فاطمه

1401/05/15

دی ماه بود
از شدت سرما کلاه سوییشرتم رو کشیده بودم رو سرم و دست هامم کرده بودم تو جیب شلوارم
داشتم برا شام قیمه میپختم که دیدم لیمو امانی ندارم قیمه بدون لیمو امانی قیمه نیست
حال لباس عوض کردن نداشتم یه سوییشرت پوشیدم و کارت بانکیمو برداشتم دمپایی پوشیدم و راه افتادم سمت سوپر مارکت سر کوچه
رفتم داخل یخورده ازبیرون گرم تر بود داخل مغازه یه سرک کشیدمو دیدم خبری از فروشنده نیست بلند گفتم کدوم گوری هستی حمید
حمید صاحب سوپر مارکت از دوستای بچگیام بود
تو یه محل بزرگ شده بودیم
از تو انبار داد زد الان میام
سردم بود و بی حوصله بودم از طرفی زیر خورشت رو کم نکرده بودم و نگران غذام بودم بلند تر گفتم الاغ  مغازه رو بی صاحب ول کردی کدوم گوری رفتی
داد زد مصی تویی یه چند دیقه پشت دخل وایسا کار دارم الان میام پایین
اسمم مصطفاس اما همه مصی صدام میکنن
گفتم
خبرت بیاد ایشالله بچم رو گازه نمیتونم بمونم غذام میسوزه
جوابی نداد خودم رفتم لیمو امانی هارو پیدا کردم یه کیسه  فریزر برداشتم کمی ریختم داخلش و وزنش کردم یه پاکت وینستون ایکس اس سیلور هم برداشتم بلند گفتم حمید 110 گرم لیمو امانی برداشتم با یه پاکت ایکس اس
از مغازه اومدم بیرون دم مغازه با فندک دم در سیگارمو روشن کردم  و راهی خونه شدم
یه آپارتمان 60 متری دارم 20 سال ساخت و تنهایی زندگی میکنم البته خونم تا خونه مادرم فاصله ای نداره اما ترجیح میدم خودم غذا بپزم دستپختمم بدکی نیست
همینطور که پک میزدم به سیگارم و میرفتم یه صدای زنونه لرزون گفت ببخشید آقا
همیشه موقع راه رفتن به زمین نگاه میکنم و به اطراف توجه نمیکنم و توی افکار خودم و مشکلاتم غرق میشم
اون صدا رشته افکارمو پاره کرد و کمی جا خورده بودم سرم رو بلند کردم دیدم یه خانوم بیست و هفت هشت سالس چهرش داغون بود فکر کردم معتاده معلوم بود کارتن خواب هستش چشماش شهلا و قهوه ای روشن بود موهاش انقدر کثیف بود که وز شده بود و از سرما به خودش داشت میپیچید لباسهاش واقعا کهنه و کثیف بودن یه کوله پشتی بزرگ داشت ازینا که کوهنوردا استفاده میکنن و معلوم بود که خیلی سنگینه طوری که برای تحمل وزنش خودش رو به جلو خم کرده بود هر دوتا کتونی تو پاش سوراخ شده بود و خیس بود
یه چندثانیه ای داشتم نگاهش میکردم و چیزی نمیگفتم که دوباره گفت ببخشید آقا من چند روزه هیچی نخوردم میشه از سوپری برام چیزی بگیری؟
اول خواستم مخالفت کنم و بگم نه اما دلم به حالش سوخت هیکل نحیفش و لباس های کم و مندرسش تو اون سرما دل هر جنبنده ای رو به در میاورد
تو چشماش خیره شدم ازش پرسیدم چی می خوری
گفت آقا هرچی بگیری عیب نداره نون  بگیر برام دارم از حال میرم
صداش میلرزید نمی تونستم تشخیص بدم از سرماس یا از ضعف یکم بیشتر بهش دقت کردم دیدم صورتش عین کچ میمونه و الانه که از حال بره
رفتم سمتش دستمو دراز کردم تا کولشو بگیرم ترسید و خودشو عقب کشید
با صدای خیلی آروم و مهربون گفتم نترس عزیزم کاریت ندارم کوله پشتیت رو بده برات میارم شام قیمه پختم بیا بریم خوردی بعدش برو
به زور یه لبخند زد و گفت مگه مردا هم غذا میپزن
یخورده نون برام بخر من خونه تو بیا نیستم
یخورده رفتم عقب تا نگران نباشه گفتم باشه
برگشتم به سمت سوپری و اونم افتاد دنبالم
رفتم داخل حمید احمق هنور تو انبار مغازه بود خریدمو گذاشتم رو میز و بلند گفتم الاغ هنوز اون بالایی
که صدای بالابر مغازه درومد و آقا حمید با یه میلف خوب چندتا کیسه خرید دست خانم اومد پایین یه نگاه عاقل اندر صفیح بهش کردم و گفتم تو هیچ وقت درست نمیشی
یه زهر خنده ای زد که یعنی گوه خوریش به تو نیومده
دوباره تو چشای دختره زل زدم و گفتم هرچی دوست داری بردار
حمید که نمیشه خودشو نخود هر آشی نکنه گفت تو که هشتت همیشه گرو نهته ولخرجی میکنی
اینا عین علف هرز ریختن تو خیابونا چندتاشونو میتونی کمک کنی
با غضب بهش نگاه کردم گفتم علف هرز تویی که هر بار با یکی با اون بالابر میای پایین
میلفه به حمید نگاه کرد و با عصبانیت گفت چی میگه این حمید
حمید گفت ولش کن بابا کونش سوخته زر زر میکنه
دختره فقط یه بسته نون لواش برداشته بود
حمید رو رها کردم و رفتم سمتش گفتم عزیز دلم درسته وضع مالی خوبی ندارم اما امشب هر چی برداری حساب میکنم فدات بشم برو هرچی می خوای بردار چرا فقط نون برداشتی
سرش رو انداخت پایین و با خجالت گفت نه آقا همین بسه
آقا رو طوری میگفت که احساس بدی بهم دست میداد انگار که یه نوکر به اربابش بگه آقا
نمی دونستم چی بگم رفتم سر یخچال و دوتا اولویه و یه نوشابه برداشتم
یدونه هم تن ماهی گرفتم واقعا نمی دونستم چی براش بردارم یکم به یخچاله ویترین نگاه کردم داشتم سرچ میزدم که دیگه چی بردارم که احساس کردم یکی ساعدمو از پشت گرفت دیدم کنارم وایساده و سرش رو انداخته پایین گفت آقا نمی خواد همین نون کافیه به حرفش توجه نکردم یکی دوتا خامه و پنیر خامه ای و اینجور چیزا برداشتم رفتم سمت دخل به حمید نگاهی با عصبانیت کردم و گفتم حساب کن
گفت چه خشن بابا چی شده مگه حالا
گفتم تا تو حرف دهنت رو بفهمی من کفن  پوسوندم
حساب کردم و خریدا رو دادم به دختره و بدون اینکه چیزی بگم راه افتادم سمت خونه
کلا خورشت رو گاز رو فراموش کرده بودم
رسیدم دم خونه کلید انداختم تا در رو باز کنم که توجهم به پشت سرم جلب شد
همون دختر بود با اون چشمای قهوه ای براقش بهم نگاه کرد و گفت شیش ماهه غذای گرم نخوردم
بهش لبخند زدم و رفتم سمتش اینبار مقاومت نکرد و کوله رو از روی دوشش درآورد
کوله رو انداختم روی دوشم و بدون اینکه چیزی بهش بگم در رو باز کردم رفتم داخل و اونم پشت سرم راه افتاد
خونم آسانسور نداره و طبقه سومم هست یهو یادم افتاد غذام رو گازه و پله ها رو دوتا یکی کردم به سرعت رفتم بالا دختره بیچاره داشت تمام تلاشش رو میکرد که بهم برسه اما نمی تونست
همونجوری که داشتم میدویدم سمت خونه گفتم غذام روی گازه خدا کنه نسوخته باشه
در رو باز کردم کوله رو دم در گذاشتم رو زمین و رفتم تو بوی غذا کل خونه رو برداشته بود خدا رو شکر نسوخته بود ولی یکم دیگه دیر میکردم حتما ته میگرفت زیرشو کم کردم یکم بهش آب اضافه کردم و لیمو امانی ها رو شستم و چهارتاشو سوراخ کردم انداختم توی خورشت یکمم پودر لیمو بهش اضافه کردم
یهو یاده دختره افتادم برگشتم سمتش دیدم همونجا کنار در ورودی بقل کوله پشتیش نشسته رو زمین تقریبا از حال رفته بود تو چشماش خیره شدم نگام کرد گفت چیزی شده آقا
آقا گفتنش آتیشم میزد
گفتم چرا اینجا نشستی پاشو بیا تو
گفت آقا همینجا خوبه من لباسام کثیفه
راست میگفت واقعا لباساش کثیف بود گفتم عیب نداره پاشو بیا تو اونجا نشین
با اکراه پشت سرم راه افتاد راهنماییش کردم سمت کاناپه
تو پذیرایی فقط یه کاناپه تک نفره با یه سه نفره جلوی تلوزیون دارم
خونم خلوته
کلا خیلی وسیله ندارم
یه نگاه به کاناپه انداخت و گردنش رو کج کرد و به من نگاه کرد و با خجالت بهم گفت آقا کثیف میشه مبلتون
رفتم از اتاقم یه پتو مسافرتی اوردم انداختم روی مبل و گفتم با خیال راحت بشین تا غذا حاظر شه با هم بخوریم
گفتم و بدون اینکه نگاهش کنم یا منتظر جوابی باشم رفتم سمت آشپزخونه
یکم تو یخچال هندوانه داشم بریدم گذاشتم تو بشقاب و بردم براش گرفتم سمتش گفتم هندوانه دوست داری نگاهم کرد هیچی نگفت و فقط هندوانه رو ازم گرفت و گذاشت جلوش و مشغول شد رفتم روی صندلی جلوی اوپن آشپزخونه نشستم تا راحت باشه و مشغول گوشیم شدم یکم که دماغم به بوی غذا عادت کرد بوی خیلی بدی احساس کردم درسته به شدت بو میداد و واقعا نمی تونستم تحمل کنم
رفتم جلوش وایسادم سرش رو بلند کرد و نگام کرد و گفت بله آقا
گفتم اسمت چیه گفت فاطمه
اینجا یه سوال بی رحمانه ازش کردم و گفتم فاطمه از کی حموم نرفتی
خجالت کشید و سرش رو انداخت پایین و هیچی نگفت دوباره سوالم رو تکرار کردم چند قطره اشک از چشماش چکید رو زمین و با صدای گریون گفت نمی دونم آقا خیلی وقته
دومین سوال بیرحمانه رو ازش پرسیدم گفتم به چی اعتیاد داری
انگار که برق گرفته باشش از جاش بلند شد و گفت من میرم آقا مزاحم شما شدم
جلوش رو گرفتم و گفتم کجا میری ناراحت نشو من باید بدونم تو کی هستی که تو خونم راه دادم
نگاهم کرد این نگاه تا عمق استخونامو سوزوند چشمای خوشگلش پر از اشک بود و مثل قطره های بارون میچکید
گفت آقا به خدا قسم که تا امروز لب به هیچ دودی نزدم
قلبم درد گرفته بود از بی رحمی خودم
تو چشماش زل زدم و خیلی جدی بهش گفتم
امشب خواهرم اومده خونم
تو امشب مثل خواهر خودم میمونی
رفتم تو اتاقم با یه حوله تمیز و یکی از تیشرت های خودمو و یه شلوار اسلش که معمولا بیرون از خونه وقتی با موتور میرم جایی می پوشمش برگشتم و بهش گفتم پاشو برو دوش بگیر تا خواست مخالفت کنه لباسا رو با حوله دادم دستش گفتم همه لباساتم بذار بیرون بندازم تو ماشین و به سمت حموم هدایتش کردم
پشت در حموم وایسادم و لباساشو ازش گرفتم و انداختم تو ماشین تا از حموم بیاد بیرون میز غذا رو چیدم مشغول کشیدن غذا شدم اومد بیرون حوله رو ازش گرفتم و گفتم بشین غذا سرد میشه خدایی هم قیمه عالی شده بود غذا که خوردیم از گذتشتش پرسیدم و اون گریون همه زندگیشو برام تعریف کرد تازه متوجه زیبایی این دختر شدم
موهای سیاه و لخت، صورتش واقعا خوشگل بود چشماش عالی بودن لباش با اینکه سفید شده بود ولی هنوز زیبایی خودش رو داشت قدش نسبتا کوتاه بود و خیلی نحیف بود
لباساش رو روی شوفاژ خشک کردم و دادم بهش و گفتم اگه می خواد میتونه شب بمونه ولی اگه می خواد بره مشکلی نیست توی چشماش نگاه کردمو گفتم اگه می خوای بری میتونی از اتاق من استفاده کنی و لباساتو عوض کنی
نگاهشو ازم دزدید و با خجالت گفت میمونم آقا
ازش خواستم نگاهم کنه سرش رو بلند کرد تو چشماش زل زدم و خیلی جدی بهش گفتم اسمم مصطفی هستش و همه بهم میگن مصی دیگه به من نگو آقا خوشم نمیاد
گفت چشم آقا
تا اومدم بگم که قرار شدی نگی آقا، مصطفی رو چسبوند بهش
کلا یه پتو دو نفره داشتم از رو تختم جمش کرم انداختم رو کاناپه بهش گفتم میتونی اونجا بخوابی
پتوی مسافرتی رو هم جمع کردم بردم واسه خودم
تازه چشمام گرم شده بود که در اتاقمو زد گفتم چیزی شده فاطمه گفت میشه بیام داخل گفتم نه جانم من لباس تنم نیست اجازه بده لباس تنم کنم
پاشدم لباس پوشیدم در رو باز کردم گفتم جان چی شده گفت آقا مصطفی میشه اون پتو مسافرتی رو بدید به من شما پتو خودت رو بکشی روت بخوابی
گفتم نه نمیشه خواستم برگردم بخوابم که گفت آخه هوا سرده مریض میشی من اینجوری عذاب وجدان دارم گفتم اونجوری هم تو سردت میشه بگیر بخواب بذار منم بخوابم گفت اصلا منم بیام رو تخت شما با هم بخوابیم
تو چشماش نگاه کردم شیطنتی توی چشماش نبود گفتم نه عزیزم من با لباس نمی تونم بخوابم  نذاشت ادامه بدم گفت عیب نداره راحت باشین
دوباره زل زدم تو چشماش خواستم مخالفت کنم که خودشو ملوس کرد و گفت تو رووووو خدا بذار بیام پیشت با خودم گفتم بذار بیاد هم من تا صبح از سرما نمیلرزم و هم خیالم راحته که بلند نمیشه چیزی بپیچونه بذاره بره البته پیه اینکه دزدی بکنه و بره رو هم به تنم مالیده بودم
بهش گفتم بیا تو
پتو رو برداشت سریع اومد تو اتاق بی تفاوت به حضورش لباسامو کندمو رفتم تو تخت پتو رو کشیدم روم و گفتم نمی خوای بیای بخوابی
گفت چرا آقا مصطفی پشتم بهش بود اومد جلوم وایساد چشماش برق میزد تیشرتی که بهش داده بودم رو درآورد
سینه های کوچیکی داشت انقدر کوچیک که نیازی به بستن سوتین نداشت انقدر لاغر بود که میشد دنده هاشو با چشم بشماری بدنش داغون بود پر از کبودی بازوهای نحیفش هم کبودی داشت همونجوری که تو چشمام زل زده بود شلوارشم درآورد شورت نداشت البته تعجبی هم نداشت کمی بالای کسش مو داشت استخونای لگنش کاملا بیرون زده بود و شکمش به معنای واقعیه کلمه چسبیده بود به کمرش لاغر بودن شدید باعث شده بود که برآمدگی عجیبی بالای کسش داشت رون پاهاش به شدت لاغر بود و باز هم پر از کبودی همونجوری اومد به سمتم پتو رو کمی بلند کرد و گفت می خوام تو بغلت بخوابم و بدون اینکه منتظر بمونه تا من چیزی