عاشقانه‌ی زوری

1400/06/20

سلام من ندا هستم ۲۷ سالمه
این داستان برمیگرده به پنج ساله پیش من اون موقع ۲۲ سالم بود. یک سالی می‌شد که امیر رو میشناختم یعنی خانوادشون رو میشناختیم بابای امیر بهترین دوست بابام بود شناخت من از امیر در حد یک احوال پرسی بود که داخل مهمونی ها هم رو می دیدیم .پسر خوبی به نظر میرسید مامان و بابای امیر ازمن خیلی خوششون میومد یعنی دلشون میخواست من با امیر ازدواج کنم ناگفته نماند که خانواده‌ی امیر خیلی خانواده ی روش فکری بودن مثل بابام
اخه بابام شوهر مامانمه پدر اصلیم نیست.
مدتی بود که از مریضی مامان امیر با خبر بودیم تا این که بهمون خبر رسید که حالش خیلی وخیمه و بردنش بیمارستان.
ما هم رفتیم عیادتشون بعد چند روز خبر شدیم که فوت کرده واقعا ناراحت شدم خلاصه مدتی گذشت
یک روز پدر امیر اومد خونمون قیافش خیلی خسته و شکسته به نظر می رسید من براشون چایی بردم داشت از پسرش می گفت
گفت که دچار افسرده‌ی شده اخه امیر خیلی مامانی بود و تک فرزند هم بود باباش گفت نمی دونم چی کار کنم
گفت دکترا می گین به انگیزه نیاز داره بابام گفت به دوستاش بگین بیان باهاش برن مسافرت تا یکم حال و هواش عوض شه گفت اومدن گفته نمیرم خلاصه حرف و چرخوند تا اینکه گفت یه خواهش داشتم بابام گفت چه خواهشی گفت شماره پسرم رو میدم میشه دخترت باهاش صحبت کنه اخه جوونن شاید بهتر حرف هم رو بفهمن
چون با من و بقیه زیاد حرف نمی زنه گفت دختر تو دختر خوبیه شاید با دخترت چون غربیه تره راحت تر باشه و بخواد باهاش حرف بزنه ما گفتیم باشه وقتی می خواست بره بهم گفتم دخترم خواهش می کنم یه کاری کن امیر دوباره خوب شه لطفا
من که نمی دونستم منظورش از این حرف چیه گفتم چشم
شماره شو دادن به من
شب ساعت های ده بهش پیام دادم سلام
همون لحظه جواب داد گفت شما معرفی کردم گفتم می خواستم ازتون واسه یاد گیری زبان فرانسوی معلومات بگیرم میشه با هم یه قراری بذاریم اخه امیر فرانسوی بلد بود خلاصه قرار رو گذاشتیم‌
قرار اول خیلی برام سخت بودم من تا اون وقت هیچ وقت با هیچ پسری قرار نداشته بودم
خلاصه ما با هم دوست شدیم یعنی اون بهم پیشنهاد دوستی داد ولی من اصلا دوستش نداشتم می خواستم بهش واقعیت رو بگم که این نقشه بابات بوده که من اومدم سمتت ولی وقتی قضیه رو به خوانوادم و باباش گفتم گفت لطفا نگو اون جوری از من ناراحت میشه باباش گفت لطفا باهاش دوست باش فعلا وقتی دارو های افسردگیش رو ترک کرد و خوب‌تر شد خودم بهش می گم
هیچی دیگه من امیر با هم دوست شدیم اصلا نمیذاشتم بهم دست بزنه یکم براش تعجب بود ولی گفتم من مثل خانواده بابام نیستم من خیلی مذهبی ام مثل خانواده مامانم
دوست ندارم نامحرم بهم دست بزنه با گفتن این حرفا با خودم فکر کردم شاید امیر از این کارم خوشش نیاد و دست از سرم برداره ولی اون هیچی نمی گفت
یه بار گفت خب بلاخره که من و تو محرم میشیم چه فرقی داره گفتم نه من دوست ندارم گفت باشه روز به روز بهم علاقه ی بیشتری نشون می داد یه بار به هم گفت خدا مامانم رو از گرفت تو رو به جاش بهم داد.
نمی دونم چرا من نمی تونستم بهش حسی داشته باشم یه شب دیگه گفت می خوام با بابام حرف بزنم تا بیایم خواستگاری این جا بود که قلبم شکست با خودم گفتم چطوری بهش بگم این مدت سر کار بودی پسر. ولی من واقعا دوستش نداشتم
رفتم به بابام و مامانم گفتم که امیر میگه می خواد بیاد خواستگاری بابام با بابای امیر صحبت کرد بابای امیر گفت باشه با امیر صحبت می کنم خلاصه شب قرار بود که امیر از جریان با خبر بشه
آخر شب گوشیم زنگ خورد امیر بود سلام گفت صداش خیلی ناراحت بود گفت ندا بابام همه چیزی و گفت منم ناراحت در جوابش گفتم امیر واقعا متاسفم امیر گفت نه عزیزم اشکال نداره این نقشه ی بابام درسته اولش یه نقشه بوده ولی این باعث شد من تو عاشق هم بشیم با شنیدن این حرف شوک شدم گفت خب عزیزم کی بیایم خواستگاری با خودم گفتم بیچاره امیر فکر می کرد من واقعا عاشقشم گفتم امیر ببخش منو من این مدت فکر به خاطر حرف بابات و این که حالت بهتره شه باهات بودم
امیر خیلی ناراحت شد گفتم باشه فردا حرف میزنیم
خلاصه چند روز گذشته و تو هر روز امیر میومد با من حرف می زند و میخواست من رو قانع کنه که باهاش ازدواج کنم
امیر همین جوری به خواهشش ادامه داد تا این که یه روز واسم خاستگار اومد اسمش کامران بود خیلی خوشتیپ بود من از همون نگاه اول ازش خوشم اومد چند شب اومدن خاستگار ما هم گفتم یه چند مدت با هم آشنا می شیم تا ببینیم چی میشه
از قضیه ی کامران به امیر چیزی نگفتیم امیر هر روز بهم پیام می داد و زنگ می زد بعضی وقتا هم میومد در خونه مون کارش شده بود خواهش ازمن همش امید داشت که بتونه یه روز من رو راضی کنه من و کامران یه مدت با هم آشنا شدیم من عاشق کامران شدم کامران مرد رویاهم بود خلاصه قرار شد من و کامران با هم عقد کنیم دیگه مجبور بودیم به امیر و باباش هم خبر بدیم سر شب بود با کامران رفته بودم خرید واسه عقد منو رسوند خونه وقتی رسیدیم امیر اونجا بود با باباش واای امیر خیلی عصبی بود سرم داد زد گفت من چی‌از این کم تر داشتم خدارشکر قضیه ی امیر رو به کامران گفته بودم امیر گفت من نمی ذارم تو با این ازدواج کنی تو باید با من ازدواج کنی بهش گفتم امیر من دوست ندارم من عاشق کامرانم.
این جا امیر اشکش درآومد باباش اومد بغلش کرد یه دفعه ای امیر عصبی شد پرید رو کامران گفت مرتیکه ندا زنه منه
بابام و باباش جلوش رو گرفتن به صد بدبختی امیر رو که داشت داد و بیداد می کرد رو بردند تو ماشین و باباش حرکت کرد
کامران هم با وجود همه ی این ماجراها خون سردیش رو حفظ کرد گفت من میرم خونه تو هم برو استراحت کن اخه فراد عقدمون بود
من رفتم تو اتاقم خیلی حسه بدی داشتم رفتم حموم اومدم موهام رو خشک کردم بابا مامانم با داداش کوچیکم گفتن ما میرم خونه خاله ت چون خالم مریض شده بود گفتم باشه اونا رفتن من داشتم لباس هایی که با کامران خریده بودیم رو امتحان می کردم یه دفعه ای صدای در شده ایفون رو برداشتم گفتم کیه صدای امیر بود گفت منم گفتم چی میخوای گفت می خوام ببینمت
گفتم من نمی خوام ببینمت ایفون و گذاشتم دوباره زنگ زد رفتم تو حیاط از پشته در گفتم برو گفت می خوام باهات صحبت کنم در باز کن گفت در رو باز کن من حرفم رو بزنم میرم منم در باز کردم تا در باز کردم من هل داد داخل خودش هم اومد داخل در رو بست محکم من بغل کرد منو بو می کرد همش هم داشت گریه می کرد گفت تو ماله منی می فهمی من فقط داشتم داد می زدم گفتم ولم کن تو رو خدا ولم کن من الان دیگه زن یکی دیگه به حساب میام زد تو صورتم با عصبانیت گفت یه بار دیگه بگی بدتر می زنم منو برد تو اتاقم به زور لباس هامو رو درآورد افتاد تو سینه هام من فقط داشتم گریه می کردم و داد میزدم از ش خواهش کردم منو ول کنه گفت گریه نکن عزیزم می خوام بهت ثابت کنم که تو مال منی دستام رو محکم گرفته بود سینه هام رو می بوسید همش دعا می کردم بابام و مامانم برسن خونه ولی نیومدن … اینقدر استقامت کردم که از جون رفتم اون تا دلش خواست بدنم رو با بوش هاش کبود کرد زیپ شلوارش رو باز کرد یکم کیرش و خیس کرد اینجا با گریه و التماس گفتم امیر تو رو خدا نکن
گفت تو ماله منی من هر کار بخوام می کنم دستام رو گرفت محکم خودش رو کرد تو فقط درد احساس کردم. بعد محکم تلمبه زد اینقدر زد تا من احساس کردم یه آب داغی داخلم ریخته شد دیگه توان نداشتم مثل یه جسد افتاده بودم لباس هام رو تنم کرد منم بغل کرد برد با خودش منو برد تو ماشین یادمه که زبونم بند اومده بود چیزی نمی تونستم بگم رفتیم خونشون باباش نبود منو برد حموم با آرومی تمومه خونی که رو بدنم رو بود رو شست وقتی منو می شست بهم می گفتم عشقم قشنگم ببخش من فقط می خواستم برا خودم باشی نمی تونستم ببینم ماله کسه دیگه اس باشی من هنوز هم چیزی گفته نمی تونستم بهم شوک وارد شده بود منو از حموم آورد بیرون لباس تمیز تنم کرد برد تو تخت منو خودش هم اومد کنارم دراز کشید منو بغل کرد یه آرامش خاصی تو وجودش احساس می شد فقط من و آروم نوازش می کرد و قوربون صدقم می رفت
خلاصه من با زور یا رضا با هاش ازدواج کردم الان هم یه دختر دارم امیر هنوز هم از این که اون شب من رو به زور وادار به سکس کرده خوش حاله
منم دیگه الان دوستش دارم پدر بچمه
کامران هم بعد ها ازدواج کرد و از زنش جدا شد الان دوباره با یکی دیگه قراره ازدواج کنه

نوشته: ندا


👍 1
👎 8
26401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

831434
2021-09-11 00:47:34 +0430 +0430

#نمیدونم واقعیه یا نه، ولی داستانت بد نبود و بیشتر از اینکه سکسی باشه، یه داستانیه ک میشه بعنوان فیلمنامه ازش فیلم ساخت…
#هرچن اگ واقعیت باشه خیلی تلخ و ناراحت کننده بوده اون روزا واست، ولی واسه امیر بهترین روزاش هم میتونه بوده باشه ک عشقشو تونسته قبل از اینکه از دست بده مال خود کنه.
#به هر حال لایک داشت داستانت…

1 ❤️

831650
2021-09-11 19:19:57 +0430 +0430

چرا اینقدر زر مفت می زنید؟
چه پسر چه دختر وقتی مورد تجاوز قرار می گیره. تا سالها شایدم تا اخر عمرش دچار اسیب روانی میشه و به سادگی به زندگی قبل بر نمی گرده.
تجاوز اینقدر عادی و معمولی جلوه ندید.

2 ❤️

831701
2021-09-12 01:03:09 +0430 +0430

دروغ محضه. امکان نداره یکی به آدم تجاوز کنه و بعدش عاشقش شی. داستان رو خود پسره نوشته

0 ❤️

831742
2021-09-12 06:54:12 +0430 +0430

نه مثل اینکه امیرها ی حرکاتی هم میزنن

0 ❤️

831873
2021-09-12 23:41:38 +0430 +0430

تاثیرات فیلم سوپر ژاپنیه که دو دفعه اول طرف و به زور میکنن از سری بعد خودش با عشق میده

0 ❤️

841920
2021-11-10 13:46:42 +0330 +0330

من نمیگم داستان پسر نوشته یا دختر چون دختراهم این کسشعرارو میگن؛اما اسکل مجلوق‌کسی ک بهش تجاوز بشه فشار روحی روانی زیادیو تحمل میکن نگم از کابوسا و بی اعتمادی به نزدیک‌ترین هات‌ اینقد تجاوز عادی جلوه دادن یعنی تجاوزی صورت نگرفته😂کس میگی چرا

0 ❤️