عاشقش بودم (1)

1394/08/24

خیلی تعجب میکردم انگار این اولین باری بود که همدیگرو میدیدیم بازم همون نگاه سنگین بازم نخ سیگارو فندک اتمیش همینطوری مات و مبهوت مونده بودم با صدای شعله ی فندک به خودم اومدم
-شهرام … تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه نگفتم دیگه نمیخوام ببینمت با لحن خسته و آروم همیشگیش گفت -من نیومدم که تو منو ببینی اومدم خودم ببینمت
-تو رو خدا این مسخره بازیاتو تموم کن

  • هه … مسخره بازی؟!!! نمیدونم چرا چشماش جذبم میکرد با اینکه خیلی وقت بود ازش جدا شده بودم ولی بازم انگار ایده آل ترین مرد توی زندگیم بود آروم دستشو رو گونم برد و قطره اشکی که رو صورتم بود رو پاک کرد
  • باید با هم حرف بزنیم پریسا*** بغضمو خوردمو با لحن محکمی گفتم
  • ما همه ی حرفامونو زدیم تا حالا ندیده بودم حالش انقد بد باشه خیلی دلم واسش سوخت خیلی داغون شده بود چشاش پر شد و سرشو انداخت پایین سیگارش هنوز تو دستش بود خواستم از دلش در بیارم گفتم
  • اگه بخوای میتونی تا خونمون برسونیم با یه حالت نیش خندی که همیشه عاشقش بودم بهم فهموند که عذر خواهیتو میپذیرم رفتیم نزدیک ماشین درو برام باز کرد و سوارش شدم راه افتادیم ولی نمیدونم چرا مسیرو اشتباهی میرفت
    -شهرام کجا داری میری هیچی نگفت
    -شهرام با توام داری منو کجا میبری؟ بازم چیزی نگفت بهش اطمینان کامل داشتم میدونستم هنوز دوسم داره ولی هیچوقت عشقشو نشون نمیداد نمیدونم میترسید یا هر چی ولی من بازم حسش میکردم
  • نترس جای بدی نمیریم یکم که رفتیم حس کردم داریم میریم خونه ی قبلیمون درست حدس زده بودم رسیدیم دم در چراغای خونه روشن بود
    -شهرام با این کارا چیزی بین ما عوض نمیشه خواهش میکنم منو برگردون وقتی اینو گفتم دوباره حالش گرفته شد دستاشو گذاشت رو فرمون و سرشم گذاشت رو دستاش بازم ناراحت شدم
  • حالا راستشو بگو چرا منو آوردی اینجا
    بدون اینکه چیزی بگه پیاده شد معمولا کم حرف بود نمیدونم چرا ولی خیلی به ندرت حرف میزد همینم باعث میشد آدم حس کنه بیتفاوته
    کلیدو انداخت و درو باز کرد زیر چشمی یه نگاهیم به من کرد و رفت تو کنجکاوی داشت خفم میکرد بعد پنج شیش دقیقه که دیدم خبری ازش نشد آروم در ماشینو باز کردم و آروم به در نزدیک شدم
  • شهرام کجا رفتی؟…شهرام
    نرده رو گرفتم و از راه پله های تاریک رفتم بالا
  • شهرام … کجایی؟
    پله ها ر با احتیاط بالا رفتم که دیدم در خونه بازه در حالیکه به این طرف و اون طرف نگاه میکردم رفتم تو متوجه شدم شهرام تو اتاق خوابه دقیقا خونه همونجوری مونده بود آروم آروم نزدیک اتاق شدم دیدم زل زده به آلبوممون و قطره های اشک همینطور داره میچکه رو صفحه ی آلبوم منم خیلی ناراحت شدم و رفتم نشستم رو صندلی راحتی جلوی تراس در تراس هم باز بود و باد ملایمی میومد یکم هوا سرد بود بعد چند دقیقه دیدم شهرام یه پتو آورد و آروم کشید روم من بیشتر احساساتی شدم و شروع کردم به گریه کردن شهرامم رفت نشست گوشه تراس . زانوهاشو بغل کرد و آروم سرشو انداخت پایین آروم آروم نزدیکم شد و اشکامو پاک کرد
  • بیا بریم تو بیرون سرده
    دستمو گرفت و آوردتم داخل از پنجره داشتم بیرونو نگاه میکردم که یدفعه حس کردم یکی از پشت آروم بهم نزدیک شد منم چشامو بستم. شهرام دستامو گرفت و سرشو بهم نزدیک کرد صدای ضربان قلبش و گرمای نفساشو کاملا حس میکردم یدفعه با ی صدای بغض آلود و خیلی خسته آروم در گوشم گفت
    -دوستت دارم…
    برگشتم نگاش کردم بازم داشتم بی صدا اشک میریختمو با ی حالت ناراحت نگاش میکردم که نمیدونم چی شد همزمان همدیگرو تو آغوش کشیدیم گریه کردیم بعد اینکه یکم آروم شدیم سرمو کشیدم عقب و بازم نگاش کردم انگار سیر نمیشدم از اون چشمای عسلیش با ی لبخند ملیح گفتم
  • منم دوستت دارم…
    اینو گفتم هردو چشمامونو بستیم و سرهامون رو به هم نزدیک کردیم وقتی لبای داغشو رو پیشونی سردم احساس کردم فکر کردم به یه آدم مطمئن تکیه دادم بازم دستشو کشید رو گونم و لبشو آورد پایینتر وقتی داشت لبامو میخورد احساس میکردم متعلق به زمین نیستم نمیدونم چرا ولی اصلن نمیتونستم جلو دارش بشم و خیلی لذت میبردم وقتی لباشو نزدیک گوشم آورد گرمی نفسش خیلی تحریکم کرد که باعث شد محکمتر تو بغلم فشارش بدم
    ادامه دارد…

نوشته: مهسا


👍 0
👎 0
12584 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

474322
2015-11-15 16:08:18 +0330 +0330

خوب ک چی حالا؟
dash1

0 ❤️

474323
2015-11-15 16:13:34 +0330 +0330

کوتاه تر از اون بود که بخوای بگی یه قسمت از داستان هست…و اینکه هیچ نکته ی جالب توجه ای نداشت…حتی کنجکاوم نکرد واسه قسمت بعد…داستان دنباله دار باید کشش داشته باشه که این متاسفانه نداشت!
موفق باشی. give_rose

0 ❤️

474324
2015-11-15 16:25:02 +0330 +0330
NA

ننویس دیگه مهسا
بیشترش کنی ی رمان بنویسی اینو ارشادم بهت مجوز میده…
داستان لزی چیزی…
یا ب همون شهرامت بگو بیاد داستان گی و کون دادنشو بنویسه

0 ❤️

474325
2015-11-15 17:51:43 +0330 +0330

ندارم در این رابطه بنده پند
چرا که بود ( bovad ) قصه ات ناپسند
تلاوت کن از کون و کس ، کیر خر
که آدم بچسباند آمپر ز حال و حشر
بباید نوشتن ز سکس و هوس
نه احساس و گریه و (va) کار عبس
بیا و بگیر پند از حرف هام
و الا توی کون تو تخم هام

2 ❤️

474326
2015-11-16 01:01:10 +0330 +0330
NA

قشنگترینه عزیزم ادامه بده

0 ❤️

474328
2015-11-16 02:42:15 +0330 +0330
NA

Salsabar معرکه ای پسر!!طبع شعری رو نگا…یاد ایرج میرزا میفته ادم ناخوداگاه

0 ❤️

474329
2015-11-16 06:25:13 +0330 +0330

عالی بود بعد از مودتها یه داستان که توش احساسات بود و توش از سکس با محارم و خاله و عمه و کس شعر نبود واقعا زیبا بود دمت همیشه گرم

0 ❤️

474331
2015-11-16 06:51:11 +0330 +0330
NA

خیلی راحت خر شدی lol
ادامه رو هم بیخیال معلومه کس و کونتو یکی کرده
اینجور داستانا فقط از مغز یه چنده احساساتی نشات میگیره scratch_one-s_head

0 ❤️

474332
2015-11-16 08:48:32 +0330 +0330
NA

مهساقشنگ نوشتی امارمان ننویس ازسکس بکو کسه رو دادی یا نه

0 ❤️

474333
2015-11-16 08:49:08 +0330 +0330
NA

زودتر ادامشو مينويسي

0 ❤️

474334
2015-11-16 17:27:39 +0330 +0330
NA

قسمت دوم وپایانی

dash1
بعد سینه هامو خورد بعد کوسمو لیسید منم کیرشو بعد کرد تو کوس و کونمو جر داد بعد دیگه صبح که شد رفتیم محضر و عقد کردیم وهمه چی شد هیچیکی دانای هندی و به خرمی شروع کردیم به زندگی سکسی البته شهرام نفهمیدا من میام شهوانی diablo

0 ❤️

474335
2015-11-17 03:37:43 +0330 +0330
NA

خوب که نبود اصلا
ولی بدم نبود
امیدوارم قسمت بعدو بهتر بنویسی

0 ❤️