ماجراهای من و پسر داییم (۱)

1399/08/28

سلام اسمم محمد میخوام یکی از ماجرای خودم تعریف کنم
همیشه بعضی اتفاقاتی که برامون تازگی داره یادمون میمونه
اواخر تابستون بود عروسی پسرخالم می خواستن عروسی قبل از باز شدن مدرسه ها بگیرن
اون سال میخواستم برم دوم دبیرستان ۱۶ یا ۱۷ سالم بود
شیش صبح بود که دیدم صدام کردن بیدار شدم خونه اول صبح پادگان بود طبیعی هم بود خونه خالم با خونه ما یه کوچه فاصله داشت کل فامیلم میومدن خونه ما تا خودشون اماده کنند واسه مراسم منم کلن عروسی بهم کیف نمی داد
روز قبلش تو پوست خودم نمی گنجیدم فکر میکردم داییم هم میادم مراسم حنابندان من پسر داییم فرصت پیدا می کنیم تا…
ولی داییم به خاطر اختلافی که با شوهر خالم داشت نیومد و کلن ضد حال بدی خوردم من
تازه کلیدم برداشته بودم تا همه رفتن خونه خالم مراسم من و نیما برگیدم خونه خودمون
نیما پسر داییم تقریبا هم سن منه چند ماه از من کوچیکتره ولی در ظاهر نشون نمیده پسر توپریه
اخرین باری که دیدیم همدیگرو عید بود شیش ماه قبل از اون به بعد همدیگرو دیگه ندیدیم
همون طور که گفتم شیش صبح منو بیدار کردن پاشو خوبیت نداره منم باشلوار جین خوابیده بودم کلن خستگی تو بدنم مونده بودم
احساس کردم یه چیزی داخل جیبم داره پام اذییت میکنه دست که زدم دیدم کلیده میخواستم درش بیارم که نمی دونم چی شد منصرف شدم
بالاخره هر جوری بود از رخت و خواب دل کندم پاشدم …
انقدر بهم دستور دادن نفهمیدم کی ظهر موقع ناهار شد
بعد ظهرم منو فرستادن خونه خالم که اونجا کمک کنم شو هر خالم هم لباس پوشیده شیک پیک دست به کمر با اون شکم ایربک اش داشت دستور میداد
یکی دو ساعتی گذشت که دیدم خواننده و ارکستر هم امد داشتن وسایل پیاده می کردن همه چی اماده بود واسه شروع‌مراسم که رفتم خونه منم پیراهن و کفش ام عوض کنم
وقتی پام گذاشتم خونه خودمون بو رنگ مو و ادکلن و سیگار قاطی شده بود که آدم خفه میکرد رفتم طبقه بالا داخل اطاق کارم کردم برگشتم خونه خاله ام که میوه شیرینی با ماشین آوردن شوهر خالم سریع منو چند نفر صدا کرد که اینارو ببرید داخل اتاق بعدشم در اتاق قفل کرد کلیدش گذاشت داخل جیب اش داخل دلم گفتم نگاه اینو انگار محموله طلا بوده که این کار میکنه
چند دقیقه نگذشته بود که اون یکی شوهر خالم این شوهر خالم صدا کرده::)))
رفتن داخل حیاط دیدم داییم اوردن که با شوهر خالم آشتی بدن اونا هم داخل رودر بایستی گیر کردن دو ماچ بوس رد بدل کردن
هرچند روز بعد رابطه شون بدتر شد
منم که داییم دییدم چشم می چرخوندم که نیما پیدا کنم که دیدم بیرون وایساده رفتم پشت سرش گفتم چطوری
دیدم برگشت گفت محمد تویی خندید یخورده خوش بش کردیم
حرف زدیم
ارکستر یواش یواش داشت شروع می کرد زدن که دیدم نیما گفت بیا بریم بچرخیم تا عروسی شروع نشده منم قبول کردم
داخل این گشتنا چند باری از جلوی خونه ما رد شدیم اما رفت امد بود نرفتیم داخل
هوا تقریبا تاریک شده بود از سر کوچه صدای عروسی میومد که نیما گفت میخوای بری عروسی گفتم آره دیگه گفت بیخیال بابا موقع شام میریم الان بریم مجبورمون میکنن برقصیم من که حال حوصله ندارم
گفتم پس چی کنیم گفت بیا بریم باز این اطراف بچرخیم
منم که دلیل این حرفشو میدونستم از خدا خواسته قبول کردم نزدیک خونه ما که شدیم دیدم نیما گفت محمد کلید خونتون نداری دستشویی ام داره میریزه
من گفتم اره کلید دارو صبر کن در باز کنم
در باز کردم با هم رفتیم داخل در بستم دیدیم نیما رفت دستشویی من رفتم داخل خونه که مثل بازار شام بود
نیما بعد از چند دقیقه از دستشویی در آمد منو شروع کرد صدا زدن
گفتم داخل خونم
دیدم نیما کفشاش در آورد امد داخل
گفت چه خبر چه بویی میاد
گفتم بو رنگ مو و ادکلن…
دیدم نیما یخورده ساکت شد بعدش دست گذاشت سر شونه ام گفت چند ساله عمویی خندید
گفتم آها دستشویی بهونه بود
گفت محمد بیا دیگه
گفتم چیو بیام
دید نیما گفت خودت نزن خنگی خوب میدونی شروع کرد از رو شلوار انگشت کردن من
منم که نمیخواستم زیادی لفت اش بدم
گفتم بریم بالا
دیدم نیما گفت باشه بریم بالا
گفتم برو الان میام
دیدم نیما گفت فرار نکنی با سوراخت کار ها دارم
گفتم برو من برم دستشویی
نیما رفت طبقه بالا من رفتم دستشویی خودم حسابی تمیز کردم از دستشویی که در آمدم کمر بندم دکمه های شلوار نبستم رفتم داخل خونه وازلین برداشتم رفتم طبقه بالا داخل اتاق
دیدم نیما گفت محمد بجنب دیگع
گفتم صبر کن عجله داری
نیما دیدم همون به حالت نشسته شلوار اش کامل در آورد فقط شرت پاش بود
بهم گفت محمد تو هم لباساتو در بیار من شلوار و شورتمو با هم در آوردم دیدم نیما گفت تیشرت ام در بیار گفتم واسه چی ول کن
دیدم نیما گفت در بیار میپوشی اش دیگه
من تیشر اتم در آوردم برهنه برهنه شدم فقط یه جوراب پام بود
که که دیدم نیما گفت اینجوری حال میده بیا شورتم گذاشتم تو بکشی پایین
من نشستم زمین شورت نیما کشیدم پایین کیر نیمه راست شده اش زد بیرون
دیدم نیما گفت انقدر دست دست کردی خوابید حالا باید بیداریش کنی
بعدش دست اش دراز کرد شروع کرد سوراخ کونم مالیدن
من کیر نیما گرفتم تو دستم داشتم می مالیدم دیدم نیما یخورده توف اند نوک انگشت اش آروم انگشت اش کرد داخل سوراخم
منم سرم آروم بردم نزدیک کیرش ، کیر اش آروم کردم دهنم انگار به نیما شوک وصل کردن انگشت اش از کونم کشید بیرون دستاش اهرم کرد خودش از حالت خوابیده تقریبا به حالت نشسته در آورد
گفت محمد قبلا از این کارا نمی کردی
کیرش از دهنم در آوردم توف کردم کف دستم شروع براش جلق زدن
گفتم خوشت نمیاد نخورم
گفت نه از اصلا نمی کنمت بخور
گفتم فقط میخواستم کیرت راست بشه که شد
دیدم نیما ول نمیکنه اصرار میکنه بخورم منم باز کیرش کردم دهنم یخورده ساک زدم
دیدم نیما حسابی داره حال میکنه کیرش از دهنم در آوردم گفته بسه نیما دراز بکش بشینم رو کیرت تا کونم جا باز کنه
نیما که دید بلند شدم سرپا گفت نمی خواد چهار دست پا وایس خودم آروم میکنم تو تا جا باز کنه
گفتم محکم میکنی درد میگیره
دیدم نیما گفت قول میدم آروم کنم داخل
من چهار دست پا وایسادم با وازلین حسابی سوراخ کونم چرب کردم وازلین دادم نیما که به کیرش بزنه که دیدم نیما‌ گفت نمی خواد آب دهن می زنم
تر کیب آب دهن با وازلین لزجی خاصی به وجود آورده بود
نیما هی کیرش روی سوراخ کونم می کشید از من میخواست که خودم شل کنم
چند باری کیرش سر خورد رفت بین پهام که گرمای کیرش روی رون های پام حس میکردم لذت خاصی داشت
یخورده که گذشت دیدم نیما با دست اش کیرش گرفت سر کیرش گذاشت دم سوراخم با یه فشار سرش کرد داخل
که من ناخوداگاه داخل کمرم قوس انداختم به نیما گفتم یواش تر
نیما گفت باشه کمرت صاف کن
منم کمرم صاف کردم دیدم نیما آروم شروع کرد تلمبه زدن اما کامل کیرش فرو نمی کرد
یواش یواش سرعت اش بیشتر کرد بی سر صدا داشت کارش میکرد
من سرم خم کرده بودم از بین پاهای خودم تلمبه زدن نیما نگاه میکردم
که دیدم نیما دست اش گرفت به کمرم تا آخر کیرش کرد داخل
صدای ناله من درامد
احساس کردم کیرش رسیده به انتهای …
دیدیم نیما گفت محمد سرتو بزار زمین دستاتو آزاد کن دو طرف کونت بگیر
منم همین کار کردم دیدم نیما آروم کیرش بیرون گفت محمد کونت مثل غار شده بعدش یه بالشت گذاشت زیر زانو هاش دوباره کیرش کرد داخل دست اش گذاشت رو کمرم شروع کرد محکم تلمبه زدن جوری که صدای چلپه هاش کل اتاق گرفته بود
هر بار کیرش تا انتها میکرد داخل احساس میکرد که الان ارضا بشم
چشام بسته بودم سوراخ کونم شل نیما هم محکم فرو میکرد
بعضی موقع ها کیرش در میورد یه آب دهن مینداخت روی سوراخ کونم دوباره میکرد داخل
این آب دهن همرا با تلمبه ها میومد بیرون روی رون پام روانه میشد
هیچ وقت دوست نداشتم تموم شه
اما دیدم نیما گفت محمد بریزم تو
گفتم هر کاری میکنی کن که دیدم نیما تند شروع کرد تلمبه زدن آخرش خودش محکم بهم چسبوند
فهمید که ارضا شده کیرش از کونم کشید بیرون دیدم خودش کشون کشون کشید سمت دیوار معلوم بود داغ کرده
چند دقیقه ساکت بودیم هر دوتامون که نیما گفتم محمد شلوارم که اونجاست بد من ، منم بهش دادم
دیدم نیما داره شلوار پاش میکنه
بهش گفتم دیگه نمیکنی
دیدم نیما گفت نه دیگه پاشو لباساتو بپوش بریم
بلند شد دکمه شلوارشو نبست گفت محمد برم دستشویی تو هم جمع کن خودتو بیا پایین
من که دیدم نیما رفت پایین شروع کردم خودم انگشت کردن
یه پنج دقیقه گذشت که دیدم نیما دوباره امد بالا دید که د نپوشیدم
گفت میگم لباس بپوش بریم تو داری با خودت ور میری
گفتم نیما بیا یه دست دیگه
گفت نمیخواد حال نمیده دیگه
منم گفتم چند ماه یبار همدیگرو میبنیم
موقعیت به زور پیش میاد بیا دیگه
دیدم گفت آبم دیر میاد دست دوم ، قضیه قاسم چل داخل باغ پیش میادا یادته (یه اتفاق مربط به دو سال قبل تر)
من گفتم عیب نداره بیا دیگه
دیدم نیما گفت محمد وسط اش نگی بسه دیگه نکن
منم که هنوزم شهوتم فروکش نکرده بود
بع پشت خوابیدم پاهام دادم بالا گفتم کم حرف بزن دیگه
دیدم نیما شروع کرد دکمه شلوارش باز کردن گفت اما از شام جا می مونینم
بعدش گفت پاشو بشین منم نشستم گفت بکن دهنت تا بلند شه
منم که دیدم نیما راضی شده ، هر چی میگفت گوش میدادم کیرش گذاشتم دهنم شروع کردم ساک زدن کیرش که بلند شد اینبار دیدم
نیما گفت همون حالتی بودی وایسا من دوباره به پشت خوابیدم پاهام از هم باز کردم دیدم نیما رو زانو هاش وایساد یخورده وازلین مالید رو سوراخ کونم یخورده آب دهن زد به کیرش شروع کرد مالیدن کیرش به سوراخ کونم من داشتم نگاه صورت نیما میکردم که دیدم
نیما کیرش کرد داخل خودش بهم چسبوند بعدش شروع کرد تلمبه زدن انگار عجله داشت منم که همین میخواستم فقط نگاه صورت نیما میکردم که دیدم نیما گفت محمد حال میده بهت نه
منم گفتم آره خیلی
گفت آمدی روستا به بچه ها بگم با هم ترتیب تو بدیم
من چیزی نگفتم
گفت چی شد بگم یا نه
منم که تو حال خودم نبودم گفتم بگو
دیدم نیما پاهم گرفت داد عقب کیرش کشید بیرون گفت جون چه سوراخت باز شده بعدش گفت بچرخ چهار دسته پا
من برگشتم نیما دیدم دست گذاشت رو کمرم کیرش فرستاد داخل شروع کرد سریع تلمبه زدن جوری که سوراخ کونم دیگه حس نمی کردم داخل این سریع تلمبه زدنا کیر نیما در میومد باد هایی که موقع تلمبه زدن جمع میشد داخل کونم خارج میشد
بیضه هام پر آب شده بودن یه مایعی از کیرم ترشح شده بود میدونستم با کیرم بازی کنم آبم فوری میاد به همین خاطر متتظر بودم آب نیما بیاد تا بعد خودم ارضا کنم تا سرد نشم
منم از بین پاهام تلمبه زدن نیما داخل کونم نگاه میکردم
که دیدم نیما کیرش در آورد گفت محمد دراز بکش اینجوری پام درد میگره ، بخواب رو شکم
گفتم نیما همین حالت کارت کن دیگه
دیدم نیما گفت بخواب پاهام درد میگیره
منم خوابیدم دیدم نیما بالشت گذاشت زیرم تا کونم بیاد بالا بعدش کیرش گذاشت تو سوراخم تا آخر فشار داد داخل
بعدش شروع کرد تلمبه زدند ، کیرم هی به بالشت میخورد موقع تلمبه زدن
احساس میکردم الان که ارضا بشم
به همین خاطر کونم میدادم بالا که کیرم نخوره به بالشت
که دیدم نیما فکر کرد اینکار میکنم تا تمام کیرش بره داخل شروع کرد فشار دادن که آخرش تسلیم شدم خوابیدم داخل این فشار دادن که احساس کردم آبم داره میاد سعی کردم سوراخ کونم جمع کنم اما کیر نیما مانع میشد یه قسمت از بالشت کلن خیس شد
انگار آب سرد ریخت روم حال نداشتم شهوتم فروکش کرد
نیما متوجه نشد که من ارضا شدم همچنان داشت تلمبه میزد
گفتم نیما سریع تموم اش کن
که دیدم نیما گفت سیر شدی دیگه از کیر ، کونت باز بده بالا مثل قبل تا سریع آبم بیاد منم که حالم داشت از اون شرایط بهم میخورد
کونم دادم با که دید نیما از روم بلند شد دو تا پاشو گذاشت دو سمت بدنم ، کمرم گرفت کیرش کرد داخل سریع شروع کرد تلمبه زدن منم چشام بسته بودم تا تموم شه
که دیدم نیما خوابید روم کیرش فشار داد
که فهمیدم ارضا شده
بعدش سریع پاشد گفت محمد دستمال کاغذی نداری
نگاه کردم دیدم رو کیرش کف سفید هست
فهمیدم به خاطر آب کیر قبلی که توکونم مونده بود
گفتم نه
نیما شلوارش پوشید گفت محمد دیگه پاشو من رفتم
منم بالشت نگاه کردم که خیس شده بود
شورت شلوارم پام کردم تیشرتم پوشیدم رفتم طبقه پایین دستشویی
خودم شستم امدم بیرون…
وقتی میخواستیم بریم بیرون از خونه دیدم یکی کلید انداخت امد داخل داییم بود مادربزرگم که حوصله اش نکشیده بود امده بود خونه ما
از ما پرسیدن اینجا چی میکنید
گفتم امدیم دستشویی…
اگه خوشتون امد ماجرای قاسم که داخل داستان گفتم هم یزارم

نوشته: محمد


👍 6
👎 2
16901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

777380
2020-11-18 01:36:11 +0330 +0330

رفتی خونه پیرهن و کفش عوض کردی
بعد شبش تیشرت دراوردی!؟
پیرهنه کثیف بود!؟😂😂

1 ❤️

777383
2020-11-18 01:48:39 +0330 +0330

داییت کونت میزاشته پسرشم کونت میزاشته

1 ❤️

777427
2020-11-18 10:28:08 +0330 +0330

منم اینجوری می‌خوام

0 ❤️

777437
2020-11-18 13:26:50 +0330 +0330

دیدم نیما گفت

0 ❤️