بیغیرتی جای خون در رگهای من (۲)

1403/03/30

...قسمت قبل

سال ها به سرعت می گذشت و تونسته بودم برا خودم تو این کار پیشرفت کنم
البته با کمک های اوستام
اگه اون و مهرداد نبودن معلوم نبود تو این شهر باید شب ها تا صبح کجا سر میکردم
با شب و روز جون کندن برا خودم یه خونه کوچولو اجاره کردم و یه ماشین کارکرده خریدم
راحت تر شده بودم چون تو اون اتاقک زندگیم سخت بود
با یه دختری آشنا شده بودم به اسم شیرین
شیرین رو توی تولد مهرداد دیدم
دختر دختر دایی مهرداد بود
دختر خوشگلی بود تقریبا از اونایی که فکر میکردم به من عمرا پا نمیده
اما نمیدونم چیشد که باهاش دوست شدم
خیلی خوشحال بودم چون بالاخره یکم حس آدم بودن داشتم
با شیرین هفته ای دو بار بیرون‌ میرفتیم اما خونم نمیومد

_شیرین تو چرا نمیای خونم؟
_خونه چرا بیرون میبینم همو دیگه
_خب اینجوری که نمیشه شاید من بخوام باهات فیلم ببینم
_خب میریم سینما
_اذیت میکنیا
_فعلا زوده رضا
_مگه من میخوام کاری بکنم ای بابا
_باشه ولی فعلا زوده

شیرین یه دنده تر از اون چیزی بود که فکر میکردم
۴ ماه بود باهم بودیم اما یه بارم خونم نیومده بود…

توی افکارم بودم که گذشته ها بهم هجوم آورد

_رضا بیا این جا بچه
_چی شده بابا
_برو درو باز کن رو عباس آقا بیا داخل
درو باز کردم عباس آقا یه مرد شکم گنده و وسط سرش طاس بود! سیبیلای تاب خورده ای داشت و مشخص بود چرا اومده!
رفت داخل و با بابام سر قیمت چونه میزد

_قادر اینو بگیر راضی باش دیگه
_عباس آقا خودتم میدونی دختر به این‌خوشگلی رو میزارم‌در اختیارت فقط همین؟
_باشه بابا جهنم و ضرر

عباس همونجوری که چند تا اسکناس دیگه گذاشت کف دست بابام رفت به سمت اتاق‌ ابجیم
بابای بیغیرتمم یه گوشه مشغول بساط کشیدن شد
از پنجره پشتی حیاط یواشکی اتاقو نگاه میکردم
مرده ابجیمو لخت میکرد
و اون کیر کوتاهشو از تو شلوارش در میاورد
صداشونو نمیشنیدم اما از حرکاتش مشخص بود که ازش میخواد چهار دست و پا شه
ابجیمم کاری که اون میگفت و کرد و اون‌مرتیکه هم با شکم گندش اومد رو ابجیم و اونجوری میگاییدش
ابجیمم نمیفهمیدم که لذت میبره یا نه اما ظاهرا عادت کرده بود

دیدن این صحنه ها واقعا برام عجیب بود
غیرتم و ذره ذره آب کرد
اون‌ زمان زیاد نمیفهمیدم که دارن‌ چیکار میکنن
اما به مرور فهمیدم!
آخرشم ابجیمو با چندرغاز پول به همین مردک شوهر داد
و واسه همیشه این حس تنفر از بابام باهام موند

زمان به سرعت می گذشت و رابطه من و شیرین جدی شده بود
چون هم خونه و ماشین داشتم و هم‌کار و بارم گرفته بود
و هم بخاطر اینکه احساس میکردم راجبش به شناخت کامل رسیدم تصمیم گرفتم جدی تر اقدام کنم
تو این ۱ سالی که میشناختمش یه بارم خونم نیومده بود و رابطمون در حد لب گرفتن و اینا بود پس به این نتیجه رسیدم که میتونه همسر مناسبی برای من باشه
از نظر جنسی تحت فشار بودم اما بهش احترام میزاشتم و تصمیم گرفتم برم خواستگاریش
موقعی که رفتم خواستگاریش فقط خودم بودم و خودم
خانوادش این موضوع رو به روم آوردن اما جواب من فقط یه حرف بود:
خانوادم تو تصادف مردن!
زودتر از اون چیزی که انتظار می رفت ازدواج کردیم شب ازدواج خودمو خوشبخت ترین مرد دنیا میدیدم که بالاخره بعد اون همه سختی به آرامش رسیدم
اما شبش موقع سکس
موقعی که انتظار داشتم پرده شیرین و زده باشم هیچ خونی نیومد!
همون موقع بهم ریختم اما ادامه دادم تا کارمون تموم شد
فردای اون شب یه خورده سرسنگین بودم اما حرفی از این موضوع نمیزدم
تا اینکه انگاری شیرین خودش متوجه شده باشه گفت:

