لذت دلچسب بعد کنکور (۲)

1403/03/22

...قسمت قبل

از اون روز دلچسب و خاطره انگیز یک هفته ای گذشت . شوخی های من و نگار بیشتر شده بود حس صمیمیت زیادی بهش داشتم نتایج کنکور صبح زود اومد با کلی استرس من و برادر و مامانم پشت لپ تاپ بودیم اون صفحه لامصب هی ارور میداد باز نمیشد سایت شلوغ بود لرزش دستام امونم رو بریده بود بالاخره صفحه باز شد پزشکی اصفهان قبول شده بودم اشک شوق توی چشمام حلقه زد از ته دل خوشحال بودم زحمتام نتیجه دادن مامان بغلم کرد برادرم خوشحال و خندان بود خلاصه که همه چی بر وفق مرادم بود . فردا باشگاه داشتم با احساس خوشایند قبولی کنکورم رفتم سالن به دوستام نتیجه رو اعلام کردم همه تبریک گفتن انقدر مسخره بازی در اوردیم که نگار و طناز اومدن . نگار گفت چتونه باز دور ملیکا رو گرفتین بچه ها تعریف کردن که چی شده . نگار گفت به به دکتر شدنت مبارک مشخص بود از اون خرخونایی طناز گفت تهران قبول شدی یا جای دیگه گفتم نه اصفهان قبول شدم طناز گفت عههه یعنی دیگه نمیبینمت زیر چشمی نگار رو میدیدم دلم تنگ میشد براش عاشقش نبودم ولی کنارش حس خوبی داشتم نگار گفت حالا برید تمرین بچه ها کم کم ازم دور شدن من و نگار موندیم اروم نزدیکش رفتم و گفتم من دلم برات تنگ میشه . بغلم کرد و گفت قرار نیست بری حاجی حاجی مکه اخرش ور دل خودمی . حس ناراحتی داشتم شاید وابستش شده بودم نمیدونم . اون روز زیادی تمرین کردیم مچ دستام درد میکرد خسته رسیدم خونه مامان داشت به همه فامیل زنگ میزد خبر قبولی رو میداد چشماش میخندیدن یکی از دلایلی ک تجربی انتخاب کردم رضایت مامان بود . رفتم تو اتاقم لباسامو دراوردم پریدم تو حموم نیم ساعته اومدم دراز کشیدم روی تخت صدای نوتیفیکیشن موبایلم اومد پیام از نگار بود ک گفته بود جمعه خونم دعوتی جواب دادم ب چه مناسبتی جواب داد در خونم همیشه ب روت بازه مناسبت نمیخواد تو ذهنم یاد اعمال شب جمعه ای افتادم نکنه دوباره بخواد … اه ملیکا انقدر اسگل نباش معلومه ک میخواد مگر نه چ لزومی داره دعوتت کنه . خودمم دوست داشتم برم حتی اگه بخواد رابطه برقرار کنه .سر درگم داشتم ب پیامش نگاه میکردم ک دوباره پیام داد تولدمه دوست دارم توی تولدم حضور داشته باشی . نوشتم باشه حتما میام من تو فکر چیا ک نبودم طفلی اصلا منظوری نداشت . حالا کادو چی بگیرم عطر که جدایی میاره پس نمیگیرم داشتم فکر میکردم چی بخرم ک دوست داشته باشه تصمیم گرفتم هندزفری بلوتوثی بیسیم بگیرم . برای خودمم ی لباس دکلته قرمز که حریرهای مشکی روش داشت با کفش پاشنه بلند مشکی مامانم میگفت انگار میخوای بری عروسی . دوست داشتم زیبا و خوش لباس به نظرش بیام اندامم رو ببینه دوست داشتم با دیدنم تحریک بشه . بالاخره جمعه شد کادو رو آماده کردم یدونه باکس خوشگل انتخاب کردم روی باکس هم نوشتم از طرف ملیکا زیاد اهل آرایش غلیظ نبودم ب دلم نمینشست ی رژ قرمز زدم با یکم خط چشم و ریمل مانتو بلند پوشیدم اسنپ گرفتم ب در آپارتمان ک رسیدم صدای قلبم رو میشنیدم زنگ واحدشو زدم در رو باز کرد سوار آسانسور شدم . توی آسانسور خودمو چک کردم ب واحد پنجم ک رسید دستام یخ کردن حالت های عجیبی داشتم تمام خاطرات اون روز توی خونش تو ذهنم تداعی میشدن . ب اینه آسانسور نگاه کردم برآمدگی سینه هام یکم مشخص بود تحریک شده بودم چرا باید در مقابل این ادم نیاز جنسیم انقدر زیاد باشه در اسانسور رو باز کردم ک با نگار مواجه شدم انگار منتظرم بود پلک نمیزد اومد نزدیکم خم شد رو صورتم کنار گوشم گفت عجب لعبتی . از بالا نگاهم میکرد گفت چ مهمون باکلاسی خوش اومدی . با خنده ملیح گفتم تولدت مبارک . در خونه رو باز کرد گفت تو بهم بگی مبارکه قطعا مبارکه اروم وارد خونه شدم مهموناش اکثرا همسن خود نگار بودن تنها کسی رو ک میشناختم طناز بود . اومد پیشم و مانتوم رو گرفت و گفت جووون خوشگل شدی ن خیلی داف شدی خندیدم با بقیه احوال پرسی کردم یجوری خاصی نگام میکردن مثل طعمه معنی نگاهشون رو نمیفهمیدم روی یکی از مبل های دونفره نشستم ک نگار اومد کنارم دستشو انداخت پشت شونم و منو ب خودش نزدیکتر کرد . یکی از خانوم های مبل روبه رویی گفت نگار خبریه بالاخره دوست دختر انتخاب کردی . دوست دختر با من بود یعنی من الان دوست دختر نگارم نگار جواب داد نه الهام دوست دخترم نیست دختر کوچولومه الهام خندید و گفت چ فرقی داره مهم اعمالیه ک روش انجام میدی .حس بدی گرفتم الهام ی جوری نگام میکرد انگار لخت و برهنه جلوش وایسادم از لباسی ک پوشیدم پشیمون شدم ک نگار کنار گوشم گفت به حرفاش اهمیت نده عادتشه اینجور حرف زدن . طناز برام شربت اورد ک گفت مخ همه زنا رو زدی همه میخوانت. یعنی همه لزبین بودن چرا باید از من خوششون بیاد سوال ذهنم رو از طناز پرسیدم طناز گفت آره بابا همه اینجا لزبینن پس خودشم این گرایشو داره سنگینی نگاه الهام داشت اذیتم میکرد ک بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه لیوانم رو گذاشتم روی سینک وقتی برگشتم الهام دقیقا پشت سرم وایساده بود . گفتم چیزی میخواین در کمال تعجب گفت اره خودتو گفتم من ک فروشی نیستم اومد نزدیکتر و گفت هر کسی یه قیمتی داره قیمت تو چنده . از حرف زدنش خوشم نمیومد نگار هم ک معلوم نبود داره چیکار میکنه . الهام گفت من بهتر از نگار میتونم راضیت کنم الهام ی زن تقریبا 33 34 ساله ک گیر داده بود ب من گفتم ن ممنون نیازی نیست
نگار لامصب بالاخره ب اشپزخونه اومد و گفت الهام باز تو شروع کردی داری چی بهش میگی ک اخماش تو همه اروم سمت نگار رفتم پشت نگار پناه گرفتم احساس امنیت در مقابل الهام نمیکردم . الهام با دیدن این حرکتم پوزخندی زد و گفت تو میدونی از همچین دخترایی خوشم میاد فقط اینا نمیتونن آدمو حشری کنن . نگار خندید و گفت اینطور جلوش حرف نزن بچه کپ میکنه و حقیقتش وارد فاز جدیدی از زندگیم شده بودم این حرفا زیادی برای من جدید بودن هضمشون تایم میخواست . نگار برگشت سمتم گفت برو بشین میخوام کیک رو ببرم رفتم همون جای قبلیم طناز کیک رو با رقص آورد نگار هم با لبخند پخت کیک وایساد ب من اشاره کرد برم پیشش ک عکس بگیریم کنارش وایسادم الهام هم اومد کنار من نگار دستش رو دور کمرم حلقه کرد الهام هم دستاشو قفل کرد تو دستام انتظار هیچکدوم از حرکات الهام رو نداشتم عکس گرفتیم نگار کیک رو برید کادو هارو همه باز کرد از همه تشکر کرد ب کادو الهام ک رسید گفت وای بحالت چیز منحرفی آورده باشی همه خندیدن و کادو الهام رو ک باز کردی دیلدو کمری بنفش رنگ بود باورم نمیشد هم خندم گرفته هم خجالت میکشیدم . نگار گفت کادو قحط بود ک اینو اوردی الهام گفت کادو باید خاص باشه انشالله ک بزودی زود ازش استفاده کنی و ب من چشمکی زد بچه ها همه میخندیدن نگار هم خودش خندش گرفته بود ساعت حدود 11 شب بود ک بچه ها تصمیم گرفتن که برن منم میخواستم ب داداشم زنگ بزنم ک نگار گفت بمون هنوز سر شبه گفتم ن به مامان گفتم 11 میام خونه انقدر نگار اصرار کرد ک گفتم باشه نیم ساعت دیگه میمونم .داشتم ب مامانم پیام میدادم ک یکم دیر میام

ک الهام اومد روی مبل تکی نشست گفت کارمون از نیم ساعت بیشتر طول میکشه . نگار گفت الهام نترسونش الان فکر میکنه میخوایم چیکار کنیم . احساس ترس میکردم چرا اینطور صحبت میکنن سمت نگار رفتمو گفتم حس خوبی ندارم میخوام برم خونمون نگار خندید و گفت فنچ کوچولو باید هفته پیش رو برام جبران کنی . گفتم جبران کنم چیو جبران کنم گفت من از دخترای دروغگو خوشم نمیاد پس کی بود ک دلش میخواست براش بخورم کی بود ک میگفت لمسم کن گفتم چه ربطی داره این موضوعات ک جبران کردنی نیستن واقعا دیگه دوست ندارم کنارت باشم میخواستم سمت کیفم برم ک از پشت گرفتم گفت نچ نچ شاید بتونی از دست من در بری ولی از دست الهام امکان نداره دندون برات تیز کرده واقعا نمیخوای قبل از رفتن ب دانشگاهت ی تری سام بزنیم گفتم چی داری میگی برای خودت دستت رو از دورم باز کن وگرنه داد میزنم خندید و گفت ملیکا میدونم توام لذت میبری چرا نمیذاری مثل دفعه قبل بهت لذت بدم گفتم با این حرکاتت دیگ لذت نمیبرم الهام بای لیوان مشروب دستش اومد سمتمون گفت آهو گریزپا شدی دستشو گذاشت روی لبام و گفت ب نظر خوشمزه میان خودشو انداخت روی مبل اشاره کرد ب پاش گفت بیا بشین بغلم ببین چقدر برات داغم نگار از پشت سر هلم داد سمت مبل الهام مچ دستم رو گرفت و با اون یکی دستش کمرمو سمت خودش کشید . نشستم تو بغلش سرمو پایین انداختم از این وضعیت خجالت میکشیدم الهام دستشو گذاشت زیر چونم گفت چرا انقدر تو نابی نگار از توی اتاق داد زد و گفت وقتی تحریک میشه ناب تر هم میشه بعد خودش هم خندید الهام گفت نترس بهمون خوش میگذره قول میدم ی روز خودت بیای ب همون درخواست بدی گفتم اون روز هیچ وقت نمیاد و خواستم از روی پاش بلند شم ک محکم کمرمو گرفت و گفت چموش نباش ملیکا من خیلی خوب بلدم با آدمای چموش رفتار کنم مطمئنم تو دوست نداری

اروم دستشو دور یکی از سینه هام حلقه کرد یکم فشارشون داد سرشو به گردنم نزدیک کرد و سیب گلوم رو بوسید . بلد بود چطوری با آدم بازی کنه داشتم تحریک میشدم بدنم برخلاف خواستم عمل میکرد . دستاشو گذاشت زیر باسنم یکم بالاتر آوردم و لباشو گذاشت رو لبام محکم میبوسید صدای بوسیدنش ممنوعم رو خیس میکرد . نگار اومد پشت سرم از پشت شونم و بوس کرد زیپ لباسم رو آروم کشید پایین الهام لبام رو مک میزد حق هیچ مخالفتی رو بهم نمیداد .

لباس تا روی کمرم پایین افتاد سینه هام مشخص بود چون خود لباس کاپ داشت نیازی ب پوشیدن سوتین نبود . دستامو جلوی سینه هام گرفتم ک با لبخند الهام مواجهه شدم . الهام لبشو گذاشت بالای سینو هام ناخودآگاه گفتم اخ نگار اومد کنار الهام نشست با دستاش کمرم و شکمم رو لمس میکرد و دستشو سمت پایین تنم میبرد . الهام دستشو گذاشت رو دستم و دستم رو از روی سینه هام برداشت . ب سینه هام نگاه میکرد و گفت حیف نیست فقط نگار از این هلو ها فیض ببره نگار دستامو گرفت و الهام شروع کرد ب خوردن سینه هام اه و نالم دیگ دست خودم نبود . الهام از نوک سینه هام گاز میگرفت لیس میزد میک میزد . چشمای الهام قرمز شده بود خواسته های زیادی داشت . نگار بلندم کرد ک لباس کامل افتاد پایین شورت توری سفید صورتی پوشیده بودم . الهام با دیدنم چشماش برق زد
برق رضایت توی چشمای دوتاشون بود . نگار منو سمت خودش برگردوند و لبامو ب دندون گرفت و الهام از پشت با کونم بازی میکرد بهش اسپنک میزد . نمیشمردم چند تا ولی حس میکنم کونم قرمز قرمز شده بود . الهام با انگشتاش بدنم رو فتح میکرد با سوراخ کونم بازی میکرد نگار خمم کرد که الهام زبونش رو از پشت ب سوراخم زد . شروع ب اه و ناله کردم تکون میخوردم ک الهام با دستاش بدنم رو محکم گرفت . نگار منو رو دستاش بلند کرد و برد روی تخت آروم گذاشتم روی تخت و خودش با الهام شروع ب لب بازی کردن لبای همو با صدا میبوسیدن . با دستام سینه هام رو لمس میکردم ک الهام اومد نشست رو صورتم و گفت بخور برام ک خیلی حشریمون کردی . زبونم رو روی کصش کشیدم ک نگار پامو باز کرد و شروع کرد ب خوردن کصم لذت زیادی توی خونم جریان پیدا کرد و کس الهام رو لیسیدم مک زدم اه نالش دست خودش نبود . با دستام ک.صش رو لمس میکردم انقدر کوصش رو خوردم ک شروع ب لرزیدن کرد و از روی صورتم کنار رفت و با دستاش خودش رو مالوند و ارضا شد . نگار بلندم کرد ک سینه هاش رو بخورم و سرمو سمت کصش برد و ب کصش مک زدم زبونم رو روش کشیدم ک نگار ی چیزی رو از کنار تخت آورد .

سرمو بالا اوردم دیلدو مشکی کمری بزرگی بود ب نگار نگاه کردمو گفتم نگار نه نمیخوام با دیلدو حرفمو قطع کرد و گفت ششش لذته خالصه ملیکا اروم میکنم . خودمو کشیدم عقب ک الهام سمت خودش منو دراز کرد سرم روی پاش بود و نگار داشت دیلدو رو روی کمرش وصل میکرد الهام دستشو رسوند ب کصم و گفت اکبنده از کون بکن نگار دستشو گذاشت زیر شکمم و داگیم کرد.
از پشت ی مایعی ب سر دیلدو زد و سر دیلدو رو سمت کونم اورد و اروم سرشو داخل کرد گفتم اخ نگار دردم میگیره روم خم شد و گفت نمیذارم اذیت شی کوچولو دوباره فشار داد ک نصف دیلدو رفت تو الهام گرفته بودم ک تکون نخورم و با سینه هام بازی میکرد نگار کم کم شروع کرد ب کمر زدن اولش درد داشتم میسوخت ولی بعدش لذت میبردم نگار برعکسم کرد و پاهامو بالا داد و دوباره شروع ب کمر زدن کرد درد ریز توی کمرم حس میکردم اه و نالم دست خودم نبود انقدر کمر زد ک ارضا شدم و چشامو گذاشتم رو هم نگار لبامو بوسید و کنارم دراز کشید روی موهامو بوسید و گفت ارومم کردی فنچ کوچولو .

نوشته: MELIKA


👍 14
👎 4
16301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

987342
2024-06-12 00:19:27 +0330 +0330

جون ملیکا،با من دوست میشی؟

0 ❤️

987375
2024-06-12 02:58:02 +0330 +0330

خیلی عالی
ادامه بده

0 ❤️

987388
2024-06-12 06:32:33 +0330 +0330

آفرین قلم خوبی داری

0 ❤️

987921
2024-06-16 12:19:35 +0330 +0330

مرسی زیبا داستان

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها