اسمم فرشاده ، 26 سالمه ، از نوجوونی در خود ارضایی ها و حس های خودم ، گرایش به همجنس رو شاید به شکل یک تنوع یا فانتزی تو ذهنم می دیدم ، اولها حس می کردم جدی نیست و در حد یه فانتزی یا تنوع سکسی باشه اما وقتی رفتم دانشگاه و خودم رو بیشتر شناختم حس قوی تری رو می دیدم و اینکه دوست داشتم با همکلاسی های هیکلی و خیلی مردونه تر دوست بشم و حمایت و حس مردونه ترشون رو داشته باشم باعث شد که کم کم خودم رو بیشتر بشناسم و سعی کنم جدی بگیرم و از طریق اینترنت و حرف زدن با افراد مختلف مثل روانشناسها بفهمم و راهم رو پیدا کنم ، در دوران دانشگاه یه چالش بین پذیرفتن حسم و تجربه کردنش با اینکه خودم رو انکار کنم و سعی کنم عادی باشم داشتم ، عذاب آور بود و گاهی باعث میشد به شدت افسرده بشم . ترم آخر دانشگاه با یکی از همکلاسی هام به نام محسن یه هیکل بزرگی داشت و به قولی خیلی از خودارضایی هام رو با تصور اینکه با اون سکس دارم انجام می دادم ، کم کم صمیمی تر شدم و یک بار که با هم بیرون بودیم و خیلی حرف زده بودیم بهش گفتم که من چه حسی دارم ، محسن خب همجنسگرا نبود ، صرفا ارضا کردن یه حس جنسی و اینکه خب من هم نیاز داشتم به این رابطه و یک قراری گذاشتیم و یک بار که خونه اشون خالی شد ، رفتم و اولین سکس ام رو با محسن انجام دادم ، یک تجربه کمی دردناک ولی خب عالی بود برای من ، دو بار دیگه هم با محسن سکس داشتم و گاهی موقع سکس از محسن می خواستم که با گوشی ام از بدن و کونم عکس می گرفت ، محسن صرفا به عنوان یک کیس برای سکس می دید و منم که تازه راهی پیدا کرده بودم راضی بودم ، تا اینکه پیشنهاد سکس با دوستش باعث شد بی خیال بشم و سعی کنم کمی خودم رو جمع و جور کنم و عادی تر لباس بپوشم و رفتار کنم .
تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم ، به شدت خودم رو کنترل می کردم ، سربازی معاف شدم و رفتم سرکار ، یه شرکت بازرگانی بود و کمی استقلال مالی پیدا کرده بودم . مدتها بود که سعی می کردم حتی فکر هم نکنم و تجربه با محسن بودن منو یه جورایی ترسونده بود ، تقریبا نا امید بودم که با کسی مناسب رابطه داشته باشم و به شدت توی خودم بودم . گاهی توی نت می چرخیدم و چت می کردم فقط . یه آقایی بود که حدود 42/3 سالش می شد . مجرد بود و تنها زندگی می کرد . خیلی هول سکس نبود و بیشتر حرف می زدیم و شاید دوست خوبی بود برای من .
یک بار که خونه نبودم ، برادرم رفته بود سر لپ تاپم و فضولی کرده بود و چند تا عکسی که از سکس با محسن داشتم و پیدا کرده بود ، صورتم معلوم نبود ولی خالی که رو بدنم داشتم معلوم می کردم که کی توی عکسه ، اون شب ساعت 7 اینا بود که رسیدم خونه ، اونقدر پدرم کتکم زد که خودم حس می کردم حتما زیر مشت و لگدهاش یه بلایی سرم میاد ، فقط سعی می کردم سرم رو نگه دارم که ضربه نخوره ، اونقدر براشون گناه نابخشودنی بود که دو سه روز دعوای شدید داشتیم و بالاخره بعد از چند شب استرس که نکنه موقع خواب بلایی سرم بیارن ، از خونه انداختنم بیرون ، اونقدرها تجربه مستقل زندگی کردن نداشتم ، زنگ زدم به یکی از همکارام که تنها زندگی می کرد ، یکی دو شب رو پیشش موندم ، روز سوم با اون آقا که اسمش منصور بود چت می کردم و بهش قضیه رو گفتم ، اصرار کرد و بعد از شرکت با استرس باهاش قرار گذاشتم ، یه مرد جاافتاده و خیلی مهربون ، قد بلند و هیکلی بود ، و چهره و هیکل اش همونی بود که توی عکس ها فرستاده بود ، کمی حرف زدیم و بهم گفت : من تنها زندگی می کنم . بیا پیش من تا یه جایی رو پیدا کنی . از یه طرف می ترسیدم و خب اونقدرها اعتماد نداشتم و از طرف دیگه واقعا نمی تونستم پیش دوستم باشم . رفتیم و وسایلم رو برداشتم و رفتیم خونه اشون . فکر کردم همون شب باهام سکس می کنه و منم درون خودم قبول کرده بودم ولی خب اصلا این اتفاق نیفتاد . منصور واقعا حمایت می کرد و باعث شده بود که تنها کسی باشه که توی دنیا می دونه من چی هستم و همونجوری که هستم من رو بپذیره . از فردا سعی می کردم دنبال یه جا بگردم ، بدون پول پیش و حقوق کم خیلی سخت بود .
نزدیک دو هفته ای گذشته بود ، یک روز توی راه برگشت به شدت نیاز داشتم که خودم رو خالی کنم ، منصور دیرتر می اومد ، سعی کردم خودم رو آماده کنم تا وقتی میاد ، با هم سکس کنیم . البته یه استرسی بهم می گفت که خب شاید اصلا منصور نمی خواد که توی این دو هفته حرکتی نزده ، حمام رفتم ، اون یه کم مویی که داشتم رو هم شیو کردم ، خودم رو آماده کردم و یه تیشرت بلند داشتم پوشیدم و زیرش شورتم رو پوشیدم بدون شلوار ، ساعت 9 شده بود ، منصور از سرکار اومد ، سعی کردم یه کم پاستا درست کنم که خب بد نبود . تو این چند روز منصور بغلم می کرد ، گاهی نوازش می کردم که خیلی غصه نخورم یا شبها توی بغلش می خوابیدم ولی سکس یا بوسه ای نبود ، بیشتر بخاطر اینکه دوست داشت خودم بخوام و مجبور نباشم . شام رو که خوردیم ، روی کاناپه توی بغلش نشستم . دستاش روی بدنم می چرخید و رونهام رو که جمع کرده بودم بالای کاناپه رو نوازش می کرد .
دستم رو روی سینه اش می کشیدم و نوازش می کردم ، دل به دریا زدم و شروع کردم از روی شلوارکی که پوشیده بود کیرش رو نوازش کنم . منصور هم فهمیده بود که اماده ام . آروم سرش رو نزدیکم کرد و شروع کرد به بوسیدن لبهام . احساس خوبی بهش داشتم ، امن بودم و راحت خود م رو رها کرده بودم توی بغلش . ناخودآگاه بهش گفتم : دوستت دارم . واقعا دوست داشتم بهترین کاری که می تونم رو براش کنم . توی اون لحظه تنها کسی بود که من داشتم . در دنیایی که توی وجودم بود .
پیرهن خودش و تیشرتم رو درآورد و منو طاق باز خوابوند روی کاناپه و شروع کرد به بوسیدن و خوردن گردنم و دستام رو دور سرش و بدنش حلقه کرده بودم و نوازش می کردم . بعد از مدتها بدنم انگار روی ابرها بود . سعی می کردم توی اون حالت بدنش رو و بخصوص کیرش رو نوازش کنم . از روم بلند شد و جلوش نشستم و شلوارک اش رو همونجوری که نشسته بود روی کاناپه با کمک خودش درآوردم . از روی شورت یه کم کیرش رو مالیدم و دستم رو کردم توی شورتش رو کیر نیم خیزش رو در اوردم ، یه کم با دست مالیدم و گذاشتم داخل دهنم ، همونجوری داخل دهنم نگه داشته بودم و با دستام سینه هاش رو نوازش می کردم و کمی هل دادم که تکیه بده و شروع کردم ساک زدن . با دستش که روی سرم بود ، آروم آروم موهام رو نوازش می کردم و من کیرش رو ساک می زدم . کیرش نیم خیز بود ولی خوب حجم اش دهنم رو پر کرده بود و من اون حجم گوشتی که داشت سفت می شد رو حس می کردم و دیونه ام می کرد.
گاهی کیرش رو می گرفتم و داخل لپم براش فشار می دادم و آروم آه می کشید و من از اینکه لذت می بره حال می کردم .کیرش حسابی شق شده بود و با زبونم که زیر کیرش می کشیدم و دور کلاهش می چرخوندم سعی می کردم حسابی لذت ببره . آروم آروم سرم رو نوازش می کردم و من بی وقفه کیرش رو می خوردم ، آروم که خودش رو عقب کشید و سرم رو با دست کمی جدا کرد ، متوجه شدم کافیه ، دهنم رو باز کردم و کیرش رو تا ته بردم ، دوست داشتم همه جوره لذت ببره ، کمی توی تنگی حلقم کیرش رو نگه داشتم و درآوردم .
روبروم بلند شد ، شورت تا زانوش اومده بود ، درآورد و من هنوز جلوش زانو زده بودم ، بلندم کرد و به سمت خودش کشید ، دستش روی کونم و داخل شورتم می رفت و نوازش می کرد . صورت و دهنم رو با دستش پاک کرد و گونه ام رو بوسید و همونجوری که دستاش دورم حلقه بود ازم پرسید می خوی بری سرویس ؟ گفتم نه اوکی کردم .با لبخند منو به سمت اتاق برد ،
داخل اتاق شدیم ، برق رو روشن نکرد ، یه کم نور از پذیرایی می اومد و منم دوست داشتم فضای تاریک اتاق رو ،شورتم رو دراوردم و کنار تخت نشستم و منصور ، از داخل کشوها یک سری چیز بر می داشت و بعد با موبایل اش موزیک گذاشت و اومد کنارم نشست . منو به شکم خوابوند و بدون اینکه کاری کنه کامل روم خوابید و دستاش دورم حلقه شد ، گردنم رو می خورد و با دستاش شکم و سینه هام رو می مالید .
بهترین حس دنیا بود ، بدن اش از من بزرگتر بود و من توی دستاش بودم و سنگینی و سلطه اش آرومم می کرد. از روم بلند شد و روی پاهام نشست . خم شد و ژل رو از میز کوتاه کنار تخت برداشت و شروع کرد به باز کردن سوراخم . گاهی با کونم بازی می کرد و توی دستاش می فشرد و از هم باز می کرد . یه کم که با سوراخم بازی کرد و سعی می کرد انگشت دوم رو وارد کنه ، یه کم پاهام رو از هم باز کرد و منم سعی کردم کمی کونم رو بدم بالاتر که در دسترس تر باشم . یه کم با انگشت شست اش داخلم کرد و بعد انگشت دوم ، حسابی باز شده بودم و منتظر بودم که زودتر کیرش رو داخلم حس کنم . از روم بلند شد که کیرش رو کاندوم بکشه ، منصور با کیر کاندوم کشیده نشست روی رونهام و یه کم سوراخم رو نوازش کرد و شروع کرد کیرش رو روی سوراخم و لای کونم بکشه .
گاهی باهاش به لپای کونم و گاهی به سوراخم ضربه می زد ، حجم کیرش و سفتی اش رو که حس می کردم حشری تر می شدم . سر کیرش رو گذاشت لب سوراخم و با یه دست کیرش رو نگه داشت و با یه دست دیگه اش کمرم رو صاف نگه می داشت و یه کم فشار داد و سر کلاهک داخل شد . یه کم دیگه فشار داد و یکی دو سانت دیگه داخل کرد ، وقتی دید اوکی ام آروم کمرم رو که بالا آورده بودم به سمت پایین فشار داد و کیرش رو فشار داد و روی بدنم نیم خیز شد ، آروم آروم کیرش رو داخل می کرد . فشار و درد کمی داشتم ، کیرش که تا نصفه رفت داخل ، کامل روی بدنم اومده بود و فقط با دستش خودش رو نگه داشته بود که خیلی فشار روم نیاد . وقتی دید وقتشه ، کیرش رو فشار داد ، با داخل شدن کیرش ، یه آه از سر شهوت کشیدم ، کمی درد و فشار بیشتر بود ولی وقتی منصور روم کامل خوابید و دستاش روی شکم و سینه هام اومد و بغلم کرد ، آروم تر شدم .
حالا کاملا در اختیارش بودم ، کیرش کامل داخلم بود و بدنم توی دستاش بود و پاهام رو با پاهاش نگه داشته بود و سعی می کرد کمی از هم بازش نگه داره و زانوهام رو خم کنم .
چند بار با احتیاز کیرش رو بیرون کشید و داخل کرد و وقتی روون تر شد ، تلمبه ها شروع شد ، کیرش رو تا نصفه بیرون می کشید و سریعتر داخل می کرد . دوست داشتم کل کیرش که داخل می شه رو دوباره تجربه کنم . آروم سرم رو چرخوندم به سمتش و گفتم تا آخر بکش بیرون ، لبهام رو بوسیدم و کیرش رو تا ته کشید بیرون و وقتی رسید به کلاهکش دوباره داخل کرد و من از سر شهوت با آه کشیدن و جون گفتن تشویق اش می کردم . کم کم به بغل چرخوند منو و یه پام رو به سمت بالا خم کرده بودم و منصور در حالی که دستش دور سینه و گردنم حلقه بود و با یه دستش دیگه اش رونم رو نگه داشته بود ، تلمبه می زد .
هر دو خسته شده بودیم توی اون پوزیشن ، از روم بلند شد و منو برد پایین تخت که لبه بلند داشت و من خم شدم و لبه تخت رو گرفتم و منصور پشتم ایستاد و کیرش رو داخل کرد و کمرم رو با دو دستش گرفت و شروع به تلمبه زدن کرد . گاهی بلندم می کرد و من می ایستادم و چون کمی از من بلند قد تر بود مجبور می شدم روی نوک پام بشم تا کیرش درنیاد و منصور در حالی که ایستاده بودم و از پشت سر ازم لب می گرفت کیرش رو برای اینکه بیرون نیاد ، محکم تر داخلم می زد .
خسته شده بودم و چند باری که می خواست بایستادم ، نذاشتم و متوجه شد سختمه ، یه کم همینجوری که دولا بودم تلمبه زد و کیرش رو کشید بیرون .منصور رفت روی تخت و به پشت دراز کشید و منم رفتم و روی کیرش نشستم ، روی ساق پام دوطرف پاش خودم رو نگه داشته بودم و کیرش کامل داخلم بود . منو به سمت خودش کشید و بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن صورت و لبهام . منو بغل کرده بود و بدن لختم روی بدن مودار منصور خوابیده بود و چشمام رو بسته بودم . دوست داشتم این لحظه تموم نشه . منصور تنها کسی بود که به قولی من داشتم . نزدیکترین حالتی بود که داشتم ، آزاد و رها ، بدون محدودیت و خجالت در بهترین حالتی که دوست داشتم در اختیارش بودم .
کم کم کیرش رو شروع کرد به حرکت دادن و داخلم تلمبه زدن ، توی بغل اش داشت بهترین لذت دنیا رو بهم می داد . منو بلند کرد و روی کیرش شروع کردم با کمکش بالا و پایین رفتن ، خودم رو یه کم بیشتر بالا می آوردم که وقتی پایین می آم فرور رفتن کیر لذت بخش تر باشه . سینه هام رو گرفته بود و نوک اشون رو با سرانگشت می گرفت و نوازش می کرد ، کم کم تلمبه هاش سریعتر شد ، گاهی نمی تونستم خودم رو نگه دارم و توی بغلش ول می شدم . کشاله ها و زانوهام خسته شده بود ، دستام و ناخوداگاه روی سینه اش تکیه دادم و وقتی دید خسته شدم از روی خودش بلندم کرد و سرعت بلند کردن و به شکم خوابوندنش معلوم می کرد که خیلی حشری شده و دوست نداره حس اش کم بشه . پاهام رو کمی باز کرد و پاهاش رو دو طرف پاهام نگه داشت و کیرش رو داخلم کرد . آروم روم خوابید و یه دستش رو سینه هام حلقه کرد و اون یکی دستش رو برد زیرشکمم و کیرم رو با دستش لای پام فشار داد و وقتی کیرم و تخمام لای پام قرار گرفت کمی با پاهاش پاهام رو جمع کرد دستش رو گذاشت روی بالای کیرم و زیر شکمم و شروع کرد به تلمبه زدن ، پاهام رو بهم فشار می داد و تلمبه هاش بهم فشار می آورد .
تند و مجکم تر از قبل تلمبه می زد ، چشمام رو بسته بودم و مالیدن لای پام و تلمبه ها داغ و داغ ترم کرده بود ، منصور شروع کرد به خوردن لبهام ، وقتی با محسن سکس می کردم ، محسن درباره کونم حرف می زد وسط سکس و گاهی با یک سری اصطلاحات خودش رو حشری می کرد ولی منصور با عزیزم گفتن و قربون صدقه رفتن منو تشویق می کرد و بهم توجه می کرد موقع سکس . اونقدر داغ بودم و حشری بودم که اه و ناله ام بیشتر شده بود و منصور با هر اه و ناله ای لبم رو می بوسید و با جون گفتن و عزیزم و قربون صدقه رفتن جواب می داد .
مالیده شدن لای پام و بالای کیرم و تلمبه هاش دیگه نایی برام نذاشته بود و ارضا شدم ، ارضا شدن من منصور رو حشری تر کرد و تلمبه هاش محکمتر و عمیق تر شده بود و اونم ارضا شد . کمی شل شد و سرش رو گذاشت روی پشتم ، نفس هاش که گرم بود و به پشتم می خورد حس خوبی بهم می داد .
آروم کیرش رو از داخلم در آورد و در حالی که خودش رو کنارم می کشید و نیمه بدنم زیرش بود ، هنوز با دستاش بدنم رو نگه داشته بود و هر دو یه کم آروم گرفتیم تا به خودمون بیایم ، حس عجیبی بود ، اولین سکس با کسی که دوستش داشتم و دوستم داشت . قاطی شدن حس دوشت داشتن و شهوت برام تجربه عالی ای بود .
منصور کمی منو تمیز کرد و باهم رفتیم حمام و دوش گرفتیم . هیچ حسی غریبه ای نبود بینمون . راحت و آزاد بودم پیشش . بیشتر از قبل . شام خوردیم و متفاوت تر از شبهای دیگه توی بغل هم خوابیدیم .
با رابطه با منصور و پیدا کردن زندگی خودم ، انگیزه پیدا کرده بودم ، انگار از یه بخش زندگی که محدود بود افتاده بودم توی بخش دیگه ای از دنیا که آزاد بودم ، اونچه می خواستم بودم و کسسی باهام کار نداشت . ذهنم باز شده بود ، دیگه نه استرسی نه ترسی داشتم .
می دونم که خیلی از همجنسگراها در معرض آسیب هستند . مجبورن گاهی بخاطر حس اشون ، نبودن و محدودیت خیلی موارد و حمایت ها به خیلی چیزها تن بدن ، عملا هیچکسی رو ندارند ، و مثل من شاید خوش شانس نباشن که یک آدم بی حاشیه باهاشون رابطه برقرار کنه . شاید الان برای من فقط منصور خانواده ام محسوب می شه . چون خانواده خودم واقعا به عنوان یک آدم مشکل دار و آسیب زننده به خود خانواده و آبروشون می دونن . نمی گم آدمهای بدی هستند ، چون فقط آگاهی ندارند . تنها راهشون انکاره .در واقع همجنسگراها اگر اتفاقی براشون بیفته نه قانون ، نه خانواده و نه هیچکس دیگه حمایتشون نمی کنه . بخاطر همین آدمها در برخورد باهاشون ممکنه بخاطر همین بی دفاع بودن ، سو استفاده کنند یا آسیب بزنند بهشون . این وسط یه کم وجدان و انسانیت واقعا نیازه . حتی اون پسری هم که فقط حس مفعول بودن رو داره .
قضاوت و برچسب زدن رو همه بلدند ، مرد بودن می خواد که حتی اگر برای سکس می خواهیم ، آدم درستی باشیم ، بجای دروغ و سو استفاده و اذیت کردن و مجبور کردن ، روراست باشیم ، مرد بودن نیست آدمی که حمایتی نداره و شاید بخاطر حس اش این شکلی شده حتی اشتباه ، آسیب پذیره رو ازش سواستفاده کرد . هر اعتقادی هم داشته باشیم ، آسیب زدن به یه آدم بی حمایت و آسیب دیده وجدانی و انسانی نیست .
نوشته: farshad-talaei
خوب بود. اینکه داستان بود یا خاطره مهم نیست ، مهم اینه که خوندنش خواننده رو همراه می کنه.
موفق باشی و به کامنتهای توهین کننده و دلسرد کننده هموفوب ها که اغلب مواقع پای داستانهای همجنسگرایی فارغ از کیفیت متن، نوشته میشن اصلا توجهی نکن. 👍 🌹 👏 😇
با اين حس مخالف نيستم حتي موافقم هم نيستم، بندرت ميخونم،اسم داستان رو دیدم کنجکاو شدم و واقعا ناراحت، خوب خودت هم منطقی به این مورد نگاه کردی و اونا واقعا حق داشتند اینجور رفتار کنند، اما تا بحال برای این جور مسائل اینجور ناراحت نشده بودم، حالا امیدوارم که آینده بهتری داشته باشی.
لایکت دادم ولی ای کاش مینوشتی چجوری فهمیدن(اخه هرچی فکر کردم دلیل محکمی پیدا نکردم)
داستان خوبی بود و کلی آدم گی تو ایران از همه لحاظ تنها و بی کس هستن
حتی من که تاپم ولی واقعا یک کسی که از روی حس باشه پیدا نکردم که یک زندگی و رابطه خوبی داشته باشیم .
امیدوارم که همه گی ها یک زندگی خوب با یک هم حس داشته باشن
کاری با حقیقی بودن و نبودنش ندارم
امیدوارم این فرهنگ بین مردم ایران جا بیفته کسی که همجنسگراست آدمه و حق زندگی داره…
خیلی خوب نوشتی واقعا هستن همچین کسایی که نیاز به حمایت دارن
داستانت روی هم رفته خوب بود، جای لایک داشت، از جنبه اجتماعی و آگاهی رسانی و بیان دردها و واقعیت های جامعه همجنسگرایان خیلی خوب بود، اما قسمت سکسی داستانت خیلی طول و دراز بود و من اکثرش رو ول کردم و نخوندم، حوصله بر بود، از نظر نگارشی و جمله بندی هم تقریبا همه جای داستانت مشکل داشت. به هر حال امیدوارم زندگی شیرینی که با منصور داری ادامه پیدا کنه، واستون آرزوی بهترین ها رو دارم
واقعا یکی از بهترین و قشنگ ترین داستانی بود ک تا به حال خوندم!
بازم بنویس
به امید روزی ک همه مردم خانواده LGBTQ را درک کنند و بهش احترام بزارن و این اعتقاد سنتی و مزخرف که اگه یه نفر گی هستش کونی و اوبی و غیره صداش میکنن بین مردم از بین برود و گی ها و لزها و ترنس ها بتونن مثل ما بقیه زندکی کنند👬🏳️🌈
ما کہ خواندیمو خوشمان آمد ولے تو نگارش کمے مشکل داشتے حالا بگو اصلا نگارش میدونے چیہ کہ دارے ایراد مےگیرے از بندہ خدا ۔دمتگرم اوکے بودی
تف تو سنتای این مملکت خراب شده