_رضا چیزی شده از دیشب ناراحتی؟
_نه عزیزم چیزی نشده
_من میدونم موضوع خون نیومدن و ایناس؟

سکوت کردم

_رضا بخدا من رابطه ای نداشتم قبلا نمیدونم چرا اینجوری شد اصلا شاید مال من از اونایی بوده که خون نمیاد
_شیرین مشکل من اینه که طی دوران دوستیمون یه جوری وانمود کردی که انگار با کسی نبودی حتی یه بارم خونه من نیومدی الان دیشب باید اینو ببینم؟
_رضا من با کسی نبودم اولین بار دیشب با خودت بودم واقعا نمیدونم اگر اعتماد نداری بریم یه دکتر زنان خودش معاینه کنه بهت بگه!

من که چشمام جز شیرین کسی رو نمیدید با این حرفش خام شدم

_باشه عزیزم من بهت اعتماد دارم
_حالا بیام رو پات بشینم؟
_بیا
شیرین با لوندی اومد رو پام نشست جوری که رو کیرم قرار گرفت
خودشو از عمد میمالوند رو کیرم
لباشو اورد نزدیک گوشم
_وای شیرین
_چیشد آقامون چی میخواد؟
از شدت تکوناش و داغی کصش از روی شلوار
کیرم داشت شق میکرد
شیرین شروع کرد لب گرفتن و منم با دستام می کشیدم روی کونش
همونجا روی مبل خوابوندمش و اومدم روش
سینه هاشو میخوردم و همزمان که شلوارشو دادم پایین کیرمو دراوردم و کردم تو کصش
کصش حسابی خیش شده بود
پاهاشو دادم بالا و شروع کردم محکم تو کصش ضربه زدن
سینه هاش که با هر ضربه من بالا پایین میرفت و اون چشمای خمارش دیوونم میکرد
حسابی وحشی شده بودم

_آه رضا آرومتر دردم میاد
_جونم
_آه کصم
_وای خیلی کصت داغه شیرین
شیرین دستشو سمت کصش برد و همزمان که کصشو میکردم میمالوندش
اون دستای ظریفش موقع مالیدن کصش خیلی تحریک کننده بود
جوری که نتونستم تحمل کنم و آبم تو کصش اومد

شیرین خیلی هات و خوب بود تو سکس و از هر نظر ایده آل هر مردی بود
من خودمو خوشبخت می دیدم باهاش
اما مدتی بود که درگیر یه سری افکار شده بودم
گاها بخاطر صحنه هایی که تو بچگی از ابجیم یادمه یه سری فانتزی ها میومد به مخم
که سریع ردش میکردم
یبار از روی کنجکاوی رفتم یه سایتی که دیدم فانتزی هایی هست به اسم بی غیرتی و افراد کاکولد عکس از کس و کون زنشون میزاشتن یا در موردشون چت میکردن
منم از روی کنجکاوی میخوندم و نگاه میکردم
که همین باعث شد فکرم بره سمت بیغیرتی!
اوایل یه حسی بهم اجازه نمیدهد راجب شیرین بهش فکر کنم
اما کم کم تصور میکردم که اگه شیرین رو با یکی ببینم چیکار میکنم
اینکه با کس دیگه ای لاس بزنه یا سکس کنه
ماه ها بود که به این سایت ها سر میزدم و کارم شده بود فکر کردن راجب این موضوع
یبار سر حرف رو با شیرین باز کردم

_ببین همه چی کلا عوض شده
_چی شده؟
بعضیا یه فانتزی های عجیبی دارن
_مثلا چه فانتزی هایی؟
_مثلا مرده رو زنش بی غیرته
_یعنی اینکه براش مهم نیست چیکار میکنه؟
_آره دیگه حتی براش مهم نباشه زنش با یکی دیگم سکس کنه تازه لذتم ببره

_شیرین سرشو تکون داد

_چی بگم هرکسی یه جوره دیگه!

خیلی تعجب کردم انتظار داشتم شیرین در مقابل این موضوع گارد بگیره اما حتی اخماشم نرفت تو هم!
کاملا عادی برخورد کرد!

یادم به زمانی افتاد که تو مجردی با مهرداد دوتامون همزمان با یه دختر بودیم
مهرداد همیشه تو کار بیزینسی ها بود
البته نه هر بیزینسی!
معمولا اونایی که خوشگل و گرون بودن و با هر کسی نمیخوابیدن و انتخاب میکرد
عقیده داشت باید به کیرت احترام بزاری و کس خوب بکنی حتی اگه بیزینسی باشه
یبارشم که میخواست مثلا متفاوت حال کنیم
به یکیشون گفت بیاد با دو نفر همزمان
دختره اولش گفت نه اما با پول بیشتری قبول کرد
اون زمان پول خیلی زیادی دادیم و من خودم پول خودمو و دادم چون دیگه نمیخواستم مهرداد به جای منم پول بده!

دختره چنان کاربلد بود که من و مهرداد پشمامون ریخته بود از این همه قابلیت!
موقعی که کیر من و ساک میزد به مهرداد کس میداد یا موقعی که برا مهرداد ساک میزد به من کس میداد
یا دونفری کیرامونو به نوبت ساک میزد!
حتی آخرش میخواستیم یکیمون بکنیم تو کصش یکیمونم تو کونش که قبول نکرد
قابلیتشو داشت
فقط پول خیلی بیشتری می خواست که دیگه ماهم از خیرش گذشتیم!
اون زمان فانتزی بیغیرتی نیومد سراغم چون‌ دختره باهام نسبتی نداشت!

اما حالا فکرم نسبت به شیرین عوض شده بود
اینکه زنم و جای اون دختره میزاشتم حالم یجوری میشد
مواقع عادی هنوزم روش غیرت داشتم
اما موقعی که شهوتی میشدم حس بی غیرتی میومد سراغم

یک بار تصمیم گرفتم با یکی که میگفت نفر سومم چت کنم
راجب شیرین باهاش حرف زدم که گفت عکسشو بفرست
اما من جرات این کارو نداشتم و هنوز میترسیدم برای همین جواب سربالا بهش دادم
هر چقدر فکر کردم نمیتونستم به غریبه اعتماد کنم و سریع عکسشو بفرستم
اینکه خودمو جای کسایی میزاشتم که عکس زنشونو گذاشتن تو سایت و بقیه راجب بدن زنشون نظر میدن بشدت حشریم میکرد
و حتی یبار بخاطر این افکار یجوری با شیرین سکس کردم که تا چند روز کصش درد میکرد
به این فکر میکردم که اگر همزمان‌که کیر من تو کصشه
یه کیرم تو کونش بود چقدر قرار بود لذت ببره!

حتی قبلا که یادم‌میومد جلو چشمام با خواهرم سکس کردن یاداوریش اذیتم میکرد اما حالا دیگه اذیت نمیشدم
حس میکردم روز به روز این بیغیرتیم داره بیشتر میشه
جوری که موقع سکس با شیرین تمام مردایی که میشناختم میومدن توی ذهنم…!

ادامه دارد…

نوشته: دیو دلبر


👍 26
👎 5
24101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

988332
2024-06-19 23:29:22 +0330 +0330

خوب و روان مینویسی جزییات رو قشنگ میاری تو کار اما خیلی کوتاه مینویسی

2 ❤️

988338
2024-06-19 23:51:57 +0330 +0330

خوب
maj.560

0 ❤️

988339
2024-06-19 23:52:44 +0330 +0330

نفر سوم با شحصیت
maj. 560

0 ❤️

988347
2024-06-20 00:14:23 +0330 +0330

من نوجوونیم‌زابل بودم ، یه پیرمرده معتاد مافنگی بود چند تا خونه از ما پایین تر ، همیشه صدا دعوا و کتک کاریش میامد. هم زنشو هم و‌چهار دخترشو‌کرایه می داد واسه کردن. پسر نداشت ، زنش که خیلی داغون بود ، دختراش ولی بد نبودند اما کم سن بودند ، نمی دونم شاید از یازده دوازرده ساله داشت تا بزرگتر ، دختر بزرگش که شاید هیجده نوزده سالش بود با دو تیغ تریاک عوض می کرد. من با دختر کوچیکه چون همسن بودیم رفیق شده بودم ، براش غذا و خوراکی می بردم ، اونم جاش بهم کون می داد

0 ❤️

988392
2024-06-20 05:58:27 +0330 +0330

داستان خوبیه ولی کوتاهه.

0 ❤️

988416
2024-06-20 09:43:26 +0330 +0330

جهشی که ناگهانی زدی به آیند و ازدواج رو خیلی سریع رد کردی بنظرم چندان هم جالب نبود. شاید باید بیشتر مقدمه چینی می کردی به هرحال این نظر شخصی من هست.

0 ❤️

988463
2024-06-20 21:37:37 +0330 +0330

درود آقا خیلی عالی مینویسی
اما خواهشا تا آخرش برو و نیمه کاره ول نکن
یکمی هم قسمتاتو طولانی تر کن
در کل عالی بود 👍

0 ❤️