آوای باران (۲)

1403/04/06
تابو
 

...قسمت قبل

قسمت دوم
آرزو هم از اتاقش بیرون اومد و با باران مشغول جابجا کردن وسایل شدن.
فکرم رو از باران گرفتم ولی اندامش واقعا فوق العاده بود…
روانپزشک گفته بود که بیشتر مراقب آرزو باشم تا مجدد کارشو تکرار نکنه و از یادآوری خاطره هایی که باعث این کار شدن جلوگیری کنم.
واسه کنترل حرکاتش رفتم شرکت و چند تا سفارش بنام یه مشتری دیگه ثبت کردم ، وسایل رو بردم خونه ،آرزو خونه نبود. مشغول بکار شدم ؛ دوتا از دوربین های فلتی رو همراه میکروفن توی هال و آشپزخانه ، یکی شو هال خصوصی و یکی شو اتاق آرزو نصب کردم و با وای فای به لپ تاپ و گوشی خودم وصل کردم(کارم توی شرکت همین بود، فروش و نصب دوربین های مدار بسته صوتی و تصویری).
روی تخت دراز کشیده بودم که آرزو زنگ زد و گفت خونه باران این است و بهمن خان و بهنوش خانم اصرار دارن که شام بمونیم ، بهنوش خانم خودش گوشی رو گرفت و شام دعوتم کرد.
شام اونجا بودیم ؛بهمن خان یه مرد ۴۵ ساله ، چهارشونه خوشتیپ ،خوش صحبت و منطقی و بهنوش خانم یه زن ۳۷ ساله جذاب ،بگو بخند ،خونگرم و اجتماعی.مشغول صحبت بودیم که مادرم زنگ زد و گفت که پسفردا برمیگردن . بهمن خان هم گفت که باربد زنگ زده و با دوستاش چند روزی رفته شمال!!!
با شنیدن اسمش حالم دگرگون شد نگاههای آرزو و باران رو روی خودم حس میکردم،لبخند زورکی زدم و گفتم خوش بگذره.
همونجا زنگ زدم آسیه خانم تا فردا بیاد و خونه رو تمیز و مرتب کنه.
صبح رفتم شرکت، آسیه قبل از من اومده بود. سلام علیک کردیم و من رفتم. آرزو هنوز خواب بود.
حوالی ساعت ۱۱ یا ۱۱.۵ بود که سرم کمی خلوت شد، گوشی رو باز کردم تا دوربین ها رو چک کنم ، این دیگه چیه ؟؟؟؟
بهمن خان خونه ما چیکار میکنه؟؟؟
مغزم واقعا هنگ کرد. آسیه لخت روی اوپن آشپزخونه نشسته بود و بهمن خان داشت تلمبه میزد.گوشی رو بستم فکر کردم اشتباه میبینم . رفتم توالت و صورتمو شستم و برگشتم سرجام مجدد گوشی رو باز کردم . بله درست میدیدم اینبار آسیه به اوپن تکیه داده بود و بهمن خان داشت از پشت میکرد.
دوربین های دیگه رو نگاه کردم ، خبری از آرزو نبود. گوشی رو بستم . هزار تا سوال توی ذهنم شکل گرفت…
عصر برگشتم خونه.آسیه رفته بود.آرزو به پیشوازم اومد
: سلام ، خسته نباشی داداش گلم
_سلام عزیز دلم خوبی آرزو جان
:ممنونم داداشی.خودت خوبی؟آسیه شام گذاشت و رفت.
_خوبه عزیزم.جایی بودی؟
:آره با باران رفته بودیم خرید لباس
_اوکی عزیزم . من یه دوش بگیرم بیام.
: باشه داداشی تا بیای منم سفره رو میچینم
بعد از گرفتن دوش و خوردن شام رفتم اتاقم . لبتاب رو باز کردم و مشغول تماشا شدم . آسیه مشغول نظافت بود و آرزو خواب بود که تلفنش زنگ خورد ، بعد از بیدار شدن رفت حموم و برگشت اتاقش و مشغول پوشیدن لباسهاش شد . ناخودآگاه روی دوربین زوم کردم چه بدن زیبایی داشت. لعنت به من داشتم به بدن خواهر خودم نگاه میکردم و کیرم سیخ شده بود، بدن سفید و بدون یک خال ، سینه های سفیدش با نوک صورتی که به سایز ۷۵ میخورد، باسن خوش فرمش ، تا به خودم بیام دیدم کیرم رو گرفتم دستم و دارم فشار میدم . احمق ول کن … صحنه رو رد کردم.واقعا توی عالم حشر بودم و نمی فهمیدم . آرزو رفت آشپزخانه و صبحانه خورد تلفنش زنگ خورد و رفت . آسیه مشغول به کار بود.زدم دور تند. تلفنش زنگ خورد.
سلام خوبی عشقم … فدات بشم … قربون خودت و سالارت … آره تنهام… رفتن … باشه…باشه…چشم … منتظرتم …فقط مطمئن شو بعد بیا… باشه … خداحافظ عشقم. آسیه رفت سمت حموم . لخت وارد هال خصوصی شد ، چه بدنی ی ی ی ی !!! قدش حدود ۱۶۵ ، وزنش حدود ۶۰ ، سینه هاش راحت ۸۵ تا ۹۰ بودن . باسنش واقعا محشر بود و بزرگ . کامل شیو بود.بدون ذره ای مو. بدنش فیت و ورزیده بود انگار چندین ساله ورزش میکنه . کیرم به حد انفجار رسیده بود. رفت سمت کیفش و یک ست زیبای بنفش پوشید . در خونه زده شد ، آسیه کمی دستپاچه شد و رفت در رو باز کنه . بله بهمن خان اومد داخل و از همون بدو ورود آسیه رو گرفت بغلش و بوسه در بوسه و لب در لب و قربون صدقه هم رفتن…
:کجا بودی که دلم لک زده بود واس این بدن
_فقط واسه بدن ؟ یا واسه خودمم تنگ شده بود؟
:واسه هر دوتاتون
_پس چرا زنگ نمیزدی بیام خونه تون؟
:بهنوش که بیرون نمیره . توهم که مشغول بودی . منم سرم واقعا شلوغ بود. باربد گم شده بود مشغول اون بودم
_باشه عشقم . زود شروع کنیم تا نیومدن
:نترس نمیان باران و آرزو تا برن خرید و بیان خیلی طول میکشه .
_درش بیار این سالار رو هوا بخوره خفه شد
و خودش کمربند و زیپ بهمن خان رو باز کرد و کیر بهمن رو بیرون آورد… چه کیری داشت لامذهب . راحت ۱۸ سانت میشد کلفت و صاف . بدون حرفی کیر بهمن رو گرفت دهنش و بوسید و لیسید
: صبر کن بشینم روی مبل
_بیقرار کیرتم
: منم بیقرار کوس و کونتم
_اوففف نگو حشری میشم
: تو که همیشه حشری هستی
_میبینی که ، چند وقته احمد نیست ، تو هم که نیستی
:فردا میاد اونوقت بازم دوتایی جرت میدیم
با شنیدن اسم پدرم شوک دیگه ای بهم وارد شد . یعنی پدرمم آسیه رو میکنه؟ اونم با بهمن ؟؟؟
_من که از خدامه زیر دو تا قد بلند خوشتیپ و کیر کلفت بخوابم
: تو جنده ی خودمونی . کونی خودمونی اختصاصی من و احمد
_بخدا بجز شما دوتا به کسی نمیدم
: میدونم عزیزم . حالا مشغول شیم
بهمن روی مبل نشست و آسیه مشغول خوردن کیر کلفتش شد
_چه کیری داری لعنتی . هر بار که میبینمش بخودم میگم آسیه این بار جر میخوری زیرش
: میدونم عشقم . بهنوش هم همیشه همین رو میگه
_من بهتر میخورم یا زنت؟
: البته که تو ، قشنگ بخورش که قراره امروز جر بخوری
_اوووف فداش بشم . ولی زن خودت که خوشگل تر و خوش اندام تره
: ولی لذت تو یه چیز دیگه اس . آخخخخخ چه خوب میخوری جنده
_جنده ی تو ام دیگه . خودت یادم دادی
: خخخخ . ببینم می می هاتو
و سوتین آسیه رو باز کرد
: تازه حموم کردی؟؟؟
_بله عشقم بخاطر تو هر کاری میکنم که کردنی تر بشم
: اووووف بخورشششش
_چشم . واقعا خوشمزه اس . صاف و صیقلی
: بیا بالا بهشتتو ببینم
و شورت آسیه رو درآورد
: اوه اوه چه کوس آبداری . ببینم خوشمزه اس؟
_امتحانش کن عشقم خیلی وقته نخوردیش
_آیییییی اووووووووف آااااااخخخخخخ لعنتی زبونت از کیرت بهتر حال میده اوووووووی هووووووووف
: بخواب رو مبل توله سگ حشری
_آیییییییی بهمن یواش . بهمن اولشو یواش بزار تا عادت کنه . بهمننننننن آییییییی . اووووووف بهمن
: جونننننن عشقم . آروم میکنم درد نگیری چه کوسی هستی
_بهمنننننن آییییییی بهمنننننن اووووووووه
: تازه نصفشو کردم تو چقدر گرمه کوست
_بهمن خیلی کلفته آروووووم اوووووووم اووووووووه اووووووه
بهمن داشت توی کوس آسیه تلمبه میزد و کیر منم از شورت بیرون بود و داشتم از شدت حشر به خودم میپیچیدم و کیرمو میمالیدم.
صحنه رو نگهداشتم و رفتم توی هال ، روی مبلی که داشتن سکس میکردن نشستم و دست کشیدم . انگار داشتن همین الان جلوی چشمام سکس میکردن.به شدت حشری شده بودم و کیرم در مرز انفجار بود.
از یخچال روغن زیتون برداشتم و ریختم روی دستم ، چند تا هم دستمال کاغذی کشیدم و رفتم اتاقم . چراغ اتاق آرزو خاموش بود. انگار خوابیده بود.
دراز کشیدم و شلوارک و شورت رو دراوردم لب تاب رو گذاشتم روی سینه و شکمم ، کیرم شق شق بود ، روغن زیتون رو مالیدم بهش و با دیدن صحنه فیلم ، مشغول شدم .
: پاهاتو باز کن . قشنگ باز کن تا راحت تر بره توی بهشت
_اووووی بهمن داری جرم میدی
: چه تنگ شدی دختر… اووووف چه حالی میده کوست . صبر کن این ممه های گوشتی رو هم بگیرم دستم
_بهمننننن آاااااههههه بهمننننن اووووووی
: جووووووون اوووووووف
تلمبه های بهمن هر لحظه سنگین تر میشد و کیرش با تمام وجود کوس آسیه رو نقطه به نقطه فتح میکرد
_بهمن جر خوردم . وایییییی چه کیری داری . قربون کیرت بشم
: کوس تو هم محشره عشقم . قشنگ جا میده توی خودش
_بزن بزن . تند ترررررر . بزن اوووووووه پاره شدم
: قمبل کن توله
_چشم عشقم … اووووویییی آییییی کوسم . آییییی بهمننننن
: جونننننن
_جر خوردم بهمننننن . اووووووی آییییییی کوسم . بزن بزن
: داری حال میکنیا
_نه اینکه تو نمیکنی.
: چه جنده ای هستی تو
_جنده ی تو ام . توله ی تو ام . سگ حشر تو ام آیییییی کوسم پاره شدددددددد
: آخخخخخخخخ
_جر خورددددددممممم . صبر کن … تو رو خدا یه لحظه صبر کن
: باشه عزیزم
_بریم آشپزخونه یه آبی بخورم یه جوری شدم چند وقته ندادم کوسم جر خورد
: بریم …
: بیا اینجا. روی اوپن بشین ببینم
_چشم فدات بشم .‌فقط آرومتر
: هنوز کونتو نکردم
_امروز کون نه . کون هر وقت احمد اومد . آماده بشم قبلش . الان بخدا آماده نیستم
: فعلا بشین رو اوپن
_آییییی یواش وحشی یهویی نکن خب
: توله سگ الان وحشی رو نشونت میدم
_بهمن تو رو خدا غلط کردم . آییییییییی آییییییی جر خوردم آییییی کوسم آییییییی بهمن بهمننننننننننننن
بهمن صبر کرد تا حال آسیه کمی جابیاد و کم کم شروع کرد به گاییدنش
لعنتی چه کمری داشت . من که آروم جلق میزدم آبم داشت می اومد و هی خودمو نگه می داشتم ولی بهمنی که اونطور سنگین تلمبه میزد انگار نه انگار .
_بهمن جرم دادی .‌حالا بعد سکس باید بازم دو سه روز تریامسینولون بزنم
: تا تو باشی بهم نگی وحشی
_گفتم که غلط کردم
: حالا بیا پایین ، کونتو بده عقب دستاتو بگیر رو اوپن
_چشم فقط یواشتر
: زود باش
_چشم . آیییییی آیییییی اووووووف اوووووووه آیییییی کوسم آیییییی سوراخم آییییییی بهمن
: جوووووووون . اوووووووف چه جنده ای میکنم من
_ اوووووووه بهمن کوسم کوسم آیییییی کوسم … آییییییی
چه تلمبه هاییییییی میزنی بهمننننننننننننن آییییییییی آییییییی
: داره میاد اوووووووووف اوووووووف
_بریز رو کمرم مواظب باش توم نریزی
: نترس اووووووووه اوووووووف اخخخخخخخخ
آخخخخخخخ اوفففففففففف اوووووووووففففف
بهمن کیر گنده شو از کوس آسیه بیرون کشید و تموم آبشو روی کمر آسیه خالی کرد کمر که چه عرض کنم از موهای سر تا کونش آبیاری کرد
کیرم منفجر شد و به زحمت لبتاب رو کنار گذاشتم و به بغل چرخیدم و تموم آبمو توی دستمال کاغذی ها خالی کردم.
این حجم از آب کجای بدنم بود؟ تا حالا اینقدر نیومده بود.
به شدت نفس نفس میزدم. خیلی وقت بود جلق نزده بودم و بخصوص با صحنه هابی که دیدم حشری تر شده بودم.
سی ثانیه نشده بود که صدای در اتاقم اومد

ادامه دارد …

نوشته: 2F@N


👍 13
👎 0
10701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

989184
2024-06-27 02:20:45 +0330 +0330

داستانت خوبه ولی کوتاه نویسی نکن

0 ❤️

989270
2024-06-27 17:51:15 +0330 +0330

خوب بود ولی به قول دوستمون زود تمومش نکن غیر واقعی به نظر میاد اینجوری و از جذابیتش کم میشه به بعضی جزئیات بیشتر بپرداز

0 ❤️

989409
2024-06-28 20:08:05 +0330 +0330

عالیه هم موضوعش هم نوشتنت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها