رفیق قدیمی

1403/04/06
رفیق
 

خودم:
سلام دوستان گلم
علی هستم۴۵ساله ۱۰۰کیلووزن قدبلند الان مجردم…و از همون بچه گی هام خوشگل و سفید پوست بودم…که توی بچه گیها برام معضل بزرگی بود…چند بار نزدیک بود کون رو به باد بدم که خدا رحم کرد…اما وقتی بزرگ شدم به نفعم شد…در ضمن داستان نیست خاطره و رویداد زندگی منه.
سال۷۲کلاس اول دبیرستان بودم پدرم کاسب بود و پولدار معلم‌ها میشناختنش چون کاسب معروف شهرمون بود‌‌…هوای منو داشتن با وجود اینکه قدم بلند بود اما میز دوم جلو میشستم.کنارم یک پسره سیاه چهره بود که ازم دوسال بزرگتر بود قد کوتاه اما تر و فرز فقط همینو میدونستم که دو سال رد شده بود‌‌.ورزشکار عضلانی نترس و نماز خون …چون همیشه سر وقت نماز میخوند.‌زنگهای تفریح من میرفتم ساندویچ میگرفتم میخوردم یک‌کم تپل شده بودم میدونم بچه ها که هیچی حتی معلم‌ها هم کف کونم بودن…ولی دمش گرم این پسره که از قضا اسم اینم علی بود…چند باری هوامو داشت…من هم براش ساندویچی چیزی می گرفتم با هم میخوردیم‌.اولا نمی‌گرفت اما باهم دوست شدیم زیاد‌‌…خیلی نترس بود طوری که از بابام اجازه گرفت منو با خودش ببره باشگاه…کشتی گیر بود حتی تا قهرمانی نوجوانان کشور هم رسیده بود.بعدعید۷۳تموم شد دوباره رفتیم مدرسه.دیدیم چندتا ارتشی اومدن سر کلاس و برگه استخدام نیروهای مسلح و دادن بهمون…ازون کلاس ۳۵نفره ۱۵نفر ثبت نام کردند…علی هم جزوشون بود.من هم به هوای علی میخواستم برم…گفت داش علی من مجبورم پدرم فقیره درسام هم ضعیفه.ولی بابای تو پولداره برو دانشگاه برو باشگاه…نترس داداش مرد باش…گفتم نرو داش علی گریه کردم بغلم کرد…ولی رفت…من درس و باشگاه رو ادامه دادم ولی دیگه کشتی نرفتم و رفتم کیوکوشین کاراته…زندگی به کام بود…۷۶دیپلم گرفتم…کنکور قبول نشدم ۱سال پشت کنکور موندم۷۷قبول شدم رفتم دانشگاه ۵سالی طول کشید لیسانس گرفتم…ولی وضع مالیم خوب بود اصلا دلم نمیخاست استخدام بشم ولی بابام گفت پسر جان برو خدمت بیا اقلا دبیری چیزی بشو اینقدر درس خوندی…خلاصه خدمت آموزش افتادم بیرجند۰۴کونمون پاره شد اون موقع۳ماه آموزشی بود…بعدش افتادم تربت حیدریه…این و بگم که دیگه از بعداز دیپلم خبری از علی رفیقم نداشتم…فقط میدونستم سالی که من دیپلم گرفتم اون زن داشت…الان ۵سال ردشده بود…روز اولی که خودمو معرفی کردم چون لیسانس داشتم…خیلی خوششون اومد…در ضمن اون موقع چندتا مقام خوب کشوری کاراته هم داشتم…که ارتش برای مسابقات کشوری نیروهای مسلح منو بردن و مقام هم گرفتم…چندماهی اونجا بودم…خودم درسته وظیفه بودم اما ستوان دوم بودم…چون هم لیسانس داشتم هم مقام ورزشی…نزدیک عید بودکه یک ستوان یکمی اومد توی گروهان ما.تپل کوتاه سیاه…تارسید براش احترام گذاشتیم…دیدم علی خودمونه…اون منو نشناخت‌ گفتم نالوطی حالا رفیقت و نمیشناسی …وقتی فهمید کی هستم چنان محکم بغلم کرد که نگو…باور کنید رومون نمیشد گریه کنیم…چقدر حال کردم…بقیه خدمت با اون بودم خیلی کمکم کرد برای دعوا و چند بار دیر اومدن اضافه داشتم همه رو پاک کرد. زن و بچه اش مشهد بودن… تربت خونه سازمانی بهش نرسیده بود‌‌‌‌…من ماشین داشتم باهم میرفتیم میومدیم…خدمتم تموم شد برگشتم شهرم…باز از هم بی خبر شدیم من با اصرار پدرم با دختر همکارش ازدواج کردم و یکروز عروسی دعوت بودیم من دیرتر رفتم…در ضمن به عنوان معلم ورزش هم تدریس می کردم…رفتم عروسی توی باغ بود دیدم خانومم با پسر خاله اش دارن باهم میرقصن چی قری هم میداند…آقا من هم دیوونه شدم تا زنم منو دید اومد کنار پسره دوباره دستش رو گرفت چنان با لگد زدم از پشت زیر بغلش که در جا غش کرد.چنان مشتی گذاشتم صورت زنم که هنوز که هنوزه دهنش کجه…البته از هم جدا شدیم…عروسی بهم خورد برادر خانومام دوتاشون اصلا غضروف دماغ نداشتن همچی که زدم صورتشون .هر کی اومد جلو زدمشون… وقتی رفتیم کلانتری…بابام اومد جریان رو فهمید بهش گفتم. گفت دمت گرم حال کردم…چنان کیفی کرده بود که نگو…بعداز اون دیگه زندگی من با اون دختره ادامه اش امکان نداشت…پدرم مهریه اش رو داد دیه خودش و داداشاش و پسرخاله اش رو داد…از اون روز به بعد بهم میگفت حلالت پسر تو ارتش یک نفره منی…یک پسر دارم اما برام یک لشکری…من دیگه نرفتم سراغ درس دادن و چسبیدم به کار پدرم…و با این مسائل دلاری بتدریج وضع مالیمون از خوب به عالی رسید‌…ملک داشتیم خیلی گرون شد…و بماند که فروشگاه بابام تبدیل شد به یک مرکز توزیع و کمپانی فروش جنس و بنکداری زدیم…مثلا کمپلت تمام تولیدی کولر آبی طرف رو زمستون مفت میخریدیم.تابستون خوب می‌فروختم… یا بخاری .و هرچه…پولمون و جنسمون یک فصل می خوابید اما سودش هم خوب بود.‌…تابستون گرم بود…یک نیسان رسید گفت بار کولر حاجی فلانی رو میخوام…فاکتور خرید هم داشت یارو سیاه پیاه لاغرو مردنی بود ریزه میزه…عصبی .شاگرد مغازه گفت وقت ناهاره کارگرها نیست.نیستن۳به بعد میان…خودت میتونی بیا کمک بار بزنیم…گفت من با این پای داغون چطور کمک کنم
اصلا به من ربطی نداره من راننده ام صاحب بار که نیستم…جر رو بحث میکردن…رفتم جلو گفتم آقاجون ناراحتی برو بزار یکی دیگه بیاد ببره…هوا گرمه حوصله خودمونو نداریم تو دیگه شاخ نشو برامون…عینک آفتابی رو برداشتم از چشمم…زیرش عرق کرده بود خشک کردم…گفت راست میگی اگه میزاشتم بچه گی روت رو کم کنند الان پررو نمیشدی…گفتم چی میگی…آقا دیدم داره میخنده علی بود علی رفیقم…گفتم لاشی نامرد کجایی چند ساله ندیدمت…حتی پادگان هم زنگ زدم گفتن…بازنشست شده…کجایی تو؟گفت داش علی زندگی خرابم کرد…هیچی برام نمونده…گریه کرد بردمش دفتر دستور دادم بارش رو آماده کنند…ناهار خوردیم ساکت بود…گفت پسرم بچه بزرگم شب با موتور تصادف کرد نفهمیدم کی زد بهش درجا مرد.من نبودم آخرای خدمتم بود.جوون بود.بعدشم انقدر غصه خوردم و استرس داشتم سیگاری شدم و چایی میخوردم نگو قند دارم نمیدونستم بدتر شد انگشتای پام رو قطع کردن…الان هم تریاک میکشم هم انسولین میزنم…بعد یک عمر زندگی نه خونه دارم نه زندگی …با حقوق بازنشستگی روی ماشین مردم کار میکنم…از این زندگی خسته شدم…گفتم نگران نباش برو بار رو تحویل بده بیا اینجا من دنبال کسی میگردم مواظب این جنسا باشه …من زیاد خارج میرم بابام دیگه پیره گوشاش و چشماش خوب کار نمیکنه…تو چشم و گوشم باش…گفت این حرفها رو نزدم که بهم رحم کنی…گفتم احمق نشو تو داداش منی…رفیق قدیمی منی…کی از تو بهتر.خیلی خوشحال شد ناهار خورد و رفت.فرداش اومد فرستادمش بازارو دو دست کت شلوار شیک گرفت… گفتم تو مسئول انبار و مسئول نظارت داخل فروشگاهی میخام مث پادگان اینجا رو همه جوره نظارت کنی همه سربازتن.گفتم فقط سیگار رو کم میکنی یا ترک میکنی…ساعت کاریت با خودت.میخوای صبح۸تا۴غروب باشی میخوای تا ۹شب وایستی…ناهارت با من خواستی تریاک بکشی فقط نماز خونه ته انبار خندید…گفتش نمیدونم چی بگم…فقط خرابتم…گفت علی میخوام چیزی بگم روم نمیشه…گفتم چرت نگو حرف بزن.گفت کرایه خونه ام دو ماهه مونده …خرج خودم زیاده سیگارم تریاکم داروهای قندم.دیگه خرج خونه هست حقوقم جواب نمیده…اون ماشین هم سرویسی بهم پول میداد…گفتم اگه یکمم بهم پول بدی از حقوقم کم کنی ممنونت میشم…گفتم دیوانه…هر چقدر میخوای بگو…گفت۵بده برای کرایه ام…رفتم براش ۱۵نقدی آوردم دادم…گفتم این هم شیرینی ازدواجت که دعوتم نکردی…گفت خرابم نکن داداش…عروسی نگرفتم که یک بدبختی رو گرفتم از خودم بیچاره تر…
گفتم نگران نباش همه چی درست میشه…خدا بزرگه.یک سفره ای پهنه چند خانواده دارن نون می‌خورند توهم یکی…گفت ممنونتم رفیق…گفتم علی اگه تو نبودی من مرد بار نمیومدم من از همه چی میترسیدم.حتی از اینکه تنها برم باشگاه.حتی مدرسه…ولی تو باعث شدی اعتماد به نفس من بالا بره حتی جریان ازدواج و طلاقم رو هم براش گفتم‌‌…پرسید یعنی الان مجردی گفتم آره بابا کی حوصله زن و بچه داره همش دردسر و مسئولیت…پدرم میگه ازدواج کن اما دوباره میترسم یکی بدتر ازون گیرم بیاد…فقط بازار آزاد عشق کن…گفت یعنی چه…گفتم مشنگ یعنی این همه کوس توی این دنیا ریخته پول بده بکن منتی هم نیست…ولی زن شوهر دار.نه اون خط قرمزه…گفت اوه اوه پس قانونی هم برای خودت داری …گفتم پس چی؟گفتم تو چی زنت بچه ات…چی داری گفت فقط دوتا دختر کوچولو…زنم هم هست اما بنده خدا به آتیش من داره میسوزه…گفتم خدا حفظشون کنه…علی باشگاه میری یا نه…گفت داش کوسخول مون کردی گفتم چرا؟گفت انگشتای پام قطع کردن قند و فشار خون بالا دارم…بعد از پسرم دارم الکی نفس میکشم،داش علی پسرم که مرد خاکش کردن منو هم با اون خاک کردن امیدی نیست…میگفت و آروم اشک می‌ریخت… گفتم ببخشید داداش ناراحتت کردم…گفتم علی جون داداش ناراحت نباش دیگه…چند روز دیگه میخوام برم ویتنام برای خرید میخوام مواظب اینجا باشی…سوئیچ مزدا رو هم برای تو گذاشتم دیگه پیاده اصلا اینطرف اونطرف نرو…از من میدونی بعضی بارها رو برای خودت نگه دار خودت آخر وقت ببرشون…پولش هم مال خودت…ماشین هم گازیه خرجی نداره…بقیه اش با منه…فقط میخوام راحت و در آسایش زندگی کنی جوش و غصه تمومه…سرشانه منو بوسید گفت دمت گرم رفیق…خیلی آقایی.‌…خداییش رفتم برگشتم به همه گفته بودم بعد از من نیستم همه کاره علی آقاست…خیلی همه جا مرتب بود…پولها دقیق طبق فاکتور میومد توی حسابم…حتی نبودم بابام چند جا کار داشت براش انجام داده بود…خیلی بدرد بخور بود.نونی که می‌برد خونه اش حلالش بود…با اون مریضی و پای داغونش مث شیر کار می‌کرد…رفتم فروشگاه دیدم شلوغه دیدم مشتری ها اکثرا قسطی میخواستن…ماهم با چک کارمندی بعضی از مدل یخچال‌ها فر گازها و تلویزیون های قدیمی تر رو طرح قسطی گذاشته بودیم…خیلی مغازه شلوغ بود…دیدم علی با یک مادر و دختر داشتن صحبت میکردن و قیمت‌ها رو توضیح می‌داد… علی تا منو دید آمد پیش من…پشت سرش خانومه اومد بعدشم دختره…سلام داد گفت علی آقا…اون مدل یخچاله اون طرف هم جزو قسطی هاست یا نه؟گفتم علی آقا فقط این ردیف اول سمت راست تا ته سالن هرچی هست حتی زودپز و قابلمه ها…علی جون هر کی خواست فقط اینا بقیه فقط نقدی…خانومه میخواست چیزی بگه…تا علی نگاهش کرد ساکت شد…رفتن همون سمت قسطی ها…دختره هم رفت سمتشون‌…کولر دم در روشن بود باد قوی میزد داخل.‌خانومه چادر ملی سرش بود چه کونی داشت کمر باریک کون بزرگ…صورتش هم تکیده بود اما خوشگل بود آرایش ملایمی داشت…کلا ناز و با وقار بود…دختره سفید مفید شاید ۱۸سالش میشد خیلی خوشگل و خوشتیپ بود و هر وقت نگاهش میکردم روش رو تاب میداد اون طرف خیلی خجالتی بود…دیدم رفتن…علی اومد پیشم گفتم می‌میشناختیشون. گفت آره فامیل هستن…گفتم دوتاشون چقدر ناز و باوقار بودن…مخصوصا کوچیکه…مثل اینکه دخترش بود.گفت آره دخترشه. مث اینکه برای دختره خواستگار اومده اینا هم میخوان چند قلم جهیزیه بگیرند که بگن ما هم بفکر بچه امون هستیم…ولی وقتی فهمیدن قسط ها چقدره یک‌کم ترش کردن…گفتم علی جون بازار دلار خرابه…جنس و میفروشی مخصوصا وقتی قسطی میدی تازه پولشو دیر و زود میدن…اگه زیاد بکشی روش خب گناه دارن اگه داشتن که قسطی نمیخریدن…اگه نکشی روش همش ضرره.چون فردا بری خرید باید چیزی هم بزاری روش جنس و وارد کنی و بدتر ازون از گمرک ردش کنی…باید صبر کنند ازدواج کنه وام ازدواجش رو بگیره بعد بخرند…گفتم شوهر زنه چکاره است…گفت فک کنم شوهر نداره…گفتم پس بیوه است خوراک خودمه…کاش ردش نمیکردم…دیدم یک‌جور نگاهم کرد…گفتم نکنه آبجی ابجیت باشه داش…بقران خودت مقصری ها…گفت نه نه…اصلا…گفتم شوخی کردم اصلا بهش فک نکن جوش بزنی قند فشارت بره بالا…چند روز ازین جریان گذشته بود ظهر بود دیدم علی با یکی از بچه ها صحبت می‌کرد… بعدش ماشین و برداشت رفت.البته منو ندید…صداش زدم گفتم علی چی پرسید ازت بار برد جایی…گفت نه.ادرس تعمیر کار یخچال پرسید.مث اینکه توی این گرما یخچالش سوخته.گفتم باشه برو…زنگ زدم گوشیش.گفتم کجایی گفت تاظهر کار دارم میام داداش…گفتم زهر مار داداش برگرد کارت دارم…گفت عجله داری چرا ناراحتی چی شده …گفتم فقط برگرد…چند دقیقه نشد برگشت…گفتم عوضی به من میگی داداش اونوقت توی مغازه خودت ۲۰۰تا یخچال هست میخای بری یخچالت رو که سوخته بدی تعمیر…گفتم رمضون اون ساید جدیده رو بزار بالا روی مزدا…گفت بقران اگه بزارم همچی کاری بکنی من الان هم زیر دینت هستم نمدونم چطوری جوابتو بدم…نمتونم علی…نکن باهام…گفتم داش علی بجان خودم اگه یک روز بیام خونت تلویزیون درست درمون فرگاز خوب یخچال خوب توی خونت نباشه رفاقتم تمومه…گفت پس بزار خودم انتخاب کنم.از حقوقم کم کن…گفتم پس فک کردی مجانیه…خندیدم…خندید گفتم دمتگرم…طفلک گاز طرح فربرداشت…تلویزیون ۳۲برداشت…خودم یک سینما خانواده همینجوری بهش دادم…یخچال دو در معمولی برداشت…که موقع بارگیری خودم عوضش کردم.چندقلم دیگه برداشت…همه رو دونه به دونه نوشت فاکتور کرد خودم قیمت خرید زدم براش…گفت شرمنده نکن دیگه…گفتم لال شو پر چونگی نکن…رفت غروب برگشت…گفت علی بقران شرمندم کردی نمدونم چطور جوابتو بدم…از وقتی ازدواج کردیم اینقدر جابجا شده بودیم که تمام وسایل خونه داغون شده بود‌.توی چندسال گذشته هم من فقط مریض بودم و کاری برای خونه نکردم…امروز اینقدر خانومم برات دعا کرده که برای منو پدر مادرش نکرده…چرا یخچالو عوض کردی…گفتم اون نمونه است که کسی اومد خونه اتون ببینن مدل جدیدامون چطوریه…گفتم علی برو خونه من…آپارتمان خودم ازین بچه ها دوتا رو هم ببر.‌اون مبلهای راحتی خونه رو عوض کردم جدید خریدم.اونا رو ببر خونه خودت …گفت نه داداش کجا ببرم…گفتم نبری باید بزارم دم در‌‌…خندید گفت خیلی مردی باشه…کلید دادم و آدرس رفت…خیلی خوشحال بود…چندروز گذشته بود دیدم همون زنه با همون دختره اومده بودن دوباره…خودم رفتم سراغش…خیلی با ادب بود اینبار شیکتر پوشیده بود…چقدر آرایش ملایمی داشت…موهاش رو هم رنگ کرده بود…آروم حرف میزد…گفتم چیز خاصی میخاین.گفت اگه اجازه بدین فقط نگاه کنیم…قیمت‌ها روش هست.‌یادداشت کنیم ببینیم چی میتونیم بخریم…چقد نقد بدیم چقد قسط…گفتم مث اینکه فامیل علی آقا هستین …علی آقا داداش بزرگ منه…هر چی خواستین اگه علی آقا ضمانت کنه…حرفی نیست…دختره تا خواست چیزی بگه…مادرش رفت توی حرفش.نذاشت حرف بزنه اخم کرد بهش…اونم سرشو انداخت پایین…گفتم فعلا با اجازه…یک خورده وایستادن دیدم دارند آروم جر رو بحث می‌کنند تا دیدن من دارم نگاهشون میکنم…زود رفتن…من هم کار داشتم رفتم پیش پدرم و غروب برگشتم…دیدم علی اومد گفت چی گفتی ظهری به اونا…گفتم آها اون جیگرها رو میگی…امروز اومده بودن دنبالت میگشتن…نبودی خودم جوابشون رو دادم…داش نمیتونی بترکونیش بزار خودم به فیض برسم…مال تمیزی هست…چقدر امروز خوشگل شده بود…گفت دهن سرویس اون چیز زیاد میخواد پول پیشش کمه.گفتم خودش جای پول پیش چند بار مهمون من بشه تو ویلا…نوکرشم هستم…گفت عجب ناکسی هستی…گفتم والا…دروغ که نمیگم…هم کار اون راه میفته هم من…این همه زن و دختر دیدم هیچکی مث این به دلم نمیشینه چقدر ملوسه. گفت زنه یادخترش…گفتم کوسخول دختره که بچه است…گفت نه۲۰سالشه.گفتم ایوالله…پس خوب میشناسیشون…دیدم هیچچی نگفت…رفت…
چند روز ازون جریان گذشته بود اومد گفت علی با زنه صحبت کردم راضیه این شب جمعه بیاد ویلا پیشت…گفتم دروغ میگی گفت نه بخدا راست میگم…گفتم این کلید خودت ببرش اونجا من خودم فرداش میارمش شهر میرسونمش…گفت خودت باهش کنار بیا هرچی دلت خواست بهش بده…گفتم چشم دم رفیق گرم…گفت نری بشینی بگی رفیقم کوسکشی کرد برام…گفتم نه علی نگو اینجور…اگه خودت هم پایه ای بیا…دونفره بکنیمش کیف میده…گفت نه بابا…نمیزاره…گفتم حالا بزار بیاد ببینیم چی میشه…خودمو برای شب جمعه آماده کردم…غروب ۵شنبه علی رفت و دوساعتی کشید برگشت گفت بردمش ویلا…خلاصه که من سریع رفتم خونه اول دوش گرفتم و بعدش ۱بطری ودکا داشتم برداشتم سر راه خورد وخوراک گرفتم و رفتم اونجا در رو باز کردم ماشین و بردم توی ویلا…رفتم دیدم چراغها خاموشه…تاریک بود رفتم تو دیدم توی آشپز خونه دم اپن نشسته…با دامن کوتاه بود…بایک تاب قشنگ .سینه های گنده ای داشت ازبغل تاب زیر بغلاش زده بود بیرون…رونها سفید و تپل بودن…رفتم داخل سلام دادم آروم جواب داد…گفتم چرا تو تاریکی نشستی…گفت آخه ترسیدم یکوقت کسی مشکوک بشه کی توی ویلا هست…برای همین…گفتم نگران نباش این دورو بر هرچی ویلا هست همه برای همین کاراست.گفت چیکار…گفتم عشق وحال دیگه…گفتم بیا بغلم خوشگله چقدر تو نازی…گفت مرسی…ولی گفتم ولی چی…گفت هیچچی…گفتم بیا دیگه اومد بغلم نشست پاهاش خیلی یخ کرده بود…توی اون هوای گرم…گفتم چته چی سرده بدنت…گفت بخدا من تاحالا ازین کارا نکردم…میترسم…خدایی نکرده آبروم نره…گفتم نترس مگه من آبرو ندارم…آروم خودم لباسام رو در آوردم فقط شلوار تنم بود…بلندشدم سرپا بغلش کردم تابش رو دادم از سر آستینش پایین لیز خورد افتاد دوتا سینه سفید سر نوک قهوه‌ای گنده اومد جلوی چشمم…یک‌کم آویزون بودن اما گنده بودن…سینه هاشو خیلی مالوندم و خوردم ومیک زدم…کم کم یخش باز می‌شد… اولش لباش رو بر میگردوند اما دید ناراحت میشم…بهم لب میداد…بغلش کردم بردمش تو اتاق خوابم…اینو بگم که قبل از راه افتادن دوتا قرص باهم خوردم…نمدونم این زنه چی بود که برای کردنش لحظه شماری میکردم…روی تخت نشست گفتم کمربندم و باز کن…گفت من گفتم آره خوشگله…گفت باشه ولی گفت ولی چی…چیزی نگفت…خودم هم کمک کردم شلوارم رو درش آوردم… گفتم دیگه شورت با تو…کیرم توش جا نمیشد…تا کشید پایین…کیرم مث گرگی که از قفس میاد بیرون پرید توی صورتش…تا دید گفت یا خدا چقدر بزرگ و گنده است…گفتم مال شوهرت مگه چقدر بود گفت نصف اینم نیست…گفتم نیست یا نبود…گفت نبود…خب نمرده که زنده است…گفتم بخورش…زودباش دیگه…شروع کرد خوردن گفت جانمیشه دهنم…اززیر بغلا گرفتم انداختمش بالاتر روی تخت…شورتش رو در آوردم چی کوسی داشت تپل گنده بزرگ لبه دار…صاف عین دنبه همچی تراشیده بود یک مو روش نبود…چقدر من کوس اینو خوردم ولیسیدم…چه آه وناله ای می‌کرد.‌69شدم باهاش دیگه راه اومده بود…خوب می‌خورد… کوسش خیسه خیس بود…چقدر کمر باریک و کون بزرگی داشت سوراخش توی گودی کونش قهوه‌ای توی سفیدی لپهای کونش قایم شده بود…گفتم داگی شو عزیز دلم…برگشت کون و قلنبه کرد‌دوباره دلم نیومد نخورمش…چقدر دوباره از سوراخ کون تا کوس لیسیدمش.‌گفت مرسی علی آقا…گفتم جان اسم منو از کجا میدونی بلا…گفت ازون علی آقا پرسیدم…گفتم اسم خودت چیه پری دریایی…گفت من راحله هستم…گفتم جانم بهت چقدر تو نازی…اینقدر کوس و خانوم کردم هیچکدوم مث تو نبودن…گفت هنوز که نکردی فقط میخوریش…گفتم اینقدر که مث عسل شیرینی…تا اینو گفتم برگشت یک لب بهم داد عین باطری شارژم کرد…دراز کشید گفت بیا بکن تو کوسم که خیلی وقته کیر مردونه ندیده…بیا خوشگل پسر…رفتم روش چندبار آروم دادم تو کشیدم بیرون…يکدفعه سریع بیشترش رو دادم توش یک جیغ کوچولو کشید گفت وای مث شب اول ازدواجم درد داشت …گفتم چی تنگی تو.گفت میگم که خیلی وقته کوس ندادم…گفتم پس میدونم چکارت کنم…باور کنید یک‌جور گاییدمش که عشق می‌کرد لبهام رو همچین می‌خورد ورم کرده بود…گفتم بچرخ داگیش کن…برگشت گفتم…حالا نوبت اصل کاریه…گفت اصل کاری چیه…گفتم کون تپلت…گفت نه بخدا نمیزارم پاره میشم با این کیرت…گفتم اگه نزاری بکنم عشق و حالم کامل نمیشه…گفتم کون بعد کوس مث نوشابه بعد غذاست …گفت نه من کونم تنگه کلا تو عمرم ۵بار کون ندادم.اونم به کیر کوچیک نه این کیر کلفت…گفتم نترس عزیزم.مگه علی و دوست نداری.جیگر خانوم…گفت تو رو خدا آروم بکن…گفتم چشم .یک کم دیگه قنبلش کن خیلی کونت گنده است…خندید گفت باشه…خیلی دوستش داری.
گفتم عاشقشم…گفت پس آروم بکن گناه دارم…سوراخ کونش رو دوباره زبون زدم و زبون رو لوله میدادم توش.میگفت لعنتی چیکارم میکنی دلم میخاد کیر بره توش…گفتم کونت درجه یکه.اول باید نرمش بدم سوراخشو بعد بکنمش…گفت بخورش عزیزم بخورش کیف کن…بلندشدم کیر رو نشانه گرفتمش نزدیک سوراخش کردم…تا کیر کونش رو لمس کرد سفتش کرد.‌گفتم راحل جون شلش کن دیگه…گفت بخدا میترسم…گفتم نترس دیگه قول دادم بهت…دوباره تف زدم کمرش رو گرفتم…آروم سر کیر رو دادم توی کونش گفت آخ مامان درد دارم
گفتم جانم خوشگله گفت علی آقا تو رو خدا بیشتر نده توش میسوزه.فک کنم استخونام دارم قاچ میخوره…گفتم راحله جون اومدی حال کنیم دیگه اذیت نکن…گفت پس بزار خودم آروم بدمش تو کونم…گفتم آفرین خوشگل خانوم…های آروم آروم خودش رو عقب میداد…کمرش دست من بود…دیدم اینجوری حال نمیده الانه که آبم بیاد ولی من این کونو جرش ندادم…دلم می‌خواست جرش بدم…پاره اش کنم صدای نازش رو بشنوم…کمر رو محکم گرفتم تا خودشو عقب داد کیر آروم بره توش یک فشار جانانه دادم…تا نصفش رفت توی کونش…من کمر کیرم خیلی کلفته…جیغ زد بنفش…از زیر کیرم در رفت…گفت بکشیم هم دیگه بهت کون نمیدم…گفتم چقدر لوسی بار اولت که نیست…آخه مسئله یک قرون دوزار نیست مسئله پول پیش یک یخچال دو دره…گفت بگو بخدا میدیش بهم گفتم دختر خوب باشی بهت میدمش…گفتم بالش بذار زیر کمرت الان میام…رفتم از یخچال عسل آوردم ریختم روی سوراخ کونش با انگشت دادم توش…گفت چیکار میکنی گفتم عجله نکن شیرین بشه بخورمش…گفت دیوونه… عسل تو کونش بود گفتم تکون نخور جذب سوراخت بشه الان میام…رفتم یک حبه قند نرم آوردم کردم دهنم نرم که شد با زبون دادم توش…گفتم شل کن کونتو. فقط به یخچاله فک کن…گفت باشه فقط رحم کن سنگدل نباش…گفت علی چی بود کردی کونم خارش افتاد گفتم هیچچی عزیزم قند بود که شیرینیش بیشتر بشه…تف زدم خودمو انداختم روش کیرمو کردم کونش دادم توش…ولش نکردم بقیه اش رو زوری کردمش هرچی ناله و گریه کرد ولش نکردم آبم رو همه اش رو ریختم توش بلند شدم از روش…گفتم خوب بوددمتگرم…قربون این کون تپلت…گفت زهر مار پاره شدم…کوس دادنم از دماغم اومد…میخواست بلندشه گفتم نه دراز بکش بزار ابکیر با عسل و قند خوب جذب کونت بشه…گفت نمیخوام چندشم میشه…گفتم نه بلند نشو دوست دارم ببینم آبم از کونت بیرون میاد…گفت باشه ببینش…تقریبا یک ربع دراز کشیده بود…بعد بلندشد رفتیم حموم دوش گرفتیم کونش رو شست…برگشتیم شام خوردیم.بعد شام گفتم اهل مشروب هستی گفت نه خدا مرگم بده گفتم نوشابه که میخوری گفت عاشقشم…براش ته لیوانش مشروب کوچولو می‌ریختم بقیه نوشابه چند تا خورد.گفت چرا مثل گداها کم کم می‌ریزی خوب یکدفعه پرش کن دیگه نوشابه ات گاز داره تنده دوست دارم…این دفعه بهش بیشتر دادم تا تهش خورد …کوسخول مست مست شد…گفتم چطوری گفت داغ داغم…گفتم نیم‌ساعت استراحت کن تا دوباره بریم روی کار…گفت باشه.بیا یکم دیگه کوس قشنگمو بخور‌‌…مست بود چرت و پرت میگفت…ازش یک‌کم فیلم گرفتم.‌اصلا به کوسش هم نبود.مست بود…خودش رو مبل داگی شد گفت بکن دیگه دلم کیر میخاد…گفتم تو اونایی که باید دونفره گاییدت …گفت عه ترش میکنی.‌حالا خودش خورده خاله اش رو هم دعوت میکنه…خلاصه تاصبح دو سه باری گاییدمش…خوابیدیم ظهر بیدار شدم…هنوز خواب بود بیدارش کردم گفت سرم درد میکنه…گفتم بریم دوش بگیریم خوب میشی…رفتیم برگشتیم…بردمش رستوران ناهار خوردیم…گفتم راحله روی حرفت هستی گفت کدوم حرف گفتم همون که گفتم دونفری با رفیقم بکنیمت…گفت نه من که یادم نمیاد فیلمو حین گاییدنش نشونش دادم…گفت وای خدایا بدبخت شدم تو رو خدا پاکش کن…گفتم نترس نه چهره تو هست نه من…داگی هستی دیگه داری کیف میکنی.گفت من کی این چرت وپرتها رو گفتم …گفتم وقتی مست دادن بودی .راستش من بهت ودکا دادم خوردی که حال کنیم…گفت خیلی بدی.من در موردت یک‌جور دیگه فک میکردم…گفتم نترس خودم توی فیلم هستم دیگه…اما اگه هفته دیگه بیای بهت قول میدم دونفره اگه بکنیمت.بهت یک فرگاز تایمردار میدم…گفت نه نمیخام دردم میاد…گفتم نه نمیذارم درد بکشی‌.آروم میکنمت…گفت بزار فک کنم میگم بهت…خلاصه بردم رسوندمش…فرداش علی رو دیدم گفتم دمت گرم لامصب پری دریایی بود چقدر نازه…علی نفهمید من تو نوشابه بهش مشروب دادم مست شد اینقدر قشنگ چرت و پرت میگفت…طفلکی خیلی وقت بود نداده بود تنگه تنگ بود…چقدر حال کرد…اولاش که راه نمی‌داد خجالت میکشید اما بعدش یخش باز شد…گفتم علی جورش کردم جمعه دیگه بیاد دونفری بکنیمش…گفت نه مگه چی گفتی بهش.گفتم بهت یک فر گاز تایمر دار مجانی میدم بزار با رفیقم دونفری بکنیمت…عقب جلو همزمان…گفت قبول کرد گفتم آره مگه میتونه قبول نکنه…دیشب رامش کردم…کون نمیداد‌اما بعدش تا صبح چند بار دیگه کردمش…گفت دروغ میگی…گفتم دیوونه چرا دروغ بگم‌‌…چنان کونی ازش کردم و کاری باهاش کردم خودش بیاد بگه فقط کون بکن.‌گفتم لامصب کونش پلمب بود.بزرگ تنگ گوشتی‌‌…گفت باور نمیکنم…لحظه ای که داشتم داگی توی کونش میزاشتم ناله می‌کرد و برای علی گذاشتم…نگاه کرد یک دفعه ای بلند شد رفت تو سرویس دیدم حالت تهوع گرفت گفتم داش علی چی شد…گفت هیچچی فشارم زد بالا…گفتم بریم دکتر گفت نه قرصم باهام هست الان میخورم…اومد بیرون گفتم چی شد گفت هیچچی دادنش رو دیدم هیجانی شدم اینجور شدم…گفتم مشنگ جمعه دونفری میکنیمش…گفت نه من فشار و قند دارم،نمیتونم…ولی میارمش با هرکی دوست داری دونفری بکنش خیلی داره کیف میکنه…من فقط از دور نگاه میکنم نزار بفهمه…گفتم باشه هز جور عشقته. ۲شنبه صبح علی رو فرستادم بار ببره شهر کناری…نزدیک ظهر دیدم راحله اومد تا دیدمش زنگ زدم گوشیش…شماره هم رو داشتیم…گفتم برو سر چهارراه وایسا میام دنبالت…رفت من ماشینو برداشتم رفتم سوارش کردم…تا حرکت کردم سریع بوسش کردم…گفت وای نکن…بده…گفتم چرت نگو.کجایی تو چندروز مست دیدنتم…گوشی رو چرا جواب نمیدی…گفت دخترم هست نمیتونم…گفتم لامصب تو اینجوری هستی دخترت چطوریه…چقدر نازه چی غم قشنگی تو چشماش… گفتم آدم بهش نگاه میکنه عاشق میشه…حیف که بچه است اگه نه خودم میگرفتمش. گفت یعنی واقعا میخوایش.گفتم بخدا چند بار دیدمش انقدر مهرش به دلم نشسته که نگو.اما من سن وسال بابای اونم از خانواده ام خجالت میکشم…گفت اگه دوست داریش میتونم بهش بگم…تو خوشتیپی و خیلی جوونی.کسی نمدونه چندسالته.گفتم راحله این هفته میخوام دونفره بکنمت…گفت تو رو خدا نگو میترسم…گفتم نترس میخام اینقدر بکنمت که کوست داغ داغ شه…حیف این کوس نیست با خودت گور ببریش بکنیش خونه مار و عقرب…گفت خاک بر سرت با دلسوزی کردنت…گفتم بریم جایی.گفت کجا…گفتم میخوام برات یک کادو بخرم…گفت چی گفتم هرچی…ببین گوشی میخای ساعت لوکس میخوای یا یک تیکه طلا…گفت نه گوشیم همین خوبه.یکدونه سکه هر چی بهم بده روزی که دخترم رو شوهر بدم بتونم چیزی بهش بدون غصه بدم.‌گفتم چشم فقط قول بده دونفری کردیمت…قیل و قال نکنی.‌گفت علی نمیدونم از اون شب چکار شدم همش کونم مور مور میشه میخاره دلش کیر میخاد…گفتم آب کیرم بهش ساخته…گفت میخوای از کون هم بکنی گفتم خیلی زیاد گفت میشه برام ازون پمادهای بی حس کننده بخری…گفتم عزیز دلم منظورت ژله گفت آره… گفتم چشم…بردم براش یک نیم سکه گرفتم دادم بهش…رفت پی کارش موندم تو کفش…لعنتی خیلی نگاهش و صداش گیرا بود.‌یک رفیق دارم قشم زندگی میکنه بهش گفتم شب جمعه حتما بیا پیشم گفت مجبورم فردا با هواپیما بیام مشهد که برسم بهت…گفتم فقط تاخیری و ویاگرا…ژل خوب حتما بیار که یک فرشته دارم میخوام دو نفری بکنیمش.گفت آخ جون …سفیده گفتم سفید نه بلوره.کوس طلا کون تنگه تنگ…رفیقم قاسم تا ۹شب ۵شنبه خودش رو رسوند…گفتم علی که میاد میخواد دید بزنه اینو هم بیاره…تا علی اینا بیان…من یکدست مست گاییدمش خیلی حال کرد…گفت سر حرفت هستی گفتم کدوم حرف گفت…دخترم …گفتم دیوونه اون بچه است…گفت علی بگیرش خوشبختش کن…من که بدبخت شدم خیری از زندگی ندیدم…ولی دخترم گناه داره…ببین اگه پسر خوبی باشی یکبار میارمش لختش کن ببین بدنش رو میپسندی …خواستی بگیرش…گفتم گناه داره بچه است با احساسش بازی نکن…گفت چرت نگو ۲۰سالشه.من اندازه دخترم بودم دوتا بچه داشتم. بعدشم من باهاش صحبت کردم گفته آره علی آقا رو دوست دارم خیلی خوب دیده میشه…گفتم دروغ میگی گفت نه بخدا…بهش حتی گفتم یکبار باید بری پیشش لخت شی اگه بدنت رو پسندید اونوقت زنش میشی…کاری باهات نمیکنه فقط میخواد بدنت رو ببینه…همون لحظه رفیقم زنگ زد.رفتم در رو باز کردم با ماشین مزدا بودن رفیقم رفت تو…من آروم کلید و به علی دادم گفتم باز نگاه نکنی کفت ببره حالت بد شه…گفت نه نترس قرصم رو اول خوردم…گفتم الکی برو اونور از زیر در چراغهات دیده میشه…بعد دور پارکش کن آروم بیا از پنجره اتاق اونوری در رو باز گذاشتم بیا تو دید بزن…دیوونه میگم بیا بکن میگه میخوام جق بزنم…گفت چرت نگو جق چیه؟.خندیدم گفتم خودت میدونی…دزد حاضر بز حاضر…این رفیق بندری من کیر داره مث مال خر …همچین کوس میکنه خر نمیکنه…گفت نمیره زن مردم گفتم نترس بدجوری مسته…رفتم تو در رو بستم…وقتی رسیدم دیدم قاسم با شلوارک و زیرپوش نشسته…گفتم قاسم جان راحله خانم زید جدید منه…میپسندی…گفت پسر توی فرانسه هم همچی لعبتی ندیدم…گفتم قول داده دختر خوبی باشه امشب با ما راه بیاد…ولی تو هم باید از خجالتش در بیای…من یک سکه با فرگاز بهش دادم…تو چی میدی…گفت اول بزار غذا رو بخورم بعد پولش رو بدم…گفتم باشه…رفتم مشروب و مخلفات آوردم بهش گفتم دیدی اون دفعه خوردی طوری نشد پس بخور نترس.‌چندتا پیک خوردیم…قاسم از جیبش دو تا قرص در آورد گنده بودن بزور قورت دادم…با مشروب خوردیم…باور کنید نمدونم چی بود که کیر هامون مث سنگ شد…لخت شدیم با وجودیکه راحله مست بود تا کیر قاسم رو دید گفت نه نمیخام بخدا نمتونم مال تو اینقدر بود جر خوردم این که کیر آدم نیست…گفتم نترس عزیزدلم اول من میکنم جا باز کنه بعد قاسم بکنه…گفت بخدا میترسم…گفتم من پیشت هستم قاسم پسر خوبیه.الان بیا بخور کیف کنیم…کیرها جلوی صورتش بود خیلی ناز ساک میزد…با اون چشای نازش نگاه می‌کرد کیر قاسم سگ مادر بزور توی دهنش جا میشد…از موهای بلند و نازش می‌گرفت می‌کرد دهنش…راحله مست مست بود …بلندش کردیم دراز شد من رفتم روش
چندتا محکم گاییدمش به کیر من عادت کرده بود…قاسم رفت روش…بمن اشاره کرد رفتم طرفش به بهانه خوردن سینه هاش دستام رو گذاشتم روی دستاش نگه داشتمش…نامرد ۲۵سانت کیر خرکي رو تا ته یکباره جا کرد توش…جیغی کشید که نگو…لب گذاشتم روی لباش صداش کم شد اشک اومد از چشماش…گفتم قاسم آروم بکنش دردش میاد سرعتش رو کم کرد…کشید بیرون روان کننده زد دوباره کرد توش…تلمبه میزد.صدای…آه وناله راحله خونه رو برداشته بود.قاسم مث پلنگ افتاده بود روش با اون لبهای کلفتش سینه های به اون بزرگی رو یکجا می‌کرد دهنش…من لب میگرفتم ازش…بلندش کردم داگی شد…دوباره روان کننده زد بهش از پشت داگی گذاشت کوسش…گفت علی جر میده لامصب پاهام از هم بازشده بسته نمیشه…من کیرمو آوردم جلو مست ساک میزد…قاسم مرگبار تلمبه میزد…يکدفعه گفت بکش بیرون بکشش بیرون،، قاسم درش آورد…لامصب عین آب پاش از کوسش آب فوران زد بیرون…ولو شد رو تخت…گفت علی چکارم شد…کمرم خالی خالی شد…گفتم ارگاسم کامل شدی خوشگله…گریه کرد گفت تو رو خدا بزارید بخوابم…گفتم چشم بخواب…واقعا در ثانیه خوابش برد…قاسم گفت علی این جنده نیست نابلده…این تو عمرش اصلا ارگاسم کامل نشده بود…این صددرصد شوهرش بی عرضه است…گفتم شوهر نداره که…گفت بخدا من میخامش…میگیرمش بعنوان زن دومم اینجا باشه همچی بهش میدم…طفلی یک النگو دستش نیست…حتی گوشواره نداره…گفتم بزار امشب بکنیمش اگه خواست بهش میگم بگیرش…ساعت دو بود بیدارش کردم پاشد خندید رفت دوش گرفت برگشت اومد…گفتم آماده ای گفت گرسنه ام…گفتم باشه…چندتا تیکه پیتزا بهش دادم.گفتم…چی شد کیف کردی گفت خیلی حال داد بی پدر چه کیری داره…سیر هم نمیشه…گفتم ازت خواستگاری کرده…گفت نه دیوونه است تو داری منو میکنی این ازم خواستگاری کرده…گفتم زن داره اینجا می‌گیره تورو برات همه چی می‌خره خر پوله ده برابر من پولداره…گفت نه…گفتم بخدا…فقط باید حتما از کون بکنه…اینو از خودم گفتم که کون بده…گفت علی کونم دلش کیر میخاد اما این بره کونم باید ده تا بخیه هم بهش بزنم…گفتم نترس من میکنم راهش باز شه بعد اون بکنه…گفت نزار تا ته بکنه بخدا میمیرم…گفتم چشم…ما توی آشپزخونه بودیم…قاسم پای گوشیش صحبت می‌کرد… رفتیم اتاق خواب…گفتم بالش بذار زیر شکمت قنبل بشه.گفت باشه…علی یک‌کم برام میخوریش گفتم باشه عزیزم…قاسم گفت بزار من بخورمش…لامصب با اون زبون کلفت و درازش یک کاری کرد باکونش گفت قاسم جون پس خودت بکنش…امشب مال تو…گفتم ای نالوطی…قاسم از کیفش یک ژل نارنجی در آورد سر ژل رو کرد توی کونش…فشار داد خالی شد…یکی در آورد کرد کوسش…گفت دمر باش ده دقیقه تکون نخور…بعد چنددقیقه.قاسم رفت روش آروم گذاشت کونش نمیدونم چی زده بود کونش که با یک فشار تا نصفه کیر به اون بزرگی رفت توش…گفت وای خدا چقدر گنده است رفت توی شیکمم.قاسم مردونه میکردش. کشید بیرون کونش دهن باز کرده بود تا ته شیکمش دیده می‌شد.بلند شد من رفتم زیر قاسم از بالا دوبل سنگین گاییدیمش…حال می‌کرد… قاسم مادر جنده گفت جفت ژلها تحریک کننده و گرم کننده واژن بودن…برای همون کیف کرد.تا ۱۲ظهر خواب بودیم…ظهر بلند شدیم…تازه عمق فاجعه معلوم شد…درد شدید مخصوصا از عقب داشت نمیتونست تکون بخوره گریه میکرد…گفت نامردها مستم کردین جررم دادین.پاره شدم بی رحمها.‌خدا چطوری برم خونه…آقا زنگ زدم یکی از رفقا پزشکه جریان رو گفتم…ولی نگفتم دوبله کردیمش…قاسم رو قایمش کردم…خودش اومد دارو آورد همه چی سرم بهش زد چند تا آمپول توش خالی کرد…پماد زد عقبش…خلاصه که تا غروب پیشم بود حالش جا اومد بردم همونجایی که همیشه پیاده میشد رسوندمش.رفت چند روزی ازش خبری نبود …علی تلفنی مرخصی گرفت ماشین رو برد گفتم مشکلی نیست برو به کارت برس…گفت میخوام برم مشهد چند روز بمونم برم زیارت…رفت هرچی زنگ میزدم حال راحله رو بپرسم جوابم رو نداد.دیگه بیخیالش شدم…حتی نیومد فر گازش رو بدم…قاسم گفت براش کادوی ویژه دارم برگردم از خجالتش در میام…خلاصه بعد چند روز علی اومد حالش خوب نبود…گفتم داداش چیکارت شده بگو بهم…گفت مشهد حرم کار گیر آوردم میخوام برم اونجا کار کنم…گفتم علی مگه طوری شده گفت نه داداش من حالم خوب نیست فشارم بالاست.میخوام آخر عمری توی حرم کار کنم…گفتم مشنگ مگه چندسالته…که همچین چیزی میگی…گفت علی من زندگیم خرابه فشارم بالاست…چند روز قبل تا سکته مغزی هم رفتم…گفتم داداش بمون پیشم هوات رو دارم…گفت نه…سوییچ رو داد گفت قسطم رو که مونده سعی میکنم هر ماه برات بریزم…گفتم بخدا اگه پول بزنی کارت من پا میزارم روی رفاقتم بدجور خرابت میکنم…علی رفت و من برگشتم سر کارم…چندماهی و چندوقتی گذشت.داشتم همه چی رو فراموش میکردم که یک آن دیدم راحله اونطرف خیابونه…رفتم طرفش تامنو دید فرار کرد رفتم طرفش…گفتم راحله راحله کجایی تو بیا تو ماشین…گفتم لعنتی کجا رفتی تو بمن قول دادی دخترت رو بهم بدی…چرا برنگشتی من اونشب اشتباه کردم…ولی تو هم نباید تنهام میزاشتی…قاسم خیلی سراغت رو گرفت ولی دیگه نبودی…گفت علی اومدم چیزی بهت نشون بدم و برم…گفتم چی گفت ساعت ۹شب میام سراغت بهت میگم…بعدش رفت…ساعت ۹شده بود دیدم اومد حالش خوب نبود…گفت بریم …منو برد اول جاده ورودی شهرمون…شب بود زمستون بود تاریک بود…دم یک دکه سیگار فروشی یک یارو روی ویلچر بود که پتوی کهنه ای روش بود. یک دختره هم توی دکه بود …نور کمرنگ یک مهتابی داخل رو روشن کرده بود…با ماشین رفتم جلو…نگاه کردم علی رفیقم بود.فلج شده بود سکته مغزی کرده بود.دست و پای سمت راستش فلج بود خوب حرف نمی زد…پیاده شدم…دیدم دختره دختر راحله است.بالباس های کهنه…علی تا منو دید سرشو انداخت پایین…تازه گوشی دستم اومد…اینها زن و بچه های علی بودن…زنش بعدا برام گفت …چون علی منو خیلی دوست داشت و دید چند ساله دیگه از مردی افتاده بخاطر دیابت و فشار خونش…الکی بمن گفته که این زنه بیوه است…اومده هم بمن رفیق حال بده هم به زنش…ولی وقتی اون شب دیده بدست خودش زنش رو جنده کرده…میره مشهد توبه میکنه…وقتی از جای من میاد بیرون این دکه رو راه میندازه بنده خدا اینقدر غصه داشته که فشارش میره بالا سکته میکنه و میفته.‌حالا هم صبح زنش با دختر کوچیکش میان اینجا مشتری راه میندازن.شبها هم دختر بزرگش باهاشه.رفتم پیشش… بغلش کردم توی بغل هم خیلی گریه کردیم…گذاشتمش عقب ماشین…زن و بچه اش رو سوار کردم…با ماشین محکم دنده عقب زدم دکه رو داغون کردم…تا خود خونه ام یک بند گریه کردم بدجور عذاب وجدان داشتم…بردمشون خونه خودم…رفتیم دختر کوچیکش رو هم که خواب بود برداشتیم…آوردمش خونه خودم…گفتم از الان تا آخر دنیا نوکرتم…با همون زبون نیم بندش گفت…سر حرفت هستی گفتم کدوم حرف…گفت خواستگاری از نسیم…دخترم…گفتم مگه میدونی گفت ها که میدونم…من و راحله چیزی از هم پنهون نداریم…گفتم اگه خودش بخواد رو چشمام میزارمش…گفت میخواد بمن گفته…خلاصه که بعد چند روز عقدش کردم و خودم مواظب علی بودم…ولی دوباره سکته کرد رفت کما دیگه برنگشت…خدا رحمتش کنه…شاید باور نکنید اما راحله رو قاسم با دختر کوچیکه علی برد قشم…الان اونجان…من هم از خانم گلم دوتا پسر دارم…ولی همش عذاب وجدان دارم.مقصر خودش بود که بهم نگفت…ولی اصلا روم نمیشه تو چشمای راحله نگاه کنم…ولی قاسم همیشه میخنده…بی عاره کسکش…

نوشته: معذب


👍 6
👎 6
9001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

989148
2024-06-26 23:43:28 +0330 +0330

قاسم کی بود
علی چی بود
گاییدی مخمونو با این فیلم هندیت

3 ❤️

989166
2024-06-27 00:44:18 +0330 +0330

تو دیگه چه حیونی هستی خیر از زندگیت نمیبینی ببین کی گفتم

0 ❤️

989210
2024-06-27 04:18:43 +0330 +0330

آقا چرا کتاب می نویسید
کی میخواد بخونه اینارو
تازه تهشم معلوم نیست حال بده یا نه

0 ❤️

989237
2024-06-27 09:00:41 +0330 +0330

اول داستان میگی که مجردی بعد آخر داستان میگی که با دختر علی رفیقت ازدواج کردی

2 ❤️

989268
2024-06-27 17:08:26 +0330 +0330

کسکش من اگه میخواستم این همه بخونم که دکتر میشدم

2 ❤️

989283
2024-06-27 19:54:18 +0330 +0330

ک*ص ننه دروغگوهاش😄 آبجی و مامانتو دادی کردن اومدی برعکس نوشتی؟

0 ❤️

989341
2024-06-28 05:37:32 +0330 +0330

یعنی واقعا این داستان بر اساس واقعیته؟ اگه آره چطور دلت اومد با اون زن بیچاره همچون کارهایی رو بکنی؟

0 ❤️

989412
2024-06-28 21:03:52 +0330 +0330

یا خدای من 😭😭😭😭

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها