هنوزم دوسش دارم

1401/03/23

این داستان فقط برای تحریک شدن و زدن نیست،بلکه تجربه من از شروع کردن و شروع شدن رابطس، پس اگه میخواین خودتونو ارضا کنین برین سراغ یه داستان دیگه و بعد بیاین داستان منو بخونین.
و این داستان اصلا مثل داستان های دیگه خط داستانیش یه چیز مشخص و یکنواخت نیست، پس ممنون میشم بخونین و نطرتون رو بنویسید.
اول خودمو معرفی میکنم، یه پسر با قد نسبتا بلند، حدود 175، لاغر، و سفید که از شهریور ماه سال 1400 تصمیم میگیره دیگه جق نزنه تا تمرکزش مثل قبل بشه.
وضع مالی نسبتا خوبی داشتیم و به همین سبب من از کلاس 7 ام مدرسه غیر انتفاعی میرفتم و میرم.
بر میگردیم به داستان آشنایی من با طرف، کلاس های تابستونی مدرسه شروع شده بودن و همشون هم آنلاین بودن، منم چند جلسه ای دیر تر تونستم برم تو کلاسا و واسه همین همش میخواستم از یکی بپرسم که تو این دو هفته معلما چیکارا کردن و لازمه درس خوندنو شروع کنم یا نه
واسه همین مدام تو گروهی که بچه ها داشتن پیام میدادمو منتطر بودم تا یکی باهام ارتباط بگیره
که بعد از تقریبا یه هفته یه پیامی مثل این پیام رو توی پی ویم میبینم :
سلام، من ****** هستم. دیروز استاد پرویزیان هیچ کار خاصی نکردن فقط بچه ها سر کلاسشون حرف زدن.
خیلی جا خوردم، سلام کردم و تشکر کردم.
هر روز حرف زدنمون بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه اینستاگراممو پیدا کرد و دیگه حرف زدنامون رفت تو واتسپ.
اصلا فکرشو نمیکردم به اونجا برسیم…
بعد از تموم شدن کلاسای تابستونی که میشد تقریبا هفته اول شهریور، شروع کردم به جق نزدن و تمرین اینکه کمتر حشری بشم، اصلا فکرشو نمیکردم که یروز به جایی برسم که گرایش خودمو قبول کنم و بخوام باهاش وارد رابطه بشم، حتی فکرشم دیوونم میکرد که بخوام با همجنس خودم رابطه داشته باشم، البته که هر وقت حشری میشدم همه این چیزا یادم میرفت اما در حالت عادی از خودم متنفر بودم و نمیتونستم خودمو قبول کنم.
تا گذشت و گذشت رسیدیم اول مهر، وقتی لیست کلاس بندی هارو دیدم فهمیدم که تو کلاسم نیست و اصلا اهمیتی نمیدادم، و فکر نمیکردم رابطمون حتی یکم دوستانه تر بشه.
تا اینکه به جایی رسیدیم که میدونستیم اون طرف مقابل کجاست، میدونستیم داره چیکار میکنه، با کی بیرونه و…
خلاصه چیزی نبود که از هم ندونیم :)
شده بودم جزو بست فرنداش و برای اینکه اینو به همه بگه، اسم منو با چند نفر دیگه تگ کرده بود تو بیو اینستاگرامش و یه قلب آبی هم جلو اسممون بود.
قشنگه
نه؟
تا اینکه بعد از امتحانای ترم اول، یجا قرار میزاریم که همو ببینیم
و با جمله ای که میگه، دلم میلرزه…
-راستش من باید یچیزی بهت بگم، ینی همه اونایی که بستمن میدونن…
من : خب بگو،
-من گی ام…
من : خب اشکالی نداره، من مشکلی ندارم، تازه بیشتر از قبل هم دوست دارم.
-میدونستی بعضی وقتا انقدر آدم خوبی میشی که به خودم میگم تو انسان نیستی و یه جور فرشته ای؟
من : :)))))
تا وقتی که پیشش بودم، جلوی خودمو گرفتم تا نزنم زیر گریه، بهش فک نکنم تا وقتی که برسم خونه و شب مثل همیشه زود تر برم تو اتاقمو بهش فک کنم…
رسیدم خونه، همه کارامو کردم و شام خوردیم و مثل هر شب، ساعت 11 رفتم مسواکمو زدمو رفتم تو تخت…
یه آن، کل اون روز برام مرور شد
حرفاش، لبخنداش، همه حرکاتش، اینکه من هم مثل خودش بودم و فقط داشتم از این موضوع فرار میکردم…
اون شب چند بار با خودم تکرار کردم : تو حق نداری اونو دوست داشته باشی، اون دوستته، اون به تو هیچ حسی نداره.
کل شبو بیدار موندم و گریه کردمو چتامونو از اول اول خوندم، چون فک میکردم قبلا هم میخواسته بهم بگه و من محل ندادم بهش.
فردا صبحش، مثل هر روز پی ام داد و صبح بخیر گفت. منم جوابشو دادم و گفتم که خیلی خستم، کل دیشب بیدار بودمو گریه کردم، الانم معلمه نتش قطع شد تا 45 دیقه دیگه که کلاس دیگه شروع بشه شاید بخوابم
جواب داد و گفتش : اگه چیزی شده بهم بگو، کاش دیشب بیشتر پیش هم بودیم و ازین حرفا…

تا دو هفته گذشت و تصمیم گرفتم بهش تکست بدم و پیشش کام اوت کنم :
من: راستش *****
چند وقته نمیدونم چم شده، حالم بده، باید یچیزیو بهت بگم
-خب بگو چرا تو دلت چیزیو نگه میداری؟ چیزی شده؟
من:فک کنم خودت متوجه شده باشی، من هم همجنسگرام و چون این چند وقت کراشای خودتو واسم میفرستی،خیلی هورنی تر از همیشم، تصمیم گرفتم بهت بگم که راحت تر باشی. من داشتم از خودم، از گرایشم فرار میکردم، تا وقتی که پیشم کام اوت کردی و فک کردم تو جسارتشو داشتی، پس منم باید داشته باشم.
جا خورد، بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم، اما خیلی خوشحال شد، طوری که میفهمیدم به خودش داره میگه:بلاخره تنها نیستم و یکی مثل خودم پیشمه…
کلی باهام حرف زد، بهم گفت کمکم میکنه با خودم کنار بیام، کمک میکنه اذیت نشم و…
الان که دارم اینارو مینویسم، همه حرفاش یادمه، اما چی شد؟
چرا من گند زدم تو دوستیمون؟
شبی بود که من بهش شب بخیر نگم و صبحی بود که اون بهم صبح بخیر نگه؟
هنوزم تقصیر خودم میدونم
هنوزم شبی نیس که یادش نیوفتم
هنوزم اسمشو که میشنوم، حالم بد میشه و وقتی یادش میوفتم، عصبی میشم.
باز خوبه چنتا دوست دیگه دارم که چس ناله هامو واسشون میبرم، از همینجا تشکر میکنم ازشون 😂💔
اما برمیگردیم به ادامه داستان،
اخرین هفته کاری سال 1400،
مثل همیشه صبح بخیرشو دیدم و جوابشو با گرمی دادم،
بهم گفتش که بیا از هم چنتا سوال راجع به داستانی که از خودمون میدونیم بپرسیم، گفتم باشه و گفتش پس بیا بریم تلگرام چون واتسپ کنترل میشه و ممکنه دردسر درست کنن برامون.
چنتا سوال ازم پرسید و جوابشو دادمو تا اینکه گفتش تو بپرس
من : تا حالا، یه رابطه رو بین خودت با یکی از دوستات یا نزدیکات تصور کردی؟
-راستش سوالت گیجم کرد
مثلا با کی
من:مثلا من و خودتو تو یه رابطه دیده باشی تو فکر و خیالت؟
-نه تا حالا پیش نیومده
خودت اینکارو کردی؟
بگو ناراحت نمیشم
من:کردم…
یعنی…شاید بیشتر از حد تورو واسه رابطه خواستم و میخوام…
-اصلا اشکال نداره
خودتو ناراحت نکن
اصلا عیب نداره
اگه بخوای میتونیم انجامش بدیم
من:جدی؟ خودتم میخوای یا فقط واسه اینکه دل من نشکنه داری اینو میگی؟
-نه منم یه حس هایی دارم
میریم جلو ببینیم چی میشه
پس، استارت رابطه؟
من: آره :))))
ساعت 6بعد از ظهر، بعد از امتحان فیزیک کلی با هم حرف زدیم و نود گرفتیم از همو ساعت 7 شد، گفتم سر درد دارم و میرم یکم چشمامو بزارم رو هم، ساعت 10 تا 11 دوباره کلی حرف زدیم و رول پلی رفتیم تا بهش گفتم گریم گرفته
انگار دنیاشو باخته بود، میتونستم ناراحتی رو حس کنم تو دلداری دادناش،
-ببین میدونم حالت بده، اما ما انجامش دادیم و تو الان پارتنر منی، اینایی که میگمو تصور کن و بعدش چشماتو ببند و فک کن که بغلت کردم، بعد از اینکه اشک ریختی آروم سرتو گذاشتی رو پاهام و منم دارم دلداریت میدم…
کلی قربون صدقم رفت و منم بهش شب بخیر گفتم و گفتم که عاشقشم…
من گفتم عاشقشم، اما اون فردا صبحش عوض شده بود…
عوض شد، انقدر که دیگه نشناختمش…!
صبح نشسته بودم پای کلاس نگارش کص شعر که پیامشو دیدم:
-صبح بخیر قشنگم
جوابشو دادم و گفتش که بیا تلگرام کارت دارم
رفتیم و واسه هم نود فرستادیمو باز کلی حرفای سکسی تا اینکه گفت
-****،بیشتر ما سکس پارتنر همیم تا رل،
اینو که دیدم انقدر عصبانی شدم که گوشی خاموش کردم پرت کردم رو میز، اونم هیچی نگفت، خودش فهمید درست نبوده حرفش
تا اینکه ساعت حدودای 12 شده بود و پیام داد:
-دلم برات تنگ شد یهویی :)
ازش اسکرین شات گرفتم ولی جوابشو ندادم و فرستادم واسه دوستمو گفتم :
ریدم تو دلتنگیش، انقدر واسش سخت بود واقعا که بخواد منو دوسم داشته باشه؟
اصلا کون لقش، مگه من جندم که هر وقت دلش بخواد با من سکس کنه بعدش منو بندازه دور و بره با اون پسره کونی که تو مدرسه همش میچسبه بهش لاس بزنه؟
دوستم بهم گفت که ولش کن، بلاکش کن و فراموشش کن و ازین حرفا
گذشت و دو شنبه رسید :
دوشنبه، ساعت 12 و نیم شب
به دوستم پیام دادم :
میخوام تمومش کنم، من جنده نیستم که این منو اینطوری بخواد، اگه نمیخواد بره گمشه به تخمم نیست.
همین الان پیام میدم و تمومش میکنم
کل امروز سرد بود، یه کلمه هم باهام زر نزد، همش پکر بود، انگار نه انگار که میدونه دوسش دارم، چرا باید خودمو کوچیک کنم خب؟ همین الان تمومش میکنم
و رفتم بهش این پیامو دادم :
+ببین من فکرامو کردم، نمیتونم اینطوری باهات کنار بیام، چون منو دوست نداری، پس لطفا بیا این رابطه رو تموم کنیم و بشیم مثل قبل…
فرداش چارشنبه سوری بود و ما هم خونه مامان بزرگم دعوت بودیم، کل اون شبو نخوابیدمو گریه کردم، بعدش با یه آهنگ شاد خودمو سرحال کردم و به خودم گفتم لیاقتمو نداشت، لیاقتمو نداشت و واقعا هم به این نتیجه داشتم میرسیم که لیاقتش همونایی ان که ادا تنگا رو در میارن.
سه شنبه شد و دیگه خبری از صبح بخیر شب بخیر نبود
تموم شده بود! به همین سادگی!
کلاسای اون روز هم به کندی تموم شدن و رفتم حموم و آماده شدم که برم مهمونی، هر کی منو میدید میگفت گریه کردی؟ زیر چشمات پفه
و منم سریع عادی میکردم و میگفتم نه بابا گریه چیه
اون شب خیلی خوشحالی کردم چون گفتم یه آدم گند و از زندگی انداختم بیرون، اما دریغ از اینکه من هنوز دوسش داشتم،
تو عید بعضی شبا واسش حرفامو مینوشتم، اونم میگفت که نه تو منو اذیت نکردیو ازین حرفا.
بعد از عید که مدرسه باز شده بود
هر روز میدیدمش، اما نمیشد بی تفاوت باشم، منی که همه رو میپیچوندم با اون میرفتم بیرون، بینمون هیچ راضی نبود، خیلی عجیب بود که یهو همش دود شه بره هوا…
تا اینکه بلاک شدم، تو اینستا،
به خودم گفتم عجیبه ها، از آسمون به زمین میباره!
گذشت و گذشت و گذشت،
هفته سوم اردیبهشت، رفتم تو اون یکی پیج اینستاگرامم که دیدم اونو بلاک نکرده، استوریشو وا کردم، نوشته بود که تو فکر اینم همه سوشیال مدیا هام رو پاک کنم
زیرش ریپلای کردم:
میدونم بلاکم کردی که بهت پیام ندم، اما بهم بگو، چیزی شده؟ از چیزی داری اذیت میشی؟!
جواب داد و گفت: نه چیزی نشده، دیگه حس و حال استفاده ازین چیزا رو ندارم
منم گفتم : خب اوکیه
نظرت چیه مثل قبل بشیم دوباره؟
یه روز گذشت و سین کرد و جواب نداد
روز بعدش گفت:
**** ببخشید دیروز ایگنورت کردم، حالم خوب نبود، به نظرم یکم سخته، یاد یچیزایی از هم میوفتیم که ممکنه درست نباشه و…
میشه واتسپ آنبلاکم کنی تا اونجا حرف بزنیم؟
گفتم باشه و آنبلاکش کردم،
یکم حرف زدیم و رسیدیم به اونجا که گفت :
شاید حرف من درست نباشه، اما هنوزم به عنوان سکس پارتنر در خدمتم.
و دوباره من عصبانی شدم و موبایلمو پرت کردم رو تخت
این آدم چقدر پررو عه؟
چرا عین آدم نمیتونه یه رابطه سالم رو بخواد؟؟
و کلی فوش نثارش کردم و بهش جواب دادم:
چه کسی بهتر از تو، اما خب من سعی دارم که گرایشمو تغییر بدم و دیگه نمیخوام گی باشم، پس ساری نمیتونم قبول کنم.
و دوباره با هم سرد شدیم، هنوز اینستاگرام بلاکم و با پیج دومم میرم استوری هاشو ببینم، هنوز بعضی وقتا پیام میدم بهش اما خب… تا من چیزی نگم اونم چیزی نمیگه 🙂
و الان من موندم با قلب شکستم، که نمیدونم هنوز دوسش دارم، یا ازش متنفرم، یا میخوام دوباره مثل قبل فرندم باشه.

کل این داستان واقعی بود و اینکه اسامی رو نگفتم یا جاشون ستاره گذاشتم، بخاطر این بود که فکر کردم شاید نخواد کسی خبر داسته باشه از این قضیه.
مرسی از اینکه خوندین ممنون میشم نظرتون رو بنویسید حتما برام.

نوشته: Mruniverse


👍 3
👎 3
10001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

879140
2022-06-13 02:03:54 +0430 +0430

امشب شب کون کونک بازیه.

0 ❤️

879174
2022-06-13 04:15:56 +0430 +0430

گی نمیخونم متاسفم

0 ❤️

879179
2022-06-13 04:28:23 +0430 +0430

کلن چس ناله بود چس ناله محض نه داستان بود نه خاطره نه اروتیک نه پورن واقعن جاش ووی این سایت نبود

0 ❤️

879214
2022-06-13 08:34:00 +0430 +0430

چرا؟!واقعا چرا انقد كصشريد؟!
“گرايشمو تغيير بدم”؟!كصخل مگه دسته منو توعه؟!همين كصشراتونه باعث ميشه خيليا به خودشون اجازه بدن توهين كنن به همجنسگرا ها.چرا فقط فازشو برميدارين وقتى واقعا همجنسگرا نيستيد؟!الان مثلا خيلى باحال و خفنه؟!
در اخرم بگم ليترالى تراماتايز شدم با خوندنه اين حجم از “بست فرند” و "سارى"و…

2 ❤️

879218
2022-06-13 09:00:49 +0430 +0430

آشناست. منم ماجرای مشابهی داشتم و دارم. وقتی هنوز کسی رو دوست داری، کار سخت میشه.
درضمن “گرایشمو تغییر بدم” وجود نداره. همین هستی که هستی.

0 ❤️

879469
2022-06-14 15:19:10 +0430 +0430

مگه گی بودن اکتسابیه که بخوای گرایشتو عوض کنی
چقدر ضماها کسخولید

0 ❤️

880030
2022-06-17 06:44:30 +0430 +0430

گند زدی خیلی هم گند زدی

0 ❤️

880098
2022-06-17 18:38:25 +0430 +0430

داستان اوکی بود بنظرم ولی یه قسمت تغییر گرایش درست نبود که نشونه جدید بودنته و اشکالی نداره تازه داری یادمیگری و درکل نمیگم خودتو ناراحت نکن چون مزخرفه ولی سعی کن کمتر بهش فکر کنی و به کارای دیگه برسی من ورزش کن طراحی کن اهنگ گوش بده فاز جدیدی از زندگیت رو شروع کن و حتی با ادمای جدید اشنا شو موفق باشی.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها