کیک شکلاتی

1400/12/12

-سوفی ، سوفی!صبر کن
ایستاد ، برگشت سمت من ؛ چند ثانیه به من خیره شد ؛ سکوت رو شکست و گفت:واقعا دنبال همینی ایوان؟!
-باور کن سوفی باید سریع از اینجا خارج بشیم هم برای من هم برای تو اینجا جهنم میشه
+این جنگ لعنتی ، خانواده …
بغض نمیگذاشت ادامه بده حرفش رو.
+ایوان ، روزی که به خاطر من اومدی کی یف رو یادته؟ اولین باری که بغلم کردی و دم گوشم زمزمه کردی " عاشقتم"
بغض صداش و اشکی که قطره قطره می چکید مثل خنجری روی قلبم بود و تنها دلیل، اختلاف بین کشور هامون بود.

==============================================
1
سال قبل
دستم تو جیبم بود و با وجود دستکش سرما مانع از حرکت انگشتام می شد. جلوی یک مغازه ایستادم و مشغول تماشای لباس های داخل مغازه شدم . دختری یکی دومتر اونورتر ایستاد و مشغول تماشای ویترین شد . بهش نمی خورد بیشتر از 18 سال داشته باشه ، پوستش مثل برف بود ، سفید سفید.
وارد مغازه شد و لباس ها رو ورانداز می کرد.بالاخره یکیشون رو پسندید و رفت تا پرو کنه. منم وارد مغازه شدم.موج گرما که به صورتم می زد دلنشین بود و سرما رو از وجودم خارج می کرد . حس عجیبی به اون دختر داشتم و می خواستم باهاش آشنا بشم . از پرو خارج شد و خودش رو در آینه تماشا کرد.پولیور آبی ساده ای بود ولی در بدن “اون” مثل حریر بر تن شاهزاده بود.خوشش اومد و از جیبش یه دسته اسکناس درآورد و شمرد و به فروشنده داد .بقیه پول رو خواست بزاره تو جیبش که از دستش افتاد زمین و پخش و پلا شد روی زمین . سریع رفتم کمکش و از روی زمین جمع می کردم . دقت کردم و فهمیدم بعضی از اسکناس ها ، روبل نیست . بعد از جمع کردن مرتبشون کردم و گذاشتم روی میز کنار کیسه لباس . تشکر کرد؛ عجب صدای دلنشینی ، تابحال کسی رو انقدر بدون مشکل و عیب ندیده بودم.مؤدب و زیبا
از مغازه اومدم بیرون .هوا به اون سردی نبود .گوشیم رو درآوردم تا ساعت و مکان قرارم با دوستام رو چک کنم .از کنادم رد شد و چون زمین یخ زده بود لیز خورد و افتاد تو بغلم.گونه های سفیدش از خجالت سرخ شد.
-خوبی؟چیزیت نشد؟
+ممنون
همین یک کلمه رو گفت و رفت

+تاکسی
تاکسی وایساد و سوار شد. منم سریع دویدم و سوار شدم . یکم چپ چپ نگاهم کرد.آدرس هتلی که بود رو به راننده گفت و منم یه کافه نزدیک هتل گفتم و راه افتاد.تو طول راه زیرچشمی نگاهم می کرد.
رسیدیم دم در هتل و پیاده شد منم یکم بعد از رفتنش قبل از راه افتادن راننده گفتم پیاده می شم و حساب کردم و رفتم دنبالش .
لابی هتل خیلی شلوغ بود و گمش کردم. فحشی به خودم دادم و رفتم به رسیپشن و مشخصات ظاهری رو دادم و پرسیدم کدوم اتاق هست. گفت “میشناسم کیو میگی ولی تو چیکارشی نمی تونم اطلاعات رو به همین سادگی بدم که” منطقی می گفت .
حوالی ساعت 9 کافه کنار همون هتل با دوستام نشسته بودم .منو رو نگاه می کردم و دنبال یچیر مناسب برای سفارش بودم .اومد تو کافه و دنبال میز می گشت که بتونه بشینه و سفارش بده ولی جای خالی نبود .میز بغلی من بلند شد که بره و اون هم اومد و نشست .
“جان” که دید حواسم نیست گفت “میشناسیش؟”
-نه
+ولی انگار خیلی دوسش داری
خودمو زدم به نفهمی و گفتم
-کیو میگی؟
+10دقیقس مارو معطل کردی بدو دیگه داداش
دوباره منو رو نگاه کردم که شنیدم گارسون رو صدا زد و "اسپرسو با کیک شکلاتی " سفارش داد. منم بالاخره سفارش دادم : “برای من یک اسپرسو با کیک شکلاتی بیارید”. خواستم مثلا یکی بودن سلیقه هامون رو بهش نشون بدم ولی اصلا انگار حواسش نبود و نقشه م نگرفت.
سفارش رو اوردن و منم بلند شدم که برم دستشویی ولی دستم خورد به قهوه اون و ریخت روی لباسش ،همون پولیور آبی و یک شلوار جین . کاپشن رو هم پشت صندلی آویزون کرده بود.
بی خبر از همه جا دنبال کسی که مقصره می گشت که دید من جلوش وایسادم . با خودم گفتم ریدم به همه چی ولی درکمال خونسردی یه دستمال کاغذی برداشت اول تا جایی که می شد تمیز کرد لباسش رو
گارسون رو صدا کرد پولشو داد و جعبه ای گرفت تا کیک رو با خودش ببره کاپشنش رو تنش کرد و رفت . منم هاج و واج مونده بودم .به خودم که اومدم رفتم دنبالش و شروع عذر خواهی کردم .
سریعتر راه می رفت و معلوم نبود کجا می خواد بره که ناگهان ایستاد و گفت
+آقای محترم لطفا مزاحم نشید 2روزه هرجا میرم دنبال من میاید و این اصلا اتفاقی نیست . لطفا اگر کاری دارید بگید
عجیب ترین و غیر منتظره ترین رفتاری که در اون صحنه می شد انجام داد رو انجام دادم با همه ی وجود بغلش کردم و تو گوشش زمزمه کردم “من عاشقتم”
شوکه شده بود، محکمتر بغلش کردم و گونه اش رو آروم بوسیدم.

نوشته: ژنرال


👍 5
👎 3
10301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

862207
2022-03-05 01:04:21 +0330 +0330

عالی بود امیدوارم این جنگ لعنتی هرچه زودتر باسروسامان گرفتن آوارگان تموم بشه وهیچ جای دنیا جنگی نباشه، بدجور کیرمون روخوابوندی لعنتی

0 ❤️