طرفش برم .لای پاهاش میشنم ، دستم رو روی شرتش میزارم تا درش بیارم ، هر کار میکنم تکون نمیخوره، جنس شورتش از فلز درجه یک ساخته شده و این کار رو واسه من سخت میکنه، درحالی که کلافه شدم دستش رو روی شرتش میاره و دکمه ای که روی شرتش تعبیه شده رو فشار میده،شورتش مثل در سفینه های فضایی باز میشه ، دهنم از چیزی که میبینم باز میمونه، چیزی که من میبینم هیچ کس توی عمرش ندیده و نخواهد دید، در این شکی ندارم…
امیدوارم از این قسمت خوشتون اومده باشه!!!
توجه داشته باشین این داستان جنبه طنز داره!!!
لطفا اگر خوشتون اومده امتیاز لازم رو بدین تا بتونم قسمت بعدی رو هرچه سریعتر آپ کنم …
جا داره از ادمین محترم سایت هم تشکر کنم!
((نویسنده : سامی شهوتی))
به جون مازیار تا الان 5 دور خوندمش
خیلیم عالی :D
من ۱۰۰ بار خوندمش به جون مهنس!
خیلی زیبا
دست شما درد نکنه سامی جان
افتادي رو دور هی داستان میدی ها
سامی جان نمی دونم الان کجای دلم بذارمت . :))
خب چرا 2 بار تایپ کردی ؟ من شخصا شمارمو می دم فردا برام اس ام اس کن . :D
به ادمین زحمت نده.
موجود از فضا اوردی دادا؟ :D
ادمین جان سریعا مهندس گلی جون اسپم کن .کامنت اول شد .
خواجه مواظب خودت باش 1وقت ازفضا میان میدزدنت:-D
اصولآشرت واسه راحتیه!
این فضایی ها شرت پوشیدنشونم مثل آدمیزاد نیست!
احتمالأبشه رودکمه شرت کلید و پسوورد هم نصب کرد که واسه ممانعت از تجاوزوحفظ امنیت اجتماعی بسیارمفیده:-D
آخه میرزا ET چه داند
که باسن درپشم بهتربماند
من از پادادن ET به سامی همی بدانستم
که باشرت فلزی هم جنده در امان نمیماند
خیلی خیلی چرت بود!!! کوتاه بود اصلا هم خنده دار نبود!!!واسه چی الان داستانت امتیاز کامل گرفته!! داستان قبلیت خیلی قشنگ تر و بهتر بود!!! حالا دیگه هیچ داستان زمینی نداری که گذاشتی تو کون فضایی ها!!!زل نه ذل!! موفق و سربلند باشید.
Z21x:
اینجا هیچ داستانی غیر از پریچهر و ارا لیاقت 5 قلب نداره .
اما بعضی وقتها یک دوست مجازی لیاقتش از 500000000000000000000 قلب هم بیشتره.
واسه این امتیاز کامل گرفت گلم.
چون کامنتها لبخند به لبت می یاره عزیزم.
ادم باید هوای رفیقشو داشته باشه درسته ولی وقتی امتیاز بالا میدی رتبه داستان میره بالا و حق اونی که داستان باحال و قشنگی داشته پایمال میشه و تو ذوقش می خوره و دیگه نمی نویسه و دوباره باید بریم داستان چرت بخونیم!!! دروغ میگم؟؟؟
Z21x:
به اونا هم رفاقتی نمره می دم عزیزم. هیچ کدوم پازلشون درست نیست.
ناراحت اونا نباش . بعد از یک مدت خسته می شن دیگه داستان نمی ذارن.اینجا نویسنده ثابت
نداره.
توی تخت بودم یه صدای گفت :بو جو چع حو کا می سولا
گفتم :تو کی هستی؟
گفت:یادنمداقثشلدتازریغقغسطاربنذ ا برذ رردهدردمسنبد
نفهمید چی گفت و لی کیرم تو کسش داشت حال میکرد
دوباره گفت:تد نسر س هتردتن دذخ رهاخهر سبیردن ردند لرذمد سیرل ی له
بلد نبودم چی میگه ولی کون لقش تا این که پوست انداختو بعد شرت مکانیکی با کلید اکترونیکی (فقط احیانا سامی جان پسوورد نداشت؟)
دراز کشید گفت:ایب سقبلا سقیبرا سیبار سقیا سیار ال خ ل خ اخا خ اعاااا ا
بله داستان تموم شد
و من اطمینان کامل دارم سامان فیلم مردان گرگ نما رو دیده و این داستان رو نوشته آلبته همونی که تو فرانسه ساختن چون دختره زبونشو با چاقو اول فیلم میبرن نمیتونه خوب حرف بزنه و بعدشم اون تیکه پوست انداختنم سَم بدبخت میرینه به خودش یه کم همزاد پنداری کن سامی جان حالا بعدا برای شعرم خدمت میرسیم
Z21x:
دعوا نکردم. شما هم حق داری نظرتو بگی .فقط من یک توضیح کوچیک دادم. عذر خواهی می کنم.
ناراحت نشید.
نه بابا از صبح تا حالا بیرون بودم خوابم میاد گفتم کوتاش کنم بتونم یه چرتی هم بزنم اگه خوابم نمیومد تا صبح هم جواب میادی جواب میدادم!!!ناراحتی؟؟؟ یه لحظه به جمله هات نگاه کن من که چیز ناراحت کننده ای توش نمی بینم!!!
جوجو امام زاده مشغول گره گشاییست از زوار شهوانی :D
کارش داری شما هم یک زیارتی ازش بکنی جواب میگیریا
از من گفتن بود
ميخواستم وجوه نقدى نذورات مؤمنين و مؤمنات شهوانى رو بهش بدم,حالا كه نيست مجبورم فداكارى كنم،نوش جون خودم :D
ادمین قسمت دوم داستان رو اپ کرده من دو قسمت رو فرستادم تا با هم ادغام بشه ولی دومیه اپ شده
بزودی درست میشه!
بیا بیژن بیا برما نظر کن
گره از در د بی درمان دوا کن
کنون جای تو خالیست یا اماما
بیا حالا بیا اکنون برما
نباشی اندر این جمع مجازی
خورد غصه شادی جوجوی ما
سلام برو بچ
فعلا درگير كارم نرسيدم داستان رو بخونم ولى تو كامنتا ديدم يه جورايى داره پا ميره تو كفش من، ميرزا اينا با فضا چيكار دارن؟
ألا یا ایهاالمیرزا
عجب شعری تواورا بنما
که هرچندنویسندگی دشوار بود
ولی بسیار باشند خواننده ها!
دوستت دارم آمیزا
سخن سربسته گو ميرزا قشمشم
به قربان حكايت گفتنت شم
اگر دكتر كپى گشته فضايى
مرا با او نباشد اقتضايى
ازآن پرواز وهم انگيز او من
گرفتم يكصدو بيست هزار تومن
كه آن هم جاى حرف بسيار دارد
سر تقسيم يك جا خار دارد
به مرئوسان رسد گوزش وليكن
رئيسان را رسد چك توى زونكن
الا ای سامیه کسخل کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
تا دیروز هی به خودم میگفتم این سامی شهوتی کسخل میزنه
هی وجدانم میگفت نه اشتباه نکن سامی کسخل نیست
گذشت و گذشت
تا امروز هی عقل و وجدانم درگیری داشتن سر سامی شهوتی
تا امروز که ای نوشته سامی رو خوندم وحین خوندن خوابم گرفت
حس کردم یه نفر داره صدام میکنه .بیدار شدم . دیدم وجدانمه اومده میگه
پاشو سامی کسخل داستان نوشته
دوستان دوبار داستان رو از اول بخونین
امیدوارم خوشتون بیاد
در جواب افسانه 19
مانند تو افسانه ، کسی شانه ندارد
یک شانه ی لخت این همه افسانه ندارد!
