رویای شیرین

1403/04/06

به نام خدای خودم

سخنی با نویسنده:
اَول که اَصلا همچین قصدی نداشتم که بخوام داستانی منتشر کنم
ولی این حس درونی من نمیذاشت از این کار صرف نظر کنم.
بخونید و لذت ببرید ولی فانتزی که دارید توی ذهنتون نگه دارید لطفا
و در دنیای واقعی عملی نکنید!
این داستان زاده ذهن مریض نویسنده هستش
با تشکر، دختری از جنس شهوت!

روی تختمون خواب بودم که صدای تِق تِق در شنیدم، چشم هامو آروم باز کردم، دیدم نیما با لبخند همیشه‌گی تکیه داده به در و به من خیره شده.
ن: هیچ وقت فکر نمی‌کردم تو مال من بشی.
لَبخندی روی لب هام نشست و گفت: بلند شو صبحونه حاضر کردم.
مرسی گفتم اَز اتاق رفت بیرون. ذهنم رفت سمت دیشب که چه طوری نیما با ولع نوک سینه هام و کسمو با ولع می‌خورد.
اَز روی تخت با هر زحمتی که بود بلند شدم و خودم و بدن لختم رو توی آینه دیدم. یاد حرفای دیشب نیما می‌افتادم که بیش از حد
از بدنم تعریف می‌کرد شاید راست می‌گفت،توی همین فکر ها بودم
که با صدای نیما که از توی آشپزخانه می‌اُومد به خودم اُومدم.
تاپ و شلوارم رو پوشیدم و رفتم سرویس بهداشتی، بعد از سرویس بهداشتی اومدم سر میز صبحونه و دیدم نیما صبحونه ای که عاشقش بودم رو برام آماده کرده بود کره بادوم زمینی با مربا هویج .
رفتم سمتش و لبای همو بوسیدیم و نشستیم که صبحونه بخوریم. حین خوردن صبحونه، نیما گفت برای آخر هفته که چند روز تعطیلی
داریم بریم سمت بوشهر. مخالفت شدید کردم گفتم زیاد رفتیم جنوب
بیا این دفعه بریم شمال، اونم به ناچار قبول کرد بریم سمت شمال.
توی همین حین یه فکری به ذهنم رسید ، رو به نیما گفتم: عزیزم دوست من میخواد اخر هفته به صورت گروهی با چند تا زوج دیگه
برن سمت شمال ماهم باهاشون بریم؟؟
نیما هم که دید هم تجربه خوبی میشه هم ایده جالبیه قبول کرد قرار شد به دوستم زنگ بزنیم و بگیم ماهم میخوایم بیایم.
هماهنگی هارو کردیم قرار شد عصر چهارشنبه سوار مینی بوس شیم و حرکت کنیم.گذشت گذشت تا رسید روز مٌوعد. هم من خوشحال بودم و هیجان داشتم هم میتونستم ببینم نیما هم مثل من هیجان زدس.
رسیدیم کنار مینی بوس و دوستم داشت معرفی میکرد مارو به همدیگه معرفی میکرد .
دوستم(آیدا) و شوهرش و یه زوج دیگه که جوان بودند.
یه دختر مجرد و یه پسر مجرد دیگه هم بودند به اضافه راننده مینی بوس که تعجب کردم همچین مردی باشه راننده. خیلی هیکلی و روی دستش تتو های زیادی می دیدم . رفتم کنار آیدا و آروم به سمت راننده اشاره و با لحنی متعجب گفتم راننده اتوبوس ایشونه؟
آیدا زیر لب خندید گفت نه ایشون که اسمش آرش پسر راننده مینی بوس، چون پدرش مریض حال بود نتونست بیاد کلی هم عذرخواهی کرد و گفت پسرم به جای من میاد، باشه ای گفتم رفتم روی صندلی دو نفره نشستم و بعد از چند دقیقه نیما هم اومد کنارم نشست.
توی اون جمع داشتم دقت می‌کردم بهترین اندام و چهره من بین اونا داشتم. بعد از چند دقیقه داشتم به بیرون نگاه میکردم و به نیما میگفتم که چقدر هیجان دارم و دیدم که نیما خوابش برده.
از حرص هوفی کشیدم و سرمو گذاشتم روی بالشت و به این فکر می‌کردم که نیما دلیلی واسه خوشحالیم یا دلیلی واسه تاوان اشتباهاتم. ایرپاد گذاشتم و به منظره بیرون نگاه میکردم و موزیک پلی کردم. حدود چند ساعت توی راه بودیم و وقتی رسیدیم نیما تازه بیدار شد. باهاش سرد رفتار کردم و همش سعی داشت از دلم در بیاره، منم برای تلافی کارش آشتی نکردمو به همون منوال گذشت. پیاده شدیم و آیدا کلبه هارو بهمون نشون میداد. کلبه نسبتا تمیزی بود ولی اتاق نداشت فقط حمام و سرویس بهداشتی داشت .
ما وسایلمون توی کلبه گذاشتیم و آیدا گفت بیاین دور هم باشیم.من یه ساپورت با یه بادی پوشیدم و رفتیم نشستیم،همه نگاه ها روی من بود از جمله آرش که دهنش از اندام باز مونده بود و چشماش چهارتا شده بود. تقریبا نزدیک غروب بود و به پیشنهاد بچه ها قرار شد که بازی های مختلف گروهی انجام بدیم. اولین بازی،قرار شد مافیا باشه. منو آیدا و اون آرش مافیا بازی بودیم. نیما هم کارگاه بود و استعلام منو گرفت و فهمید من مافیا بازی ام. میخواست منو از،بازی بندازه بیرون واقعا از دستش خیلی ناراحت شدم ولی در نهایت آرش پشت من در اومد و با لحن خیلی خشن نیما انداخت بیرون و بازی رو بردیم، اون لحظه با این اصلا از آرش خوشم نمی‌اومد ولی حس کردم بهتر از نیما،چه از نظر هیکلی و چه از نظر اُبهت. واقعا اون لحظه مجذوبش شده بودم. وقتی بازم تموم شد نیما متوجه شد و اومد سمتم و اهمیتی بهش ندادم و پشت بهش کردم، دیدم آرش یه گوشه نشسته و رفتم پیشش و نشستم کنارش. سلامی بهش دادم و بهم چای تعارف کرد دستش رو پس نزدم و چای ازش گرفتم و خودمو معرفی کردم.من رویا ام و شما باید آقا آرش باشید درسته؟؟. تعجب رو میتونستم از توی چهرش ببینم گفت،شما منو میشناسین؟،لبخندی زدم گفتم: آیدا جان شمارو معرفی کرده بود و گفت پدرتون به خاطر کدورتی که داشت نتونست بیاد و چه اتفاقا خوب شد اومدین. تشکری کرد و بعدش آیدا گفت دوباره بازی کنیم؟؟
بچه ها موافق بودن و چهره ناراحت نیما رو دیدم از دور که داشت به من نگه میکرد ولی اهمیتی ندادم و آرش بلند شد دستش دراز کرد گفت: افتخار میدین دوباره بازی کنیم دستمو دراز کردم و بوسیدش و گفتم با کمال میل. بازی شروع شد و نیما مافیا شد و آرش دکتر و من شهروند شدم. و فقط منو و آرش و نیما موندیم. باید تصمیم میگرفتم که کی از بازی حذف کنم. جفتشون ضد هم میگفت ولی ته دلم گفتم چون نیما دروغ نمیگه به من حرف نیمارو باور میکنم و مافیا برنده شد،آرش داد نسبتا بلندی سر من زد و نیما همچنان خوشحال بود. واقعا دیگه از دست نیما خیلی ناراحت بودم و به این زودی
آشتی نمی‌کردم. بعد بازی حدودا ساعت 8 شده بود و نشستیم یکمم داستان برای هم تعریف کردیم و من هنوز ناراحت بودم. برای شامم کباب خوردیم.زودتر از همه بلند شدم و به خاطر شام تشکر کردم و رفتم توی کلبه، نیم ساعت بعد نیما وارد کلبه شد و گفت بازی بود فقط رویا. با بغض بهش گفتم:تو کاری کردی که آرش سر من داد بکشه واقعا دیگه هیچ وقت نمیبخشمت. اومد که بغلم کنه پسش زدم و دراز کشیدم. بعد از حدود 1 ساعت کلنجار رفتن با خودم پاشدم رو به نیما گفتم میرم یکم قدم بزنم،گفت این وقت شب آخره بزار دوتایی بریم. میخوام یکم تنهایی قدم بزنم مشکلیه؟؟؟.
نه مظلومی گفت و از درکلبه اومدم بیرون. یکم قدم زدم و دیدم یه مرد نسبتا قد بلند هیکلی داره میاد سمتم،مطمئن بودم آرش چون به غیر از اون کس دیگه ای این هیکل رو نداشت. اومد کنارم یه چیزی توی دستش بود وقتی گذاشت لب دهنش فهمیدم ویپ. گفت میکشی؟ من بدم نیومد امتحان نکنم ازش گرفتم و بدون تمیز کردن کام گرفتم
و حلقه ایی دادم بیرون. آرش که تعجب کرده بود گفت چه طورییی این کارو کردی حرفه ای هستیا. خندیدم و گفتم: اینا همش خاطرات دوران دانشجویی،گفت پس دوران دانشجویی خوبی داشتی،نفس سردی کشیدم و گفتم دلم برای اون دوران خیلی تنگ شده.
آ:برای چی بیرونی؟؟
ر:همینطوری، اومدم بیرون یه هوایی به کلم بخوره.
آ:سرده بیا بریم یکم بازی کنیم و صحبت کنیم.
منم که بدم نیومد یکم از این حال و هوا در بیام قبول کردم و رفتیم سمت کلبه آرش که تقریبا دورتر از همه کلبه ها بود.
وقتی رفتیم تو مرتب بود اصلا فک نمی‌کردم اینقدر مرتب باشه،متوجه شد گفت:چیه،لابد بهم نمیاد اینقدر مرتب باشم؟.
خندیدم و گفتم، نه آخه… حرفمو قورت دادم و هیچی نگفتم . ادامه داد، همه همین فکرو میکنن منم شوخی میکنم به دل نگیر.
بعدش نشستیم و آرش از توی کیفش یه بسته پاسور در آورد و گفت بلدی؟؟
گفتم کم و بیش، جواب داد اشکال نداره یادت میدم.
یک ساعتی مشغول یاد دادن من بود و واقعا بهش علاقه مند شده بودم و بیشتر از همه شخصیت جدی و خشنش. و بعد بازی کنار هم نشستیم و گفت: احساس میکنم چیزی شده ناراحتی؟گفتم نه یکم فقط از دست رفتار های نیما خسته شدم. گفت: واقعا تعجب میکنم زن همچین مردی شدی ، تو لیاقتت بیشتر از این حرفاست، مرسی گفتم دیدم نزدک تر شد بهم ، میدونستم میخواد مخمو بزنه و منم واقعا بهش نیاز داشتم چون نیما هیچ وقت مثل آرش نبود. آروم وقتی نزدیک شد سرمو گذاشتم روی شونه آرش و گفت توی یه مردی میخوای همه نیاز های عاطفی و معنوی و حتی جنسیتو رفع کنه.
بزرگ شدن کیرشو از روی شلوار می دیدم و خودمم نمیدونم چرا داشتم خیس میشدم. اروم چونمو گرفت بالا و روبه صورت خودش گفت، من میتونم جای نیما رو بگیرم اگه خودت راضی باشی. انقدر مست شهوت بودم نمی‌دونستم داره چه اتفاقی می‌افته و گفتم اون جایی دیگه توی زندگیم نداره و من به یه مرد قوی نیاز دارم . اینو گفتم لبشو گذاشت روی لبم و از هم لب میگرفتیم و زبونشو کرد داخل دهنم و زبونمو می‌مکید. آروم اومدم روی پاهاش نشستم و به لب گرفتن مون ادامه دادیم. توی یه چشم به هم زدن لباس هامونو در اورد و فقط شورت پاش مونده بود و من کامل لخت بودم. اشاره کرد و گفتم ببینم چقدر هنرمندی.بدون حرف اضافه ای رفتم سراغ شورتش. آروم با دندون کشیدمش پایین و کیرش افتاد روی صورتم.از پایین با چشمام بهش خیره شده و کیرش خیلی بزرگتر و کلفت تر از نیما بود. اول اطراف کلاهک کیرشو لیس زدم و سر کیرشو آروم کردم توی دهنم و میک زدم و همینجوری پایین تر می‌رفتم.
بعدش رفتم سراغ تخم هاش و لیسشون زدم و همزمان کیرشو هم لیس زدم.آروم کیرشو کردم توی دهنم و ساک زدم و دیدم سرمو نگه داشت و با آخرین قدرت توی دهنم تلمبه میزد. داشتم رسما خفه میشدم ولی بازم دوسش داشتم و اوق میزدم. بعد کیرشو در آورد گفت خیلی خب وقت گشاد کردنه . بلند شدم دوتا دستمو گذاشتم روی دیوار و باسنمو اوردم بالا، بدون مقدمه کرد توی کسم. جیغ نسبتا بلندی کشیدم ولی چون کلبه دور بود کسی متوجه نمی‌شد.
تلمبه های سنگین محکمی می‌زد. با هر تلمبه آه بلند تری می‌کشیدم.
کیرشو کشید بیرون، روی تخت نشست رفتم روی کیرش نشستم و همزمان که تلمبه می‌زد سینه هامم می‌مکید و از هم لب می‌گرفتیم
انقدر ادامه داد که جفتمون داشتیم ارضا می‌شدیم. گفت بلند شو داگی شو جنده من. داگی شدم و اومد پشتم کیرشو کرد تلمبه های آروم ولی محکمی می‌زد و گفت: اوووف چقدر کست تنگه جنده من معلومه نیما خیلی کیرش کوچیکه که نتونسته خوب گشادت کنه، منم تایید کردم و گفتم اوهوممم خیلی. ادامه داد و گفت: پس از این به بعد به زیر خواب و جنده خودمی فهمیدی؟؟،چشمی گفتم بعد از چندتا تلمبه کیرشو در آورد و با نعره روی کمرم و کونم ارضا شد و خودمم همراهش ارضا شدم، جفتمون بی‌حال اُفتادیم و لبخند رضایت به لب داشتیم.

پایان قسمت اَول…

نوشته: دختری از جنس شهوت


👍 8
👎 8
12301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

989153
2024-06-26 23:59:41 +0330 +0330

ایده داستانت و دوست داشتم ادامه بده

1 ❤️

989158
2024-06-27 00:04:31 +0330 +0330

با اینکه کپی بود ولی خوب نوشتی،قسمت دوم طولانیتر بنویس

0 ❤️

989165
2024-06-27 00:43:56 +0330 +0330

عملا داستان زنم زیر گادفادر تارگت کش شد بود. به هر حال خوب بود.

1 ❤️

989180
2024-06-27 01:40:20 +0330 +0330

داستان زنم زیر گادفادر بود فقط راوی عوض شده بود کسشر

0 ❤️

989213
2024-06-27 04:49:19 +0330 +0330

مزخرف و تکراری

0 ❤️

989220
2024-06-27 07:15:00 +0330 +0330

عزیزم نویسنده ها اول داستان با خودشون حرف نمیزنن مگه اینکه اوسکول باشن. معمولا اول داستان سخنی با خوانندگانه نه سخنی با نویسنده

0 ❤️

989222
2024-06-27 07:22:27 +0330 +0330

درضمن اینهمه غلط املایی و نگارشی ب کنار، روند داستانتم زیادی اغراق آمیز جلو رفت. حالا بقیشم ننوشتی ما ناراحت نمیشیم

0 ❤️

989223
2024-06-27 07:23:03 +0330 +0330

دیگه نتویس

0 ❤️

989242
2024-06-27 11:13:37 +0330 +0330

تکراریه و البته تخیلش هم کسشعره
دیسلایک

0 ❤️

989405
2024-06-28 19:23:01 +0330 +0330

ادامه نده، داستان کپی بود

0 ❤️

989473
2024-06-29 03:53:11 +0330 +0330

(تلمبه های آروم ولی محکمی می‌زد)
یعنی چی اخه!!!

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها