بعد از سالها که دو هفته برگشته بودم ایران واسه ویزیت ، رفتم پسر خالم افشین رو ببینم. افشین گی بود و از بچگی میکردمش سفید و خوش کون. فکر کنم خودم کونیش کردم از بس کردمش تو دوران متوسطه و دبیرستان . اسمش رو تازگی گذاشته بود نقشین. اون روز اتفاقأ منصور خانم همسایه بیست و چندسالشون هم اومده بود خالمو ببینه . من از بچگی منصور خانم را دوست داشتم ، اول بخاطر کوس و کون پر و گوشتی اش ، دوم واسه رک بودن و بذله گویی اش که چون خودش نمیخندید و جدی میگفت خنده دارتر بود. شوهرش اقای جعفری کارمند دخانیات بود و یول و شل قل . نه نای کردن داشت نه ابزار لازم رو . یارو مثکه خواجه بود ! من اولین بار منصورخانم رو تو سن هیجده سالگیم کردم ، اون سی و هفت هشت سالی داشت و راحت بیست سالی از من بزرگتر بود . رو پشت بوم تو پشه بند خوابیده بود تنها چون گرمایی بود و شوهر نازک نارنجیش از ترس سرماخوردن پشت بوم نمیومد. من داشتم طبق معمول رو پشت بوم مجاور افشینو میکردم که منصور خانم شنید و بدون اینکه ما بفهمیم اومد بالاسرمون و زد پس کله افشین و گفت خاک تو سرت کنند با این همسایه داریت . اخه بی مرام اینجور موقع ها ادم یه بفرمایی میزنه . کیر به این پر پشتی تو پشتت ، خایه به این درشتی تو مشتت ، دلت به حال این کوس بی صاحاب من نسوخت؟ خلاصه هنوز ابم نیومده افشین دررفت پایین و منم شق درد رفتم سراغ منصور خانم . خداییش چه کوس بابرکتی رو این جعفری حیف نون پرپر کرده بود. تاصبح چهار راه ازکوس و کون کردمش . از اون روز به بعد نصف حقوق جعفری خواجه صرف تنیس شوها و تی شرتها و کاپشن های برند من میشد که منصور جون واسه صفرزن جدیدش که من باشم میخرید. تازه هردفعه که میرفتم یواشکی خونش بکنمش ، یه شرت نو هم واسم خریده بود، از بس وحشی بود و شورت رو تو پام پاره میکرد و با ولع کیرمو میخورد. عاشق کون دادن بود چون من تو هم سن و سالهام کیر کلفتی داشتم و اه نالش میرفت هوا وقتی ازکون میکردمش. خلاصه اون روز منصور جون که حالا یه زن جا افتاده حدود پنجاه ساله بود و هنوز کوس و کونش برجسته و سرحال و رو فرم بود چنان نگاه خریدارانه ای به من که دیگه یه بکنه تیر سی ساله که تو امریکا هفت رنگشم کرده بودم انداخت و یه چشمک بیا منو بکنی زد که کیرم زد زیر چونم. اون روز افشین یا نقشین یه دوستش هم که اونم مثل خودش گی بود اورده بود با خودش خونه . صداش میزد پرخیده . پرخیده گندمی مایل به سبزه بود ولی اصلا هیکلش به پسرها نمیخورد و کمر گود و باریک با کون پهن و گرد و برجسته خوش فرم و بغل پرکن و قنبل عین کون دخترای برزیلی که کیر هرکی رو شق میکنه. کیرم بدجور واسه دوتاییشون راست شد، منصور جون و پرخیده کون . گفتم باید قبل از برگشتن به امریکا هردوشونو بکنم .
شوهر خالم حاج کریم که چاق بود و شش هفت سالی بود که سکته مغزی کرده بود و یکطرف بدنش لمس شده بود و عقلش هم مثل بچه ها بود گوشه حال پذیرایی یه وری پشت به ما رو به دیوار خوابیده بود . کریم اقا از جوونی همیشه معدش گاز داشت و بی اختیار باد در میکرد یا میگوزید ، اونم قایم و قطاری یا ممتد و طولانی . حالا که سکته کرده بود و عقلش را هم ازدست داده بود که دیگه بدون هیچ پروایی میگوزید . اتفاقا درحینی که ما همه من و خالم و نقشینه ( افشین ) و پرخیده خوش کون و منصور جون خوش کوس و شوهر یولش اق جعفری با رو دربایستی نشسته بودیم و صحبت میکردیم و صرف شیرینی و میوه ، ناغافل ، حاج کریم چنان گوز طولانی و سهمناکی ول داد که رنگ از رخ صفر شل قل پرید و ما همگی دومتر پریدیم . حتی اژیر ماشینها هم تو کوچه به صدا در اومد . تنها کسی که جا نخورد پرخیده بود که با خونسردی کامل خودشو سر داد پشت حاج کریم و رو شکم دراز کشید و دوتا دستهاشم زیر چونش حائل کرد و زل زد به کون حاج کریم و با لهجه گی وارش که حرفهارو کش میدن و با عشوه حرف میزنند گفت : جون من جدی میگی ؟ چون اگه راست گفته باشی خیلی بی تربیتی که این همه مدت از من قایمش کردی ! حالا همه مات اون که داره با کون حاجی حرف میزنه ، منم محو کون پرخیده که دراز هم کشیده بود روی شکم هنوز کون خوشکل و گندش قنبله قنبل بود و میخواستم همونجا شلوار استریج دخترونه ای را که تنش بود بکنم و اون کونو پاره کنم . منصور خانم که متوجه من شده بود که اب از دهنم از رو شهوت واسه کون رقیبش راه افتاده بود ، از روی حسادت گفت ؛ مگه تو زبون کون حاجی رو میفهمی شومبول طلا ؟ پرخیده هم کم نیاورد و با تسلط کامل گفت ؛ وای تو چقدر وسط صحبت ادما میپری ! منصور خوش کوس که خودش حاضر جواب بود گفت ؛ خب معلومه ، اونجوری که اون از ته دل گفت ، بایدم تورو احساساتی بکنه ! یهو افشین خندید ، منصور خانم هم سریع برگشت و بهش گفت ؛ نیشتو ببند ، بچه حلال زاده به باباش میره . هردوتون زیادی از کونتون کار میکشید . رو کرد به شوهرش و گفت جعفری پوشو دیگه ما بریم دیر شد . توی پاشنه در برگشت و با عشوه که یه پیچ هم مخصوصا به کمرش داده بود که کون گندش از زیر مانتوش بزنه تو چشم ، گفت ارش خان خونه ما هم تشریف بیارین . گفتم حتمنه حتما خدمت شما یکی که میرسم . پیاممو گرفت و قند تو دلش اب شد . خلاصه همینطوری که مشغول صحبت با خاله بودم و زیر چشمی پرخیده و کون دخترونه نازشو دید میزدم و اونم زیر چشمی واسم حال پخش میکرد ، با نقشین درگوشی با هم مثل دخترها حرف میزدند. موقع خداحافظی نقشین یا افشین پسر یا شاید هم دختر خالم گفت ارش میتونی سرراه پرخیده رو هم برسونی ؟ گفتم باشه ، بپر بریم . پرخیده با عشوه ولی زیر لب طوری که خالم که دورتر بود نشنود گفت من واسه تو تو جهنم هم میپرم . سوار ماشین که شدیم و خداحافظی کردیم ، متوجه شدم پرخیده که کنارم نشسته بود حتی الامکان خودشو و کونشو که تو مانتوی تنگش محشر جلوه میکرد ، نزدیک و متمایل به من کرده بود و کمربند ایمنی اش را هم نبسته بود . از فرصت استفاده کردمو سعی کردم کمربندشو بکشم که ببندم طوری که تقریبا تو بغلم بود و چشم تو چشم شدیم . بد مصب چشماشم از دخترها خوشگلتر بود و کلا ناز و ظریف بود . همونطور چشم تو چشم لباش رو گذاشت رو لبامو خوردن . بعد با پشت دست دخترونش لباشو پاک کردو با انگشتهای ظریف دست دیگش مچ دستمو سفت گرفت و با عصبانیت گفت جنده خانم جلو شوهرش هم حیا نمیکرد . بهش میفهمونم که تو مال منی عشقم .
ادامه دارد…
نوشته: JER-ZAN
کیرم تونوشتارت بیشرف آقای جعفری سفت کن کونت بود الان اومدی میگی زنش میکنی یا افشین وآقای جعفری هردوتوروطوری کردن که ازکردنشون کنترل کونت ازدست دادی فقط میگوریدی
یعنی بغایت کسشر اونقد که حتی ارزش فحش خوردنم نداری
چرت بود