خاطرات جوانی بر اساس واقعیت در جوانی در یکیاز استانهای نزدیک تهران ساکن بودیم یه دوستی داشتم از دوره ابتدایی گاه وقتی با کیر هم بازی میکردی با وحید یواش یواش یواش بزرگتر شدیم موقع درس خوندن با هم حال میکردیم دو تایی تا چشم باز کردیم هر دومون سرباز بودیم با هم مرخصی تو شهری میرفتیم حمام نمره عشقبازی اولین بار من خواستم بکنم تو کون وحید قبول نمیکرد چون کیر اون کوچیک بود نسبت به من نیگفت اذیت میشم اونقدر صحبت کردم تا خلاصه راضی شد ۶۹ شدیم همدیگر با انگشت باز کردیم حسابی اول من کردم وحید یه چند دقیقه گذشت نوبت اون شد نا گفته نماند کمرش شل بود و دو سه بار آبش اومد نتونست گفت دفعه بعد اول من قبول کردم هفته بعد رفتیم اول اون کرد باز من اون کردم تو خدمت بارها با هم حال کردیم بعد خدمت از هم دور افتادیم به خاطر موقعیت شغلی من تو شرکتی استخدام شدم واز محل زندگیم خیلی دور شدم خانوادم هم نقل مکان کردن از اون شهر به تهران دیگه رفت امدم خیلی کم شد اون هم کارمند شد دیگه یواش یواش یواش ارتباطمون با هم قطع شد حالا در سن بالا یاد ایام جوانی افتادم ولی افسوس که دیگه وحید نیستش کاش بود با هم مثل جوانی میرفتیم جوونی میکردیم رفتم دنبال وحید بعد از سالها ولی اون تو تصادف سالها قبل فوت کرده بود فقط خاطرات کودکی وجوانی موند برای من کاش دوستی مثل وحید داشتم
نوشته: بهروز
بچه ها فقط در مالی می کنند چون نه بلدن توش کنن ونه آبشون میاد
ریدم تو نگارشت
به یاد جواتی کیر تو کونت جوانی میکردیم یاد ایام بکام یا شیخ
سلام بهروز جان پی وی ی پیام بزا شاید باهم اوکی شدیم،
آقا خیلی حال گیری بود
یه چیزی بنویسن دوستان که حال کنیم
نه ضد حال بخوریم 🤦
من میگم این کارمندا کونی ان بیا تحویل بگیرید
sms. نگاییدم.