بگم توی بغلم خودشو جا کرد و کونشو محکم به کیرم فشار داد تو کسری از ثانیه کیرم راست شد لبهامو بردم سمت گوشش و آروم در گوشش گفتم فاطمه چرا انقدر کبودی داری روی بدنت برگشت سمتم و لباش رو گذاشت رو لبهام بلد نبود لب بگیره باهاش همکاری کردم تو چشمام زل زد و بهم گفت برای اینکه روی زمین می خوابم و بدنم از سرما کبود میشه چشمام پر از اشک شد دوباره لبام رو بوسید و گفت تو خیلی مهربونی مصطفی از لحظه اول که خواستی کولمو بگیری فکر کردم می خوای منو بیاری خونت تا ترتیبمو بدی از سر بدبختی اومدم و با خودم گفتم بهتر از اینه که امشب از گشنگی و سرما بمیرم اما تو بهم دست نزدی الان با میل خودم اومدم تو تختت هرکاری بخوای برات میکنم
لباشو بوسیدمو نذاشتم ادامه بده ازش خواستم برگرده فکر کرد می خوام از پشت بکنم آروم دم گوشش گفتم امشب تو بغل من می خوابی اما قرار نیست اتفاقی بینمون بیفته الانم بگیر بخواب
روشو کرد بهم گفت با اون که عین سنگ شده چیکار میکنی
گفتم تو بخوابی اونم می خوابه
صبح زود از خواب پا شدم باید میرفتم شرکت
فاطمه خواب بود نمی دونستم چیکار کنم بیدارش کنم یا نه
با اینکه خریت بود که تنها بذارمش توی خونه ولی تصمیمم رو گرفته بود یه نامه براش گذاشتم با یکم پول نقد و کلیدهای زاپاس خونه
(سلام
صبح به خیر فاطمه
در قفله
اگر خواستی بری لطفا قفلش کن
کلیدها رو هم میتونی بذاری داخل جا کفشی
حتما صبحونه بخور چایی دم کردم
من رفتم سرکار و تا غروب نیستم
امیدوارم وقتی برمیگردم خونه باشی)
تمام روز سرکار فکرم درگیر فاطمه بود نمی تونستم ذهنمو روی کارم متمرکز کنم
ساعت دو بود که بقیه روز رو مرخصی گرفتم نشستم تو ماشینم و رفتم سمت خونه
واقعا نمی دونستم چه حسی دارم هم دوست داشتم رفته باشه و هم می خواستم در رو باز میکنم خونه باشه
ماشین رو انداختم تو پارکینگ و از پله ها رفتم بالا کلید انداختم در رو باز کردم و رفتم داخل
کوله پشتیش کنار در نبود
آروم صدا زدم فاطمه
سکوت  و سکوت
خیلی ناراحت شدم رفتم توی اتاقم لباسایی که بهش داده بودم تا شده روی تختم بود پیراهنمو کندم پشت در آویزون کردم شلوارمو هم همینطور و رفتم دوش گرفتم
داشتم خودمو خشک میکردم که احساس کردم در باز شد
از اتاق اومدم بیرون با پولی که بهش داده بودم رفته بود خرید کرده بود غذا بپزه 😐
فقط نگاهش کردم زیر لب غرغر کردم اون پول واسه خودت بود دختر چرا باهاش رفتی برا خونه خرید کردی
کیسه های خرید رو گذاشت زمین و بدو بدو اومد تو بغلم روی پنجه هاش بلند شد و سعی کرد لبامو ببوسه منگ شده بودم یه لحظه به خودم اومدم لباشو بوسیدم یه نگاه به خودم انداختم اصلا متوجه نبودم که لختم دستشو برد سمت کیرمو گرفتش، دستاش به شدت گرم بود و باعث شد خیلی سریع راست کنم چند باری لباشو بوسیدم و دستشو از کیرم جدا کردم و دستشم بوسیدم و دوباره پسش زدم و رفتم لباسامو تنم کردم اومدم تو سالن دیدم یه گوشه وایساده و خیلی عنقه و اخماش رفته تو هم
رفتم سمتش و دستمو بردم سمت صورتش و با انگشت اشاره سرش رو به سمت بالا کشیدم تا تو چشمام نگاه کنه
دوباره چشمام توی چشماش قفل شد چقدر چشمای این دختر گیرا بود محو تماشای چشماش شدم زیر لب گفتم چی شده فاطمه چرا ناراحتی
گفت از من خوشت نمیاد؟
گفتم این چه حرفیه معلومه که خوشم میاد اما هنوز زوده عجله نکن میترسم بعدا پشیمون بشی خودشو انداخت تو بغلم و گفت نمیشم به خدا نمیشم لباشو بوسیدم و به خریدهاش اشاره کردم گفتم اینا چیه خریدی من خودم خرید ها رو انجام میدم
خریدهاشو برداشتمو تو یخچال جابجاشون کردم یخچالم خیلی کوچیکه و فضای کمی داره تقریبا پر شد درب یخچال رو بستم و بدون اینکه بهش نگاه بکنم گفتم فاطمه صبحونه خوردی خیلی آروم گفت نچ
برگشتم به سمتش و یخورده با عصابانت بهش گفتم چرا مگه نگفتم حتما صبحونه بخوری
سرش رو انداخت پایین و هیچی نگفت لباسامو عوض کردم همون اسلشی رو که شب بهش داده بودمو پوشیدم بهش اشاره کردم که دنبالم بیا
موتور رو روشن کردم اومد نشست ترکم را افتادم سمت بازار
اول یه کباب مشتی تو بازار خوردیم و بعدش شروع کردم به خرید براش
مانتو و کفش و شلوار و لباس خونه و لباس زیر و…
یازده تومن خرج کردم قشنگ کمرم شکست اما فاطمه اخماش تو هم بود و اصلا حرف نمیزد سوار موتور شدیمو راهی خونه شدیم تمام مسیر رفت و برگشت و موقع خرید کردن و غذا خوردن فاطمه ساکت بود و حرفی نمیزد
رفتم سمت چهارراه استانول و جلوی بهار ترافیک وایسادم دو تا معجون سفارش دادم نشستیم رو صندلی های تو پیاده رو زل زدم تو چشماش گفتم اخم نکن برام فاطمه من خیلی ناز کشیدنم خوب نیست چشماش دوباره پر اشک شد تا خواست حرف بزنه جلوش رو گرفتم و رفتم معجون هامونو که آماده شده بود گرفتم معجون ها رو زدیم به بدن و راهی خونه شدیم
کیسه های خرید رو گذاشت بینمون و به زور دستاشو رسوند به پهلوهام و سفت منو گرفت احساس میکردم با تمام قدرتش داره پهلوهامو چنگ میندازه می خواست همه ناراحتیشو سر پهلو های من خالی کنه
رسیدیم کیسه ها رو برداشتم و بهش اشاره کردم بره بالا در رو باز کرد و رفتیم داخل خرید هارو گذاشتم زمین دستش رو گرفتم و به سمت کاناپه بردمش و نشوندمش رو کاناپه و خودم جلوش رو زمین نشستم ازینجا به بعدش رو خیلی خشک و جدی و با کمی اخم باهاش حرف زدم گفتم فاطمه میتونی توی خونه من بمونی بهت کمک میکنم کار پیدا کنی و مستقل بشی تا جایی که توان مالیم اجازه بده بهت کمک میکنم اما می خوام بدونی بابت این کار لازم نیست که هیچ خدماتی به من بدی هیچ دینی به گردنت نیست و من نمی خوام به این دلیل که احساس میکنی به من مدیون هستی با من بخوابی
بذار همه چیز روال عادیش رو طی کنه اینکه من تو رو پس زدم به خاطر این نبود که هیچ حسی بهت ندارم نمی خوام کاری کنیم که بعدا پشیمون بشی
چشماش به زیبایی چشمای آهو بود دیگه چهرش هیچ ربطی به اون دختر مندرس و بد بوی دیروز نداشت شده بود یه دختر تو دل برو و لوند
یه پونصد نقد تو خونه داشتم دادم بهش و گفتم فردا برو آرایشگاه الانم پاشو برو دوش بگیر منم میرم سرکوچه یکم خرید کنم
رفتم یکم میوه خریدم برگشتم
صدای دوش آب میومد اما انگار کسی تو حموم نبود و فقط آب باز بود رفتم در حموم رو زدم  و صداش کردم جواب نداد محکم تر زدم بازم جواب نداد با پیچ گوشتی قفل در رو باز کردم و رفتم داخل کف حموم افتاده بود آب رو بستم حوله رو پیچیدم دورش و بغلش کردم باورم نمیشد که چقدر سبکه خیلی راحت بلندش کردم گذاشتمش روی تخت خیلی ضعیف نفس میکشید یه آب قند درست کردم یکم بهش خوروندم یواش یواش حالش جا اومد تا به خودش اومد شروع کرد حق حق گریه کردن هرکاری میکردم آروم نمیشد شروع کردم به بوسیدن لباش و صورتش رو غرق بوسه کردم تا آروم شد
گفت خیلی ترسیدم یهو سرم گیج رفت و افتادم هرچی توان داشتم صدات کردم فکر کردم دارم میمیرم عین یه گنجشک توی دستام میلرزید بلندش کردم گذاشتمش رو پاهام موهاشو با حوله خشک کردم تا میتونستم لباشو بوسیدم آروم دم گوشش گفتم دیگه وقتی میری حموم در رو قفل نکن منم وقتی حموم هستی تو خونه تنهات نمیذارم قول میدم
سرش رو توی سینم جا کرد و خودشو برام لوس کرد و با صدای بچه گونه گفت نخیرم ازین به بعد باید خودت ببریم حموم تو گوشش آروم گفتم اونجوری حتما تو حموم غش و ضعف میکنیا
گفت آخجون آخ جون
بغلش کردم بردمش تو سالن گذاشتمش رو کاناپه پتو آوردم کشیدم روش رفتم یه شیرموز درست کردم دادم بهش خورد خودشو پهن کرد توی بغلم تو گوشش آروم زمزمه کردم دخترم حالش چطوره
گفت دخترت الان خیلی خوبه
گفت محکم بغلم کن مصطفی دارم برا بغلت میمیرم محکم تو بغلم گرفتمش داشت تو بغلم چرت میزد گفتم فاطمه پاشو برو حموم گربه شور شدی سرشو آورد زیر چونم و خودشو لوس کرد گفت نمی خوام گفتم بیخود زود بدو برو ببینم زل زد تو چشمام گفت میترسم نمی خوام تنها برم باید باهام بیای برش داشتم انداختمش روی دوشم یه جیغ کوچولو کشید و شروع کرد به خندیدن بردمش تو حموم یه چهار پایه تو حموم داشتم نشستم روش گفتم مشغول شو
آب رو باز کرد و گرماش رو تنظیم کرد دیدن بدن برهنه و نحیفش با اون کبودیها هم ناراحتم میکرد و هم تحریک میشدم کیرم نیم خیز شده بود رفت زیر دوش صورتش رو گرفت سمت دوش محو تماشای کسش شده بودم خیلی تر تازه بود انقدر لاغر بود که مطمئن بودم هیچ چربی اطراف کسش نیست به خط صاف و بدون لبه کسش خیره شده بودم و نمی تونستم به کردنش فکر نکنم تو افکار شهوت انگیز خودم غرق شده بودم و کیرم از استخونای بدنم سفت تر شده بود که فاطمه شروع کرد به خیس کردن لباس های من با تشر گفتم چیکار میکنی فاطمه اه لباسام خیس شد
نکن بابا
یه خنده ار ته دل زد و به قهقه افتاد پا شدم لباسامو در آوردم و بهش حمله کردم و گفتم خونت حلال شد فاطمه گرفتمش و چرخوندمش به طرف خودم شکمش رو محکم به کیرم فشار داد شروع کردم به بوسیدنش و آروم کیرمو میمالیدم بهش
سرشو کشید عقب و صاف تو چشمام زل زد و گفت منو بکن مصطفی
دیگه کیرم داشت بهم فرمون میداد و مغزم کاملا تو حاشیه بود سر کیرمو مالیدم روی اون خط صاف و زیبا یه آه عمیقی کشید نشستم جلوش و تو چشماش نگاه کردم گفتم دوست داری برات بخورمش سرشو به علامت تایید تکون داد و کسشو داد جلو همونجوری که براش می خوردم سعی میکردم تو چشماش نگاه کنم سرمو به کسش فشار میداد و ملتمسانه میگفت محکمتر بخورم براش
کسش خیلی ترشح داشت بیشتر از چیزی که من قبلا تجربه کرده بودم تمام صورتم لزج شده بود رو صورتم ارضاء شد رونهاش به شدت میلرزید طوری که نگرانش شدم
یخورده که حالش جا اومد گفت مصطفی کسمو بگا کیرتو تا ته بکن توم می خوام جرم بدی بلند شدم و کمی خودمو دادم پایین و سر کیرمو روی کسش تنظیم کردم تمام بدنش میلرزید خیلی آروم فشار دادم ناخوناشو تا دسته کرد تو کمرم دیدم سیاه شده گفتم درد داری با صدای خفه گفت طوری نیست بکن توم
خیلی حشری شده بودم یکم دیگه فشار دادم احساس کردم سر کیرمو دارن چنگ میزنن چقدر تنگ بود به زور یکی دو سانت دیگه جا کردم با یه فشار کوچیک دیگه کیرم داغ شد یه مایع قرمز فاطمه باکره بود و من اولین کسی بودم که باهاش سکس میکردم خواستم بکشم بیرون ولی شهوت اجازه نمیداد یواش یواش کل کیرمو توی کسش جا کردم و اون عین مار به خودش میپیچید اروم دم گوشش گفتم خیلی درد داری؟ گفت خیلی میسوزه دارم میمیرم گفتم میخوای درش بیارم گفت نه بذار باشه تا عادت کنم
یواش یواش داشم عقب جلو میکردم کم کم داشت جا باز میکرد یکم سرعتمو بیشتر کردم صداش در نمیومد و فقط لبشو گاز میگرفت یه نگا به کیرم کردم همه جاش خونی بود و چند قطره خون هم رو زمین بود کمی هم روی رون های فاطمه
دوباره سرعتمو کم کردم چشماشو باز کرد و گفت محکم تر بکن عزیزم گفتم آخه خیلی درد داری و لباش رو بوسیدم سینه های کوچیکشو به شدت فشار میدادم و میبوسیدمش خیلی حشری بودم و به زور خودمو کنترل میکردم که وحشیانه کسشو نگام
یه آه عمیق کشید گفت می خوام جرم بدی می خوام یجوری بکنیم که پاره بشم بکن اون کس لعنتی رو جرش بده
با این حرفاش جسارتم بیشتر شد و یه ده سانتی کیرمو کشیدم بیرون به شدت کردم تو یه جیغ کوچیک زد و قبل اینکه بتونه خودشو آماده کنه برای گاییده شدن دوباره و دوباره همون کار رو کردم تمام بدنش شروع کرد به لرزیدن صورتش کبود شده بود و با صدای ملتمسانه گفت جرم بده کسمو بگا
من دیگه آمپرم چسبید و با تمام قدرت شروع کردم به تلمبه زدن چهار پنج دقیقه داشتم عقب جلو میکردم که احساس کردم آبم داره میاد سریع کشیدم بیرون و آبم رو با فشار ریختم روی شکمش
زیر دوش شروع کردم به لب گرفتن و نوازشش بعدش شستمش و حوله رو پیچیدم دورش و تو بغلم آوردمش بیرون
سه چهار سالی از اون روز میگذره و یک ساله که فاطمه تو خونه خودش زندگی میکنه یه آپارتمان کوچیک دوتا کوچه اونورتر از خونم رهن کرده و درآمد خوبی هم داره  چند باری ازم خواسته باهاش ازدواج کنم ولی من اهل ازدواج کردن نیستم
از وقتی اومده تو زندگیم دنیام زیر و رو شده همه چیز رو تغییر داده
( چون داستان بر اساس واقعیته و اسم ها هم واقعی هستن از کار و زندگی خودم و فاطمه چیزی ننوشتم)
شاد باشید

نوشته: Mosry


👍 65
👎 11
55201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

888638
2022-08-06 01:13:10 +0430 +0430

خودت نجاتش دادی از گرسنگی خودتم باهاش ازدواج کن وخوشبختش کن تا مردونگی ثابت کنی وانشالله خدا هم کمکت میکنه

8 ❤️

888651
2022-08-06 01:30:02 +0430 +0430

شما هشتت گروی نهت بود بعد فقط یازده تومن واسه دختره لباس خریدی؟

8 ❤️

888655
2022-08-06 01:42:08 +0430 +0430

کونی کپی کردی

1 ❤️

888671
2022-08-06 02:20:08 +0430 +0430

میدونی چیه
ما بچه نیستیم
یه پا روانشناسیم
تا طرف میگه ف ما میریم فضا و بر میگردیم فرحزاد که همین بغل
یکی ازین فانتزیای بروبچ قدیم خوابیدن با این زنها و دخترهای این مدلی بود البته نه به داغونی دختر قصه تو
مثلا این دخترهای توپولی فاگیر توی پارکها
بروبچ میگفتن آخ یکی ازینارو بیاری خونه و ببری حموم خوب بشوریشون و بعد بیفتی بجونشون آخ آخ
حالا تو هم نون و ماست بزور پیدا میشه تو خونت اونو بخور شیرموز پیشکشت
همچین میگه شیرموز انگار از شیر آب خونشون میاد بیرون ، حداقل یه ده دقیقه کار داره درست بشه اونم اگه وسایلش باشه
گفتی شیرموز
دستگاه همزن من خراب شده و سوخته خرماها رو با هسته انداختم هسته لای پره ها گیر کرد و سیمپیچیش سوخت مامااااان

5 ❤️

888680
2022-08-06 03:06:20 +0430 +0430

وسط زمستون هندونه؟ بعد یازده هزار تومن یا یازده میلیون؟ اصحاب کهفی که با بازده هزار تومن خرید کردی یا میلیونرب یازده میلیون خرج کردی؟

4 ❤️

888710
2022-08-06 09:05:40 +0430 +0430

بسیار زیبا و عالی، خوشمان آمد
ولی زود تمومش کردی،
بیشتر بنویس، منتظریم.

2 ❤️

888713
2022-08-06 09:22:00 +0430 +0430

بالاخره ماشین داری یا موتور یا هر دو یا هیچکدام؟با ماشین از سر کار اومدی خونه بعدباموتور‌رفتید خرید؟خودت خری

2 ❤️

888723
2022-08-06 10:41:42 +0430 +0430

ای باباچطور دختری که تاحالا کس نداده مرده دارهدالتماس کرد جرش بدی دروغ از این بزرگتر

1 ❤️

888726
2022-08-06 11:17:29 +0430 +0430

با نظر مهران جان موافقم . لطفا باهاش ازدواج کن , کاری که بیست سال پیش کردم

2 ❤️

888771
2022-08-06 18:18:21 +0430 +0430

کاری ندارم داستان کپی بود یا نه یا هرچیز دیگه
قلمت خیلی گیرا بود دستت دردنکنه خدا قوت

2 ❤️

888783
2022-08-06 20:13:57 +0430 +0430

نمیگم دروغه یا راست
اما مثل همین اتفاق افتاد برام‌و‌ معتاد بود بنده خدا
خیلی تلاش کردم بتونم کمک کنم ترک کنه
متاسفانه موفق نشدم انگاری مواد زورش خیلی زیاده

2 ❤️

888789
2022-08-06 22:09:19 +0430 +0430

عالی بود دمتگرم

2 ❤️

888838
2022-08-07 02:29:08 +0430 +0430

بعد چند سال اولین داستانی بود که باهاش حال کردم. عالی بود

2 ❤️

888908
2022-08-07 15:13:21 +0430 +0430

مرسی و خسته نباشی

2 ❤️

888950
2022-08-08 00:06:16 +0430 +0430

اگه دخترای اینجوری اهل پا دادن به این راحتی بودن به من و شما نمی‌رسید ،لااقل بلد بودن میرفتن با یه بچه پولدار میپریدن و دلبری میکردن،داستانو تا نصفه خوندم ،میگم توی داستانهای اینجوری قهرمان داستان نگران بیماریهای مقاربتی و ایدز و این چیزا نمیشه،توی دوران نوجوانی واسه منم پیش اومد دختره اومد گفت میتونم از حمامتون استفاده کنم ،اومد حمام کرد بعدشم فرار کرد واینساد،

1 ❤️

889015
2022-08-08 07:54:50 +0430 +0430

قلمت زیبا بود خوشم اومد

2 ❤️

889794
2022-08-12 17:29:20 +0430 +0430

تو زمستون، هندونه!
دختری ک تازه یه جای گرم پیدا کرده با وجود داشتن ماشین با موتور بردیش خرید!
دختر باکره، میگه جر بده!
هشتت گرو نهه، یازده تومن خرید!

آره خب

1 ❤️

889863
2022-08-13 01:40:10 +0430 +0430

چرا اولش همه مثل فردین عمل میکنن ولی آخرش میشن عمو جانی🤣🤣🤣

1 ❤️

889966
2022-08-13 13:13:04 +0430 +0430

اقای نویسنده دقیقا کدوم قسمت داستان رو بخونیم جق بزنیم؟ کبودی هاش؟استخونی بودنش؟ آهاااان گرفتم هر سری میگفت جرم بده …
حله داداش شروع کردم ب جق زدن

1 ❤️

889968
2022-08-13 13:41:23 +0430 +0430

حمید که نمیشه خودشو نخود هر آشی نکنه گفت تو که هشتت همیشه گرو نهته ولخرجی میکنی

درجواب استادمون که از مالُ اموالش صحبت میکرد بعد داستان

0 ❤️

891344
2022-08-20 23:45:59 +0430 +0430

جالب بود

0 ❤️