برعکس تو در شانه ی من نیست شکوهی
تا جمع کنم گرد خود از جلوه گروهی
در ظاهر اگر اهل تو افسانه پرستند
در باطن خود مردکه ها شانه پرستند
بیننده ی عکس لب سرخ تو شود لوس
لب بر لب ِ لپ تاپ گذارد بکند بوس
ای کاش مرا نیز لب و سینه و ران بود
یک سیر از این بود و دو کیلو هم از آن بود
از شعر من و شانه ی تو خلق ملولند
یک عده صبورند و دگر عده عجولند
گویند رفیقان مرا رانده ای از بزم
گرز قلمت بزم سخن کرده پر از رزم
گویند گرفته ست تو را جو ریاست
من هم شده ام متهم سهو و سیاست
گویند که ادمین تو مثل شکلات است
با تلخ ِ نود درصدی اش عین دوات است
گویند زند طعنه به انواع علامت
تا جوجه زند جیک ، نویسد به سلامت
تو را دارم سوالی یا میرزا
کنون درمان شدست اسهالت آیا
اگر تر تر به قوت خود باقیست
برو سنجد بخور بلکه شود سفت
کنون احضار کنم بنده مهندس
بیاید بکند تو و شمشیرتو نص
اگر جنبه نداری یا میرزا
بکش بیرون دسته شمشیرت ازما
به قول بعضی نخوندم معلومه تو خودت آدمینی ما رو سر کار گذاشتی!
ما یه ماه تو صفیم تو زرتی میای داستان جق میدی!
سامی نازنین :
جالب بود برام .ادامه بده ببینم اخرش باید کجای دلم یزارمت. :D
نباش غمین تو ای پروازی
برو به مکتب میرزا تا شعر آموزی
MerOaa:
:S
خیلی نامردین .من شعر بلد نیستم.
امیرزا بیا بریم اتاق بغلی کارت دارم. :D ;)
ندارم دگر شعری از خود کنون
دهم من به تو پند بی چندو چوند
نکن دیگر کتابت تو ای نازنین
نکن سو استفاده از ادمین
شدست ناراحت از دستش دکستر
ولی همه چیز هست زیر سر مهندس
میرزا آمد شاد آمد
با لبخندش جان آورد
با او روشن شد اینجا
ما شاگرد او شد استاد
دراین جمع شعرای شهوتی
زبان عاجز شد از هرصحبتی
به فدای آن میرزای ملک الشعرا
که آورد برلب خسته ام لعبتی
مرا بسیار باشد داستان آبکی
به فدای آمیزا و سامی شهوتی
مرسی آمیزا که تونستی با این دل گرفتم لبخندی به لبام بنشونی
خاجه جان دعوت نامت رسيد
كار داشتم دير اومدم
معذرت
بى داستان نان خوشيم گلدى
و اورگيم شاد اولدى
نويسنده دن خوشيم گلدى و اميد وارم خوش اولا
“مهندس گل پسر” و “آميرزا” نين كامنت لرى هميشه كيمى گوزليدى
هاموز 100 مين ايل ياشيون
هر وقت معناى حرف هاى
اون فضايى رو گفتيد منم معنى اين ها رو ميگم
ببينم يك نفس كش نيست اينجا
به تنبان شما كش نيست اينجا
نرو میرزا بیا تا شعر گوییم
منم هستم بجز تو با بروس لی
که بس دیشب همه بیدار بودند
برفتند امشب از این شاهوانی
هیچ کس راجع به داستان نظر نداد
دست همتون درد نکنه
خوش باشین
شب بخیر
بديدم ليديك آزرده كرديد
به سان خودرويى اسقاطه كرديد
اگر قاطى نموده آب و روغن
تون آپش ميكنم اينجا خود من
شما درگير چرخ خويش باشيد
كه پنچر گشته و دل ريش باشيد
نشو چرکین دل از دست ماها
بسی زیبا بدی داستانت آقا
که ما یک سامیک بیشتر نداریم
ببوسم بنده اکنون روی ماهت
کنون که همه جمعند در این محفل
نباش خاموش میرزا ای عزیز دل
بیا بسرا شعر ی از برای مان
تا بشویم شاد ما اندر منزل
سلام من بسى بلند بالا
به ياران قديم مروآ آميرزا
عجب دارم من از اين رسم ظلى
كه از خارج شده شاعر بروس لى
تراكتور نيز كه جاى خويش دارد
هزاران كار خوش در پيش دارد
فکر میکردم اکر یک تنوع توی داستانها ایجاد بشه میتونه جالب باشه
یه داستان تخیلی !
از همتون ممنونم!
آمیرزا ببخش پیامت رو ندیدم
میشه چیزی نگم ؟
گفتم دوست ندارم به اینجا کشیده بشه!
بدان سامى كه من دستان نخواندم
به عمر خود جوكى اين سان نخواندم
به محض اينكه داستانت بخوانم
نظر را ميدهم اى جان جانم
سلام تو را می دهم پاسخ
منم سرگشته ام از این تناسخ
بروس لی که در ینگه دنیاست
چگونه گذر کرد بر این شاهراه
تراختور که جایی ندارد در اسیا
درود بر استقلال صدر جدول هورا
:))
اسمش رو بذار سکس با آل(موجودی مونث از طایفه جنیان که به زن زائو آسیب می رساند)…داشتیم؟؟؟ تو به اجنه هم رحم نمی کنی؟نکنه پارانویی هستی؟ نکنه فکر کردی اینجا مجله گل آقاست؟برو یه دعانویسی،رمالی خودتو معرفی کن تا بخور ک… بهت بده تا شفا پیدا کنی و به زندگی عادی برگردی…جلاق اکبیری
لازم نکرده بنویسی
بچه ها شما دیگه چرا؟ این همه شمارو اسکل کرده…
بیفکنم تقصیر ها را به گردن میرزا
که گسترد بساطش را در اینجا
پریشان بکردست خاطر سامی
نشو غمین ای عزیز شهوانی
شاعر جونود آمد:
همی آمدم حالتان بگیرم
شعر تمام شود روزی که بمیرم
فعلا همه دولا راست شوید
تا برایتان قاقالی لی بخرم
هرچند كه اوضاع اخير مملكت آشوب است
بي پولى و كمبود خريد منكوب است
من بوى خوش خاك وطن را ندهم
بر هرچه كه در خارج ايران تو بگويى خوب است
ارادت دارمى ليدى چه بسيار
كه سنگينست بهرت اينهمه كار
تو خانومى بكن در اين ميانه
حساب كارو درهم را به مرد خانه بسپار
سلام بر تو باد یا میرزا
کجا بودی ای شیطون بلا
شدست دلتنگ خواجه مروآ
بگو جریانو زودتر ناقلا
شاعر جونور براتون میگه:
کسی نبود برام قلدر بازی در آره؟
کله پوکشو به تیغ اشعرم بسپاره
کسی انگار نمیشه رستم واسم
چون دیشب همه شدن خراب و پاره
(ببخشید واسه جور کردن قافیه آدم مجبور میشه دیگه )شکشلک نیش تا بنا گوش باز
نان قرض ندین بهم بابا
هنوز بچه بنشستست اینجا
اگر ادامه بدی آقای میرزا
کنم داغت رو تازه همون فونت فارسی را
تو ای جونوور زیبا
برو سوادت رو درست کن بیا
نگویی جای جونوور جونود
گر بگویی اسم من بود فرنود
اهای ای امیرزای پر شهوان
مدد رسان مرا بی امان
تو ای میرزای شهوان
مرا یاری برسان
کن روایت حکایت این داستان
چون نکردی ان را کامل عیان
ای مرواو یاری برسان
به این سامی پر توان
شاعر جونور دست به کار شد:
کسی با من ندارد کل کل شعر؟
که گویم برایش مدتی من کسشعر
کسی جرات ندارد در این پهنای سایت
بیاید نا که مغزم نشود جرواجر
در ضمن سامی جان ما به غلط املای داستان تو گیر دادیم که تو به من گیر میدی
زدست راضیم همواره میرزا
برم لذت ز اشعارت آمیرزا
شدم ناخواسته بیمار من دوباره
که صد لعنت به قلب پاره پاره
الا ای جونوور ساقی
مشو ناراحت از سامی
تو گر شوی یاغی
سامی رود به باغی
…
جونوور جون حکایت داستانم رو که نقل کردی!
دقت کردی داستان کامل شد یا همون نصفش رو خوندی؟
سلام و سلام وسلام و سلام !
منم عاشق خوشگلا یک کلام!
من آن سرتق هرکجایی نی ام!(نیستم)
که سرکوک شد در سه گاه آن نی ام! ( آلات موسیقی)
زنم شاد و گنج فریدون کنم!
غم از خاطر شخص بیرون کنم!
همه وقت دنبال دلبر نی ام!(نیستم)
که باشد همه دلبرم آن نی ام! ( نی : آلات موسیقی)
که شعر است بر لب چو احباب پاک1
مرا تا حبیب است نیست هیچ باک!
که شعر است برلب چو آبی روان!
کند پاک چون آب هرگون روان!
حونور بکن فکر سازندگی!
که دارندگی داد برازندگی!
به فکر کل هستی؟ سیاه است بخت!
به فکرت رسان یاد یک تاج وتخت!
شوی قدرت مطلق بیحریف!
اگر خویشتن را ندیدی ضعیف!
الا یا ایها الآمیرزا ، خواجه!
من آیا نیستم در عرض باجه؟
چرا هی باج دادی به همه کس!
ولی اشمرده ای منرا حد خس؟
مگر من ساقی دیرین نبودم؟
مگر من لیلی و شیرین نبودم؟
چرا با این همه الطاف بی حد!
گرفتی جزر از من جای هر مد!
مرا اینقدر در این کش و قوسا!
نپیچان که ز چشمم ریخت درسا
مرا یاری نکردی هی آمیرزا!
چنانچه بردی از یادت دل ما!
…
شاعر جونور در جواب hadizized میفرماید:
درودی فرستم من به هادی
تو که بازم به اینجا پا نهادی
برو مشقت نویس ای طفل زیبا
مفام شعر داری ولی در توهماتی
سامی جان نخوندم ولی کلا امشب باید بخونمش
نکن تعریف ازمن شیخ آمیرزا!
فراموشم نکن … ای شیخ برنا!!!
که من در حد این و آن شمردن!
بلد هستم فقط یک بگذر از من!
ز تعریف فراوان شرمسارم!
من از کبری بلند عاری بدارم!
شاعر جونور برای آمیرزا و هادی و بیژن عزیز :
سلام ای بیژن ای آغای فرهاد
عجب رویت به ماهم خوش نشان داد
و هادی هم که باز آمد به عرصه
هر از چند گاهی آید بهر پرسه(قدم زدن)
دلم لک زد از بس شاعر ندیدم
غمگین شدم چونکه حریف ندیدم
هادی بیامد قدم رنجه کرد
که جونور با او پیکار پنجه کرد
برای درس دادن پیر گشتم!
اگر ازخیر جونور گذشتم!
نه ای جونورم ! فکری دگر کن!
برو شب را به شعر من سحر کن!
همه ظرفی درو معنی نگنجد!
بدون وزن هست این شعر ها بد
توهماتی و هادی،ات و اد!
حروف و شکل قافیه ندارد
عروض و محور درس ادب را!
بکن آغاز بی وقفه عزیزا!
جونور جون ! بدان این جا همه کس!
برون اند از گروهان کم و خس!
همه شیخ اند و درویش اند و عالی !
تو هم بنداز بر دو شانه شالی!
اگر شابی و ناپخته بماند
که این باید که ناگفته بماند!
مفاعین مفاعیلن مفاعیل
عروض شعر من باشد همین ایل
تتن تن تن تتن تن تن تتن تن!
فراگیر این کلاس عشق سهواً
شنیدم گفت شاگردی(1) به استاد(2)
مبر هنگام نمره، مخلص از یاد
بده یک نمرۀ بیست دوقبضه
که تا روحم شود در زندگی شاد
اگرچه از کلاست جیم بودم
و بودم همره عشقم پریزاد
و یا بودم درون سینمائی
که فیلمی داشت از لیلا و بهداد!
و یا دنبال وامی می دویدم
به وضعی بس خفن، با سرعت باد!
و یا یک مدتی افسرده بودم
ز قید هر دو عالم بودم آزاد
ولی فرصت نکردم تا بیایم
کلاست، ای امان و داد و بیداد
کنون یک حس مثبت گویدم که
نباشد غیبتم یک مشکل حاد!
در این لحظه، ز بس حرصش درآمد
بزد استاد همچون غول! فریاد
برو خوش باش، صفری کلّه گنده
همین الان استادت به تو داد
1:بیژن
2:آمیرزا
شاعر جونور در جواب هادی:
عزیز من ندارم در اشعرم رقیبی
تو از فهم اشعارم بی نصیبی
من اول کردم اندر شعر کاغذی کار
و این شد آغار برای فهم اشعار
درست است وزنش ردیف نیست
ولی بند بندش با هم یکیست
ز اول تا به آخر معنی اندر شعر است
نگو بر من تو شعر کارت همسان شِرک است
تو رامن دوست می دارم آمیرزا
ز بیزاریت بیزارم آمیرزا!
فقط اینجا تورا دارم آمیرزا!
تو گفتی که کارت دارم آمیرزا!
تو من را وارد اینجا نمودی!
تو همراهی و همیارم آمیرزا
کنون که شاعری وارسته گشتی!
شدی همخوان و همکارم آمیرزا
مرا ترسیست که یادم بری زود!
روی از پیشم کنارم آمیرزا!
نیست کبر و غرور شایسته!
گوشهایت ز کبر شد بسته!
گوش کن حرف پیر راهت را!
گوش کن این صدای دلخسته!
نیست معنی به باب بی میزان!
شعر از درب وزن شد رسته!
لیک انشا نویس جای شعر!
بشو از انشاد خود خجسته!
شعر بی معنی است بی وزنش!
وزن و قافیه راست وابسته!
شعر نو … دکلمه است! مصرع هاست!
آن وزین است و زیب و پیوسته!
شعر نو شعر کهنه هرچه که هست!
شهر شعرم به وزن بنشسته!
شاعر جونور برای هادی نوشت:
من خاک کویت باشم شبی اندر این خلوت
مرا هم به مجلس اشعارتان راه دهید
این سبک برای هادی جدید باشد،در این سکوت و خلوت
کش میخورد ،کم میشود ابیات شعر
من از لافنتن تقلید دارم این سبک شعر ،اما برایم شما شوید پیشکسوت
خلوت به هم زدم از غمی عشقی
هادی رو خدایت کند هدایت
سلام؛
اول داستان: داستانو مرتب نوشته بوديد، درواقع من با موبايل ظاهر مرتب و استفاده درست از علائم نگارشي در متن داستان ديدم. سوژه اش هم به نظرم جديد و جالب بود. اين همه داستان جون عمم رئال ديديم، اينم يه افسانه سورئال (لطفا در مفهوم سورئال بحث نكنيد!)! البته بايد ببينيم چه پيش خواهد آمد، ولي من خوشم اومد! خصوصا ازون منوي اول داستان! ضمنا رمز داستان تو يكي ازون مكالمات نامفهوم بود ولي لو نميدم الآن!
دوم شعر: حال و وقت ندارم منظوم بگم. اساتيد ببخشن.
يه پيشنهادي دارم كه با عرض پوزش از همه مطرح ميكنم، اونم اينه كه اين مشاعرة الشعرا رو زير يكي از داستاناي الكي بندازيد! علت حرفم هم اينه كه يه عده داستانشون واسشون مهمه، حق هم دارن. اين مشاعره داستانا ميذاره تو حاشيه كه خيلي جالب نيس و به هرحال اينجا بخش داستاناس! البته جسارتم رو ببخشيد. متوجه هستم كه سامان خان روابط حسنه دارن با شعرا ولي حرف من كلي ه. بازم هرجور صلاح ميدونيد.
يه چيز ديگه: مكان رو اعلام كنيد يا يكي مرام بذاره منم خبر كنه!
و چيز سوم: همه عالي ان ولي بعضياتون يه چيز ديگه ايد!
و چيز ديگر:
قربون شما ميرزا! هم مكان گفتيد هم جواب سؤال لاينحل هويت اين امامزاده رو واس ما پيدا كرديد.
عذر ديركرد
نت مسخرمون كرد!
قافيه تيم به مولا!
سامى جان بلاخره داستانت رو خوندم
امتيازتم دادم عزيزم نظرم هم اينه:
بالاب بوليب رادو وى تا كورتا!!!
خودت ترجمش كن.
.
.
.
.
شوخى كردم خوب بود يكم زياد حاشيه رفته بودى ولى قالبش بد نبود جا براى كار داره
مرسى
دوستان صبح همتون بخیر منکه به خیر نبود اول صبحی اومدیم 20/30 عکس آپ کردیم تو تاپیکمون ولی 3 نفر بیشتر بازدید نکرد از این رو اعلام میدارم امروز به شدت سگ تشریف دارم پاچه نیز امروز برای خودم هر 8 ساعت تعدادی تجویز کردم
لدفن برید یه دوتا نظر بدید شاید از این شکست در بیام و یکم عقده هام فرو کش کنه
سلام ميرزا تو اى انسان دانا
بدون شك خطا كردست همانا
حضور مرد تنها هيكلش نيست
اياب و رفتن و لم دادنش نيست
خدا داده به مردان اين امانه
كه باشند بانوان را پشتوانه
اگر ليدى ما غر زد كمى زود
دليلش خستگيه ديشبش بود
او از مرد فيزيكى بى نياز است
كه آغوش شويش همواره باز است
گلايه ش بهر ناز روحيش بود
كه اميدست دارد رو به بهبود
در اين اوضاع از دست گرانى
تو خود دانى كه سخت است زندگانى
همى قاطى شده كارو كمى هم كار منزل
عنان از كف بداده كرده است فرياد از اين دل
دلم خون شد الا ياران خدارا
دلى پر درد باشد هر دوتا را
اگر اين لابه ها درد رياليست
بدان ميرزا كه جيب جمع خاليست
خدا را شكر سالم گشته ايم ما
ره دارالشفا گم كرده ايم ما
اگر سخت است خوردن نان خالى
به از مرغى كه بلعى با ملالى
سر صبحى كمى دلشاد باشيد
ز بند غصه ها آزاد باشيد
ندانستم که میرزا بود زن ذلیل چنین
بگیر به گوش نصیحت قلب مسین
برو شکر کن ای آمیرزا کنون
که تا از دستت نرفته آن نازنین
اگر همسرت بيند اين شعر تو
درد(بدرد) با تبر اشكم سير تو
تو درد تجرد ندانى كه چيست
كه سوپ سه شب مانده هم خوردنيست
اگر بينى اوضاع و احوال ما
محال است نالان نگردى تو بر حال ما
وليكن سعادت همين لحظه هاست
نديدن و دنبال آن رفتنش اشتباست
دريغا جوانى چو آهو به دشت
دمى بر هم زدم چشم و از من گذشت
كنون گرد پيرى نشست بر سرم
به افسوس بايد جامه بر تن درم
به دى چون توانستم ندانستم چه سود
و امروزى كه دانستم توانستم نبود
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخD:
سامی اون داستانه یادته؟ همون که در مدح مهندس گل پسر نوشته بودی،که کامنت دادم پنج تا قلب بهت امتیاز دادم،میخواستم بگم لیاقتشو داشتی چون این داستانتو دوس داشتم کلا از داستان تخیلی خوشم میاد.پنج تا قلب هم به این داستانت میدم فقط با ادمین هماهنگ کن که دو سه روز یه بار آپ بشه که زیاد تو کف نمونیم
:D سامی خوب بود مخصوصا اونجایی که گفتی آلتت رفت رو حالت استند بای !!! با اینکه با داستان قبلیت بیشتر حال کردم ولی اینم خوب بود تخیلات خوب و نگارش خوبی داری حسو میرسونی اون صدا هارو چه جوری تایپ کردی توش موندم خدایی! دمت گرم داستان بعدیتو پر احساس تر بنویس مثل قبلیت موفق باشی
دمت گرم.خيلي سره كاري بود.كلي خنديدمممممممممممممممممممممم
داداش عالی عالی بود خیلی خندیدیم ممنون اذت راستی اینجاشو خوب اومدی (دوست دخترم زنگ بزنم که یادم میاد من اصلا دوست دختر ندارم)
یکه یکه :D