عشقبازی علی با زندایی راحله

1393/08/10

بسمه تعالی
سلام به دوستان گل شهوانی …
اسمم علی بیست ساله ماجرای ک میخوام بگم مربوط ب سه سال پیش میشه . … همین اول بگم چون میدونم یه سری از دوستان کلا فحش میدن خواستم از همین تریبون اعلام کنم فقط وفقط به عشق شما دارم این خاطره رو منتشر میکنم …ب نظرم زیباترین قسمت یک نوشته نظرات کاربران هس و بعضیام یه فحش هایی میدن ک ادم حیفش میاد یاد نگیره …ببخشید یکم طولانی شد … راستی داستانم بیشتر عاطفی هس تا سکس . اینم بگم اینقدر بیکار نیستم بیام داستان تخیلی بنویسم یقینا مثل کلام حق راسته …

از چهار سال پیش چشمم دنبال زنداییم بود. رفتاراش نگاهش و… خودم دنبال یه کسی بودم ک بتونم بهش تکیه کنم اما خب اونموقع کوچیک بودم . زندایی با رفتاراش دلمو برد .پیش فامیل همیشه با مانتو میگشت اما خیلی چسب نبود معمولی بود ولی خب یه شلوارهایی می پوشید ادم حال میکرد … روسری سرش میکرد. ارایش میکرد کلا خوشکل بود تو فامیل . زندایی یه بچه به دنیا اورد و من با کمک اون تونستم بهش نزدیک بشم . همیشه بچه شو نگه میداشتم دختردایی هم منو دوست داشت …همیشه اسممو صدا میزد ک فک میکنم مامانش یادش داده بود … ببخشید اسم زنداییم راحله بود اسم دختری ک به دنیا اورد هم گذاشتن مهسا …
هر وقت مهسا تو بغلم بود و راحله میخواست اونو بگیره راحت دستم بدن زندایی رو لمس میکرد . براش عادی بود … راستی بگم تو فامیل همه مذهبی بودن جز این راحله… یادمه یه بارم راحله روسریشو باژ کرد میخواست مرتبش کنه و من برای اولین بار از سینه تا زیر گردنشو دیدم … زنداییم سفید سفید بود مثل برف . اون صحنه دیوونم کرد و من وابستش شدم اما تونستم جلوی خودمو بگیرم و با این قضیه کنار اومدم… این جریانا موقع مدرسه ها بود و منم خیلی نمیخوندم ولی درسمم برام مهم بود … گذشت امتحانات خردادو پاس کردم با موفقیت … توی اون دو ماه اول تابستون با دخترش بازی میکردم و خودمو سرگرم میکردم تا اینکه شهریور شد و قرار شد دسته جمعی همه بریم جنوب ایران دو تا دایی دو تا خاله هام و … کلا بیست نفری شدیم … تقریبا راحله رو فراموش کرده بودم اما اون مسافرت وضعمو همه چیم رو داغون کرد. خیلی خوشحال بودم چون راحله هم میومد .اولین سفری بود ک اونم بود .اما از اینده ام هیچ خبری نداشتم . رسیدیم جنوب و رفتیم یه الونک گرفتیم و دیگه دیگه … یه بار با داییم راحله پسر خاله و دختر خاله رفتیم لب دریا . البته نه برای شنا فقط فرش برده بودیم بشینیم . من به سرم زد ک برم طرح سالمسازس دریا. پسر خاله رو هم بردم اونجا. موقعی ک برگشتیم از اونجا راحله شلوار چسب و زیباشو تا زانوش داده بود بالا … سفید و بی مو ک هر کسیو مجذوب میکنه . نشستم لب دریا مثل معتادا فقط به دریا نگاه میکردم و راحله با شیطون شد و یه کم ماسه ریخت روم ولی خودمو بی تفاوت نشون دادم جدا نمیدونستم باس چیکار کنم . اولین رابطه با یه خانوم …یا بهتر بگم با جنس مخالف … برگشتیم به آلونکمون و من داغون بودم و دپرس . تو اونجا من بودمو راحله و یکی دیگه ک یادم نمیاد بقیه نبودن . دیدم یهو اومد گفت ببین من با بقیه فرق دارم یکم راحت ترم اگه چیزی شده بگو چون دیده بود نارحتم اینو گفت … منم فقط لبخند زدم و خندیدم کاری ک همیشه انجام میدم … اونشب به هر بدبختی بود گذشت و روز بعد میخواستیم بریم بازار همه فامیل … داشتم لباس می پوشیدم برگشت بهم گفت یه لباس دیگه بپوشم منم گفتم چشم و لباسمو عوض کردم . اونم یه مانتو پوشید مشکی با همون شلوار قشنگش و مانتوشم اولین بار بود تنش میدیدم … در یک کلام جیگری شده بود …همونجا فقط باید میخوردیش … من دنبالش میرفتم اخه نمیتونستم نبینمش .راحله با دختر خاله ام بود … بازار تموم شد مسافرتم تموم شد برگشتیم خونمون … بعد یک هفته ک رسیدیم فهمیدم راحله یه اکانت فیس بوک باز کرده منم ک خیلی وقت پیش اکانت داشتم اما یه شب پسر خاله خودش راحله رو برام ادد کرد من ادد نمیکردم چون میترسیدم نمیدونستم چ واکنشی نشون میده…همون شب درخواستمو قبول کرده بود و اولین پیام رو تو فیس بوک برام گذاشت . برام نوشته بود ممنون عزیزم … دلم ریخت پایینا … نوشتم برا چی ؟ گفت برا هر حرفی ک باهام تو مسافرت زدی … اونشب گذشت … شماره گوشیشو داشتم اما زنگ نزدم میخواستم خودش زنگ بزنه یعنی این ب راستشو بگم میترسیدم از عکس العملش …

بعد یه هفته ک تو فیس بوک تو مخش راه رفتم بالاخره بهم اسمس داد … هدفت چیه اینقدر باهام حرف میزنی ؟ اونموقع دوستش داشتم و شروع کردم براش از یادگاری های مسافرت گفتن خاطراتی ک از نگاه من بود … داغونش کرد بدبختو … گفت نمیدونستم میخواد رابطمون اینجوری بشه تو اینجور نگاهی بهم داشته باشی .همون نگاه عاشقانه و این حرفا … روز بعدش مجبورم کرد ببینمش . رفتم سر قرار . شروع کرد حرف زدن ک تو باید منو فراموش کنی و از این حرفا و دستمو گرفت شرو کرد به گریه دیدم داره حالش خراب میشه به خیلی سریع ازش خداحافظی کردم و گفتم باشه فراموش میکنم . تا دو هفته همینجوری گذشت منو جاهای مختلف گیر مینداخت و شرو میکرد گریه کردن و چرت و پرت گفتن … اما موقعی بهش راه حل فراموش کردنشو گفتم پا پس کشید چون گفتم دیگه هر جا تو باشی نمیرم… نمیدونم چی شد ولی همه چی عوض شد گفت اینجوری خودتو داغون میکنی و نابود میشی و … منم دیگه خسته شده بودم ک یه شب ک خونه بابا بزرگم بودیم من تو اتاق بودم تنها . اومد داخل مهسا بغلش بود . یهو نشست کنارم بغلم کرد . سرشو گذاشت رو شونم و این اتفاق فقط ۱۰ ثانیه اتفاق افتاد و بعدش یهو داییم تا به رو صدا کرد چون عادشته عین گاو سرشو انداخت و اومد داخل . داییم پرسید چیکار میکنی ک راحله قضیه رو جم و جور کرد … گذشت نمیدونم چه موقع ولی خیلی زود اسمس داد ک میخوام پیشم باشی و از این حرفا و باید بیای پیشم … منم از خدا خواسته یه شب رفتم پیشش .قرار بود هر وقت دایی رفت بیرون خبرم کنه… دایی و رفت و منم رفتم پیشش اومد دم در بغلم کرد رفتیم داخل و نشستیم رو مبل حرف میزد و حرف میزد یه دستش تو دستم بود یکیشم خودش گرفته بود گذاشته بود رو پاهاش … حرف لب شد ک گفت من دیوونه میشم و نمیتونم خودمو کنترل کنم و منم بهش گفتم اگه همیشه لبام مال اون باشه دیگه لازم نیس دیوونه بشی . . آری اونشب اولین لب زندگیم رو از یه خانوم خوشکل گرفتم زیبا بود فقط همین …

اونشب گذشت هفته یه بار میرفتم پیشش البته با ر موقع قسمت میشد . کارمون شده بود لب گرفتن و بغل کردن … نزدیک امتحانت بود مدرسه برام کلاس گذاشت … دیگه هر موقع کلاسم تشکیل نمیشد با راحله هماهنگ میکردم وپیشش بودم … یه هفته هم امتحان میان ترم بود و هم کلاس دیگه درس اصا نمیخوندم . یه راس بعد کلاس های بعد از ظهر میرفتم جا راحله … این یه هفته ک من هر شب پیش راحله میرفتم گندش در اومد یه دعوا با داییم کرد چون راحله نمیرفت با شوهرش و شبا خونه میموند … یه شب ک رفتم پیشش از زندگیش برام گفت از زوری ازدواج کردنش و از اینکه به زور بچه اورده و عز این حرفا اون شب گریه میکرد و منم ارومش میکردم … یه شبم ک دیگه جدا حشری شده بود و همه صورتمو لبامو لیس میزد . وقتی بهش گفتم چشمات خمار شده خجالت کشید … ولی خب چ میشه کرد. دنبال سکس نبودم شایدم بودم اگه موقعیت پیش میومد که البته اومد ولی بازم کاری نکردم . یه شبم میخواستم خودم حشریش کنم چون دیوونم کرده بود. اون شب یه بلوز پوشیده بود یکم از سینه اس و خط سینش معلوم میشد . اونشب شروع کردم به خوردنشون بدون اینکه بهشون دست بزنم اما دیر شد و موقع رفتن شد و نتونستم کارم رو انجام بدم … یکی از شبای خیلی وحشتناک یهو دایی با ماشین اومد خونه منم نمیدونستم چیکار کنم فقط خدا خدا میکردم اتفاقی نیفته. خونشون دو تا در داشت بر خلاف انتظار با اینکه دخترشو نیاورده بود از درب گاراژ اومد خونه و من همزمان از در دیگه جیم زدم .اون شب خیلی بد بود و یکم باعث شد از راحبه فاصله بگیرم امتحانا ک شروع شد . دیگه باهاش هماهنگ کردم ک می خوام درس بخونم و اونم قبول کرد ک اسمس نده تا مدتی … توی این دو هفته امتانات نوبت اول( امتحانات قبلی چند جمله بالاتر منظورم از میان ترم پیش نوبت بود مدرسمون خر بود میگرفت … )فقط پنج شیش تا عسمس رد و بدل کردیم و منم سرم تو دوستم بود و کلا فراموشش کرده بودم … امتانات تموم شد اسمس ها کمتر شد و بر حسب شانس خانوادم موقعیت پیش اومد براشون ک برن مشهد منم بهانه درس اوردم و نرفتم اون روز شنبه بود و راحله روز های زوج کلاس ورزش میرفت . با راحله هماهنگ کردم که بیاد خونمون نمیدونستم ولی اصلا هیچ حسی بهش نداشتم اما اون دیوونم شده بود … البته یکمم بهش حس داشتم حالا یا خوب یا بد … ولی موقعیت جور شد و اومد خونمون بعد ۲هفته دوری از هم همدیگرو بغل کردیم و لبی چشیدیم و اونم گفت ک من خیلی بی وفام و دو هفته اس خبری ازش نگرفتم … اینقدر اعصابمو با حرفاش خورد کرد ک تنها راه چهره رو حشری کردنش دیدم . شروع کردم خوردن لباش دیدم دستمو گرفته و انگشتمو میمکه یهو به ذهنم رسید منم همینکارو کردم اما مقاومت کرد بالاخره انگشت کوچیکه دست چپشو مکیدم اولین صدای ناله اش رو شنیدم به کارم ادامه دادم چشاشو بسته بود و من الله گوششو مک میزدم معلوم بود حال میکنه پنج دقه دست نگه داشتم چون بایذ میرفت .اینقد حشری بود حاظر بود بمونه اما دیگه فرستادمش بره این اخرین دیدارم با اون بود . چی شد ک اخری شد همش بخاطر یک جمله توی یکی از پیج های فیس بوک بود … مردی که با زن شوهر دار رابطه داره از سگ پست تره …بهم خیلی برخورد یه تلنگری بود ولی … دیگه نه جواب اسمساشو دادم نه جایی رفتم ک اون باشه … الانم میبینمش خیلی لاغر شده شاید بخاطر گریه هاش برای من بوده ولی خب چه عشق بود چ هوس فاتحه زندگیمو خوند . اولین خانومی ک واقعا دوستم داشت شاید باید ادامه میدادم اما دیگه نتونستم … دوستان گل طولانی شد ولی برگی از خاطرات سیاه زندگیم بود …
و من الله التوفیق

نوشته: علی


👍 0
👎 0
159740 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

442602
2014-11-01 01:53:07 +0330 +0330
NA

میگم بچه ای که تازه به دنیا اوده چطور مامانش یادش داده با وتو حرف بزنه بگو من اگه بچه دا شدم همیین کار رو بکنم خب والا منم دوست دارم بچه ام زمان شیرخواری حرف بزنه
pleasantry biggrin dash1

1 ❤️

442603
2014-11-01 01:55:22 +0330 +0330
NA

عجب کس و شعری تف دادی دمد گرم
ای تو که از جام شراب من می میخوری
کله کیر مرا کی میخوری

0 ❤️

442604
2014-11-01 01:56:52 +0330 +0330
NA

اگه تو کسشر گویی من بچه شیرم
پاهات در هوا بپر سر کیرم

0 ❤️

442605
2014-11-01 02:03:03 +0330 +0330
NA

اگر دستم رسد به کون نرمت
کنم کیری درون کون گرمت
اگر گویی که کیر تو کلفت است
بگویم هیچ نگو زر مفت است
اگر گویی چرا چشمش دو تا نیست
بگویم کیر ما اهل ریا نیست

0 ❤️

442606
2014-11-01 02:04:07 +0330 +0330
NA

فهش یاد گرفتی عزیزم

0 ❤️

442607
2014-11-01 04:37:01 +0330 +0330
NA

اره دوسر تو کون خودت وزن داییه جندت . چراااااااااااا؟
چون نه راه پس داشته باشین نه راه پیش.
.
.
.

0 ❤️

442608
2014-11-01 04:53:40 +0330 +0330
NA

داستانت واقعي بنظر ميرسيد !

0 ❤️

442609
2014-11-01 06:23:41 +0330 +0330

این داستانه یا نامه اداری. بسمه تعالی!!!
و من الله التوفیق!!!
بعد میگی راسته مثل کلام حق!!! خو تو که کلام حق حالیته دنبال زن مردم بودی؟!!!

0 ❤️

442610
2014-11-01 06:30:12 +0330 +0330
NA

امان از دست زندایی ها

0 ❤️

442611
2014-11-01 07:10:46 +0330 +0330
NA

ریدی با داستانت کون باقالی
کونی

0 ❤️

442612
2014-11-01 10:07:32 +0330 +0330
NA

بسمه تعالی
رو خوندم فک کردم یه نامه ازبسیج محلمونه دیگه نخوندم!
بشکنه کیری که به روی زندایی بلندبشه!
اینهمه کس دوروبرت.عرضه نداری بکنی بگو من دیگر دوستان گروهی بکنمیت

0 ❤️

442613
2014-11-01 12:32:00 +0330 +0330

عن خر پس کلّت! فقط همین

0 ❤️

442614
2014-11-01 12:55:32 +0330 +0330

یه حدیث داریم اونم اینه:کیر تو روحت با این داستانت
wacko

0 ❤️

442615
2014-11-01 13:07:27 +0330 +0330
NA

دمت ﻛﺮﻡ . ﺗﻮﺯﻧﺪﻛﻴﺖ خوشبﺑﺨﺖ ﺑﺸﻲ. ﻣﻨﻢ ﻣﺘﻞ توﺑﻮﺩﻡ . ﻫﻤﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﺎﻣﻴﺪﺍﺩﻥ ﻭﻟﻲ ﺑﻪ هيﻛﺪﻭﻡ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﺩﻡ. ﺧﺪﺍ ﻫﻢ جواﺑﻤﻮ ﺩﺍﺩ… ﺯﻧﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺏ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪ ﺑﻬﻢ ﺧﻴﺎﻧﺖ كﺭﺩ. ﺑﺎﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ و لﻫﻢ ﻛﺮﺩ… ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺟﺎﻳﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺑﻬﺎ ﻧﻴﺲ.,. ﻫﺮﺟﻲ ﻛﺘﻴﻔﺘﺮ ﺑﺎﺷﻲ ﺯﻧﺪﻛﻴﺖ ﻗﺸﻨﻜﺘﺮﻩ و ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻣﻴﺸﻲ…

0 ❤️

442616
2014-11-01 13:32:47 +0330 +0330

هیچوقت توی نظراتم نه فحش دادم نه توعین کردم. همیشه سعی کردم مطلب را منصفانه نقد کنم و نظر بدهم. اما برای اولین بار تصمیم گرفتم چند توهین اساسی به نویسنده انجام بدهم:
اولا ای از حیوان پست تر و ای نکبت دقیقا منظورت از بردن نام خدا در ابتدا و انتهای نوشتت چی بوده؟
دوما ای کثیف تر از هرزه ها منظورت چیه کلامت مثل کلام حق راسته یعنی توهمات ذهن عقب مانده و جلقی خودت را با کلام حق یکی میدونی الدنگ بی همه چیز؟
سوما تو که مینویسی عز، عسمس و… یعنی بیسواد هستی چه به رسد به درس خوندن.
چهارما صد در صد در بچگی مورد تجاوز دایی قرار گرفتی که حالا در مورد زنش مینویسی.
کثافت آشغال بی شرف پست گم شو برو…

0 ❤️

442617
2014-11-01 17:59:20 +0330 +0330
NA

انصافا چرت بود آدم ریدنش میگیره

0 ❤️

442618
2014-11-01 18:40:21 +0330 +0330
NA

کیرم وسط حلقت

0 ❤️

442619
2014-11-02 00:28:09 +0330 +0330
NA

آره خونوادشون یا مسافرت رفتن یا همه با هم عروسی رفتن و یا خودشون از قصد خونه رو خالی کردن تو همه ی داستانها.
ببینم با دست راست مینویسی و با دست چپ جلق میزنی
یا با دست چپ مینویسی و با دست راست جلق میزنی؟
یا اینکه با دو دست آزاد مینویسی و یکی هم تو صف پشت سرت وایساده بغیر از اونی که داره
شوما رو مینمایه؟
یا اینکه … هی بابا از تلویزیون ایرانم بدتری هی تکراری ادراری عنی بس کن .
خودت باشوخلاقیت داشته باشو برو تو بطن کار.

0 ❤️

442620
2014-11-02 07:05:30 +0330 +0330

عسمس دیگه چه صیغه ایی هستش.بچه سوراخ نه{سولاخ}برو کونتو بده با اون زندایی بزارت.دیوس اشکمودراوردتا خوندمش.پفیوس جقی ننویس از این کس شعرا.اسم زندایی هم خراب نکن.سه حرف اولل اسمم توروحت.
aggressive

0 ❤️

442621
2014-11-02 07:17:24 +0330 +0330

او خسته نشدی ؟؟؟ یه رمان مینوشتی میدادی چاپ کنن.
ولی کاملا مشخصه که دروغه…دوستانی که این همه فحاشی کردید ایا شما از این که داستان نوشته بهترید ؟؟ یا وقتی که پاش برسه شما هم …

0 ❤️

442622
2014-11-02 08:25:14 +0330 +0330
NA

دروغ ننویس.

1 ❤️

442623
2014-11-02 16:48:16 +0330 +0330
NA

امتانات تموم شد اسمس ها کمتر شد و بر حسب شانس خانوادم موقعیت پیش اومد براشون ک برن مشهد منم بهانه درس اوردم و نرفتم
اگه امتحانا تموم شد پس چجوری بهونه درس آوردی؟
یعنی ببعد امتحان هم درس میخونی؟
جلل الخالق

0 ❤️

442624
2014-11-03 05:32:27 +0330 +0330

جلق الجالق

0 ❤️

442625
2014-11-06 19:13:43 +0330 +0330
NA

خوب بود علي جان. ولي يكم تو تايپ كردن دقت كن. زياد غلط داشتي عزيز.

0 ❤️