سونیا (۱)

1402/03/30

سونیا (۱)

تازه استخدامش کرده بودم . دختر زرنگی بود . با سوابق کاری مفید و مرتبط . به نظرم خیلی راحت و بی دردسر میتونست جای نفر یا حتی نفراتی که رفته بودند رو پر کنه . از خیلی وقت پیش زیرنظرش داشتم تا در فرصت مناسب ، پیشنهاد دعوت به همکاری بهش بدم . طبق معمول با مدیر اداری و مدیرعامل مساله داشتم و هر کسی کار بلد بود با استانداردهای این دوستان و سازمان نمیخوند . شرکت پر شده بود از نیروهای احمق پر مدعا با حقوق های بالا در واحد مالی ولی دیگه نمیشد این شکلی ادامه داد . مجبور بودم همه ی کارها رو خودم انجام بدم یا حداقلش همه ی کارها رو خودم دوباره کنترل کنم که انرژی زیادی ازم می گرفت . برای همین بود که خواستم سونیا رو استخدام کنم . از همون اول همه چیش با دیگران فرق می کرد . با اینکه توی احساسی ترین روزهای عمر یک دختر بود و داشت مقدمات مراسم عقدش رو فراهم می کرد ولی هیچ اهمیتی به نامزدش نمیداد . به نظر میومد اولویت اولش موقعیت شغلی و پیشرفت در کارش باشه که خب برای من ایده آل بود . علاوه بر مسائل کاری ، بعضی مواقع ، شاید دو یا سه بار در ماه ، دعوتش میکردم توی اتاق و با هم در مورد مسائل مختلف حرف میزدیم . تفکراتش به من نزدیک بود و البته کلی تر اینکه تفکراتش پسرونه بود . اعتقاد داشت آدم فقط یکبار زندگی میکنه و یک بار هم جوونی میکنه . مشروب میخورد و سیگار می کشید . اینقدر که یکبار برای معاینات ادواری شرکت نزدیک بود به دردسر بیفته . همونقدر که توی کار خوب بود و البته استانداردهای خودش رو برای کار کردن داشت ، توی تنظیم و ارائه گزارشات مالی بی دقت و نامنظم بود . به موقع گزارش نمی داد و وقتی هم ارائه داشت ، همیشه یک ایرادی توی گزارش بود که من رو عصبی می کرد . کم کم دعواهای کاری و ناملایمات شروع شد تا اینکه 6 ماه بعد از استخدام ، جفتمون به این نتیجه رسیدیم که نمیشه اینجوری ادامه داد . چندین بار نشستیم و صحبت کردیم و انتظاراتمون رو شفاف گفتیم . ولی فقط یک هفته اثر داشت و بعد میشد همون آدم همیشگی. معمولا پنج شنبه ها شرکت تعطیل بود . اما من برای بستن حسابها اومده بودم . تنظیم صورت مالی رو گذاشته بودم به عهده ی اون . و مالی چی ها میدونن کسی که توی گزارشات واحد خودش ضعف داره ، با پروژه صورت مالی یک شرکت بسیار بزرگ قراره چکار کنه . دفعه چندم بود که فایل صورت مالی رو برام فرستاده بود و باز هم ایراد داشت . صداش کردم داخل اتاق . به جز من و اون و مسئول دفترم کسی توی طبقه نبود . درب اتاق رو بستم و بهش گفتم : من با تو چکار کنم سونیا . چرا همه حواس ت رو نمیذاری توی کار ؟ کجا فکرت درگیره ؟
جوابش مثل همیشه بود .فرافکنی و اینکه نفرات دیگه کارشون رو به موقع انجام ندادند . سیستم نرم افزاری مشکل داره . واحد انفورماتیک کمک نمیکنه و این داستانها مدت ها بود که به تغییر رفتار باهاش فکر کرده بودم . کاملا بهش از نظر شخصی اعتماد داشتم . چون همه چیز زندگی ش رو برام گفته بود . ولی باز هم حرفی که میخواستم بزنم ، خیلی ریسک داشت و رابطه مون رو به سطح کاملا متفاوتی می برد . توی چشماش نگاه کردم و بهش گفتم : سونیا . این آخرین فرصتته . یک بار دیگه فایل رو کنترل کن و برام بفرست . به ازای هر غلطی که توی فایل بعدی داشته باشی ، تنبیهت میکنم . توی چشمام نگاه کرد. چشمهای واقعا درشت و سیاهی داشت . گفت : مثلا چه تنبیهی
گفتم : به ازای هر غلطی که داشته باشی باید یکی از لباسهاتو در بیاری
از پیشنهادم دو تا هدف داشتم . یکی اینکه واقعا یک محرکی بهش وارد کنم که ببینم آخرین سطح دقتی که میتونم ازش انتظار داشته باشم ، چقدره . دوم اینکه میدونستم باز هم غلط و اشکال وجود خواهد داشت و حداقل یک هیجانی هم توی محیط کار و رابطه م با اون بوجود بیارم . همیشه توی شرکت مصداق آش نخورده و دهن سوخته بودم . میگفتند خانم استخدام میکنه چون باهاشون راحت تره و … . پیش خودم میگفتم بذار حداقل یک بار مسیری رو برم که همه فکر میکنند چندین بار رفتم و برگشتم . هنوز داشت توی چشمام نگاه می کرد . مردمک چشماش رو تنگ کرد و گفت : نه . گفتم : پس نمیخواد ادامه بدی . خودم تمومش میکنم . برو به بقیه کارات برس شنبه برای همه مزخرفه . برای ما مالی چی ها مزخرف تر و پرکار ترین روز هفته . همه میدونستند شنبه حوصله ندارم و تا ظهر کسی توی دفترم نمی اومد . مسئول دفتر ، حتی تلفن های خارج از شرکت رو هم وصل نمی کرد .
سرم روی میز بود و توی دلم از مقام عظمای ولایت تا بابام رو فحش کش میکردم که چرا باید بیام سرکار که یهو گفت سلام سرم رو بلند کردم . صبحونه روی میز یخ کرده بود . اصلا متوجه نشده بودم آبدارچی اومده و صبحانه گذاشته .
واقعیت نیمه خواب و نیمه بیدار بودم . بهم گفت : واقعا چرا اون پیشنهاد رو بهم دادی ؟
گفتم : اون پیشنهاد مال پنج شنبه بود . خودم روی صورت مالی کار کردم و تموم شد . حالا هم برو بیرون . تا اومد حرف بزنه ، خزانه دار با دو تا کارتابل پر از چک اومد توی اتاق . نمیدونم چه موقع وقت کرده بود این همه چک بکشه . سلام کرد . کارتابل ها رو کنار صبحانه گذاشت و رفت بیرون . هنوز ایستاده بهم نگاه میکرد .
-تا نگی چرا این پیشنهاد رو دادی نمیرم بیرون .
-خودت گفتی فقط یکبار زندگی میکنیم و باید همونجوری باشه که دلمون میخواد.
-یعنی فقط همین یک برداشت رو از حرف من کردی
-نه . به نفع خودم برداشت کردم .
-واقعا صورت مالی رو تموم کردی؟
-نه . هنوز نفهمیدی چقدر تنبلم ؟ باشه . قبوله . فقط یک شرط داره . فقط میتونی نگاه کنی . به هیچ وجه حق دست زدن یا کار دیگه نداری
-پس قبول داری که نمیتونی یدونه گزارش بدون اشکال تحویل بدی
-دارم جوانب احتیاط رو رعایت میکنم . میدونم این پیشنهاد تو فقط به همین یک گزارش خلاصه نمیشه و ادامه پیدا میکنه . گفتم همین اول حد و مرزها رو مشخص کنم .
-اینقدر که وقت میذاری روی حاضرجوابی ، نصف ش رو میذاشتی روی کار کردن ، این داستانها رو نداشتیم . حالا هم برو تمومش کن . تا این کارتابل ها رو تموم کنم وقت داری فایل نهایی رو بفرستی برام رفت بیرون . خوابم میومد هنوز . حتی این مکالمه تاریخی هم نتونسته بود ، خواب رو از سرم بپرونه . کارتابل رو باز کردم . یک فایل خلاصه داشت که ریز پرداختها داخلش بود . همون رو کنترل کردم و به مسئول دفتر گفتم پای پرداختها مهر امضای من رو بزنه . نمیدونم کدوم احمقی تایم جلسه رو 10 صبح شنبه گذاشته بود . جالب بود همه مدیران سرحال بودند جز من .
جلسه تا عصر ادامه داشت و فقط برای ناهار قطع شد . چله تابستون میخواستند کیش سمینار بگذارند و باید همه مسائل ریز به ریز بررسی و نهایی میشد . ورود میهمانان خارجی و مدیران شرکتهای هلدینگ ، اقامت ، برنامه زمان بندی ، هدایا و …
ساعت 6 عصر بود و دونه دونه بچه ها اس ام اس های اجازه برای ترک شرکت میفرستادند . روال این بود که وقتی توی جلسه بودم ، اجازه می گرفتند که یه موقع بعد از رفتنشون قرار نباشه گزارشی بدهند و بهشون نیاز باشه . مدیرعامل داشت درباره داستان های موفقیتش در سمینار قبلی تعریف میکرد که یه چیزی محکم خورد توی سرم . روبرو رو نگاه کردم . مدیر بازرگانی به زور داشت یک هلو رو با چاقو نصف می کرد که نصفش پریده بود و خورده بود توی سر من .
گفتم : مهندس خب یدونه رسیده تر بردار . چیکار میکنی ؟
گفت : ببخشید مهندس . از دستم در رفت . نیمه باقی مونده هلو را اومد نصف کنه که پیش دستی سر خورد و افتاد زمین
مدیرعامل گفت : مهندس . ول کن اون هلو رو . به مدیر اداری اشاره کرد و گفت : خانوم خواهشا یدونه براش پوست بکن تا همه ی ما رو به کشتن نداده .
صفحه تلفنم روشن شد . پیام داده بود ، تموم شد . لطفا بیا پایین
به مدیرعامل گفتم : مورد فوری پیش اومده . باید برم .
با همون نگاه همیشه پر از استرس ش بهم گفت : اوکی برو اومدم پایین و رفتم داخل اتاق . کسی رو توی طبقه ندیدم . به جز اون و مسئول دفتر و مسئول حسابرسی چون رفتن داخل اتاقم رو دیده بود دیگه بهش زنگ نزدم . منتظر موندم تا خودش بیاد . اومد داخل . تعارفش کردم بشینه و فایل رو انداختم روی صفحه مانیتور بزرگ روبروی میز خودم که اون هم ببینه . روی مانیتور خودم دوربین های طبقه رو هم روشن کردم . به مسئول دفترم زنگ زدم و گفتم اگه میخواد میتونه بره . به ثانیه نکشید که فرار کرد . بودن مسئول حسابرسی هم بد نبود . طبقه ی کاملا خالی هم حساسیت برانگیز بود . شروع کردم بازخوانی صفحات اصلی . میدونستم جریان وجوه نقد رو سر هم بندی کرده و همین طور هم بود . سوتی اول خیلی سریع در اومد . نگاهش کردم و گفتم :بیا . یک عدد ساختگی گذاشتی که فقط مانده درست در بیاد .
نگاهم کرد . گفتم : نمیخوای شروع کنی
شالش رو در آورد و گذاشت روی صندلی پشتش .
-هنر کردی . چند ماهه دارم بدون شال و روسری میبینمت . این که اصلا جزء پوشش به حساب نمیاد
-پس چی ؟ فکر کردی از آخر به اول برات در میارم
-حالا نه از آخر به اول . ولی شال و کفش و جوراب دیگه مسخره بازیه
-کسی نیاد داخل ؟
-کسی توی طبقه نیست . دوربین ها هم جلوی چشمامه
-مسئول حسابرسی رو دیدما . نشسته بود هنوز .
-اون بنده خدا کاری نداره به کسی .
-میشه در رو از داخل قفل کنی؟
-نه . شاید آبدارچی یا مدیر واحد دیگه بیاد . اینجوری استرس ش هم بیشتره
-واسه من استرس داره نه برای تو
-اینکه یه نفر بیاد و ببینه ، برای من بد نمیشه؟ فقط واسه تو مشکل ایجاد میکنند؟
-اوکی . مانتو رو در میارم
مانتو رو از تنش درآورد . حجم سینه هاش از زیر تاپ چسبون بهتر مشخص شده بود . از روز اول میدونستم سینه های خوبی داره
-بلند شو و بیا جلو
-قرار بود دست نزنی
-من قرارمون رو بهتر از تو یادمه
بلند شد و اومد جلوم وایساد . گفتم نزدیک تر . اینقدر نزدیک اومد که زانوهایش به زانوهام چسبیده بود
یک چشمم روی مانیتور بود و یک چشمم به بدن اون شروع کردم بو کشیدن بدنش . گفت : فکر نمیکنی یه ذره زود باشه برای این کار یک لبخند نصفه و نیمه هم گوشه لبش بود چیزی نگفتم و گفتم بشینه روی صندلی کنارم میدونستم کجاهای گزارش ضعف داره . واسه همین مستقیم از صورت جریان وجوه نقد رفتم سراغ صورت تطبیق و دومین و سومین سوتی هم زد بیرون . توی مانیتور نگاه کردم . مسئول حسابرسی رفته بود
گفتم : خیالت راحت . آخرین سر خر هم رفت . ولی فکر کنم برای شرطی که بستیم ، لباس کم بیاری . باید یک بازنگری در قرارداد بکنیم
گفت : هر وقت لباس کم اوردم ، بازنگری میکنیم . میخواست تاپش رو در بیاره . گفتم صبر کن هر جور فکر میکردم ریسکش داخل شرکت بالا بود . اگه کسی وارد میشد هیچ جوره نمیشد جمعش کرد . حتی کسی باور نمیکرد که یک نفر از واحد مالی قراره به ازای اشتباهاتش در کار ، واسه مدیرش استریپ تیز کنه .
گفتم : فعلا گزارش را نگاه میکنم و تعداد سوتی ها رو میشمارم و صورتجلسه میکنیم که بعدا نزنی زیرش . لخت شدن بمونه برای بعد بررسی گزارش با پیدا کردن 7 تا سوتی دیگه ، ادامه پیدا کرد و به انتها رسید .
-به نظرم اجرای توافق رو بذاریم برای زمستون . توی این گرما نمیشه اجرایی ش کرد .
-من که اصراری به اجراش ندارم
-پنج شنبه همین هفته یجا رو اوکی میکنم . اونجا انجامش میدیم
-باشه . ولی بازم میگم فقط در حد دیدن
-اوکی . میخوای مکتوب کنیم اصن که خیالت راحت بشه
-خیالم راحته . بهت اجازه بیشتر نمیدم .
چهارشنبه عصر یکجا رو از روی آگهی های دیوار پیدا کردم و هماهنگ شد . سخت قبول می کردند . همه برای عصر تا فردا صبح اجاره میدادند و من برای 8 صبح تا نهایت 2 بعد از ظهر میخواستم که غیر معمول بود . بالاخره با پرداخت اجاره یک شب کامل ، اوکی شد. لوکیشن رو براش فرستادم .
رفتم سوپر مارکت و یه خورده خرید کردم و رفتم به آدرسی که طرف فرستاده بود . پول رو کامل پرداخت کردم و کلید رو گرفتم و داخل آپارتمان شدم . یک آپارتمان کوچک و تقریبا تمیز . وسایل رو گذاشتم داخل یخچال و کل خونه رو چک کردم که دوربین نداشته باشه . بار اولم بود و کمی حساس بودم . تا اونجایی که بلد بودم ، کامل کولر و ایینه و لامپ ها رو چک کردم داخل اتاق خواب ، یک تخت تقریبا دو نفره بود و یک آیینه بزرگ هم روبروش . انگار دکور خونه رو برای همین قرارها چیده بودند . میتونستی پشت پارترنت رو هم توی سکس ببینی زنگ خونه رو زدن . داخل ایفون نگاه کردم . خودش بود . اومد بالا . کمی بیشتر از محل کار آرایش کرده بود . معلوم بود صبح حمام رفته . زیاد به لباسش دقت نکردم . دعوتش کردم بشینه . من کمی استرس داشتم یا شاید هم هیجان برای دیدن بدنش . اون کاملا معمولی بود . داخل اتاق خواب خنک تر بود . چون دریچه کولر مستقیم روی تخت خواب تنظیم شده بود . از داخل یخچال دو تا بستنی برداشتم . هر دو رو باز کردم و یکی دادم بهش . بستنی رو که خوردیم رفتم روی تخت خواب و دراز کشیدم
گفتم جلوم وایسه و شروع کنه به لخت شدن مانتو و تاپش رو درآورد . یک سوتین صورتی تنگ پوشیده بود که حجم سینه هاش رو بهتر نشون میداد وقتی شلوارش رو دراورد میتونستم از توی آینه فرم کونش رو هم ببینم . خیلی سفت به نظر میومد . کلا اندام سفتی داشت . گفتم چند دور برام بچرخه . واقعا بدن بی نظیری داشت. کلا بدنش امتیاز بیشتری می گرفت تا صورتش . توی صورتش چشمای درشت و گونه های برجسته ش خیلی به چشم میومد . خیلی سخت بود خودم رو کنترل کنم و طرفش نرم . توی چشماش نگاه کردم . اثری از شهوت پیدا نکردم . با شورت و سوتین آروم جلوم میچرخید و صورتش مثل همیشه بی احساس بود .
گفتم میخوام بقیه ش رو خودم انجام بدم . بلند شدم و رفتم طرفش و چسبوندمش به دیوار . فقط نگاهم میکرد. سوتین ش رو باز کردم . دو تا سینه سفت و سر بالا جلوم بود . سایزش بین 75 و 85 بود . همیشه از مدل سینه هایی که بینشون فاصله ست خوشم میومد و این سینه ها دقیقا همونی بود که دوست داشتم . سرم رو فرو بردم بین سینه هاش . بوی فوق العاده ای داشت . یه پام رو گذاشتم بین پاهاش و از هم بازشون کردم . زانوی پام رو فشار میدادم روی کوسش . شروع کردم خوردن یکی از سینه ها و مالوندن اون یکی . تا جایی که میتونستم سینه ش رو فرو کرده بودم توی دهنم . مثل همیشه توی سکس سریع پیش رفته بودم و به لب گرفتن فکر نمی کردم . دستامو بردم پایین و کونشو فشار دادم . زبونمو بین سینه هاش میکشیدم . الان دیگه خیالم راحت شده بود امروز مال خودمه ، وقت لب گرفتن و لب خوردن بود . لب های قرمز و درشت ش رو میخورم و آروم دستمو فرو کردم توی شورتش . کوسش کمی خیس شده بود . خیلی کم . انگشت وسط دستمو فرو کردم توی کوسش و بالاخره صدای اه کشیدن ش رو شنیدم . همونجوری آوردمش روی تخت . اون روی من بود . چرخیدم و اومدم بالا . شرتش رو کشیدم پایین و این بار دو تا انگشت رو تا جایی که میتونستم فرو کردم توی کوسش و همزمان خوردن لب هاش . کاملا روی بدنش قرار گرفته بودم و به همه جاش دسترسی داشتم . انگشتام رو در اوردم و کشیدم روی شیار کوسش . این بار خیس تر از قبل بود . رفتم پایین تر و پاهاشو از هم باز کردم . کوس خوشکلی داشت . صورتی و خیلی کوچیک. تا حالا هیچ وقت برای کسی نخورده بودم . ولی حس کردم دوست دارم امتحان کنم . لب هام رو گذاشتم روی لب های کوسش و آروم شروع کردم زبون زدن . روتختی رو چنگ میزد و نگاهم می کرد و خیس تر میشد .
ادامه دارد

نوشته: masoud


👍 24
👎 6
21301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934084
2023-06-21 00:43:57 +0330 +0330

به مزخرفی که نوشته شده دقت کنید! اول اینکه طرف مسلما مدیر نیست و اینا فانتزی های مجلوقانشه ولی این به کنار! جایی خوندم اگر به ما ایرانیا بگن صد میلیارد دلار برنده بشی چیکار میکنی؟ همه میگیم میزارم بانک سودشو میخورم! یعنی تو خیالاتمون هم حال کار کردن نداریم!! 😀 قضیه این اسکله تو خیالاتش اول به خودش مقام مدیریت داده بعد از بی عرضگی مسئولین شرکت نوشته بعد گفته اینو زیر نظر داشتم چون با تجربه بود و… بعد در ادامه میبینید دختره یک گزارش رو 4 دفعه انجام داده تازه بار آخر هفت تا اشتباه توش داشته!! یه همچین گاوی رو برای چی باید زیر نظر گرفت و استخدام کرد؟ جواب واضحه سیگار میکشیده و مشروب میخورده!! این کل سیستم مدیریتی ایرانه!


934085
2023-06-21 00:45:28 +0330 +0330

با یکی از فامیلا همین کارو کردم ولی در حد لب رفتیم جلو
نشد بیشتر بشه

0 ❤️

934100
2023-06-21 01:29:23 +0330 +0330

آخه بنده خدا اینایی که نوشتی تو ایران شدنیه؟ اون اسکول چند بار تکرار کرده باز ۷ تا غلط داشت؟ یا تو کسخولی فکر میکردی کارش خوبه یا اون جندس از قصد اشتباه میکرده با رییسش بخوابه. کمتر گنده گوز بازی در بیارین تو داستانا بد نیست ولی نمیتونین

3 ❤️

934111
2023-06-21 02:58:52 +0330 +0330

کاری به کستانت ندارم که راست میگی یا دروغ یا پوخی هستی یا نیستی ولی آدرسی که دادی کاملا مشخصات و نمونه بارز یه مدیر بیناموسه که خودش و امثال خودش این مملکت رو به گوه کشیدن و به قهقرا بردن

2 ❤️

934112
2023-06-21 02:59:44 +0330 +0330

کاری به کستانت ندارم که راست میگی یا دروغ یا پوخی هستی یا نیستی ولی آدرسی که دادی کاملا مشخصات و نمونه بارز یه مدیر بیناموسه که خودش و امثال خودش این مملکت رو به گوه کشیدن و به قهقرا بردن

1 ❤️

934124
2023-06-21 05:11:47 +0330 +0330

با این توهّم و فانتزی ذهن داغونت، اصل ماجرا اینه که سر میدون بودی واسه کار، یکی با یه وانت داغون سوارت می‌کنه و می‌بردت سر یه ساختمون نیمه‌کاره.
اونجا ازت می‌خواد لخت شی که از شروط اولیه‌ی کارشون بوده. بعد از لخت شدن، ازت می‌خواد بچرخی و انقدر دور خودت چرخ می‌زنی که سرگیجه می‌گیری و می‌افتی و نمی‌فهمی احمد شاغول، تراب تراز، ممد کمچه، حسین چارک و صفا آسفالت، گشادت کردن.
تمام بلندگوهای ایران حواله‌ت بادا ابله داغون الدنگ!

4 ❤️

934126
2023-06-21 06:47:47 +0330 +0330

باز یه ادم تازه اومد یه داستان قشنگی نوشت و جناب شاه ایمس شروع کردند زر زدن.
جرات داری بیا زیر داستان های شیوا کس شعر بنویس جناب شاه کون.
اقا مسعود عالی بود و واقعی لطفا با قدرت ادامه بده و به کس شعر های اینا گوش نکن. اینا یه مشت ادم عقده ای هستند که تو شهوانی ولو شدن. یه مدت داستانهای دروغ زندگی خودش رو‌مینوشت الان دیگه فقط کس شعر مینویسه

1 ❤️

934153
2023-06-21 12:46:46 +0330 +0330

دلم می خوادیک بارshahxوAhmad911روازنزدیک ببینم

0 ❤️

934158
2023-06-21 14:32:40 +0330 +0330

مگه قرار نبود دونت تاچ جاست واچ بشه چیشد پس؟ 🤣🤣🤣

0 ❤️

934211
2023-06-21 22:39:21 +0330 +0330

یا حضرت خوک وال استریت

0 ❤️

934363
2023-06-22 15:53:20 +0330 +0330

اینهمه ممه شل و زشتی ام که میبینین تو خیابوووون همه عمه ی منن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها